our destiny

41 8 1
                                    

_جنو،جنو بیدار شو چقدر می‌خوابی
_چیه چی شده؟
_دکتر گفت حال پدربزرگ بهتره ، من باید برم جایی همینجا بمون تو
_باشه تو برو من هستم
جهیون آروم آروم از جنو دور و دور تر میشد .
همینجور که جهیون دور میشد جنو با خودش درگیر بود و نمیدونست دلیل خوابی که داشت میدید چی هست و این خیلی آزارش میداد چون هر چیزی راجب جه مین براش آزاردهنده بود.

در همین حال بود که جهیون داشت می رفت تا به کاری برسه
اونکار،کاری بود که داستان زندگی خودش و برادرش رو تغییر میداد اما این تغییرات قرار بود خوب باشه یا بد؟

جهیون تردید داشت که کاری که میکنه درسته یا غلط ولی نباید وسط راه از تصمیمش بر می گشت چون راه برگشتی نبود و همه پل های پشت سرش خراب شده بود، پس بعد از مدتی درنگ زنگ درو فشار داد و بعد از مدتی حس کرد نفسش داره بند میاد از زیبایی منظره ای که رو به روش بود ، یعنی ممکنه اون همون پرتو زندگی و شروعی جدید برای جهیون باشه؟
_ببخشید کمکی از دستم بر میاد؟
جهیون که محو شخص رو به روش شده بود خودشو جمع کرد و پرسید
_ببخشید کسی به اسم لی دونگهیوک اینجا زندگی می کنه؟
_چیکارش داری؟ من برادرشم خودش نیست
_من از طرف مارک اومدم گفت که دوستته
_چرا زودتر نگفتی با مارک نسبتی داری بیا تو
_همینجا خوبه اگه برادرتو صدا کنی بهترم میشه
_مشکل این نیست نمیخوام صداش کنم مشکل اینه که اینجا نیست
_ میتونم بپرسم کِی بر میگرده؟
_به احتمال زیاد تا یه کم دیگه اینجاست بیا داخل
جهیون که دیگه بهانه ای برای داخل نرفتن نداشت وارد خونه شد .

خونشون با خونه ای که جهیون توش بزرگ شده بود از زمین تا آسمون فرق داشت ، جهیون رسما تو پر قو بزرگ شده بود ، اما منظره بد اون خونه نمیتونست چیزی از زیبایی تیونگ کم کنه جوری که جهیون داشت با نگاهش پسر کوچکترو ذوب میکرد.
سکوت سنگینی به خونه حکم فرما بود و این سکوت تیونگو عصبی و معذب میکرد پس شروع کرد به حرف زدن
_اگه اشکالی نداره میتونم اسمت و سنتو بپرسم؟
_ ایده خوبی برای شکستن این سکوت مضخرفه،اسمم جهیونه و بیست و هشت سالمه
_سه سال ازم بزرگتری،پس یعنی از مارکم بزرگتری پس چجور با هم دوست شدین؟
_جریانش طولانیه و فک نکنم اونقدر حوصله داشته باشی که به من گوش کنی،راستی اسم تو چیه؟
_اسمم لی تیونگه و بیست و پنج سالمه برادر کوچکترم بیست و یک سالشه
تو هم خواهر یا برادری داری؟
_اوهوم یه برادر کوچکتر که اسمش جنو هست و بیست و سه سالشه
_آها که اینط..
تا اومد جملشو تموم کنه که صدا در اومد
_به احتمال زیاد هیوکه ، الان بر میگردم

_کجا بودی چرا اینقدر دیر اومدی؟
_چرا هنوز نیومده باز داری غر میزنی هیونگ
_حالا نمیخواد سریع بری تو اتاقت یکی اومده ببینتت
_منو؟کی هست؟چیکار داره؟
_بهتر نیست خودت ازش بپرسی؟
_ کجاست؟
_پایین نشسته زودباش خیلی منتظرت مونده
هه چان آروم آروم پله ها رو طی می کرد اما نمیدونست چی انتظارشو میکشه از هیچی خبر نداشت اما این اتفاق قرار بود مسیر زندگی اون رو هم عوض کنه



~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چین

چنلو داشت آماده میشد تا خودشو به پرواز برسونه.اون از طریق اینستاگرام با پسری که اسمش جیسونگ بود آشنا شده بود و میخواست به کره بره تا به آرزوش برسه و این پسر قرار بود به چنلو در راه رسیدن به آرزوهاش کمک کنه .

آروم آروم پله ها رو طی می کرد تا با بهترین دوستش رنجون و بهترین دوست دوستش جه مین خداحافظی کنه .
_رنجونا وقتی من میرم زیاد گریه نکنیا
_ببین کی اینو میگه ،کی گریه می کنه من یا تو؟
یه وقت از دوری من رودخانه هان رو با اشکات پر نکنیا
_ببین باز شروع کردی لاقل بزار با یه خاطره خوب ترکت کنم رنجون بد اخلاق
_من من کجام ...
_بسه دیگه دوتاتون زود از هم خداحافظی کنید که پرواز دیر میشه
رونجون و چنلو از هم خداحافظی کردن و جه مین چنلو رو تا فرودگاه رسوند و از اونجا بدرقش کرد .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

جنو تو آینه به خودش زل زده بود هنوز به خوابی که دیده بود فکر می کرد ، دلش میخواست قلبش مثل هجده سالگیش بزنه اما اون روزا خوش خیلی زود تموم شد وقتی که فهمید جه مین فقط بخاطر انتقام تظاهر به دوست داشتن جنو می‌کرده وقتی فهمید تمام اون داستان عشق و عاشقی ساخته ذهن جنو بود که از عشق یک طرفش به جه مین نشأت میگرفت.
اما آیا این طرز فکر درست بود یا باز هم همه اینا ساخته ذهن جنو بود؟
اما هر چی که بود گذشته تلخشو یادش میاورد



آیا جنو قرار بود اون حس رو دوباره تجربه کنه؟
ولی تجربه کردن اون حس قرار بود تاوانی نداشته باشه؟
اگه داشته باشه اون تاوان چی میتونه باشه؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 17, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

^^Wrinkle°Where stories live. Discover now