it change my life

36 11 3
                                    

وارد بزرگترین شرط بندی زندگیش شده بود که نتیجش همه یا هیچ بود
جهیون با برادر کوچکترش شرط بسته بود که اگه هر کدوم که زودتر عاشق بشه تمام ارث و داراییش رو به اون یکی بده و جنو که دیگه عشق براش مفهومی نداشت قبول کرد ,چون دیگه مطمئن شده بود توی این دنیا معجزه ای به نام عشق وجود نداره یا حداقل برای اون وجود نداره بعد از اینکه تنها عشقش اونو رها کرده بود .

_قبوله ولی بدون در آخر اونکه همه چیشو میبازی تو هستی جهیون نه من
_جوجه رو آخر پاییز میشمارن داداش کوچولو
جهیون اینو گفت و از بار خارج شد

هفتم مارچ ۲۰۱۵
_هیونگ ،هیونگ ،نانا هیونگ
_فک کنم حس کردم یه پاپی داره پارس می کنه°°
_هیونگ من دیگه بزرگ شدم و اینکه کارم خیلی مهمه
_حالا چرا اخم میکنی منم شوخی کردم ،بگو ببینم کار مهمت چیه که الان اومدی دیدنم
_نمیتونم بیام دیدن دوست پسرم؟
_این پسر خوش شانس که میگی کجاست؟
_هیونگ مسخره بازیو تموم کن ،میدونی امروز تولد کیه؟
_برادرت؟مادرت؟خواهرت؟ دوس...
_چی؟یه لحظه صبر کن زیادی داری تند میری. من کِی خواهر دار شدم خودم نفهمیدم؟امروز تولد پسر عموم مارکه
_آها همون پسر باحاله
جنو با حالتی که اخماشو تو هم کرده بود پشتشو به جه مین کرد و رفت و جه مین دنبالش راه افتاد
_انگار یکی اینجا داره حسودی میکنه احیانا شما نیستی مستر لی؟
_من باهات حرفی ندارم
_باشه بابا معذرت میخوام راضی شدی؟
جنو برگشت و جه مین رو محکم بغل کرد و گفت _معلومه که راضی شدم چون من کم توقع ترینم
و بعد از حرفش به جه مین چشمک زد و اونجا رو ترک کرد.

_آقای لی آقای لی
_بله چی شده؟
_خوابتون برده بود و گوشیتون زنگ خورد مادرتون بود که باهاتون کار مهم داشت گفت بهتون بگم سریع خودتون رو به شرکت برسونین
جنو سریع سوار ماشینش شد و به سمت شرکت حرکت کرد .

میدونست حتما اون پیرمرد پیر باز دوباره میخواد بازخواستش کنه ولی براش اهمیتی نداشت چون مطمئن بود ایندفعه کاراشو درست انجام داده

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سر و صدا کل عمارت پارک رو پر کرده بود مثل همیشه جهیون داشت با نامزدش رزی دعوا میکرد.
_میفهمی چی میگی جهیون من دوست دارم نمیتونی با من به هم بزنی ،قرار نامزدی و ازدواج ما رو خانواده هامون گذاشتن خودتم میدونی غیر ممکنه
_میشه اول به من گوش کنی رزی؟منم تو رو بیشتر از هر چیزی تو دنیا دوست دارم اما..
_اما؟اما؟ببین جهیون اگه منو ول کنی کاری میکنم دیگه خانواده هامون نتونن با هم کار کنن نه تو ...
_بزار حرفمو بزنم،من یه شرط بستم .شرط بستم که...
_چه شرطی؟
_میذاری حرفمو بزنم یا نه؟یه کم آروم باش
_من آرومم حرفتو بزن
_من با تو به هم میزنم تا همه ی اموال خاندان سونگ مال من بشه
_چجوری؟نصفش که مال برادرته
_من باهاش شرط بستم که هر کی زودتر عاشق شد یا با کسی وارد رابطه عاشقانه شد تمام سهم و ارثش رو به اون یکی بده
_خب چجوری میخوای همه چیزو ازش بگیری؟
_یادته جنو یه زمان معشوقی داشت که اسمش جه مین بود؟
_خب مگه اون جنو رو بخاطر پولی که پدریزرگت بهش داده بود ول نکرد و خارج نرفت؟
_آره و اینکه اگه اون بیاد میدونم جنو با اینکه مثل سگ عاشقشه غرورش اجازه نمیده باهاش باشه پس یه نقشه بهتر دارم
یادته چند روز پیش که رفته بودیم پیش مارک چند نفر پیشش بودن؟
_خب؟
_یکی از اونا به شدت منو یاد جه مین مینداخت مطمئنا میتونه جنو رو یاد اون بندازه و مخشو بزنه
_میخوای چیکار کنی؟
_به زودی میفهمی رزی ،فقط ازت میخوام صبر کنی تا همه چیزو بگیرم،انتقامم رو اموالم رو و تورو دوباره پس میگیرم باشه؟
_منم کمکت میکنم،به پدرم میگم میخوایم فقط تا یه زمانی از هم جدا شیم که پدربزرگت ناراحت نشه
_تو همیشه عشق ابدیم میمونه رزی چون چشام جز تو کسی رو نمیبینه
جهیون رزی بوس کرد و از عمارت پارک خارج شد
^°^°^°^°^°^°^°^°°^°^°^^^^°°^°^^°^^^^^¢^^

امیدوارم خوشتون اومده باشه😅
این اولین باریه که چیزی مینویسم و امیدوارم ازش حمایت بشه 😄💖

^^Wrinkle°Where stories live. Discover now