Select All
  • 『𝐌𝐎𝐍𝐓𝐌𝐀𝐑𝐓𝐑𝐄』
    1.7K 460 11

    _از بچگی، این ماهیچهی تپندهی لعنتی تو سینهم، مشکل داشت. درد میگرفت و نفسم رو میبرید... ولی وقتی برای آخرین بار منو بوسیدی، درد جدیدی رو تجربه کرد؛ نه تنگ شدن عروق بود و نه تپش نامنظم، داشت مچاله میشد... داشت تپیدن رو فراموش میکرد. +تهیونگ، من برای عاشق بودن به پاریس نیازی نداشتم، خندههای تو این شهر رو «مونمارتر» من می...

  • All I Want || HopeMin
    6.4K 1K 20

    جیمین به رودخانه هان که زیر نور خورشید میدرخشید خیره شد. هوسوک عاشق این منظره بود. بیشتر وقتها که میومد توی این اتاق، هوسوک رو پشت پنجره میدید. جیمین بهش یه لیوان چای سبز میداد و بعد خودش با کمک هوسوک لب پنجره مینشست. بهم لبخند میزدن، نسیم صورت دو نفرشون رو نوازش میکرد و خورشید هردوشون رو از همیشه درخشان تر نشون میدا...

  • Hi,we got married
    8.7K 1.6K 34

    یونگی و هوسوک برای فرار از تاریکی که سالها توش حبس شده ان بهم چنگ می اندازن...اما وقتی عواقب بیرون اومدن از اون تاریکی خودشونو نشون میدن میفهمن شاید برای هم اون چتر نجاتی که فکر می کردن نبودن... و جیمین پسری که داره با خودش می جنگه تا از عشقی که بهش زخم میزنه دست نکشه.. -از اینکه باهام ازدواج کردی پشیمونی؟؟ +آره. ...

    Completed