missed call (kookmin smut)

נכתב על ידי jikookbustory

26.9K 2.1K 414

مقدمه : تنها صدای گریه ای که میخوام بشنوم...صدای ناله های شیرین توعه که برای چیزای بیشتری التماس میکنی پارک... עוד

part 1: Barber
part 2 : Heavy snow
Part 3 : The unknown caller
Chapter 4: almost like a nightmare
Chapter5 : bait
Chapter 6 : the constant calls
part 8: contact

Part 7: number

2.6K 254 39
נכתב על ידי jikookbustory


جیمین شیفتش که تمام شد به خونه برگشت و بعد از مدت طولانی گوشیش رو روشن کرد .

وقتی رسید مادرش روی مبل مجله میخوند. کفشش
رو درآورد. (من اومدم خونه، مامان!)
مادرش وقتی اون رو دید بهش لبخندی زد (جیمین تو دوباره پیاده اومدی خونه؟ برات خوب نیست!) جیمین که نگرانی مادرش رو دید آروم خندید (مشکلی نیست مامان ، طوریم نشده)
گفت و به سمت آشپزخونه رفت و مشغول درست کردن غذا شد تلفنش زنگ خورد ولی در حال چیدن میز بود پس بیخیال جواب دادنش شد. به زنگ ها و مسیج ها بی توجهی کرد .وقتی پدرش هم اومد و پشت میز نشست و در کنار خانواده اش با لذت مشغول غذا خوردن شد . هر سه ساکت بودند تا اینکه پدرش شروع به صحبت کرد (اوه، داشت یادم میرفت..جیمین تو رئیس شرکت منو میشناسی مگه نه؟) سرشو به معنای آره تکون داد
(اون یه دختر مجرد داره..) و گوشیش رو طرف جیمین گرفت تابهش نشون بده ( رئیسم مایله شما دوتا همدیگرو ملاقات کنین، اگر همه چیز خوب پیش بره میتونین باهم ازدواج کنین.) پدرش گفت و
جیمین به عکس زیبای زن نگاه کرد.
طبیعتا باید عاشق همچین دخترایی میشد...موهای قهوه ای بلند،چهره ی کیوت و پوست نرم اما جیمین حس خاصی نسبت به این زیبایی ها نداشت..انگار جذبش نمیکردن!
(من خوشم نمیاد ازش..) مادرش به عکس دختر نگاه کرد (واقعا؟ من فکر میکنم اون بهت بیاد، اینطور نیس؟)
پدرش حرف مادرش رو تایید کرد.
(اینطور نیست که اون دختر زشتی باشه...من فقط ازش خوشم نیومد شاید من نخوام الان با کسی باشم... دست کم نه یه دختر!)
جیمین گفت ولی منظورش این نبود که به جاش میخواد با یه مرد باشه اما پدرو مادرش اینطور متوجه شدن.
(یه مرد؟ تو میخوای با یه مرد باشی؟ همجنس خودت؟)
جیمین با این سوال پدرش سرشو بلند کرد
(نه من منظورم این نبود ، فقط یه سوال *اگر دار بود ، پس چی میشه اگر یه روز بخوام با یه مرد باشم؟ نه یه دختر...)
مادرش با نا امیدی سرشو انداخت پایین ( این امکان پذیر نیست دو تا پسر نمیتونن بچه دار بشن، فرزندخواندگی هم از همه بدتره! آوردن یکی که از خون خودتون نیست تو خانواده.)
جیمین به پدرش نگاه کرد . (شما چی میگین پدر؟)
پرسید و پدرش خندید (دست از این مزخرفات بردار،
راجب چیزایی که قرار نیس هیچ وقت اتفاق بیافته خیال بافی نکن ..به علاوه دو تا پسر باعث میشن احساس انزجار کنم.)
جیمین سرشو تکون داد. از درون احساس شکستگی میکرد.
اون نمیفهمید چرا همچین حسی باید داشته باشه وقتی تا بحال عاشق پسری نشده . اما نمیتونست به احساساتش کمکی کنه پس از پشت میز بلند شد گوشیش رو برداشت و به سمت اتاقش رفت تا بخوابه .
اما یهو پنج تا تماس بی پاسخ از رئیسش دید و حمله ی قلبی بهش دست داد .
خیلی سریع به خانم جئان زنگ زد و به محض شنیدن صدای خانم جئان شروع به عذرخواهی کرد .
( واقعا متاسفم خانم جئان . داشتم غذا میخوردم . دیگه تماس هاتون رو بی پاسخ نمیزارم ،قول میدم.)
همونطور که جیمین معذرت خواهی میکرد خانم جئان خندید
(پارک جیمین، آروم باش! تو خوش شانسی من الان موود خوبی دارم واسه همین میخوام بهت بگم بعد از اینکه شیفتت رو تمام کردی چه اتفاقی افتاد.)
جیمین حدس زد ممکنه در مورد همون مرد ترسناکی که هر روز بهش زنگ میزنه باشه
(من امروز اون پسر رو دیدم ، بطور تعجب آوری جوون و خوش قیافه بود ، بنظر میومد طرفای ۲۰ سالش باشه... به هر حال اون دنبال تو میگشت و نذاشت کسی به موهاش دست بزنه تا وقتی که تو انجامش بدی. ما متوجه شدیم که اون هیچ خطری نداره و نمیتونه به کسی آسیب برسونه . پسر خوبی بنظر میرسید...میخوای بدونی چی کار کردیم که
دیگه زنگ نزنه؟) خانم جئان پرسید و جیمین داشت میمرد تا بفهمه. (بله خانم جئان میخوام بدونم) جیمین با عجله جواب داد و خانم جئان گفت (خب خیلی راحت بود، ما شماره ی شخصی خودتو دادیم پس اون میتونه بهت زنگ بزنه یا مسیج بده به هر حال من تو موود خوبی بودم و به همکارانتم گفتم که تو میتونی مشتری شخصی داشته باشی.پس اگر شماره ناشناسی داشتی بدون اون مشتری جدید توعه...)

جیمین ساکت شد وقتی فهمید رئیسش شمارش رو به
اون داده ، اون حتی بعده قراری که باهاش گذاشت باز
به آرایشگاه رفته بود .
خانم جئان خدافظی کرد.
جیمین توی تاریکی روی تختش نشست و به ریکشن
پدرو مادرش راجب دوست داشتن یه مرد دیگه ‌فکر میکرد. اون خیلی وقت ها حس میکرد که گِی هست اما بهش توجهی نمیکرد و فکر میکرد که ممکنه فقط یه حس سطحی و زودگذر باشه.

در این لحظه جیمین فکر میکنه که استریت بمونه یا
همجنسگرا بشه اون واقعا از خودش مطمئن نبود.
(شاید بخطر اینه که کل روز رو با همجنسم کار میکنم و فکر کنم واسه همینه با مردها راحت تر از زنهام. فقط همین!)
اواخر شب بود جیمین دندونهاشو مسواک زد و آماده خوابیدن شد که مسیج از یه ناشناس دریافت کرد سریع گوشیو برداشت تا چک کنه
(من نتونستم جلو احساساتمو بگیرم و به آرایشگر
مخصوص و شخصی خودم پیام دادم . باعث تاسفه که خودت زودتر شمارتو ندادی بهم. ما یه قراری گذاشتیم. اما درست نبود وقت من بیشتر ازین برای گرفتن شمارت گرفته شه.نمیخوای توهم چیزی بگی ،پارک جیمین؟)
جیمین به مسیج خیره شده بود و احساس بدی بهش
دست داد ازینکه اون مرد شمارشو میدونه و همینطور
اسم کاملش و محل کارش رو.
به مرد ناشناس زنگ زد و اون به سرعت جواب داد (سلام؟) صدای مرد رو شنید و شروع به حرف زدن کرد (من کلی سولل راجب این موضوع دارم...چرا به من فقط زنگ میزنی چرا بقیه نه؟)
جیمین روی تخت به پشت دزار کشید و گوشیو رو
گوشش گذاشت و سربندش رو از رو موهاش برداشت.
(خب تو اولین نفری بودی که گوشیو جواب دادی و منم به کوتاهی مو نیاز داشتم و تو منو رد کرده بودی پس الان به خاطرش اذیتت میکنم)
صدای اون خیلی آروم بود انگار وقتی که جیمین زنگ زداون داشت میخوابید .
(اما تو امروز به آرایشگاه اومدی ...چرا کار موهاتو
همونجا تمام نکردی؟)
(چرا باید تورو نا امید میکردم؟ ما باهم یه قراری گذاشته بودیم، درسته؟ جدا ازینها، من از تو خوشم میاد.)
مرد همراه خنده ی آرومی گفت و جیمین تو اون لحظه حس کرد که داره قرمز میشه ... گوشیو از خودش دور کردو دستش و روی گونش گذاشت و سعی کرد به خودش مسلط شه. دوباره گوشیو کنار گوشش قرار داد و شروع به حرف زدن کرد (تو منظورت این نیست که خوش اومدن ...مثل..دوست داشتن...؟)
جیمین از فکر اینکه مرد همچین حسی به اون داشته باشه هیجان زده شد و کمی احساس خوشحالی کرد اما هنوزم بنظرش غیرقابل قبول بود.
(جیمین من منظورم اینه که...اه من چهطور میتونم بدون عجیب بودن اینو بگم..اممم خب من ازت خوشم میاد یعنی صدات برام جذابه.)
جیمین باورش نمیشد...اون نمیتونست باور کنه که اون مرد داشت باعث میشد که اون حسی بهش دست بده که باید با یه دختر این حس رو پیدا میکرد. گلوش رو صاف کرد و سعی کرد موضوع بحث رو تغییر بده قبل ازینه شخصی تر شه.
(من خیلی خوابم میاد و ممکنه وسط صحبت بخوابم پس من نمیخوام تورو منتظر بزارم...) جیمین گفت همونطور که آروم خمیازه میکشید.
صدای مرد خیلی آروم بود جوری که جیمین دلش میخواست پشت گوشی بخوابه
(من میدونم که قرار کوچیکمون برات معنایی نداشت،جیمین)
(هممم؟) جیمین هومی کردو صدای خنده ی کوتاه مرد رو شنید. (من شنیدم که تو گفتی *ساده لوح ) مرد کیوت خندید جیمین خندید به اینکه چهطورمرد داشت دستش میانداختو اداشو در میاورد (من صدام اینجوری نبود..) و سعی کردجلوی خودش رو بگیره
(همم..من صدام اینجوری نبود) پسر دوباره جیمین رو اذیت کرد و جیمین دستش رو جلوی دهنش گرفت تا خندشو قطع کنه.
این احساسات باعث میشدن جیمین از هم صحبتی با اون ناشناس لذت ببره . و فکر کرد که این مرد اونقدران بد نیست!
(به هر حال ، قبل ازینکه فراموش کنم و بخوابم .من الان دیگه آرایشگر توهم و ما اول باید همدیگرو بیشتر بشناسیم چون نیازه من تورو هر دفعه ملاقات کنم... قبلا ازت نپرسیدم و یکم عجیبه الان ولی به هر حال،تو اسمت چیه و چند سالته؟)
(اسم من جئون جونگ کوکه و بیست و سه سالمه)
جونگ کوک خودشو معرفی کرد و جیمین احساس کرد میتونه چیزای بیشتری بدونه .برای شروع اسمش کافی بود.
حداقل اون دیگه اون حس ناخوشایند رو به پسر کوچکتر نداشت.

پ.ن: واقعا خوشحالم که به تعداد ریدر ها اضافه شده
واقعا با دیدن کامنتاتون انرژی میگیرم اینم یه پارت طولانی برای تشکر از شما عشقایه دل 💗
ببینم ایندفعه چهقدر کامنت میزارین و ووت میدین که دفعه بعد بازم پارت و طولانی ترش کنم 😙🍓

برای حمایت میشه فالو کنین بیبی ها؟ 🥺🧁

*جیکوک خیلی جذاب شدن قبول دارین؟🤤🔥

המשך קריאה

You'll Also Like

1M 33.7K 60
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...
1M 55.1K 35
It's the 2nd season of " My Heaven's Flower " The most thrilling love triangle story in which Mohammad Abdullah ( Jeon Junghoon's ) daughter Mishel...
145K 5.2K 88
Ahsoka Velaryon. Unlike her brothers Jacaerys, Lucaerys, and Joffery. Ahsoka was born with stark white hair that was incredibly thick and coarse, eye...
352K 10.8K 89
Theresa Murphy, singer-songwriter and rising film star, best friends with Conan Gray and Olivia Rodrigo. Charles Leclerc, Formula 1 driver for Ferrar...