Slowly kills you

Por hesta-detha

12.9K 2K 114

يونگي يه پسر ١٧ سالست كه بعد از ماجراهايي كه سال قبل براش افتاده همراه مادرش تصميم ميگيرن تابستون رو تو شهر د... Más

معرفي
part 1
part 2
Part 3
part 4
Part 5
part 6
part 7 🔞
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
Part 12
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part 22
Part 23

Part 13

365 73 2
Por hesta-detha

غرق تو بوسه هاي سبك و لطيفي بود كه جين به آرومي رو پوست گردنش ميكاشت!

در جواب به حس لذتي كه جين مدام بهش با لمس پوستش تزريق ميكرد ، دستاشو نوازش وار از گردن جين به سمت انتهاي كمرش مي كشيد و از حس گرماي نفس حبس شده ي جين كه با هربار نوازش گردنش رو پوستش رها ميشد احساس رضايت ميكرد.

با كج كردن گردنش وقفه اي تو كاشتن اون بوسه ها ايجاد كرد.

جين با تعجب و بي قراري بهش نگاه كرد.

يونگي پايين موهاشو به آرومي فشرد و لبخند زد.

جين پرسيد:" چيزي شده؟ ناراحتت كردم؟"

يونگي دستاشو دور گردن جين تو هم گره زد.

" نه اصلن. فقط از سكوت متنفرم. باهام حرف بزن"

جين نفسشو با آسودگي رها كرد. سرشو به صورت يونگي نزديك كرد و لباشو مماس با لباي طريف و باريك پسر موبلوند قرار داد و گفت:" مي ترسي؟"

يونگي با مكث چشماشو رو هم فشار داد :" نمي ترسم فقط  برام عجيبه..."

جين لاله ي گوششو بين لباش برد و بعد مك زدن هاي كوتاه و متعدد زير گوشش با شيطنت زمزمه كرد:" فكرشم نمي كردي كه اولين بارت بخواي به فاك بري؟!"

يونگي صورت جينو با دستاش گرفت و مقابل صورت خودش قرار داد.

با اخم گفت:" خفه شو.... امشب قرار نيست كاري كنيم كه بخوام به فاك برم!"

جين ابروهاشو بالا انداخت و پوزخند زد. با طعنه گفت:" اگه بگم ميخوام امشب به فاكم بدي بازم ميگي قرار نيست كاري كنيم؟"

چشماي يونگي برق زد. اگه ميخواست حس اون لحظش رو تو دفترچه خاطراتش توصيف كنه ميتونست بنويسه موجي از جريان برق از زير دلم عبور كرد.

يونگي فقط يك ماه از تولد هيجده سالگيش گذشته بود و الان زير پسري داشت از هيجان و لذت به خودش مي پيچيد كه هيچ فكرشم نمي كرد دوباره بتونه ببينتش مگه اينكه باز مسيرش به همون پمپ بنزين بخوره.

سعي كرد تصوير سه بعدي اين لحظشونو تو ذهنش تجسم كنه.

يه پسر موبلوند و هيجده ساله كه تنها چيزي كه تنشه شلوار گرمكن طوسي رنگشه و يه پسر راك استايل كه به بدترين شكل ممكن جذاب و سكسي به پسر زيرش خيره شده!!!

همه ي اينها براي يونگي به قدري اروتيك محسوب ميشد كه حتي با ديدنش تو يه روياي خيس ميتونست ارضا بشه چه برسه به الان كه داره تجربش ميكنه!

دستاشو رو شونه هاي جين قرار داد و هلش داد عقب.

زودتر از اينكه جين بتونه بفهمه چه اتفاقي افتاده ، پاهاشو دو طرف جين قرار داد و رو عضوش نشست.

نفس جين از حس فشاري كه به عضو نيمه برامدش اومد تنگ شد و با ناله ي مردونه اي بيرونش داد.

يونگي با پوزخند گفت:" خيلي دلت ميخواد به فاك بري؟"

اينطوري نبود كه جين توي سكس هميشه بخواد تاپ باشه اما هميشه مطمئن ميشد همه چيز اونطوري بشه كه خودش ميخواد!

جين كمرشو به سمت بالا برد و عضواي نيمه برآمدشونو به هم فشار داد.

با چشماي خمار گفت:" بيشتر از اوني كه فكرشو كني!!"

يونگي سعي كرد از بين تمام فيلماي پورن و اروتيكي كه با هوسوك ديده بودن ؛ به ياد بياره بايد چيكار كنه!

اما هورمون هاي بدنش رو فكر و اعمالش تسلط پيدا كرده بودن پس بدون اينكه حتي فرصت كنه يكي از اون تصاوير رو تجسم كنه ، لباي جينو بوسيد.

بوسه هاي خيس و هوس آلودي كه خودش هيچ ذهنيتي نداشت كه بخشي از بدنش با اونها آشنايي داره.

عشق افلاطونيِ جين يه بار بهش گفته بود كه سكس فقط عمل فيزيكي نيست! سكس مي تونه اون فضايي باشه كه دو طرف درِش از تنش هاي جنسيشون رها بشن.

مثل تمام حرفايي كه از عشق افلاطونيش شنيده بود، از اين حرف هم تاثير گرفت و از بعد اون سكس براش تبديل شد به راهي براي رسيدن به كمال!

تا شبي كه با نامجون رابطه داشته باشه هيچ وقت نشد كه لذتي از بودن رو تخت ببره و يا به ارگاسم برسه اما از درون احساس رضايت زيادي ميكرد! اين احساس رضايت ناشي از همون ايده ي تاثيرگذاري بود.

فقط نامجون و تهيونگ بودن كه جين هروقت احساس نياز و يا غم شديد مي كرد بهشون پناه مي برد.

يونگي سرشو از گردن جين بلند كرد و با چشماي خمار بهش نگاه كرد.

جين قسم خورد كه حتي اگه آلزايمر هم بگيره اين چهره يادش نره.

اين چهره با موهاي بلوند عرق كرده و لبهاي قرمز متورم و گونه هاي رنگ گرفته!

" يونگ معطل چي هستي پسر؟ زودباش بهم لذت بيشتري بده"

يونگي كش شلوار گرمكن جين رو گرفت و تا زانوهاش پايين كشيد.

با ترديد به عضو برآمده ي جين كه از زير شورت معلوم بود نگاه كرد و وقتي دستاي جينُ رو گونه هاش حس كرد سرشو بالا گرفت.

" باهام حرف بزن جين! من از سكوت ..."

جين با قرار دادن انگشت اشارش رو لباي يونگي وادار به سكوتش كرد.

" انگشتمو بمك يونگ"

اين جمله رو با چنان لحن شهوت آلودي گفت كه يونگي رها شدن كمي از پريكامش رو حس كرد.

لباي سرخ و متورمشو از هم فاصله داد و جين به آرومي بند بند هاي انگشتشو داخل برد!

حس خيسي و گرماي زبون يونگي دور انگشت وسطش و اون تصويري كه جلوي چشماش نقش بسته بود ( چشماي نيمه باز و مست از شهوت يونگي و موهاي بلوندي كه چتري هاش به صورت نامرتبي رو پيشونيش چسبيده بود) باعث شد جين لززش شديدي رو زير شكمش حس كنه. همون لرزش آشنايي كه هميشه سه دقيقه قبل از ارضا شدن احساسش ميكرد.

با دست ديگش صورت يونگي رو نوازش كرد و گفت:" خوبه پسر... حالا رو عضوم برام برقص"

يونگي مطمئن نبود كه بايد دقيقا چيكار كنه. اما نگاه اطمينان بخش جين بهش اين قدرتو داد كه به طور ناخودآگاه دوباره خودشو رو عضو جين تنظيم كنه و كمرشو به حركت درآره.

با برخورد عضواشون به هم جفتشون سراشونو به عقب پرت كردن.

از فرط لذت زيادي كه به يونگي هجوم آورده بود نمي تونست مرتب انگشت جينو بمكه اما جين با صبوري همچنان انگشتشو بين لباي يونگي قرار داده بود و زبونشو لمس ميكرد.

يونگي حس كرد نزديكه دوباره همون چيزي رو تجربه كنه كه شب قبل با تصور دستاي جين حس كرده بود.

پس با نفس هاي به شماره افتاده زمزمه كرد:" حرف بزن لعنتي..."

جين با تحسين بهش نگاه ميكرد كه چطوري با بي صبري و بي نظمي داره عضواشونو در تماس هم قرار ميده.

" تو معركه اي يونگز. معركه.... جوري كه با پاهات منو دربر گرفتي و داري جفتمونو به اوج مي رسوني محشره! اين چيزيه كه دلم ميخواد تا آخر عمرم هرشب ، هر لحظه تجربش كنم..."

مي تونست بي حال شدن يونگي رو حس كنه پس خودش دست به كار شد و با بالابردن كمرش و برخوردهاي نسبتا محكمي كه به عضواشون وارد ميكرد عملا يونگي رو وادار كرد كه فقط از اين حس خلسه و شيريني اي كه دربرش گرفته لذت ببره.

ادامه داد:" خودتو آزاد كن. فقط اگه مي تونستي خودتو ببيني ..."

جين شروع به شمارش معكوس كرد: سيزده... دوازده.... يازده...

" به من نگاه كن... ميخوام وقتي ارضا ميشي تاريك شدن مردمك چشماتو ببينم... آااااههههه..."

پنج... چهار.... سه.... دو....

" جيييييين .... اين خيلييييي.......خوب..."

" هيشششش بيبي فقط ازش لذت ببر... چيزي نگوو ...آهههه"

يك!

همه چيز براي هفت ثانيه براي جين محو شد.

انگار فقط خودش بود و خودش و اون وزن سنگين دوست داشتني اي كه روش زيادي ميكرد.

انگار يه مادري بود كه تازه فارغ شده بود. و جسم بي حال يونگي كه رو سينش به طرز رخوت واري سنگيني ميكرد همون نوزاد تازه متولد شدش بود.

و جين تو اين لحظه به خودش افتخار كرد بابت اين مخلوق جديدي كه خلق كرده. بابت اين رشدي كه تو اين چند دقيقه بهش بخشيده.

بابت اينكه چيزي رو به يونگي هديه داد كه تا قبل از اون هيچ كس ديگه اي حتي بهش نزديك هم نشده بود به خودش باليد.

درسته! تو اين لحظه چيزي كه براي جين مهم نبود ارضا شدن جسمش بود.

جين در واقع با سكس به خودارضايي روحش ميپرداخت.

كاملا برعكس يونگي كه داشت از تمام سلولهاي بدنش براي حفظ كردن اين عطرِ عجيب ِ سكس استفاده ميكرد. و ازبودن در كنار جين به خودش افتخار ميكرد.

Seguir leyendo

También te gustarán

1.1M 61.5K 38
It's the 2nd season of " My Heaven's Flower " The most thrilling love triangle story in which Mohammad Abdullah ( Jeon Junghoon's ) daughter Mishel...
868K 53.3K 117
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...
1.8K 302 9
"The King" "پادشاه " فصل دوم "The Prince" {♡}{♡}{♡}{♡} بازی . بازیه .‌ چه با همنوعمون بازی کنیم چه زندگی .‌ چه تمیز باشه چه کثیف . اخرشه فقط یه نف...
114K 12.8K 25
حالا دیگه دنبال تو نمی‌گردم. شاید اگر دستم رو دراز کنم بتونم خیالِ بودن با تو تا ابد رو بردارم و بذارمش همون جایی که می‌خوام، زیر اون تک درخت. ولی ال...