_ FAKE SMILE:)

By Ft_walker

646 77 18

[fake smile♡] 🥀لبخند مصنوعی 🥀وضعیت:#دو_شاتی | #درحال_تایپ 🥀کاپل: هونهان 🥀ژانر : عاشقانه. اسمات 🥀 شات : 1... More

fake smile :) _ SHOT2

FAKE SMILE:) _ SHOT 1

424 40 11
By Ft_walker

Fake smile🥀

دانه های سفيد و خوش بافت برف، خود را به سرعت به زمين سپيد پوش می کوبيدند ..
گويا برای اينکه به مقصد برسند با هم مسابقه گذاشته بودند .
برف سنگينی که ميباريد باعث ميشد که او قدم های
اهسته اش را کندتر کند...
دانه های ريز برف بر روی موهای ابريشمی و روشنش خودنمايی ميکردند...
سوز برف به سادگی دست های ظريفش را به اتش ميکشيد .
دستهای سرخ و لرزانش را به ارامی جلوی لبهایش گرفت و بازدم داغش را به ان منتقل کرد...
اما حتی بازدم داغش هم نميتوانست دستهای لرزانش را لحظه ای ارام کند .
اما ايا دستهايش به خاطر سرمای ان روز برفی ميلرزيد ؟
يا چشمانش بخاطر نسيم سوزان برف ،اشک ميريخت ؟
برف سنگينی که ميباريد ،مانند غمی که در دلش بود بر روی زمين ته نشين ميشد...
با کمک استين لباس نازکش اشکهای يخ زده اش را پاک کرد و ارام به راهش ادامه داد ...
صدای ضعيف و اشنايی ، در ان سکوتی که در خيابان حاکم شده بود به گوش می رسيد ...
موبايلش را به ارامی از جيبش خارج کرد و با ديدن شماره ی کسی که در تلاش بود که با او ارتباط برقرار کند
لبخند زد ...
صدای گرفته اش را صاف کرد ...

"- بله !"

و ناگهان صدای نگران ان شخص به گوش رسيد ...
وباعث شد لبخندی تلخ بر لبانش نقش ببندد ...

"_ لوهان ... خوبی؟ خيلی نگرانت شدم ... اتفاقی افتاده ؟ "

لوهان به دست هايش نگاه کرد و پاسخ داد

"_چيزی نيست ...اروم باش اتفاقی نيوفتاده "

"_ اما من فکر کردم که ..."

و لوهان بدون مقدمه حرف های او را قطع کرد

"_جونگين ... من خوبم ...انقدر مثل پدربزگ ها رفتار نکن!"

صدای خنده ی محو جونگين به گوش رسيد

"_خفه شو ... فقط بگو کجايی؟!"

"_ دو قدم ديگه بردارم ميرسم"

و جونگين اينبار کلماتش را جدی بيان کرد

"_خوب ديگه مزاحم نشو ... زودباش منتظرتم!"

و لوهان لبخندی مصنوعی زد

"_ باشه ... اومدم"

و بلافاصله به تماس خاتمه داد...
چند قدم باقی مانده را برداشت و وارد داروخانه شد و با چهره ی بی تفاوت اما نگران جونگين مواجه شد
لبخند کمرنگ اما سردی بر لبانش نشست ...
از کنار جونگين گذشت و يونيفرم سفيد رنگش را بر تن کرد ...
قدم های ارامش را به سمت ايينه ی کوچک برداشت ...
چهره ی شکسته اش را در اينه برانداز کرد ...
رگهای سرخ رنگی همانند ريشه های درختی تنومند در چشمانش خودنمايی ميکردند ...
اب خنکی به چهره ی رنگ پريده اش زد و سعی کرد با دستهای سردش قطرات درشت اب را پاک کند
هنگامی که از ان مکان دور شد جونگين درحال حرف زدن با يک مرد بود
لبخندی زد و به جونگين که با احترام کلماتش را کنار هم قرار ميداد خيره شد

"_ اقای اوه چند ساعتی ميشه که رفتن ... بنابراين من خودم شخصا داروها رو تحويل دادم ..."

جونگين کمی مکث کرد و ادامه داد

"_ و اميدوارم طبق قرارداد شما داروهای جديد رو اورده باشيد!"

مرد لبخندی زد و حرف جونگين رو تاييد کرد .

"- بله درسته من فقط اومده بودم که برای تحويل داروهای جديد از شما امضا بگيرم "

"_ من.. بايد کجا رو امضا کنم ؟"

مرد با دقت به جونگين نشان داد که چه قسمتی را بايد امضا کند ...
و چيزی نگذشت که کارگرها به سرعت بسته های بزرگ
داروها را تحويل دادند و انجا را ترک کردند ...
لوهان به بسته ها نگاهی سطحی انداخت و ريه هايش را پر از هوای تازه کرد

"- اوه خدای من ... واقعا من بايد همه ی اينها رو تو ی قفسه ها جا بدم؟"

جونگین بر روی نزدیک ترین صندلی نشست

"- اهوم ... اين که مشکلی نيست"

لوهان با چشمانی کلافه به جونگين نگاه کرد

"- اگه به اندازه ی من کار ميکردی هيچوقت اينو نميگفتی اقای خرابکار ..."

جونگين لبخند کوتاهی زد

"- هيچی نگو برو به کارت برس منم برم يکم استراحت کنم امروز زيادی با احترام حرف زدم خسته شدم!"

لوهان به رفتن جونگين خيره شد ...
قدم های خسته اش به سوی قفسه های خالی بر ميداشت ...
يکی از بسته های جديد را باز کرد ... درون ان جعبه ی بزرگ پر از قرص های جديد بود
لوهان بدون توجه به نام داروها هر کدام از ان ها را در قفسه ها قرار ميداد ...
ناگهان چشمهايش به ديدن سياهی اکتفا کردند...
صدای افتادن جعبه ی قرص تمام سالن را پر کرد ...
چشمانش را اهسته باز کرد کمی نشست تا ان جعبه را بردارد ...
زير لب نام ان دارو را خواند و لبهای صورتی رنگش را گزيد ...
* glybera *

Flash back

"-چ... چی ؟ شما مطمعن هستين ؟"

دکتر با تاسف سرش را تکان داد

"- متاسفم .... ولی مادرتون به ليپوپروتئين ليپاز مبتلا شدن !"

لوهان دست هايش را ميان موهای ابريشمی اش پنهان کرد...
تمام بدنش از نگرانی يخ زده بود ..دستهايش را ارام به سمت لبهايش برد ...
و لب ها و بينی خوش فرمش را زير دست هايش پوشاند...
دستهايش را از روی صورتش برداشت با صدای ضعيفی که بغض ان را احاطه کرده بود جمله اش را به
زبان اورد ...

"- دانسيته ...دانسيته ی بيماريش از چه نوعه ؟!"

دکتر به ازمايش ها نگاهی کوتاه انداخت

"- ليپوپروتيئن با دانسيته ی پايين ..!"

و اين بار لوهان اشک های بی طاقتش را به سکوت ترجيح داد...
دکتر به چهره ی شکسته اما زيبای لوهان چشم دوخت

"- افزايش ليپوپروتيئن ها در جريان خون و پيشرفت
توسعه ی عارضه فوق کمک ميکنه و عمدتا در اثر
تغييرات غير طبيعی متابوليسم ها و يا سوخت و ساز ايجاد ميشه "
دکتر با يکی از انگشت هايش عينک گردش را عقب داد

"- اينطور که توی ازمايشای مادرتون معلومه ايشون خيلی وقته اين بيماری رو دارن ، با برسی ازمايش
ها فهميدم که ليپوپروتيئن های مادرتون نه تنها افزايشی نداشته بلکه مدتی ثابت بوده و بعد از مدتی
کوتاه به طور باورنکردنی کاهش پيدا کرده
راستش اين بيماری بيشتر توی اروپا شايع تر هستش تا توی اسيا برای همين
پادزهرش خيلی سخت گير مياد..."

لوهان اشک های بيتابش را پشت پلک های خسته اش پنهان کرد و با بغضی که مهار کردنش سخت
بود حرف هايش را بدون مقدمه زد

"- داروهاش چی ؟"

کمی سکوت کرد بلکه بغض سنگينش فروکش شود

"- اسم داروش چيه ؟"

دکتر عينکش را کنار ازمايش ها گذاشت و به چشمان غرق در اشک لوهان خيره شد...

"- گليبرا "

لوهان با شنيدن نام دارو لبهايش را از هم فاصله داد که چيزی بگويداما حرفی برای گفتن نداشت ...
اشکهايش چاره ای جز باريدن نداشتند ...و گونه هايش سرنوشتی جز پذيرفتن ان قطره های شورنداشتند..
و او ناتوان تر از ان بود که بتواند هزينه ی پرداخت دارو را بپذيرد...

* گليبرا گرون ترين داروی جهان هستش که برای بيماران مبتلا به
ليپوپروتيئن ليپاز تجويز ميشه هزينه ی اين دارو بيش از 1.2ميليون دلاردرسال است *

End flash back

با نشستن دستی بر روی شانه هايش برای لحظه ای ترسيد و از جا پريد...
نگاهی به پشت سرش انداخت و با چهره ی خندان جونگين رو به رو شد ...

"- ياااا ترسيدم !"

جونگين خنديد و پاسخ داد

"- مثلا از چی ترسيدی ؟"

لوهان بازدمش را به تندی بيرون داد

"- خب فکر کردم سهون دوباره اومده اذيتم کنه ..."

جونگين با حالتی عجيب به لوهان نگاه کرد

"- فکر کنم اون کمی مشکل داره ..!"

لوهان لبخندی زد و گفت

"- نه اينطور نيست ... اون تنها مشکلش فقط منم!"

جونگين نگاهی کوتاه به لوهان انداخت

"- وبه چه دليل؟"

لوهان خودش را با داروها مشغول کرد

"- نميدونم ...شايد چون توی دانشگاه استادا با من بهتر بخورد میکنن"

جونگين نيش خندی زد

"- شايد..چون اقای اوه بهت کار داده و همیشه از تو تعریف میکنه..."

لوهان موهايش را کمی با دستش تکان داد

"- بچه نشو ...فکر نميکنم که اقای اوه ...من رو با سهون مقايسه کنه"

جونگين لبهايش را غنچه کرد

"- ولی اون هميشه اينکارو ميکنه !"

جونگين بر روی نزديک ترين صندلی نشست و قوطی يکی از قرص ها رابه شدت تکان داد طوری
که امواج ضعیف بهم خوردن قرص ها در سالن پخش شد ...
لوهان باکلافگی قوطی را از دست جونگين گرفت

"- يااا تو که مرتب نميکنی حداقل به اين قرص ها دست نزن ..."

صدای خنده های جونگين باعث شد که لوهان با افسوس به زمين خيره شود ...
و کمی بعد لوهان دهانش را باز کرد و با چهره ای عصبی به اونگاه کرد

"- يااااااا به خودت بخند !"

و جونگين بازدم کوتاهی را به فضای اطراف پس داد ...
لوهان اخم ظريفی کرد و لبهايش را کمی گزيد ...
به جونگين خيره شد که با دکمه های لباس کارش بازی ميکرد ...
جونگين با ناراحتی لباهايش را غنچه کرد و ابنباتش را از جيبش در اورد و در دهانش فرو کرد...
لوهان با ناراحتی يک قدم به جلو برداشت ...

"- جونگين ... منو ببخش من امروز زياد حالم خوب نيست"

جونگين به لوهان نگاه کرد و لبخندی کوتاه زد

"- مهم نيست من فقط فراموش کرده بودم امروز حالت خوب نيست ..."

جونگين کمی فکر کرد

"- اوه؟ لوهان مادرت بهتر شد؟"

لوهان لبخندی کمرنگ زد و تظاهر به خوب بودن کرد

"- اوه ... اره مادرم خوبه ... فقط يکم نگرانشم به هرحال اون تنها کسی هست که برام باقی مونده"

جونگين ابنبات را در دهانش چرخاند ...

"- اهوم ...درک ميکنم !"

ابنباتش را از دهانش بيرون اورد و جلوی لوهان گرفت

"- ميخوری ؟"

لوهان چهره اش را درهم کشيد

"- اه ... اين خيلی چندش اوره جونگين !"

و جونگين شروع کرد به خنديدن اما صدای خنده هايش با شنيدن صدای اقای اوه به اتمام رسيد

"- جونگين!؟ مگه نگفتم اينقدر ابنبات نخور ؟"

و جونگين در حالی که دستپاچه شده بود ابنبات را همان طور در جيبش فرو کرد ...

"- من .. متاسفم ..."

و با یکی از دست هاش موهاش رو بهم ریخت...

"- خب ...ديگه نميخورم"

و لوهان با همان لبخند هميشگی به هر دو نگاه کرد و به اقای اوه احترام گذاشت ...

"- سلام اقای اوه ..."

اقای اوه لبخند زد

"- سلام پسرم .."

و لوهان ظربه ی ضعيفی به پای جونگين زد
جونگين با بی حالی از جايش بلند شد و به اقای اوه احترام گذاشت ...

"- سلام اقای اوه !'

"- سلام جونگين .."

اقای اوه کمی به قفسه ها نزديک شد و يکی از قرص های جديد را برداشت

"- ميبينم که داروهای جديد رسيدن ..!"

جونگين با افتخار به حرف امد

"- خودم تحویلشون گرفتم ...
در ضمن امروز فرمول دارويی که به تازگی کشف کردين رو فرستادم واسه شرکت اقای پارک!"

اقای اوه لبخند مهربانی بر لبانش نشت و دستی بر موهای جونگين کشيد

"_ متشکرم جونگينِ دردسر ساز .."

و به لوهان خيره شد

"_تو امروز دانشگاه نرفتی ؟"

لوهان کمی دستپاچه شد ...

"_آهه نه راستش ... مشکلی پيش اومد برای همين نتونستم برم..."

اقای اوه دستش را روی شانه ی لوهان قرار داد

_ اميدوارم که بتونی در اينده يک داروساز مشهور و موفقی بشی! "

لوهان سرش را پايين انداخت

"_ ممنونم ... اما من هيچوقت نميتونم پا جای پای شما بزارم !"

جو نگين جلوی خنده اش را گرفت و خودش را با دارو ها سرگرم کرد
اقای اوه با تاکيد گفت
اقای اوه رفت و لوهان احترام ديگری گذاشت

" _ مطمعنم که ميتونی ..!"

جونگين به سرعت برگشت و به لوهان نگاه کرد

"_ ميدونستی که خيلی چاپلوسی ؟"

و لوهان لبخند بی مفهومی زد
اما قبل از اينکه که اقای اوه قدم اخرش را بردارد و به اتاق کارش برسد برگشت و به لوهان نگاه کرد
_لوهان ...پسرم روکه ميشناسی ..؟ سهون رو ميگم !
لوهان با شنيدن اسم سهون لبخند بر روی لب هايش خشک شد

"- اوه.... بله ما تویِ یه دانشگاه هستیم"

اقای اوه دو قدم به سمت لوهان برداشت و دستهايش را پشت کمرش پنهان کرد

"- سهون خيلی مغرور شده ... اون به حرف من و مادرش گوش نميده ... به درس خوندن هم توجهی
نميکنه ... خودت که بهتر ميدونی ...اگه میشه اخر هفته ها بیای و توی درس ها بهش کمک کنی!"

لوهان چاره ای جز قبول کردن نداشت ... لبخندی مصنوعی بر روی لبهايش نشست و با ترديد گفت:

"- بله ... حتما "

اقای اوه تشکری کوتاه کرد ، وبه اتاق کارش بازگشت ، لو هان به ضربه ای ارام به پيشانی اش زد ...
جونگين دستش را روی شانه ی لوهان گذاشت

"- رسما بدبخت شدی !"

لوهان روی يکی از صندلی ها نشست

"- اين کلمه برای توصيف حالِ من ناچيزه !"

وپس از ان صورتش را با دستهايش پوشاند...

ادامه دارد ....

Writer : @Ftwalker

Chnl : @ft_fictions

Continue Reading

You'll Also Like

3.3M 190K 77
Nobody ever loved him; she was the first who loved him. He did not have a family and then one day she entered into his life and became a world for h...
452K 24.8K 17
𝐒𝐡𝐢𝐯𝐚𝐧𝐲𝐚 𝐑𝐚𝐣𝐩𝐮𝐭 𝐱 𝐑𝐮𝐝𝐫𝐚𝐤𝐬𝐡 𝐑𝐚𝐣𝐩𝐮𝐭 ~By 𝐊𝐚𝐣𝐮ꨄ︎...
3.2M 261K 96
RANKED #1 CUTE #1 COMEDY-ROMANCE #2 YOUNG ADULT #2 BOLLYWOOD #2 LOVE AT FIRST SIGHT #3 PASSION #7 COMEDY-DRAMA #9 LOVE P.S - Do let me know if you...
43.7M 1.3M 37
"You are mine," He murmured across my skin. He inhaled my scent deeply and kissed the mark he gave me. I shuddered as he lightly nipped it. "Danny, y...