MY SPACIAL MATE

By hector_RIN

16.7K 2.7K 1.5K

تو دنیایی که آلفا های حقیقی اشباع و ساب آلفا ها منقرض شدن ... تهیونگ ساب آلفاییه که توی خانواده اصیل زاده امگ... More

توضیحات
توضیحات 2
Part 02(من فقط یه جفت خاص میخوام که بوی شیر نسکافه بده)
مممههههمم
اسپویل
new fic
Part 3(بیشه گین)
Part 4(هاله)

part01(خاستگاری از یک ساب الفا)

1.9K 421 307
By hector_RIN

قسمت اول: خاستگاری از یه ساب آلفا

بی حس روی تخت دراز کشیده بود و سقف و خیره نگاه میکرد.

اگه مثل شیش سال پیش بود با گریه خودشو تو کمد حبس میکرد اما دیگه پدرش نبود که بیاد و از دلش دربیاره ... بیاد دمه گوشش بگه :

-مادرت منظوری نداره ... تو یه فرزند بی همتایی ... یه موجود پاک و نایاب

هنوز زمزمه های پدرش تو گوشش بود ... تنها منبع ارامشش که شیش سال بود از دست داده بودش و حالا ... جوری زندگی میکرد که نمی شد اسمش و زندگی گذاشت

حالا تنها حامیش پسر عمو بتاش بود که از بعد ازدواجش غیب شده بود... دیگه تنهای تنها شده بود ... هروز باید حرفای نیش دار خواهرش و مادرش و میشنید ... مگه بد بود که الفا بود؟ الفایی که میتونست باردار بشه ... نباید بهش افتخار میکردن؟

بارها از همکلاسی هاش شنیده بود که میگفتن اگه جای اون بودن مادر و پدرشن بهشون افتخار میکردن ... میدونست پدرش بهش افتخار میکنه ... اما مادرش چی؟ چرا مادرش باهاش مثل یه اضافی رفتار میکرد؟ چرا 20 سال بهش بی توجهی میکرد؟ چرا از 8 سالگیش حرف زدنشو ممنوع کرد؟چرا دوسش نداشت؟

پوزخندی به سوالاتی کرد که 20 سال بود میپرسیدش ... اهی کشید و چشماشو بست و گین رو صدا کرد .... گین اسم گرگش بود ...گرگش طوسی بود ... یه طوسی خیلی خوشرنگ... گرگش طوسی نقره ای بود برای همینم گین صداش میکرد (گین به ژاپنی یعنی نقره ای)

توی ناخداگاهش گرگ نقره ای مثل ببر شیطنت میکرد ... گین تنها دوستش بود ... کسی که همیشه هواش و داشت و هیچ وقت اذیتش نمیکرد ... اونقدر نقره ایش زیبا بود که گاها با سفید اشتباه گرفته میشد

چشمای ابی بنفشش پر از امید بود ... چیزی که تهیونگ نداشت... بله حقیقتا امید در زندگی تهیونگ مثل نور خاموش شده ای بود که 6 سال بود توی زندگش نداشت.

انقدر غرق بازی با با گرگ نقره ای بود که متوجه صدا زدن های مکرر خدمتکار بتا نشد... با حس تکون هایی از جاش پرید ... اخرین باری که لمس شده بود کی بود؟

گیج نگاه خدمتکار کرد ... تمامی خدمه میدونستن پسر خانواده کیم اجازه صحبت نداره برای همین خدمتکار بدون اینکه متوجه جوابی بمونه توضیح داد:

-خانم گفتن امروز ساعت 8 قراره برای خواهرتون خاستگار بیاد... توی اتاقتون بمونین

پوفی کرد و خدمتکار همزمان بیرون رفت ... همیشه همین بود هر وقت کسی برای خاستگاری لونا میامد توی اتاق زندانی میشد ... مادرش نمیخواست مایه ننگ خاندانشون و کسی ببینه.

به ساعت نگاه کرد ... 7:50 دقیقه بود ... ده دقیقه دیگه میامدن ... اه کشید... ارزو میکرد اینبار خواهرش واقعا ازدواج کنه و دیگه بدبودن خاستگارش و تقصیر نحسی اون نندازه.

___________________

-فلش بک ساعت 2 ظهر همان روز ... عمارت جئون-

-چچچچچچچچیییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با دادی که زد باعث شد همه اعضا حاظر در پذیرایی گوشاشون و بگیرن.

نالید:

-این یه شوخیه کثیفه ... لعنتی من قراره برم خواستگاری ولی خود کوفتیم خبرندارممممممم این چه وضعیههههه

بکهیون که موهای چانیول رو که روی پاش دراز کشیده بود و نوازش میکرد غر زد:

-نکنه یادت رفته که این اتفاق برای همه ما افتاد!

چان چشماشو گردوند:

-نکه جنس بدم تحویل گرفتین ... فاک هنوزم باورم نمیشه بجای خاستگاری رفتن امدن خاستگاریم!

کوک نگاه ملتمسش رو به کریس هیونگ و نامجون هیونگش داد:

- بگین که یه دام امگاسسسسسسسس

قبل از جواب دادن اون دوتا سوهو که همراه پدر بزرگ جئون تازه وارد پذیرایی شده بود جواب داد :

- نه کوک اون یه دام امگا نیست

با حالت زاری خودشو رو زمین ولو گرد:

- نههه من یه دام امگا موخواممممممممممم

پدر بزرگ با لبخند نگاهش کرد:

- اون بهتر از هر دام امگا برای توعه

غر زد:

- حداقل بگین تو چه دستس

سوهو بیخیال گفت:

-نمیشه سوپرایزه

پاهاشو مثل بچه ها به زمین زد :

-این نامردیهههه

جیمین کلافه از رفتارهای برادر کوچیکترش غرید:

- شات اپ شو جئون جونگکوک... یونگی از خواب بپره جفتمون به گا میریم

بی توجه به برادرش مثل بچه ها به پای کریس و نامجون چسبید:

- هیوننننگگگگگاایی گگللمممم به این مکنه حقیر رحم کنید تروخداااااا حداقل بهم بگین کیههههه

نامجون و کریس به هم نگاه کردن و همزمان گفتن:

- باشه

با خوشحالی نگاهشون کرد که نامجون ادامه داد:

-اون پسر عموعه سوهوعه

اگه میتونستین جونگکوک و به حیونی تشبیه کنید در حال حاظر اون قطعاااااااا یه اسب ابی بود . از اون گندهاش که دهنشونو برای پرنده باز میذارن و کوک واقعا نگران بود مگس تو دهنش بره

بعد از اینکه تونست خودشو جمع کنه بلند تر از قبل داد زد:

-نننننههههههههههههههههههههههههههههههه... من یه کیم دیگه نمیخواممممممم

از صدای دادش تمامی ستون های سفید رنگ عمارت لرزیدند و البته که کوک گور خودشو کند بود اما زمانی این و فهمید که یه لگد محکم باسن مبارکش و اسفالت کرد

جیمین آروم زمزمه کرد:

- بهت اخطار داده بودم

صدای خشمگین گربه ای که حالا با جکوار فرقی نداشت توی عمارت پیجید:

-اگه یه بار دیگه ... فقط یه بار دیگه وقتی توی خواب نازمم صدای نکرت و بلند کنی ... قسم میخورم ... خودم حاملت کنم الفا احمممقققق

سکوت نچندان خوشایندی بر عمارت حاکم شد که با سوال جین شکسته شد:

- راستی کوک به دوست دخترا و دوست پسرات چی میخوای بگی؟

رنگش مثل گچ پرید ... فاک بلندی گفت و مثل جت از عمارت خارج شد و بقیه رو با یه قیافه پر از تاسف تنها گذاشت ... این پسر حالا حالا ها درست نمیشد

-------------------

به عمارت نسبتا بزرگ نگاه کرد ... خوب میدونست اینجا کجاست ... عمارت خاندان اصیل زاده امگا ... خدایا یعنی پدر بزرگش میخواست اون با امگای سلطنتی مغرور ازدواج کنه؟ اون لعنتی حتی درساشم با پول پاس میکرد!

کیم لونا یه رو اعصاب حسابی بود ... با اینکه یک سال ازش بزرگ تر بود انقدر ترم افتاده بود که با اون تو یه کلاس میشست ... تنها نکته مثبت اون دختر ظاهرش بود که اصلا و ابدا تایپش نبود

با نگرانی به شونه جین زد:

- هیونگ نگو که باید با کیم لونا ازدواج کنم؟ اون دختر اصلا تایپم نیستتتتتت

جین با یه قیافه عاقل اندر سفیه نگاهش کرد:

- همیشه میدونستم مغزت قد جلبک نمیکشه ولی الا مطمئن شدم

غر زد:

- هیونگ شوخی ندارمم

زد تو سرش:

- احمق مگه نشنیدی گفت "پسر عموی سوهو"؟؟؟؟؟

با باز شدن در عمارت نتونست جوابش و بده و به جلو هل داده شد... مثل لشگر مغولا میخواستن برن خاستگاری... خداوندا این چه سرنوشتیه؟

با ظاهری که اراسته وارد عمارت شدند و کوک همون اول شیفته تابلوهای اویزون روی دیوار شد ... بسیار زیبا کشیده شده بودند و کوک تونست کار چند هنرمند مشهور و تشخیص بده

با عطر شیرین وانیل و صدای زنانه ای که لحجه ای خارجی داشت نگاهش رو از تابلو ها گرفت و به خانم نسبتا مسن نگاه انداخت ... از چهره اش میتونستید خارجی بودنش و تشخیص بدین... چشمای ابیش هم مدرکش بود

اون خانم به اتاق پذیرایی راهنمایشون کرد ... به عنوان میزبانی که قرار بود از ولیعهد امپراطوری جئون پذیرایی کنند سنگ تموم گذاشته بودند

بعد از جایگیریشون اون خانم که حالا میدونست خانم کیمه شروع به حرف زدن کرد:

-خوش امدید ... نمیدونید چقدر از حضورتون خوشحال شدیم! و اگه این وصلت انجام بشه بشدت بیشتر خوشحال میشیم

با چاپلوسی صحبت کرد و در ادامه با لحنی عجیب گفت:

-نمی دونستم تو با خاندان جئون وصلت کردی جونمیون

خطاب به سوهو که با نگاه سرد نگاهشون میکرد گفت ... البته با امدن لونا تمام حواس ها به دختری که با عطر کاکائو و پیراهن بلند سفید پوشیده بود و بسیار زیبا دیده شده بود جمع شد ... میدونست که جین گفته پسر عمو سوهو ولی هنوزم شک داشت.

لونا با لوندی سلام داد و بالحنی مثل مادرش از سوهو پرسید:

-جونمیون اوپا؟ ... نمیدونستم تو با خانواده جونگکوک اوپا رابطه---

حرفش کامل نشده بود که جونگکوک با بدخلقی گفت:

-من اوپات نیستم!

چند ثانیه همه از شدت تعجب سکوت کردن البته به جز سوهو که با نیشخند بحث و نظارت میکرد

نه اینکه بی ادب بودن برای کوک عجیب باشه ... اون آلفا ذاتا با ادب سروکار چندانی نداشت ولی خب اصولا تو دیدار اول درست رفتار میکرد نه طوری که دختر بیچاره با دلخوری فاحشی بهش خیره بشه

خانم کیم که از برخورد کوک خوشش نیامده بود گفت:

- فک نمیکنی این برخورد با کسی امدی خاستگاریش یکم زیادی بده؟

سوهو بجای جونگکوک به سردی جواب داد:

- اولا یورا شی لونا نمیتونه جونگکوک و اوپا صدا کنه چون جونگکوک ازش کوچیکتره البته من تعجب نکردم که اون آنقدر با آداب کشورش بیگانست ... دوما البته که نمیدونستید اگر بخاطر ته نبود حتی نمیدونستید من فامیلتون حساب میشم! سوما...

با نیشخندی تمسخر امیز ادامه داد:

-کی گفته ما امدیم خاستگاری لونا؟

اینکه پدربزرگ با ارامش بدون هیچ حرفی گذاشته بود سوهو اینطور بجای اون صحبت کنه خودش به حد کافی عجیب بود که حالا لحن صحبت سوهو هم به عجیب بودنش اضافه میکرد

خانم کیم با قیافه ای نچندان مهربون جواب داد:

- تا اونجایی که یادمه من فرزند دیگه ای ندارم که بتونه با ایشون ازدواج کنه!

- اتفاقا دارید خانم کیم

پدر بزرگ با لحن همیشه آرومش بلاخره تصمیم گرفت صحبت کنه

ادامه داد:

- ما برای پسرتون اینجاییم

ناخداگاه نفس راحتی کشید ... ولی صبر کن ببینم کیم لونا برادر داشت؟ به عنوان خوشگل ترین دختر دانشکده (و البته تنبل ترین)کسی نباید درموردش چیزی میدونست؟ نکنه سنش پایین بودن باشه و مجبور باشه یه ازدواج پدوفیلی داشته باشه؟

البته جونگکوک تازه یادش آمد یه چیز مهم تر از این سوالاتم ممکنه باشه... دقیقا این جناب برادر تو چه دسته ای بود؟ و از اون مهم تررر ... خوشگل بود؟

با ادامه صحبت رشته افکارش پاره شد و ترجیح داد ادامه این مکالمه رو بشنوه

سوهو از جاش پاشد:

- اگه شما صداش نمیکنید من خودم میرم پیشش

بی توجه به بقیه رفت تا پسر عموش رو بیاره

... نمی‌خواست اون زن رو بیشتر تحمل کنه

خانم کیم با هول گفت:

- ولی قربان حتما اشتباهی شده! اون یه...

پدر بزرگ حرفش و قطع کرد:

- یه آلفاست ... بله میدونیم

دهنش که نه... دهنشون باز مونده بود... اونا آمده بودن یه آلفا رو خاستگاری کنن؟ این چه جوکیه!برای جونگکوک؟ اصن الفاعه نمیامد بزنه دهنشون؟

این افکار مشترک چانبک یونمین بود

خانم کیم با تعجب پرسید :

- پس چرا میخواید؟

جئون با آرامش نگاهش کرد:

- اون یه ساب آلفاست ... بنظرم کاملا دارای شرایطه ... دقیقا هم همسن جونگکوک ماست

قسم میخورد تا به حال آنقدر شوکه نشده! ساب الفا؟ مگه این کوفتیا منقرض نشده بودنن؟؟؟؟؟

-----------------------

با حس دستی روی شونش با ترس از خواب پرید.

آنالیز دور برش توی اون اتاق تاریک کار دشواری بود اما بویی که توی بینیش پیچید بسرعت مغزش و به کار انداخت ... بوی یاس! دیگه چه کسی جز اون میتونست این بو رو داشته باشه؟ پدرش که مرده بود!

(یه چیزی که یادم رفت بگم اینه که سوهو بوش مشابه بوی پدر تهیونگه و بخاطر مشابه بودن بوشون سازگاری زیادی باهم داشتن به همین دلیل عموی محبوب سوهو پدر ته است)

تردید داشت که صحبت کنه یا نه ... ولی خب در هرحال سوهو تنها کسی بود که همیشه باهاش حرف میزد که حداقل صحبت کردن یادش نره

با گیجی صداش زد:

- هیونگ؟؟

با روشن شدن چراغ چشماشو به سرعت بست که این همراه شد با پیچیدن صدای آرام سوهو توی گوشش...چقدر دلتنگش بود

- منم ته ... آمدم ببرمت

حس ذوق و گیجی پرش کرده بود و از اونجایی که سوهو مثل کف دستش میشناختش جواب سوال ذهنش و داد:

- برات توضیح میدم ... بیا این هودی و با شلوارت بپوش باید بیای پایین

انقدر گیج بود که نفهمید چطور لباس پوشیده و حالا حاظر اماده کنار سوهو داشت به طبقه پایین می‌رفت.

با یادآوری حرفی که پیشخدمت بهش گفته بود مچ سوهو رو گرفت و با استرس گفت:

- هیونگ امروز خاستگاری لوناست من نباید برم!... مادر پوستمو می‌کنه

غر زد و همزمان دست تهیونگ کشید:

- حالا کی گفته خاستگاری لوناست؟ اون دختر باید با اون اخلاقش تا آخر عمر تنها بمونه

آروم زمزمه کرد:

- اما اون خواهرمه ...

پوفی کرد و ترجیح داد سکوت کنه ... میدونست ته مهربون تر از این حرفا ست که بدی کسی و که هیچ وقت باهاش خوب نبودن رو بخواد

------------------------------

با پیچیدن صدای قدم هایی با کنجکاوی به راه پله نگاه کردن ...دلشون میخواست این پسر عموی مذکور نایاب و ببینن

با ظاهر شدن سوهو و پسر کنارش همشون پی بردن که این خاندان ذاتا هیچ بد قیافه ای توشون ندارن

موهای فر مشکی ... چشمای خاکستری ... قد متناسب ‌... لبای درشت خوردنی ... پاهای خوشتراشش توی اون شلوار تنگ ... باید اعتراف میکرد جذاب ترین فردی بود که تاحالا دیده بودش ... و حالا میتونست قسم بخوره زیبایی سوهو هیونگش قطعا به میراث خانوادگیه .

اما زمان موقعی برای کوک متوقف شد که عطر پسر و حس کرد ... شیر نسکافه ... نوشیدنی مورد علاقش!

------------------------------

آنچه خواهید خواند:

″ مادرت بوی وانیل میده خواهرت بوی کاکائو فک میکردم تو بوی ارد کیک بدی″

″ هیونگ نگو تمام مدتی که شیر نسکافه می‌خوردم و با چشمات برام خنجر میفرستادی بخاطر این بود که فکر میکردی پسر عموتو میخورم!″

ته ته در حال حاظر در جمع

اینم کوکو

----------------------------

اهم اهم ... حالا بپاچین اینور میخوام زر بزنم ... سلام به همگانننن... خب بگذارید بهتان بگویم که خیییییلللللللییییی خر ذوق شدم بخاطر حمایت هاتون*-* مرسی *-*

امیدوارم از قسمت اولم خوشتون امده باشه ... 4 تا فیک مونده رو دستم و واقعا دوست دارم حمایتشون کنید😅😅🥺🥺 

ببیینین 2000 تا کلمه هم هست:( اصنم کوتاه نیستت :( خب من دیگه برم~.~ 

برای قسمت بعد لنگوعج اماده باشید😈

Continue Reading

You'll Also Like

4.2K 1.3K 15
خدای مطرود و فراموش شده، هزار سال بعد از به زنجیر کشیده شدن درست زمانی که هیچکس انتظارش رو نداشت توسط شاهزاده‌ی سرکش و نچندان محبوب خاندان سلطنتی، با...
12.8K 1.7K 18
_فرمانده؟ +چطوری امگای من؟ ___ +اما من بهت گفته بودم جونگ کوک من قرار نیست راحت به دست بیام چنگ محکمی به پهلویش خورد شد حرفش را خورد. ×تو تا ابد برای...
492K 62.4K 68
احتمال فوران کردن اکلیل و رنگین کمان🐰💋❤ سافت ویکوک🐰 صد در صد هپی اند🙈😍 کیوت ،اسمات،سافت،سوییت،آمپرگ،هیبرید 🐰🐰 🐰🦄🐰🦄 #bts =2⭐ #love=1⭐ #vkoo...
420K 63.7K 74
با غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد...