Lillian [L.S]

By harold_iran

1.6K 176 135

[ On Going.. ] ارتباط با آدم‌ها فرسوده‌ام می‌کند، روحم را می‌خراشد. زیادی پوچم برای عادی بودن؛ فقط می‌توانم ح... More

مقدمه
Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4

Chapter 5

171 17 22
By harold_iran

د.ا.د لویی

-فلش‌بک-

***

"مگه نگفتم بیشتر از دو دقیقه حق نداری طولش بدی؟"

"مگه همیشه باید اون چیزی که تو میگی بشه؟"

"اوه، اینو نمیدونستی نه؟"

فریاد مطلق
و بعد
سکوت.

***

این‌بار انگار لابه‌لای سقط شدن نفس‌هایم، گلویم خودش را از زندان آزاد کرده بود.

درب بالکن را باز می‌کنم و می‌گذارم پلک‌هایم بیوفتند
و این‌جا دوچیز مطرح می‌شود؛ سیاهی محضِ دوست‌داشتنی یا پدیدار شدنِ راحت‌‌تر همه‌چیز..

پس چشم باز می‌کنم. ترجیح می‌دهم ببینم تا دیده‌هایم را دوباره مرور کنم؛ و ناگاه رنگی جدا از روزمره‌ام دیده می‌شود. صورتی؟

آن ساختمانِ خالی دیگر خالی نیست و گلدان کنارِ پنجره‌اش نمایانگر این است.

صدایی می‌آید، عقب‌تر می‌روم اما نگاهم به کوچه می‌افتد به جایی که مبدا آن صدای جدید است و.. نکند این صدا، این مرد "تو" شود؟

نه این در تضاد با تمامِ من است. در تضاد با مقاومت‌های پیروزمندانه‌ام در برابر تمنای روحم.

این مرد، نکند مرا ببیند؟

قلب خاموشم یادِ تپش‌هایش می‌افتد، درونم کمی به جوش می‌آید و چرا؟

چون تو؟

محسور آن گلدان شدم یا.. یا چیز دیگری، کس دیگری..؟

***

باید آن روز با سیاهی میساختم. نباید تو، "تو" می‌شدی یا کاش من ذره‌ای انسان‌تر بودم.

لحظه‌هایی که تو را نگاه می‌کردم آن‌قدر زیاد است که نمی‌دانم چگونه -محو که نمی‌شوند- تارشان کنم.

و امروز دلیلی بر این بود که شاید باید بروم، دورتر از این‌جا و دورتر از هرجایی که لیلیانی در آن باشد. آخر جامِ چشمت هنوز لبریز است و من ناخودآگاه مستم.

و این هیچ‌چیز را درباره پست بودن من عوض نمی‌کند. درباره این‌که چگونه رفتم و این‌که چطور گستاخانه به ریه‌هایم فرصت نفس‌کشیدن دادم.

من حتی اسمت را هم نمی‌دانم؛ اما می‌دانم چه سخت شیرینی، می‌دانم که در پساپس هر دمت چه عطری نهفته‌ست.

تو انسانی و من غرق در لجن‌زارم.
پس فقط چشم‌هایت را ببند و فراموش کن که دیده‌هایت با هیبتم آلوده شد.

• • •

عیدتون مبارک :)

زهرا

Continue Reading

You'll Also Like

9.3K 935 7
وانشات های درخواستی که تو پیج fanfiction.27 در اینستاگرام گفتید
56.1K 13.4K 41
🦋عنوان: نخ قرمز سرنوشت 🦋ژانر: فانتزی، سوپرنچرال( تلفیقی از دنیای امگاورس، ومپایری، هایبردی)، انگست، رمنس، اسمات، کمی خشن 🦋کاپل ها: چانبک.....کای و...
133K 43.3K 72
- گریه کردی؟ نگاه تهیونگ واقعا تغییر کرده بود. نسیم شبانه‌ی سئول زیر سرمه‌ایِ موهاش میزد و اونها رو تاب میداد. کاش میتونستم این نگاه نگران رو همیشه...
40K 5.1K 51
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...