Kiss Me Like You Miss Me (Red...

By xXfakeziamxX

41.9K 4.1K 312

مین یونگی رئیس بزرگترین گنگ سئول توی پارتی کلاب همسرش یه دانشجوی 20 ساله رو به ‌فاک میده و نمیتونه فکر کردن ب... More

1.
2.
4.
5.
6.
7.
8. {Smut}
9. {Smut}
10.
11. {Smut}
12.
13. {Smut}
14.
15. {SMUT}
16.
17. {SMUT}

3.

2.1K 293 8
By xXfakeziamxX


"تهیونگ!"

صدای بم و بلند پدرش از طبقه پایین شنیده میشد. حرکاتش رو سریع تر کرد تا هرچه زودتر، خونه رو به مقصد جایی برای دیدن یونگی، ترک کنه. اما انگار والدینش بیخیال نمیشدن،

"تهیونگ سوییتی...شام حاضره. مهمونا منتظرتن." صدای زنونه مادرش با نزدیک شدن به در بسته اتاق، آرومتر شد، "شارلوتم اومده!" با خوشحالی‌ای که پسرش قطعا درک نمیکرد، گفت.

پسر مو آبی سرش رو تکون داد و وقتی پالتش رو اشتباها از روی قفسه پایین انداخت، زیر لب نچ نچ کرد. کشوهای دراورش رو تند تند باز و بسته کرد و دنبال کراوات آبی رنگ با طرح های زرد کوچیک و بزرگ روش گشت. برند دیور. حتی عطری که اون شب زده بود رو هم به خاطر داشت. دست های پسر رو به یاد می آورد که حین رقص، دور گردنش حلقه شدن. قدش تقریبا به اندازه تهیونگ بود. شاید یک یا دو سانتی متر کوتاه تر.

کراوات رو مچاله شده و در کنار سطل آشغال اتاقش که با اسپری مشکی روش کلمه، 'وَنته' رو نوشته بود، پیدا کرد. نفس راحتی کشید و تصمیم گرفت جواب مادرش رو بده تا کمی برای خودش وقت بخره. "پنج دقیقه دیگه."

صدای پاشنه کفش های مادرش رو شنید که از پله ها پایین میرفت. کراوات رو باز کرد و به انگشتر نقره ای رنگی که بینش مخفی کرده بود، زل زد. بدون هیچ نگین یا حکاکی ‌ای. فلز براق ساده رو دوباره توی کراوات قایم کرد و کتش رو در آورد. پارچه مخملش اذیتش میکرد. کت رو روی تخت خواب بزرگی که وسط اتاقش گذاشته بود و وسایل هنرش روش پراکنده بودن، پرت کرد و به سمت اتاق لباس هاش رفت. انگشت هاش رو بازیگوشانه روی پارچه لباس هاش کشید و لبخند زد. انگار خیالش از قبل راحت تر شده بود. حداقل انگشتر رو پیدا کرده بود.

پیراهن گشاد زرد راه راهی که از هَرولد از پاریس فرستاده بود رو جلوی بدنش گرفت و به انعکاس خودش توی آینه خیره شد. برای بار هزارم به سلیقه هرولد آفرین گفت و پیراهن سفید ساده‌ش رو با باز کردن دکمه هاش درآورد تا رنگ مورد علاقه فعلیش رو بپوشه.

پنج دقیقه بعد، در حالی که لبخند بازیگوشانه‌ش، دندون های سفیدش رو نشون میداد، از پنجره اتاقش آویزون شده بود و سعی میکرد پاهاش رو روی پشت بام طبقه اول خونه بذاره. نزدیک به سر خوردن بود که بالاخره کفش های ونس سفیدش رو روی سطح آجری گذاشت و لبه پنجره رو رها کرد. بی سرو صدا و با قدم های بلند به سمت حیاط پشتی خونه رفت و بعد از صلیب کشیدن روی سینه‌ش، از لبه پشت بام پایین پرید.

روی چمن های حیاط پشتی، دقیقا جلوی موتورش فرود اومد.پاهاش درد گرفته بودن اما اهمیتی نداشت. موفق شده بود برای بار سوم از خونه فرار کنه.

پدرش قطعا عصبانی میشد.

****

جیمین تقریبا با سر، توی کاسه توالت فرو رفته بود و از پشت، فقط موهای نقره ای براقش زیر نور بد رنگ بار، توی چشم میزدن‌، "فاک. اینا چی میخورن؟!"

صدای خنده ریز جونگوک از پشت سرش شنیده شد اما به غیر از اون، جوابی دریافت نکرد.

پسر بزرگتر بالاخره کمرش رو صاف کرد و از پشت ماسک کلفتی که به دهانش زده بود، نفس عمیقی کشید، "یه روزی میکُشمت، جئون جونگوک."

جونگوک لبخند دندون نمایی زد و سرش رو پایین انداخت. مشغول تمیز کردن میزی که مشخصا مقدار زیادی الکل و شاید مایعات دیگه روش ریخته شده بود، شد. هربار که پارچه رو روی سطح شیشه ای میکشید، صدایی شبیه به ناله کردن یه اژدها تولید میکرد.

جیمین ماسک و وسایلی که برای تمیز کردن توالت ازشون استفاده کرده بود رو کنار پاش روی زمین انداخت و مثل بچه ها لب هاش رو جلو برد، "این طرز برخورد با تنها آدمی که گند کاریاتو تحمل میکنه، اصلا درست نیست! منو از محل کار تمیزم بیرون کشیدی که استفراغ معتادارو تمیز کنم و حتی جواب حرفامو نمیدی! باید میذاشتم زخمای دیشبت کثیف بمونن و عفونت کنن. شاید از دستت راحت میشدم و یه هم خونه جدید پیدا میکردم که اینقدر بهم بی توجهی نکنه!" آه دراماتیکی کشید و به سمت میزهایی رفت که صندلی هاشون هنوز هم برعکس، روشون گذاشته شده بودن. دستمال پارچه ای که جونگوک به سمتش پرتاب کرد رو گرفت و تقریبا اسپری شیشه پاک کن رو روی میز خالی کرد.

میدونست حال جونگوک خوب نیست و سعی میکرد با حرف هاش کنی تسکینش بشه اما درک کردن اون پسر واقعا سخت بود و جیمین هم بدجوری نیاز داشت که توی سالن کوچیک اما تمیز آرایشگاه سولتانگ باشه. حداقل اونجا به زیبایی مردم کمک میکرد نه اینکه کثیف کاری یک مشت کله گنده که فقط میخوردن و بهم میریختن، رو جمع کنه.

در قدیمی بار با صدای کر کننده ای باز شد و اعصاب خورد کن ترین کسی که توی اون لحظه پیدا میشد، دم ورودی ایستاد.

جونگ هوسوک.

هوسوک کلاه لبه دار قهوه ای رنگش رو به جالباسی کنار در آویزون کرد و با لبخند و در حالی که سوت میزد و تکه ای علف خشک میجوید، به پسرهای مشغول کار نزدیک شد. صداش واقعا توی اون بار ساکت، غیر قابل تحمل بود، "جیمینی! تو هم که اینجایی! فکر کردم فقط قراره این پرنده زخم خورده رو پیدا کنم."

جیمین سرش رو تکون داد تا چتری هاش از جلوی چشم هاش کنار برن و لبخند خسته ای زد، "هیونگ."

جونگوک هنوز هم ساکت بود. ژاکت گشاد قهوه ایش رو در آورده بود و با تیشرت سفید خیس از عرق، خودش رو روی صندلی بار رها کرده بود. فقط چند دقیقه استراحت لازم داشت تا دوباره نیروش رو به دست بیاره اما هوسوک میخواست اون زمان رو طولانی تر کنه و پسر کوچکتر قطعا به همچین حواس پرتی‌ای نیاز نداشت. پس فقط حرف جیمین رو با لحن خسته تری بیان کرد، "هیونگ."

هوسوک که استقبال گرم پسرها، چیزی از لبخند کور کننده‌ش نکاهیده بود، بی دلیل دست زد و به سمت پیشخوان رفت تا یکی از بطری هایی که پشتش نگه میداشت رو بیرون بیاره، "نوشیدنی؟"

شاید هم جیمین و جونگوک به حواس پرتی های مرد عجیب نیاز داشتن.

****

یونگی چنگالش رو توی سالمون تارتار فرو برد و لقمه کوچیک رو وارد دهنش کرد. بافت ماهی با پوشش سس هایی که برای طعم دادن بهش استفاده شده بودن، روی زبونش ذوب شد و باعث شد برای هزارمین بار به خاطر وجود آشپزشون، شکرگزاری کنه.

فقط یه غذای خوب میتونست ذهنش رو کمی باز کنه.

درینا روی صندلی رو به روش نشسته بود و سالاد بروکلی‌ای که مزه‌ی افتضاح ترکیباتش از ظاهرش مشخص بود رو در سکوت میخورد.

حرفی برای گفتن نداشتن و فقط تلاش میکردن ظاهر یک خونواده - یا هرچی که بودن – رو حفظ کنن.

صدای چنگال و چاقوهایی که به بشقاب ها برخورد میکردن، توی اتاق غذاخوری پیچیده بود.

ورود سراسیمه جونگین، جو سنگین رو از بین برد. "قربان. خانم." جونگین اعلام حضور کرد و سرش رو کمی پایین برد. بعد، مستقیم به درینا زل زد، "توی کلاب مشکلی پیش اومده. یکی از دنسرا به مشتری ها موادی فروخته که از جنسای ما نبوده. ظاهرا حال یکی دو نفر بد شده و یکی از کله گنده ها هم مُرده. بدجور عصبانی ان."

درینا گیلاس شراب قرمز رنگش رو پایین گذاشت، "‌عضو گنگ خاصی هستن؟"

جونگین سرش رو برای تایید تکون داد و گوشه لب های یونگی بالا رفت، "شب نمیبینمت، عزیزم؟"

درینا بهش لبخند زد، "زودتر از این حرفا تمومش میکنم، هانی." و از جاش بلند شد. دستمال مخصوص رو با احتیاط گوشه لب هاش کشید و به سمت راه پله مارپیچ وسط پنت هوس رفت. با انگشت هاش به جونگین اشاره کرد که دنبالش کنه.

یونگی به محض تنها شدن، پوزخند زد و چنگال و چاقوش رو پایین گذاشت. دهنش رو با دستمال پاک کرد و از روی صندلی بلند شد. از اتاق غذاخوری خارج شد و در شیشه ای تراس رو باز کرد. خودش رو روی یکی از صندلی های حصیری انداخت و دنبال پاکت سیگار و فندکی که همیشه روی میز تراس پیدا میشد، گشت.

سیگار رو بین لب هاش گذاشت و گوشیش رو از جیب شلوارش خارج کرد.

تهیونگ کیم بهش پیام داده بود تا شماره‌ش رو داشته باشه. ظاهرا خیلی راحت میشد از کارکنان کلاب درینا شماره رئیس گنگ سرپنت رو گرفت.

مرد مو مشکی سرش رو تکون داد و اولین حلقه های دود رو از دهنش بیرون فرستاد. شماره تهیونگ رو گرفت و گوشی رو نزدیک گوشش نگه داشت. بعد از چند بوق، صدای بم پسر شنیده شد، "‌هیونگ؟"

یونگی پوزخند زد و از سیگارش کام گرفت. دود رو توی سینه‌ش فرو برد، "نه. یونگی‌ام." و بعد از پک دیگه ای ادامه داد، "‌کارتو کردی؟"

"چرا اینطوری میپرسی؟ الان احساس میکنم یه گندی زدم در حالی که فقط به سود تو یه انگشتر بامزه رو لای کراواتم پیدا کردم،" با بازیگوشی ادامه داد، "هیونگ."

مرد به پشتی صندلیش تکیه داد و تقریبا توش فرو رفت، "انگشتر؟"

صدای خنده کوتاه تهیونگ همراه با گاز دادن موتورش به گوش رسید، "انگشتر پسره‌ست. و قبل از اینکه هول کنی میگم، مال اونیه که هودی پوشیده بود نه معشوقه شما، جناب مین."

یونگی تک خنده ای کرد، "چی باعث شده فکر کنی میتونی با من شوخی کنی؟ انگشترو ببر دفترم. پونزده دقیقه دیگه اونجام. آدرسشو برات میفرستم." و بدون حرف دیگه ای تماس رو قطع کرد.

****

جیمین کوله مشکیش رو روی صندلی آرایشگاه انداخت. خودش هم بلافاصله روی صندلی کنار وا رفت و شروع به غر زدن کرد، "سونگمین! اون جوجه جونگوک عوضی منو برده بود که واسه‌ش دستشویی های قمارخونه مسخره‌شو بسابم! نگاه کن آخه! همه ناخنام خراب شدن!"

سونگمین موهای فندقی موج دارش رو عقب زد و آروم خندید، "چیزی رو از دست ندادی،" و بعد به گوشه سالن، جایی که جیمین کار میکرد، اشاره کرد، "امروز زیاد مشتری نداشتی. یه دختره اومد دنبالت. میخواست خودت شخصا موهاشو شینیون کنی ولی بهش گفتیم زدی به چاک و معلوم نیست کی برگردی. بیچاره مجبور شد بشینه زیر دست یون‌جو!"

صدای خنده جیمین هم بلند شد. یون‌جو تنها دختر سالن – به جز رئیسشون – بود و به طرز عجیبی توی کارش افتضاح بود!

پسر مو نقره ای روی صندلیش جا به جا شد و لب هاش رو برای سونگمین جلو برد، "سونگمینی، هیونگ گرسنه‌ست. امروز نتونستم غذا درست کنم."

سونگمین ابروهاش رو بالا برد و لبخن کجی زد، "یکم از ساندویچ تُنم مونده...ولی.."

جیمین دست هاش رو به سمت پسر جوونتر دراز کرد، "به جاش شنبه برات کلوچه گوشت میارم،" و لبخند دندون نمایی زد.

سونگمین برای چند لحظه به پیشنهادش فکر کرد و بعد به طرف کوله‌ش که روی میز جلوی آینه بزرگ آرایشگاه بود رفت تا ساندویچ کاملش رو براش ببره. لحظه آخر به این فکر کرد که نون های تست و تُن ماهی بینشون رو نصف کنه تا خودش هم چیزی برای خوردن داشته باشه اما با دیدن قیافه جیمین که لب هاش آویزون بودن، پشیمون شد و ساندویچ رو با پلاستیک به سمت هیونگش پرتاب کرد.

پسر مو نقره ای پلاستیک رو گرفت و به نون تست کامل زل زد، "سونگمینی، اصلا ناهار خوردی؟ من اونقدرام گشنه‌م نیست."

سونگمین "نُچـ"ـی گفت و روی زمین جلوی جیمین نشست، "سوهی یکم چیزمیز آورد."

جیمین ساندویچ رو گاز زد و با دهن پر گفت، "این بار کجا؟"

سونگمین با تعجب بهش نگاه کرد، "چی؟"

جیمین خندید و دستش رو جلوی دهنش گرفت، "این بار کجا بفاک دادیش؟"

چشم های پسر جوونتر گرد شدن. از جاش بلند شد، به سمت هیونگش رفت و به بازوش مشت زد، "اصلا خودت چی هیونگ-نیم؟! چند وقته با کسی رابطه جدی نداشتی؟ دلم واسه دوست پسرای کله گنده‌ت که سر صبح سراغتو میگرفتن، تنگ شده."

جیمین لقمه‌ش رو قورت داد و سرفه کرد، "اونا... اونا دوست پسرام نبودن."

جو بینشون برای چند لحظه سنگین شد اما پسر کوچیکتر افکارش رو سر و سامان داد و سکوت رو شکست، "هی... چیز دیگه ای از اون شب باحال یادت نیومد؟ هتل پلازا، صبحونه کامل... خود یارو رو یادت نیست؟"

جیمین سرش رو تکون داد و به ساندویچ تُن خیره شد. خیلی بهش فکر کرده بود اما فقط چهره محوی از پسر – یا مرد – به یاد داشت. موهای مشکی، بدن عضلانی و خالکوبی مار، بزرگترین مشخصه هاش توی ذهن درگیرش بودن.

سونگمین خودش رو بازیگوشانه روی جیمین انداخت، "جیمینی هیونگ، پیداش کن و بهش بگو سوار ماشین لوکسش از اینجا ببَرَدت! دیگه داری زیادی جامونو تنگ میکنی."

جیمین خندید و پسر رو از روی بدنش به پایین هل داد، "اگه پیدا بشه هم دنبال من نمیاد. کیه که بخواد زندگیشو با من بگذرونه؟"

سونگمین بالای بینی‌ش رو خاروند، "اون جونگوک احمق. آخرش باید باهم ازدواج کنین."

و پسر بزرگتر تقریبا کتونی کهنه‌ش رو توی دهن دونگ‌سنگش فرو برد.

****

"این خیلی احمقانه و در عین حال جنایی و باحاله!" تهیونگ با هیجانی که سعی در سرکوب کردنش داشت، گفت و به یونگی که چشم هاش رو میچرخوند، نگاه کرد.

یونگی انگشتر رو برای رابطِش فرستاده بود و دیگه رسما نیازی به تهیونگ نداشت. البته همین جمله رو بهش گفته بود اما اون پسر سمج تر از این حرف ها بود. حالا هم رو به روی مرد مو مشکی، اون طرف میز کارش نشسته بود و چنگالش رو توی کیک رِد وِلوِتش فرو میبرد. موهای آبی پیشونی بلندش رو تزیین کرده بودن اما اگه دهنش رو بسته نگه میداشت، بیشتر شبیه یکی از اعضای جدی گنگ های قسمت شمالی شهر میشد. حتی شاید یونگی یه روزی استخدامش میکرد... البته اگه خودش فرزند سردسته گنگ ریندیر نبود.

یونگی با انگشت هاش روی میز چوبی ضرب گرفت و سعی کرد به هرجایی به جز رو به روش – جایی که تهیونگ نشسته بود – نگاه کنه، "خب... این پسره چجور آدمی بود؟"

تهیونگ به سرعت صاف نشست. نگاهش رویاگونه شده بود، "فقط یه پسر بچه که توی سیل سختی های زندگی گم شده بود. مثل یه موش آب کشیده دنبال سرپناهی میگشت. من میخوام اون سرپناه باشم."

یونگی پوزخند زد و تهیونگ نگاه بدی بهش انداخت، "فکر کردی از پسش برنمیام؟! میتونم هرچیزی که توی دنیا بخواد رو بهش بدم. حمایتش کنم و بذارم سرش رو روی شونه‌ هام بذاره. تا هروقت که بخواد، میتونه بهم تکیه کنه."

"و بعدش؟"

"اون وقت... اگه دیگه منو نخواست، میذارم بره و آزادانه زندگی کنه."

یونگی پاکت سیگارش رو از جیب کتش بیرون آورد. دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد و خوشبختانه پسر منظورش رو فهمید و فندکش رو کف دست سفیدش گذاشت. پسر بزرگتر سیگاری روشن کرد و قبل از اینکه گوشه لبش بذارتش گفت، "اگه طعمه‌ت رو آزاد بذاری، بی شرمانه توی صورتت تف میندازه و تورو دلیل همه مشکلاتش میدونه. باید غل و زنجیرش کنی و بهش بفهمونی که حق همیشه با کیه، کیه که دستور میده و دستور نمیگیره و نمیشه روی حرفش، حرفی زد. فقط اینطوریه که تا ابد بهت وفادار میمونه و مثل یه سگ وحشی توی روت پارس نمیکنه!"

تهیونگ دست به سینه نشست و با اخم، یونگی رو تماشا کرد که فندک رو روی میز هل، و اولین حلقه های دود رو از دهنش بیرون داد. "اونا آدمن. نه حیوون خونگی."

رئیس گنگ، فقط شونه هاش رو بالا انداخت و گذاشت گوشه لب هاش بالا بره و پوزخندی روی صورتش بشینه.

مین یونگی کسی یا چیزی رو از دست نمیداد. اون فقط هرچیزی که میخواست رو به دست می آورد و تصاحب میکرد و صاحب میشد! برای یه پسر خوشگل که شب هاش رو توی کلاب ها میگذروند و بدنش رو به همه عرضه میکرد، ارزشی بیشتر از چیزهایی که توی سر خودش داشت، قائل نبود. اون پسر حتی قدرت انتخاب هم نداشت. یونگی هرچیزی رو که میخواست، ثانیه ای بعد توی چنگش میگرفت. فقط کافی بود انگشت اشاره‌ش رو به سمتش دراز کنه.

زمزمه زیر لب تهیونگ، سکوت اتاق کار رو شکست، "‌جونگوکِ من یه حیوون نیست. قرار هم نیست به زور جایی نگهش دارم!"

یونگی سیگارش رو آروم به لبه زیرسیگاری روی میزش زد، "اون پسره هم قرار نیست به زور پیش من بمونه. راضیش میکنم و اون هم ماموریتش رو انجام میده. کدوم احمقی حاضره همچین موقعیتی رو از دست بده؟!" و بعد از کمی فکر کردن با لحن تهدیدآمیزی ادامه داد، "تهیونگ کیم! به نفعته کسی از این اوضاع بویی نبره!"

Continue Reading

You'll Also Like

107K 11.2K 34
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...
131K 9.9K 66
تهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکج...
40.8K 6.9K 23
White Rose | رُز سفید من به دلیل ترسی که از تو داشتم برای قوی‌تر شدن تلاش کردم و به عنوان قوی ترین امگای پک رُز سفید شناخته شدم. ولی این کافی نبود نه...
41.3K 5.1K 100
ترجمه ی یسری از مانهواهای هیونلیکس. Translation of several manhwas about Hyunlix.