vampirestory

By destielff

46.9K 5.9K 614

دین یه خون آشام قدرمنده که مدت زیادیه تبدیل شده و از همه فاصله گرفته, تا اینکه یه پسر تنها رو پیدا میکنه تا ا... More

part1
part2
part3
part4
part5
part6
part7
part8
part9
part10
part11
part12
part13
part14
part15
part16
part17
part18
part19
part20
part21
part22
part23
part24
part25
part26
part27
part28
part30
part31
part32
part33
part34
part35
part36

part29

927 118 53
By destielff


-کس؟
دین بعد از اینکه تقه ای به در اتاق خواب زد آروم درو باز کرد , صدای غیژ در تو اتاق پیچید و دین آروم به کستیل که پشت بهش روی تخت نشسته بود نزدیک شد, مدت زیادی رو تو جنگل قدم زده بود و به اتفاقی که افتاد فکر کرده بود اما بنظرش نمیرسید کس خیلی وقت باشه از حمام بیرون اومده باشه و این نشون میداد تمام این چند ساعت رو اونجا بوده,

-گرسنت نیست؟
دین آروم پرسید و فاصلشو با کس کمتر کرد تا بتونه نیم رخش رو ببینه, صورت کس پف کرد و داغون بنظر میرسید و پوستش سفیدتر شده بود و چروک هایی که بخاطر تماس طولانیش با آب ایجاد شده بود براحتی برای دین قابل تشخیص بود, نگاه دین رو زخم پانسمان شده ی گردن کس که کمی رد خون زیرش خود نمایی میکرد ثابت شد, حس تنفر از خودش تو وجودش شدت گرفت و برای تصمیمی که گرفته بود مصمم تر شد,
قطره آبی از بین موهای کس کنار پیشونیش سر خورد و نگاه دین رو به سمت خودش کشید, دین به سمت حمام رفت و یه حوله ی خشک برداشت و بسمت کس رفت, حوله رو آروم رو موهاش گزاشت و با انگشتاش آروم به حوله چنگ میزد تا موهای کس رو خشک کنه, کس تمام مدت ساکت بود و حرکتی نمیکرد و این دین رو حسابی آزار میداد, با حرص حوله رو گوشه ای پرت کرد و جلوی کس رو زمین زانو زد و بهش خیره شد
-یه چیزی بگو...
کس کمی به دین نگاه کرد, میدونست با ساکت موندن دین بیشتر ناراحت میشه اما واقعا نمیدونست چی باید بگه , چشماشو از دین که بیش از حد منتظر مونده بود دزدید و لب زد
-چی بگم؟
-بگو... بگو ازم متنفری... بهم فحش بده... باهام دعوا کن...
دین با حرص میگفت و از اینکه کس اینقدر آروم و مظلوم نگاش میکرد کلافه تر میشد,

-د بگو دیگه... یه چیزی بگو که دلم واسه تصمیمی که گرفتم قرص شه...

-چه تصمیمی؟
کس سریع پرسید و حس نگران بدی بهش دست داد, از لحظه ای که چشمای دین رو دیده بود فهمید چقدر عذاب وجدان داره و منتظر بود تا دین شروع کنه به عذرخواهی کردن, میخواست وقتی دین داره تمام تلاشش رو میکنه که ماجرا رو از دلش در بیاره بیشتر و بیشتر خودش رو لوس کنه و مدتی اذیتش کنه, اما حالا حس میکرد بازهم ماجرا قرار نیست به این آسونی تموم بشه

-من واقعا متاسفم... دیشب وحشتاک ترین شب زندگیم بود... چون بهت آسیب زدم... کاش میتونستم کاری رو که باهات کردم فراموش کنم...

دین در حالی که سرش پایین بود میگفت و نمیخواست به کس نگاه کنه, اما یکدفه سرش رو بالا آورد و نگاه مطمئنی به کس کرد
-ولی میتونم از حافظه تو پاکش کنم...

کس کمی اخم کرد و درست منظور دین رو نمیفهمید, با برداشت اشتباهی از حرفش لحظه ای عصبی شد و با حرص گفت
-میخوای پاکش کنی؟ به همین راحتی؟ تا یادم نیاد باهام چیکار کردی و دوباره تکرارش کنی؟

-کس!

-وایسا ببینم نکنه قبلا هم اینکارو کردی؟

دین نگاه تیزی به کس انداخت, پیش خودش از اینکه کس اینطور فکر کرد دلش شکست , کنارش روی تخت نشست و زمزمه کرد
- تو نمیفهمی... من همشو پاک میکنم...

-منظورت چیه؟

کس تقریبا حدس میزد اما با ناباوری گفت و از اینکه دین واقعا میخواست چیکار کنه وحشت کرد

-دیگه هیچی یادت نمیمونه... از هیچ چیزی که ناراحتت کنه...

-دین... تو حق نداری...

-این رابطه... به هیچ جا نمیرسه کس... ما بیخود براش دست و پا زدیم

کس احساس سوزشی رو با این اعتراف وحتناک دین تو قلبش حس کرد, اشک تا پشت پلکش راهی شد و چشماش رو نم دار کرد,

-تو گفتی همه چی عادی پیش میره, تو بهم قول دادی, بهم قول دادی مشکلی پیش نمیاد گفتی تا آخر عمر کنارم میمونی... گفتی...

تند تند و با صدایی که از بغض میلرزید میگفت و سعی داشت باور کنه هنوز همه چی روبراهه و دین زیادی سخت گرفته , دستای دین کنار صورتش نشست و با ملایمت سرشو به طرف خودش کشید تا نگاش کنه

-کس من میدونم چی گفتم... ولی اشتباه کردم...

دین سعی میکرد قوی باشه و صداش نلرزه , میدونست  میتونه تموم ناراحتی کس رو با پاک کردن حافظش از بین ببره پس نگران حرفایی که الان قلبش رو ذوب میکرد نبود

-اصلا اشکالی نداره گاهی از خونم بخوری... مثل قبلا ...

تلاش کس مثل آخرین دستو پا زدن قبل از غرق شدن تلخ بود اما دین از اینکه حس کرد کس اونقدر دوستش داره که این پیشنهاد رو میده لبخند شیرینی زد که بلافاصله از بین رفت
-کس... من نمیتونم خودمو کنترل کنم... اگر یه شب توی خواب یا دوباره موقع س*کس بهت صدمه بزنم چی؟  دیشب تقریبا داشتم میکشتمت... اگر از خواب بیدارشمو ببینم گلوتو پاره کردم چی؟ فکر میکنی چرا رو کاناپه میخوابیدم چرا تنهات گزاشتم و رفتم به جنگل؟  میخواستم خودمو کنترل کنم ولی شکست خوردم... من نمیتونم... و میترسم بکشمت... 

تکه های پازل وحشت انگیز تقدیر تو ذهن کس مرتب شد, هر چند حدس زده بود اما هیچ وقت نمیخواست این حقیقت وحشناک رو قبول کنه, درست مثل وقتی که از مرگ حرف میزنیم و میدونیم روزی هایی در پیشه که باید با داغ عزیزترین هامون کنار بیایم اما اصلا دوست نداریم بهش بفکر کنیم
قطره اشک سمجی از گوشه چشم کس چکید و با صدای لزرونی گفت

-دین.. خون حیوونا رو بخور, تو گفتی جواب میده, همیشه همون رژیمو داشتی...

دین دستاشو آروم بالا آورد و در حالی که رد اشک کس رو پاک میکرد گفت
-آره ولی نه وقتی که یه انسان تو بغلم میخوابه... من اون موقع اینجا وسط جنگل تنها بودم... من هرچقدرم خون حیوونا رو بخورم وقتی تو رو بغلم میگیرم صدای نبضت دیوونم میکنه...

-حتما یه راهی هست...

دین آروم دستاشو دو طرف سر کس گزاشت و با صدای دورگه ای گفت

-نمیدونی چه عذابی میکشم کس... هر بار که بغلت میکنم چطور درونم آشوب میشه... چطور خودمو کنترل میکنم که بهت آسیب نزنم... من میترسم... میترسم بکشمت...

کس با گریه سعی میکرد دستای دین رو از روی سرش دور کنه
-دین نه...

-این کارو بخاطر تو میکنم... دیگه از اون شب که تو جنگل دیدمت هیچی یادت نمیاد ,از مارک, از بنی و ابدان, از این کلبه, از تمام اتفاقایی که آزارت داده... حتی دیگه منم به یاد نمیاری....

دین درحالی که تمام بخش هایی که میخواست رو از حافظه کس پاک میکرد زمزمه کرد, با تموم شدن جملش همه خاطرات کس هم باهاش تموم شد, کس از حس بد خالی شدن حفرهایی تو ذهنش با ضعف چشماشو بست و تو بغل دین افتاد, این برای کس بهترین و راحترین اتفاق ممکن بود اما دین...
بیشتر از همیشه از اینکه نمیتونه چیزی رو فراموش کنه ناراحت بود,کس رو محکم تو آغوشش فشرد و حالا که دیگه شکستنش رو نمیدید بغضش شکست , کس رو بغل کرد و دستش رو کنار صورتش نوازش بار کشید و درحالی که چشماش از شدت گریه تار میدید صورت کس رو غرق بوسه کرد, این بدترین وداع عمرش بود و نمیدونست کس حالا چطور بدون به یاد آوردنش زندگیشو ادامه میده اما مطمئن بود بهترین کار رو براش کرده,  از کس گزشت تا بهش آسیب نزنه...

Continue Reading

You'll Also Like

111K 13.8K 76
ماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص...
17.4K 2.6K 46
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
191K 8.4K 18
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
113K 11.6K 34
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...