Excuse Me,Why Are You So Hot...

By WhiteNoise_61

113K 16.2K 1.6K

خلاصه: بکهیون سکس تراپ بی تجربه‌ایه که میخواد اولین بیمارش که یه پورن استار مریضه درمان کنه و اون کسی نیست به... More

🌸🍃 سـخن نویسـندگان 🌸🍃
🌸🍃 معـرفی شخصیـت ها 🌸🍃
💦🔥Part 1🔥💦
💦🔥Part 2🔥💦
💦🔥Part 3🔥💦
💦🔥Part 4🔥💦
💦🔥Part 5 🔥💦
💦🔥Part 6 🔥💦
💦🔥Part 7🔥💦
💦🔥Part 8🔥💦
💦🔥Part 10🔥💦
💦🔥Part 11🔥💦
💦🔥Part 12[END]💦🔥

💦🔥Part 9🔥💦

7.2K 1.1K 112
By WhiteNoise_61

- چیه؟ چرا اینجوری نگاهم میکنین؟ مگه دروغ میگم باکره‌های احمق
با اتمام جمله‌ی تهیونگ کای به سرعت فریاد کشید:
+ بهتره منو اینطوری صدا نکنی لعنتی
بکهیون نگاهی به جو عجیب و غریب بوجود اومده انداخت و بلند شد،چند قدم برداشت و وسط گاراژ ایستاد،بهرحال چیزی برای از دست دادن نداشت،چطور میتونستن اون رو مقصر بدونن وقتی همیشه برای کمک بهشون حضور داشت؟
تهیونگ لعنتی آبروش رو برده بود پس میتونست با خیال راحت حال همه‌ی این عوضیارو بگیره!
- هی تهیونگ
با صدای بکهیون همه نگاهشون رو بهش دادن و بکهیون همونطور که انگشت اشاره‌ش رو به سمت تهیونگ میگرفت پوزخندی زد.

- فکر کنم یادت رفته چطور با جمله‌ی احمقانه‌ت خودتو بفاک دادی؟ "ببخشید،چرا انقدر هاتی؟" وات د فاک؟

خنده‌ای کرد و نگاهی به بقیه انداخت و ادامه داد:

- کوچولوی جامعه ستیزمون یادش رفته نمیتونست با سکس کنار بیاد و حالا چون یه ددی سکسی داره منو فراموش کرده؟ من هنوز زمانی که کیسه‌ی آب داغ روی باسنت میزاشتم یادمه

با اتمام جمله‌ش همشون به خنده افتادن و تائید کردن به جز سونگوو و چانیولی که با تعجب فقط گوش میدادن.
بکهیون اینبار نگاهش رو چرخوند و به دنیل خیره شد.
- دنیل...
+ من چه گناهی کردم...من که چیزی نگفتم،خواهش میکنم چیزی نگو
دنیل همونطور که زیرچشمی به سونگوو نگاه میکرد با بیچارگی نالید و بکهیون با پوزخند جواب داد:
- بکهیونی متاسفه...نمیتونم تنهایی مقصر باشم!
انگشتش رو رو به دنیل گرفت و ادامه داد:

- کسی که همیشه نسبت به سایز کینگ سایزش فوبیا داره،بارها بهش گفتم که سایزش با پارک چانیول برابری میکنه اما هربار بهم خیره شد و با بغض سرشو تکون داد

سونگوو با بهت نگاهش رو به دنیلی داد که با چهره‌ی درهم میخندید،همین الان دوستش مشکل جنسیش رو داد زده بود و دنیل داشت میخندید؟ اونهم انقدر زیبا؟
- لوهان
+ فاک اف بکهیون...دهنتو ببند تا بفاکش ندادم
لوهان با وحشت فریاد زد و بکهیون خنده‌ای کرد.

- فکر کنم احمق ترینمون تو باشی...کسی که به دیک فوبیا داره و حتی به مال خودشم دست نمیزنه...یه باکره‌ی همیشه های...تو...

قبل از اینکه بتونه جمله‌ش رو کامل کنه صدای آشنایی گفت:
_ داری شوخی میکنی؟ لوهان باکرست؟ چرا؟
همه‌ی نگاه‌ها سمت سهونی برگشت که با تعجب توی ورودی ایستاده بود.
+ بکهیون بهتره همین الان بری و چندتا کاندوم بخری چون قراره تا صبح همگی بفاکت بدیم
لوهان با کلافگی گفت و بکهیون شونه‌ای بالا انداخت.
- تو نمیتونی منو بکنی لوهان چون میترسی فراموش نکن!
+ هی توی حرومزاده من نمیترسم...
- پس چته؟ چرا هیچوقت بهمون نگفتی؟
لوهان نگاهی به جمعی که همگی منتظر نگاهش میکردن،انداخت و عصبی فریاد زد
+ لعنت بهت...چون وقتی بچه بودم چندتا حرمزاده به خاطر پول بابای بی مصرفم منو دزدیدن و جلوی چشمم به یه دختر شونزده ساله تجاوز کردن
- بهرحال هرچقد هم ازش بترسی اینکه هنوز باکره‌ای احمقانه‌ست و حق نداری منو به خاطرش مسخره کنی
بکهیون با عصبانیت توی حرفش پرید و اینبار لوهان با حرص پرسید:

+ خودت چی؟ لعنتی‌ای که تمام عمرشو کتاب خونده و حتی جق زدنم از توی کتاباش یاد گرفته،مطمئنی پسری؟

همه شوکه به لوهان و بکهیون که نقطه ضعفاشون رو داد میزدن خیره بودن که صدای چانیول باعث توقفشون شد.

_ هی هی پسرا...این الان یه رقابته که کدومتونو بفاک بدم؟

با بلند شدن صدای چانیول،لوهان و بکهیون شوکه بهش خیره شدن و چانیول مردد ادامه داد:
_ اشتباه میکنم؟ راستش برای من مهم نیست باکره باشین یا نه،اگه بخواین انجامش میدم
قبل از اینکه بتونه واکنشی دریافت کنه بکهیون فریاد زد:
- بخاطر شما لعنتیا دیرم شد
چند قدم برداشت و دست چانیول رو گرفت،جزوه‌هاش رو برداشت و از گاراژ بیرون کشیدش،پورن استار عزیزش فقط مال خودش بود و قصد نداشت با کسی تقسیمش کنه
جو عجیبی بین اعضای باقی مونده ایجاد شده بود،دنیل از اینکه به سونگوو نگاه کنه خجالت میکشید و سونگوو با خودش فکر میکرد یه کینگ سایز به سایز پارک چانیول پیدا کرده...لعنت!
سهون با نگاه عجیبی به لوهان خیره شده بود و لوهان مدام نگاهش رو به اطراف میچرخوند،با گندی که بکهیون زده بود بفاک رفتنش حتمی بود!
کای و تهیونگ روی کاناپه نشسته بودن و با پوزخند نگاهشون میکردن.
- خوشحالم که دیگه قاطی این احمقا نیستم
تهیونگ با رضایت گفت و کای سرش رو تکون داد.
......
یکماه بعد

کنارهم روی کاناپه‌ی خونه‌ی چانیول نشسته بودن و بکهیون چارتای مختلف رو بررسی میکرد و حرص میخورد.
+ ارزش تجاریت خیلی اومده پایین چانیول...کم کم داری از چارت خارج میشی...بعد که برگردی چه جوابی به رسانه‌ها میدی؟
بکهیون با اخم پرسید و چانیول با کلافگی جواب داد:
- نمیدونم...باید بگم کینگ سایزم نیاز به استراحت داشت؟ یا بگم نیاز داشتم یمدت پورن بازی نکنم؟ یا بگم سکس تراپ کوچولوم برام ممنوع کرده بود؟
بکهیون با پوزخند نگاهش رو از چانیول گرفت و به صفحه‌ی گوشیش داد:
+ بگو من یه دیک فرسوده‌ی دیک مایندم که یمدت رفته بودم تعطیلات تا پولامو خرج کنم!
با بلند شدن صدای گوشی بهش نردیکتر شد و با دیدن اسم تماس گیرنده اخم کرد "جیسون"
- چرا جواب نمیدی؟
بکهیون تماس رو قطع کرد و جوابی نداد،چانیول نگاهی به نیمرخ بکهیون انداخت،توی این مدتی که باهاش آشنا شده بود زندگی یکنواختش دستخوش تغییر شده بود،روزای عادی و کسل کننده‌ش به لطف بکهیون هیجان داشت و ایده‌های مسخره‌ش باعث میشدن بخنده،خونه‌ش دیگه ساکت نبود و به جیغ زدنا و فحشای بی دلیل و همیشگی بکهیون عادت کرده بود.
نمیخواست اعتراف کنه ولی با جلسات و مشاوره‌هاشون حالش بهتر شده بود و مشکل چندانی توی تحریک شدن نداشت و از همین هم میترسید...
اگه کاملا درمان میشد دیگه هیچوقت نمیتونست بکهیون رو ببینه...نمیتونست اون رو توی خونه‌ش داشته باشه و گاهی انقدر از همه چیز حرف بزنن که رابطه‌ی بیمار و درمانگر رو فراموش کنن...نه...چانیول نمیتونست بکهیون رو از دست بده...باید هرطور شده بکهیون رو به زندگیش منگنه میکرد!
- چرا هنوز باکره‌ای؟
زیر گوش بکهیون زمزمه کرد و بکهیون با عصبانیت سمتش برگشت.
+ هزار بار پرسیدی منم هزار بار گفتم به تو ربطی نداره!

- چیه نکنه برای جیسون نگهش داشتی؟

چانیول با کلافگی پرسید و بکهیون برای چند ثانیه بهش خیره شد،این اخم و این جدیت...چرا جوری رفتار میکرد که انگار براش مهمه و خوشش نیومده؟
حتی همین نگاه لعنتیشم میتونست بکهیون رو تحریک کنه!

+ محض رضای خدا اون همکار عوضیت توی قرار اول میخواست بفاکم بده و واقعا پشیمونم که شمارمو بهش دادم،اصلا به تو چه ربطی داره برای کی نگهش داشتم؟ چرا فضولی میکنی؟

چانیول کمی جلوتر رفت و بکهیون بیشتر توی کاناپه فرو رفت.

- چون من بکارتتو میخوام...میخوام اولینت باشم سکس تراپ کوچولو

چانیول خیره به چشمای متعجب بکهیون با جدیت گفت و بدون اینکه فرصت واکنشی به بکهیون بده لباش رو روی لباش گذاشت.
با مهارت با لبا و زبون بکهیون بازی میکرد و اشتیاقش باعث میشد بکهیون تحریک بشه،جوری که لبای لعنتیش لباش رو میمکیدن و جوری که زبونش روی زبونش حرکت میکرد...این حتی از تصوراتش هم بیشتر بود!
بعد از چند دقیقه‌ی کوتاه با تردید از بکهیون فاصله گرفت و بهش خیره شد و بکهیون چند ثانیه با گیجی یهش خیره شد به سرعت بلند شد و بدون هیچ حرفی شروع به دوئیدن کرد و از خونه بیرون رفت،انتظار کتک خوردن یا داد و بیداد داشت اما این...با کلافگی به موهاش چنگ زد...یعنی بکهیون رو ترسونده بود؟
اگه دیگه برنمیگشت چی؟
- لعنت بمن...لعنت...اون یه پسر عادیه چانیول نه یه پورن استار که هر وقت دلت خواست بدون اجازه ببوسیش
با نگرانی به در زل زد و مشتی به کاناپه کوبید.
بکهیون به محض اینکه از مطمئن شد به اندازه کافی از خونه چانیول دور شده ایستاد و هیجان زده چندبار بالا و پایین پرید،روی زمین نشست و درحالیکه با ذوق جیغ میکشید انگشتاش رو روی لباش کشید و با خوشحالی فریاد زد:
+ شت...اسطوره‌ی لعنتیم منو بوسید...لبای مقدس پارک چانیول روی لبام بودن
هیجان زده دستاش رو جلوی دهنش گذاشت و ادامه داد:
+ چطور انقدر ماهرانه و خوب انجامش میده؟ صبر کن ببینم...
چند لحظه توی سکوت به رو به روش خیره شد و فقط چند ثانیه طول کشید صدای فریادش باعث بشه گربه‌ای که کنار خیابون نشسته بود وحشت زده بالای درخت بپره!
+ پارک چانیول میخواد باهام بخوابه؟!
....
تمام تلاشش برای تمرکز روی درسی که میداد بی نتیجه بود و جونگکوک نمیتونست نگاهش رو از روی بیبی بداخلاقش برداره،فقط چند جلسه به پایان ترم باقی مونده بود و تمام ماه گذشته فکرش درگیر کیم تهیونگ بود،رابطه‌ی خوبی داشتن و شبای زیادی رو باهم صبح کرده بودن با اینحال جونگکوک حس میکرد چیزی کمه و مطمئن نبود بعد از پایان این ترم کیم تهیونگ بازهم بخواد اون رو ببینه و باهاش کلاس برداره،اگه واقعا بعد از امتحانات بیبیش رهاش میکرد چه بلایی سرش میومد؟
عصبی نفس عمیقی کشید و نگاهی به ساعتش انداخت.
- کلاس امروز تمومه
نیم ساعت زودتر کلاس رو تموم کرد و دید که تهیونگ توجهی به این کار عجیبش نکرد،استاد سخت گیری مثل اون امکان نداشت کلاس رو زودتر تموم کنه و تمام دانشجوهاش متعجب وسایلشون رو جمع میکردن و به نظر میرسید تنها کسی که متوجه حالش نشده اون پسر بی پروا و فریبنده بود!
مثل همیشه تهیونگ آخرین نفری بود که از کلاس خارج میشد.
- بیبی
تهیونگ با صدای جونگکوک سمتش برگشت و منتظر بهش خیره شد.
- برای امشب برنامه‌ای داری؟
تهیونگ کلاه هودیش رو عقب داد و کمی نزدیک شد.
+ شاید با دوستم بریم کلاب
با دیدن سکوت کوک ادامه داد:
+ چطور؟
- میخواستم امشب باهم شام بخوریم...خونه‌ی من
تهیونگ کمی مکث کرد و شونه‌ای بالا انداخت.
+ باشه...ساعت هشت اونجام
جونگکوک کلافه از اینکه تهیونگ بدون غر زدن و طبق روال این یک ماه هرچیزی که ازش میخواست انجام میداد به موهاش چنگ زد.
- پس قرارت با دوستت چی میشه؟
تهیونگ بیخیال جواب داد:
+ کنسلش میکنم
اهمیتی به چهره‌ی ناراضی کوک نداد و همونطور که چیزی توی گوشیش تایپ میکرد گفت:
+ باید برم
نگاهش رو از گوشیش گرفت و به جونگکوک خیره شد.
+ شب میبینمت...ددی!
منتظر واکنشی نموند و از کلاس بیرون رفت،کوک به مسیر رفتنش خیره شد و با خودش زمزمه کرد:
- امشب یه شام رمانتیک براش آماده کن مرد...میتونی بهش اعتراف کنی
به خودش تاکید کرد و به سرعت شروع به سرچ رسپی غذای مناسبی برای یک شب خاص کرد.
......
مضطرب نگاهی به میز انداخت و با دیدن ساعت که هفت و چهل و پنج دقیقه رو نشون میداد شمع‌های روی میز رو روشن کرد،کوک میدونست که تهیونگ چقدر وقت شناسِ و هیچوقت حتی یک دقیقه دیر نمیکرد پس درست طبق انتظار جونگکوک راس ساعت هشت زنگ آپارتمانش به صدا دراومد.
با باز کردن در تهیونگ به سادگی گفت:
+ سلام ددی
کوک به تکون دادن سرش اکتفا کرد و تهیونگ درحالیکه بند کولش رو سفت نگه داشته بود داخل اومد.
- امیدوارم چیزی نخورده باشی
با دیدن نگاه سوالی تهیونگ ادامه داد:
- برای شام امشب دردسر زیادی کشیدم
انگشتش رو جلوی تهیونگ گرفت و با لبخند گفت:
- ببین...حتی انگشتمو سوزوندم
سعی میکرد دوستانه تر برخورد کنه تا شاید تهیونگ مثل سابق بی پروا جوابش رو بده با اینحال تهیونگ نگاهی به میز با ظروف پر زرق و برق و شام لاکچریش انداخت و به آرومی گفت:
+ ممنون
گفت اما توی ذهنش یک جمله هک شد:
"فقط قراره مثل هربار باهم بخوابیم چرا انقدر تدارک دیده"
سعی کرد لبخند بزنه و ادامه داد:
+ اینا خوشمزه به نظر میرسن!
.....
شام توی سکوت خورده شد و جونگکوک کلافه از مطیع بودن تهیونگ به سختی سعی میکرد جلوی بروز احساساتش رو بگیره،حالا که پسری که دوستش داشت انقدر معقول رفتار میکرد و درست مثل یک بیبی مطیع و حرف گوش کن شده بود چرا حس میکرد از تمام بیبی‌های دنیا و قوانین ددی کینک متنفره؟
چه بلایی سرش اومده بود؟
چطور توی حسرت شنیدن فحشای رکیک از کیم تهیونگ بود؟
فقط میخواست اون لعنتی حرفاش رو فراموش کنه و دوباره مثل خودش رفتار کنه!
+ میشه گوشیمو چک کنم؟
تهیونگ با لرزش گوشیش پرسید و جونگکوک برای بار هزارم خودش رو لعنت کرد.
- لازم نیست ازم بپرسی
تهیونگ نگاه مشکوکی بهش انداخت و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید،با دیدن پیام لوهان پوزخندی روی لباش نشست و جونگکوک با چشمای براق بهش خیره شد.
"هی دیک هد...دو ساعت بهت وقت میدم بیای کلاب...فکر کردی کدوم خری هستی که قرارت با شیو لوهانو کنسل میکنی؟ میخوای بیام اونجا و جفتتونو به فاک بدم؟"
شروع به تایپ جواب کرد و پوزخندش تبدیل به لبخند شیطانی شد.
"متاسفم پسر ولی باید یاذآوری کنم که تو از دیک میترسی و نمیتونی منو ددیمو به فاک بدی"
جونگکوک که از دیدن چهره‌ش هیجان زده شده بود چاقو و چنگالش رو توی بشقاب استیکش پرت کرد و نگاه متعجب تهیونگ بالا اومد.
- اگه اینجا نمیومدی قرار بود کجا بری؟
+ مثل هرشب...میرفتم کلاب
جونگکوک سمتش خم شد و با شیطنت گفت:
- چطوره امشبو به سبک تو خوش بگذرونیم
+ سبک من؟ منظورت چیه؟
- میریم کلاب پیش دوستات
+ وات د فاک؟
تهیونگ متعجب گفت و جونگکوک نتونست جلوی خودش رو بگیره تا هیجانش لو نره،بالاخره تهیونگ مثل قبل رفتار کرده بود!
- من کل زندگیم درس خوندم...فقط میخوام ببینم به عنوان یه پسر جوون چه چیزایی رو از دست دادم!
+ شوخی میکنی!
کوک چشمک جذابی تحویلش داد و شمع های روی میز رو فوت کرد.
- من کاملا جدیم بیبی...بهم نشون بده به جای کتابخونه رفتن باید چیکار میکردم!
تهیونگ ناخودآگاه لبخند شیطانی روی صورتش نشست.
+ راه برگشتی نداری استاد... بیا اول از لباسات شروع کنیم!
...
نیم ساعت زمانی بود که تهیونگ تمام کمد لباس جونگکوک رو بهم میریخت و زیر لب فحش میداد،کلافه سمت کوک که روی تخت منتظر نشسته بود برگشت و گفت:
+ لعنت بهت...این کمد پر از لباسای برندِ و فقط بهم بگو چطور میتونی انقدر پول خرج لباسای کسل کننده کنی؟
پیراهن سفیدی بیرون کشید و جلوی خودش تکونش داد.
+ محض رضای خدا بهم بگو به چه دلیل کوفتی‌ا از یه مدل پیراهن شیش تا داری؟ حتی رنگشونم مثل همه
- هی هی با اونا درست رفتار کن میدونی از کدوم برندن؟
+ به تخمم که از کدوم برندن...مگه مهمه وقتی همشون شبیه همدیگن؟
با بیچارگی به موهاش چنگ زد و برای بار هزارم شروع به گشتن کرد،با دیدن کشوی لباس زیرها با هیجان رکابی مشکی و گشادی بیرون کشید.
+ بالاخره...بیا اینو بپوش
کوک متعجب نگاهش کرد و مردد گفت:
- ولی این که...
+ مخالفت نداریم...گفتم که راه برگشتی نیست!
رکابی رو سمتش پرت کرد و دوباره سرش رو توی کمد فرو برد.
+ زود بپوش وقت نداریم...فاک...این عالیه
جین مشکی و تنگی بیرون کشید و بعد از پرت کردنش سمت کوک از اتاق بیرون دوئید،با قیچی بزرگی که از آشپزخونه برداشته بود دوباره داخل اومد و کوک وحشت زده به قیچی خیره شد.
- میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ درحالیکه روی تخت مینشست و شلوار رو برمیداشت جواب داد:
+ میخوام این شلوار گرون قیمتت رو تیکه پاره کنم ددی!
- هی...صبر کن...تو این کارو نمیکنی
قبل از اینکه دست کوک بتونه شلوار عزیزش رو لمس کنه قیچی قسمتی از روی ران شلوار رو پاره کرده بود و کوک با بیچارگی به موهاش چنگ میزد.
- خدای من...جین هزار دلاری عزیزم...تو یه قاتلی کیم
...
+ زیادی سکسی شدی ددی
تهیونگ با چشمایی که شیطنت ازشون میبارید به کوک زل زده بود و برای تکمیل شاهکارش یکی از گوشواره‌هاش رو درآورد و به کوک داد،کت چرمی که باورش نمیشد توی کمد استادش پیدا کرده ترکیب فوق‌العاده ای با رکابی مشکی رنگ و گشادی که با کوچکترین حرکت عضلات سینه کوک رو نشون میداد ایجاد کرده بود و جین تنگ هزاردلاری که قسمتای زیادی از ران و زانوهاش پاره شده بود پاهای عضلانی ددیش رو انقدر هوس انگیز نشون میداد که تهیونگ متعحب بود چطور تا به حال به اون عضلات مردونه توجه نکرده بوده!
- مطمئنی؟ این زیادی نیست؟
کوک درحالیکه سعی میکرد یقه‌ی رکابی کمی بالاتر بیاد پرسید و خم شد،با خم شدنش تمام بالا تنه‌ش از یقه رکابی دیده میشد.
- خدای من اگه چیزی زیرش نمیپوشیدم بهتر از این بود
تهیونگ ناگهانی جلو اومد و با انگشتش یقه‌ی رکابی رو از بدن کوک فاصله داد،سرش رو از یقه داخل برد و همونطور که به سیکس پکای برجسته‌ی کوک خیره بود سوت زد و گفت:
+ تصور چندتا تتوی سکسی روی عضلات شکمت منو دیوونه میکنه...شایدم یه حلقه پیرسینگ شده به نیپل سینه‌ت!
کوک به سختی میتونست جلوی خودش رو بگیره تا همین الان این لعنتی هوس انگیز رو روی تختش نکوبه با اینحال تهیونگ با لحن تحسین آمیزی سرش رو از یقه‌ی رکابی کوک بیرون آورد و خیره به چشماش گفت:
+ میتونستی یه دام فوق سکسی باشی که هرکسی آرزوی سواری روی دیکتو داشته باشه اما همشو زیر کت و شلوارای رسمی قایم کردی!
کوک با پوزخندی که رضایتش از این مکالمه رو نشون میداد دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و با فشار به خودش چسبوند.
- ولی تو همیشه یه ساب هوس انگیز بودی که میخواستم زیرم به جنون برسونمت کیم هات
تهیونگ با نفسایی که به شمار افتاده بودن سعی کرد فاصلشون رو بیشتر کنه با اینحال دست دیگه‌ی جونگکوک پشت گردنش قرار گرفت و لباش زیر گوش تهیونگ بوسه‌ی ریزی گذاشتن،تهیونگ ناخودآگاه از حس نفسایی که به گردنش برخورد میکردن توی خودش جمع شد و جمله‌ای که با لحن اغواگرانه‌ای توی گوشش زمزمه شد به سختی لبش رو دندون گرفت تا صدای ناله‌ش بلند نشه!
- اگه من یه دام باشم...تو تنها سابی هستی که اجازه میدم روی دیکم سواری کنه بیبی بوی
+ د...ددی
به سختی زمزمه کرد و صدای زنگ گوشیش باعث شد از اون آغوش هات نجات پیدا کنه و دستپاچه تلفنش رو جواب بده.
صدای فریاد لوهان پشت خط به خوبی به گوش جونگ کوک هم رسید.
_ پس کدوم گوری موندی کیم تهیونگ؟
تهیونگ درحالیکه به جونگکوک خیره بود جواب داد:
+ کمتر از نیم ساعت دیگه اونجام
.....
کوک با چشمای گشاد شده به در فلزی قدیمی که طرحای عجیبی روش گرافیتی شده بودن خیره شد و پرسید:
- مطمئنی اینجا کلابه؟
نگاه گذرایی به محله‌ی خلوت و داغون انداخت،حاضر بود قسم بخوره اینجا خلاف ترین خیابون لندنِ که حتی پلیس جرات گشت زنی داخلش رو نداره!
تهیونگ به راحتی در آهنی رو باز کرد و بلافاصله راه پله‌ای که به زیر زمین منتهی میشد و با نور قرمز رنگی شبیه به سکانسی از فیلمای ترسناک بود توی دید جونگکوک قرار گرفت.
- این...
کوک وحشت زده گفت و تهیونگ بلافاصله بین حرفش پرید.
+ بهم اعتماد کن ددی...اینجا از تمام کلابای لاکچری لندن بهتره
به سرعت شروع به پایین رفتن از پله‌ها کرد و داد زد:
+ بیا و درو پشت سرت ببند
صدای کر کننده‌ی موسیقی و فضایی که پر از دختر و پسرهای مست بود کاملا مناسب کلاب به نظر میرسید اما دود سفیدی که تمام فضای زیر زمین بزرگ رو پر کرده بود نشون میداد مصرف ماریجوانا و هر مواد دیگه‌ای اینجا آزاده،لعنت بهش چطور ممکن بود پلیس هر لحظه برای دستگیریشون نیاد؟
تهیونگ از بین جمعیتی که مشغول رقص بودن عبور کرد و جونگکوک همونطور که دنبالش میرفت متوجه فضایی شد که به نظر میرسید از بقیه کلاب جداست و چند پله بالاتر بود،اینجا قسمت وی آی پی هم داشت؟حتما ترسناک ترین خلاف کارای لندن ازش استفاده میکردن!
_ بالاخره اومدی عوضی کوچولو
با صدای شخصی به تهیونگ که جلو رفت و خودش رو کنار پسری پرت کرد جلوتر رفت و تونست چهره‌ی پسر رو از بین دود سفید ببینه.
موهای نم داری که شلخته حالت داده شده بودن،رکابی گشادی که تتوهای بازو،سینه و گردن سفید و لاغر پسر رو به نمایش گذاشته بود،گوشواره‌های عجیب و درآخر چشمای خمار و قرمزی که دورشون با سایه و خط چشم سیاه شده بود.
ظاهر این پسر زیادی عجیب بود و جونگکوک حس میکرد از کتابای کامیک خشنی بیرون اومده که توی نوجوونی بهشون علاقه داشت،قبل از اینکه واکنشی نشون بده پسر پاهاش رو روی میز شلوغ جلوش گذاشت و بی اهمیت به قوطیای آبجویی که روی زمین میریختن پک عمیقی به رول بین انگشتاش زد و خیره به جونگکوک درحالیکه مخاطبش تهیونگ بود گفت:
_ این همون ددیته که سایزشو بهمون پز میدادی؟
جونگکوک متعجب به چهره‌ی شوکه‌ی تهیونگ خیره شد و تهیونگ با لبخند دستپاچه‌ای به چیپسای روی میز چنگ زد و توی دهن لوهان فرو کرد.
+ دوستم یکم زیادی شوخه
جونگکوک پوزخندی زد و کنار تهیونگ نشست.
- که اینطور!
تهیونگ زیر لب فحشی به لوهان داد و سیگاری روشن کرد.
+ اینجا محدودیتی نیست....تاحالا ماری‌جوانا یا کوکائین مصرف کردی؟
کوک بیخیال بطری آبجویی برداشت و جواب داد:
- نه
لوهان با پوزخند رولش رو سمت جونگکوک گرفت و گفت:
_ چطور بدون اینکه چیزی بزنی این احمقو تحمل میکنی؟
تهیونگ با حرص از بطریش سر کشید و به جونگکوک که رول لوهان رو به دهنش نزدیک میکرد هشدار داد:
+ کم بکش چون وقتی خودم های باشم نمیتونم تورو کنترل کنم و ممکنه فردا صبح بین چندتا هرزه از خواب بیدار بشی
لوهان به خنده افتاد و گفت:
_ نگران نباش مرد،قول میدم کسی که تا صبح به فاک میدی بیبیت باشه!
تهیونگ با چیزی که لوهان گفت وحشت زده خواست رول رو از دست جونگکوک بکشه اما کوک به سرعت پک عمیقی زد و تهیونگ با بیچارگی نالید:
+ شت...میدونی که چقدر روی دیکت تاثیر میزاره؟ باسن بیچاره‌ی من تحمل تا صبح به فاک رفتنو نداره بهتره از همین الان دنبال یکی دیگه بگردی
صدای خنده‌ی جونگکوک بلند شد و درحالیکه بطریش رو سر میکشید گفت:
- کسی که منو آورد اینجا خودت بودی بیبی...بهتره مسئولیتشو قبول کنی چون حس میکنم زیادی از اینجا خوشم اومده!
....
با لذت چشماشون رو بسته بودن و سرشون رو با ریتم گیتار الکتریک لوهان تکون میدادن،طبق معمول لوهان های بود و برای تخلیه‌ی انرژیش مثل تمام شبای یکشنبه روی استیج همراه بندش گیتار میزد،ساعت نزدیک سه صبح بود و جونگکوک به اندازه‌ی تمام سالهایی که خودش رو توی کتابخونه حبس کرده بود مشغول خوشگذرونی بود!
مست کردن تا حدی که بالا بیاره،مصرف ماریجوانا و لاس زدنای بیش از حد با تهیونگی که وضع بهتری نسبت بهش نداشت و به راحتی توی بغلش نشسته بود و لباش رو درگیر بوسه فرانسوی میکرد،درگیر یه دعوا شدن که نتیجه‌ش کبودی خوشگلی بود که جونگکوک زیر چشم یکی از اعضای بند لوهان ایجاد کرده بود و بالاخره وقتی دستش به زیر لباس تهیونگ راه پیدا کرد و تهیونگ با لذت دود سیگارش رو توی صورت جونگکوک رها کرد،صدای لوهان باعث شد هر دو به استیج خیره بشن.
_ خیلی وقته که برامون چیزی نخوندی وی
جونگکوک متعجب و با لحن کش داری از تهیونگ که توی بغلش نشسته بود پرسید:
- وی؟
تهیونگ درحالیکه تلو تلو میخورد بلند شد و جواب داد:
+ اسم استیجمه
به جونگکوک متعجب اهمیتی نداد و چند لحظه بعد روی استیج کوچیک ایستاده بود و صداش توی کلاب اکو میشد،جونگکوک با چشمایی که هر لحظه آماده بسته شدن بودن به بیبی هوس انگیزش خیره شد و با خودش اعتراف کرد:
- استاد جئون...عاشق پسری شدی که روی استیجه و حالا با صداش جادوت کرده
با ضربه‌ی محکمی که به ساق پاش برخورد کرد مستی از سرش پرید و شوکه به لوهان که کنارش جا میگرفت خیره شد.
- چه مرگته لعنتی؟
لوهان سیگاری روشن کرد و به تهیونگ که روی استیج بود اشاره کرد.
_ حواسم بهت هست استاد جئون...برادر کوچیکمو اذیت کن تا بدم به درک بفرستنت
جونگکوک شوکه به چشمایی که با جدیت بهش نگاه میکردن خیره شد و توی ذهنش زمزمه کرد:
- لعنت بهش...از این پسر عجیب بعید نیست که واقعا حرفشو عملی کنه!
.....
لوهان با سردرد بدی چشماش رو باز کرد و به فضای بهم ریخته‌ی گاراژ خیره شد،حدود ساعت پنج صبح بود که راننده‌ش به گاراژ رسوندشون و لوهان با یادآوری اینکه تهیونگ و ددیش همراهش بودن فحشی زیر لب داد،اون استاد لعنتی مثل یه اژدها بود که وقتی برمیگشتن هنوزم انرژی داشت و ممکن بود با بیبی مستش به کاناپه‌های گاراژ گند بزنن،درحالیکه به تهیونگ که روی کاناپه بیهوش بود و جونگکوک که روی زمین و کمی دورتر از کاناپه خوابیده بود نگاه میکرد در گاراژ با صدای کمی باز شد و لوهان با دیدن اوه سهون که وارد میشد کلافه به موهاش چنگ زد.
- این وقت صبح اینجا چه غلطی میکنی؟
سهون بیخیال نگاهی به تهیونگ و شخص سومی که نمیشناخت انداخت و کنار لوهان روی کاناپه ولو شد.
+ ساعت سه ظهره لوهان
قبل از اینکه لوهان جوابی بده سهون با پوزخند گفت:
+ الان میخوای بگی "به تخمم که ساعت سه ظهره اوه سهون"
لوهان بدون اینکه جوابش رو بده کارتون کوچیکی از زیر میز جلوش بیرون کشید و همونطور که رولی برمیداشت گفت:
- فقط وقتی های باشم میتونم تحملت کنم و با مشت فکتو خورد نکنم سهون
سهون بیخیال شونه‌ای بالا انداخت و به لوهان که روزش رو با ماری‌جوانا شروع میکرد هشدار داد:
+ داری توی مصرفش زیاده روی میکنی لوهان...چون پولشو داری دلیل نمیشه که خودتو باهاش به کشتن بدی
- سرت به کار خودت باشه
+ شاید به خاطر همینه که نمیتونی سکس داشته باشی ...یه جا خوندم که مصرف زیادش باعث ناتوانی جنسی میشه
لوهان با چشمایی که دوباره سرخ میشد هشدار داد:
- من ناتوانی جنسی ندارم حرومزاده پس خفه شو
سهون با شیطنت سمتش خم شد و زمزمه کرد:
+ پس چرا هنوز باکره‌ای؟ نگو به خاطر اون فوبیای کوفتیِ که اونروز گفتی چون اصلا با ظاهر و شخصیتت مچ نیست!
لوهان بالاخره عصبی شد و صداش رو بلند کرد:
- به تو ربطی نداره که با این ظاهر و اخلاق مثل احمقا از سکس میترسم و تا این سن باکره‌م اوه سهون فقط گورتو گم کن اوکی؟
انتظار داشت سهون ساکت بشه و فکرشم نمیکرد اون لعنتی پوکر فیس با پوزخند بهش خیره بشه و با لحن مرموزی پیشنهاد ترسناکی بهش بده!
+ نظرت چیه بهت تجاوز کنم یا ببندمت تا نتونی مخالفت کنی و یه بار برای همیشه راحتت کنم؟ بهرحال بهترین راه کنار اومدن با ترس رو به رو شدن باهاشِ و منم فقط قصد دارم کمکت کنم سکسی بوی!
گاراژ برای چند دقیقه توی سکوت فرو رفت و با صدای افتادن چیزی روی زمین نگاه سهون و لوهان به سمت تهیونگ که از روی کاناپه با باسنش زمین افتاده بود کشیده شد،تهیونگ از درد باسنش با عصبانیت ضربه‌ای به جونگکوک زد که باعث شد از خواب بپره و خیلی طول نکشید صدای فریاد تهیونگ توی فضای گاراژ اکو بشه.
+ لعنت بهت حتی به یه های بدبخت که مستم هست رحم نمیکنی؟ گاد...حس میکنم دارم نصف میشم...
قبل از اینکه جونگکوک که متعحب نگاهش میکرد جواب بده صدای عصبی لوهان بینشون پیچید:
- خفه شو تهیونگ اون بیچاره بهت دستم نزده همین الان با کون از کاناپه پرت شدی پایین احمق
تهیونگ گیج از خواب و سردرد سرش رو خاروند و لوهان به سهون زل زد و با پوزخند گفت:
- وقتی که های نبودم این پیشنهادو بهم بده اوه سهون
سهون به سرعت بلند شد و کلافه داد زد:
+ ولی تو همیشه بالایی لوهان!
لوهان به خنده افتاد و جواب داد:
- درسته عوضی...این یعنی میتونی پیشنهادتو با خودت به گور ببری!

Continue Reading

You'll Also Like

73.6K 8.9K 28
تهیونگ، یکی از مافیا های خطرناک کره‌، که برای انتقام مرگ همسرش از نخست وزیر کشور تصمیم بر دزدیدن پسرش میگیره... ولی فقط داستان مرگ همسرشه...؟! جونگکو...
100K 14.7K 51
چقدر ساده بود... فکر میکرد دوسش داره ولی...همش الکی بود یعنی توی این چهار سال همش بازیچه دست اون دوتا شده بود؟ اینقدر بی ارزش بود؟ کاپل: ویمینکوک ژا...
372 132 11
مینی فیک عید ۱۴۰۳ کاپل تاعوریس بعد از اینکه توی یه صبح بهاری تاعو ناگهان کریس رو ترک کرد ... کریس هیچ وقت فکر نمیکرد دوباره باهاش رو به رو بشه... و...
1.9K 493 44
♡couple: jixuan ♡genre:Romance__smut_angst ♡completed 《دقیقا وقتی که فکرش رو نمی کنی... یکی وارد زندگیت می شه که باعث حال خوبت میشه... آرزو می کنی هی...