Excuse Me,Why Are You So Hot...

By WhiteNoise_61

113K 16.2K 1.6K

خلاصه: بکهیون سکس تراپ بی تجربه‌ایه که میخواد اولین بیمارش که یه پورن استار مریضه درمان کنه و اون کسی نیست به... More

🌸🍃 سـخن نویسـندگان 🌸🍃
🌸🍃 معـرفی شخصیـت ها 🌸🍃
💦🔥Part 1🔥💦
💦🔥Part 2🔥💦
💦🔥Part 3🔥💦
💦🔥Part 4🔥💦
💦🔥Part 5 🔥💦
💦🔥Part 6 🔥💦
💦🔥Part 7🔥💦
💦🔥Part 9🔥💦
💦🔥Part 10🔥💦
💦🔥Part 11🔥💦
💦🔥Part 12[END]💦🔥

💦🔥Part 8🔥💦

6.9K 1.1K 139
By WhiteNoise_61

- حالا اگه میشه بهم بگو باید چیکار کنم
تهیونگ با بی حوصلگی گفت و بکهیون عینکش رو بالا کشید و همونطور که چشماش رو ریز میکرد،جدی پرسید:
+ اول بهم بگو میتونی تحمل کنی یا قراره وسط راه همه چیزو رها کنی؟ میتونی از اون دانشگاه بگذری؟
- نه نمیتونم ازش بگذرم من راحت بدستش نیاوردم
+ پس تحمل میکنی؟
- آره
تهیونگ به آرومی جواب داد و فریاد بکهیون باعث شد با تعجب سرش رو بالا بیاره.
+ تحمل میکنی؟
- گفتم آره
+ آره؟؟؟
بکهیون بلندتر فریاد کشید و اینبار تهیونگ هم متقابلا فریاد زد:
- آره لعنتی...آره
بکهیون لبخندی زد و همونطور که دستش رو پشت گردن تهیونگ میذاشت و اون رو به خودش نزدیک میکرد شروع کرد:

+ یک هر وقت چشم تو چشم شدین لبخند میزنی...مهم نیست وقتی نگاهت نمیکنه چطور باشی ولی وقتی نگاهت کرد لبخند میزنی...لبخند بزن ببینم

تهیونگ سعی کرد لبخند بزنه و بنظر خودش خیلی موفق بود اما بکهیون با تاسف بهش نگاه میکرد!

+ این چشمای بیحال و لبای خط شده شبیه لبخنده؟ اصلا میدونی چند وقته لبخندای تخمیتو ندیدم؟ فقط گونه‌های لعنتیتو بده بالا

تهیونگ بزاقش رو قورت داد و اینبار گونه‌هاش رو بالا داد و بکهیون چشم غره‌ای بهش رفت.

+ بد نیست ولی قول نمیدم که فکر نکنه دیوونه شدی

بکهیون عینکش رو دراورد و روی میز گذاشت،لبخندی تحویل چهره‌ی سرد تهیونگ داد و چشمکی زد.
- وات د فاک بکهیون؟ چرا چشمک میزنی؟ نکنه میخوای باکرگیتو بهم بدی؟
بکهیون متاسف سرش رو تکون داد و تهیونگ با تعجب بهش خیره شد.

+ فاک اف ته...شماره‌ی دو...بهش چشمک بزن،شماره‌ی سه...زبونتو بکش روی لبات،شماره‌ی چهار...هر چیزی که گفت حتی تخمی ترین چیزی که توی عمرت شنیدی فقط لبخند میزنی و قبولش میکنی و شماره‌ی آخر که مطمئنم استادتو دیونه میکنه...لمسش کن!

- خدای من...کجاشو؟
تهیونگ با درموندگی پرسید و بکهیون با لبخند شیطانی‌ای جواب داد:

+ بعنوان یه سکس تراپ دیکشو پیشنهاد میکنم!

- لعنت بهت...اگه موفق نشم باید یدور همگی بفاکت بدیم بکهیون...اینو یادت بمونه!
.....
با استرس وارد کلاس شد و به محض دیدن استادش که با پیراهن سفید و کراوات مشکی و شلوار همرنگش زیادی جذاب بنظر میرسید،به سرعت گونه‌هاش رو بالا داد و تا وقتی که سرجاش بشینه و حتی بعد از اون تا زمانی که جونگکوک صداش کنه توی چشماش خیره شده بود و لبخندش رو نگه داشت.
+ مشکلی پیش اومده استاد؟
تهیونگ با همون لبخند ساختگی پرسید و جونگکوک همونطور که نگاهی به بقیه مینداخت به آرومی پرسید:
- چیزی شده؟ چیزی روی صورتمه؟ چرا امروز عجیب بنظر میای؟
به محض اتمام جمله‌ی جونگکوک لبای تهیونگ به خط صافی تبدیل شدن،بازم طبق معمول حرفای سکس تراپ تخمی درست از آب دراومده بودن!
اما این نمیتونست آخر راه باشه هنوز کلی گزینه وجود داشت که میتونستن به موفقیت ختم بشن پس اینبار تصمیم گرفت گزینه‌ی شماره‌ی دو رو اجرا کنه و تا زمان پایان و خالی شدن کلاس صبر کرد
همونطور که زبونش رو به آهستگی روی لباش میکشید توی ذهنش به بکهیون لعنت میفرستاد و شاهد ثابت شدن نگاه جونگکوک روی لباش بود.
+ حس میکنم امروز زیادی جذاب شدین استاد!
وات د فاک؟ چرا داشت چرت و پرت میگفت؟
جونگکوک برای چند ثانیه خیره بهش نگاه کرد و گفت:
- بعد از کلاسات منتظر بمون خودم میرسونمت
جونگکوک تقریبا دستور داد و تهیونگ تنها یک چیز توی مغزش اکو شد:
"حتی اگه تخمی ترین چیزی بود که توی عمرت شنیدی فقط قبولش میکنی"
+ حتما استاد
گفت و از میز فاصله گرفت و جونگکوک به رفتنش خیره شد،این پسر غیرقابل کنترل لعنتی حواسش رو پرت میکرد،از روز اول بطور ناعادلانه‌ای تمام توجهش رو مال خودش کرده بود و جونگکوک مجبور شده بود با روش‌های نچندان جالبی کاری کنه توی رابطه‌ی عجیبشون بمونه!
نمیخواست اعتراف کنه اما جذبش شده بود...اون نگاه خالی...تیپ‌های عجیب هیپ هاپیش...لبای خوش طعم و جسارتی که شیفته‌ش کرده بود...نمیتونست از کیم تهیونگ بگذره!
....
برگه‌های امتحانِ قبلی پخش شده بودن و تهیونگ با تعجب به نمره‌ش نگاه میکرد...اون عوضی بهش صد داده بود!
چطور تونسته بود نقاشیِ زیبای فاکی که کشیده بود رو نادیده بگیره و بازهم بهش صد بده؟
مثل اینکه نقشه‌های چندش سکس تراپش داشت جواب میداد!
لبخندی زد و برگه رو توی کیفش گذاشت،نگاهی به اطراف انداخت و بعد از چک کردن اینکه کسی نگاهش نمیکنه در شاسی بلند مشکی رنگ رو باز کرد و به محض نشستن عطر سرد جونگکوک توی بینی‌ش پیچید،برخلاف خودش که یه آشغال بود بنظر میرسید همه چیزش جذابن...حتی همین عطر...همین موسیقی درحال پخش و ماشین!
دوباره گونه‌هاش رو بالا داد و اینبار سعی کرد کمی واقعی‌تر بنظر بیاد،شماره‌ی آخری که بکهیون بهش گفته بود با خودش مرور کرد و نفس عمیقی کشید،باید انجامش میداد...باید!
+ بهم صد دادی
همونطور که میگفت با بدبختی دستش رو جلو برد و از روی شلوار عضو جونگکوک رو لمس کرد و جونگکوک با ناباوری بهش خیره شد.
- حواست هست داری چیکار میکنی؟
جونگکوک با پوزخند پرسید و تهیونگ چشمکی زد و جواب داد:
+ دارم تبدیل به بیبی‌ای میشم که استاد جئون دوست داره!
گفت و توی ذهنش خودش رو درحال اوق زدن تصور کرد...قطعا بکهیون رو بفاک میداد...مطمئن بود!
جونگکوک بدون حرفی دستش رو پشت گردن تهیونگ گذاشت و جلو کشیدش،لباش رو روی لباش گذاشت و شروع به بوسیدن لبای خوش طعمش کرد...
.....
چند وقتی میشد که افکارش به اونگ سونگوو ختم میشدن...خوب اولین روزی که وارد کلاس شده بود بیاد میاورد...دقیقا همون روزی که قصد داشت با یه دختر بخوابه!
سونگوو دقیقا مثل یه معجزه وارد زندگیش شده بود،اون دقیقا مثل خودش بود و دنیل هرروز مطمئن تر میشد که نیمه‌ی گمشدشه اما نمیدونست چطور باید اینو بهش بگه!
انقدر جرات نداشت که توی چشماش خیره بشه و بهش بگه که باید مال هم باشن و انقدر اعتماد بنفس نداشت که مطمئن باشه اون هم ازش خوشش میاد!
با صدای سونگوو که کم کم بهش میچسبید و جیغ‌های کوتاهی میکشید بهش خیره شد و با کلمه‌ی بعدیش با وحشت دست سونگوو رو گرفت و انگشتاشون رو توی هم قفل کرد.
+ حشره...خدای من...
سونگوو با وحشت گفت و دنیل همونطور که از ترس جیغ میکشید به خنده افتاد...حتی اون هم مثل دنیل ازحشره وحشت داشت!
- با شماره‌ی سه...یک...
دنیل فریاد زد و سونگوو بدون اینکه تا شماره‌ی سه صبر کنه شروع به دوئیدن کرد و دنیل رو دنبال خودش کشید.
با رسیدن به خیابون بعدی و رها شدن از شر حشره‌ها بلاخره ایستادن و نفس راحتی کشیدن،سونگوو همونطور که نفس نفس میزد سرش رو بالا آورد و نگاهی به اطراف انداخت.
- اوه...اینجا چخبره؟ چرا انقدر اینجا شلوغه؟
قبل از اینکه دنیل بتونه جوابش رو بده پسری که پرچم رنگین کمونی رو دور خودش پیچیده بود یه پرچم رنگین کمونی دست سونگوو داد و گفت:
+ برای کاپل شیرین...خوش بگذره
به محض اتمام جمله‌ی پسر سونگوو نگاهی به دنیل و بعد انگشتاشون که توی هم قفل شده بودن انداخت و قبل از اینکه بتونه دستش رو جدا کنه صدایی باعث شد با تعجب به رو به رو خیره بشه.
_ کانگ دنیل...پس دلیل لعنتیت برای نیومدن به گاراژ این بود؟
دنیل نگاهی به کای انداخت و کای پوزخندی زد.
_ توی فستیوال ال جی بی تی شرکت میکنی؟ اونم با پسری که تا حالا به دوستات معرفی نکردی؟ چه جوابی داری؟
+ من...من توضیح میدم
دنیل به کندی گفت و به سرعت دستش رو از دست سونگوو بیرون کشید.
+ داری اشتباه فکر میکنی!
کای بی توجه به دنیل سمت سونگوو برگشت و دستش رو دراز کرد.
_ کیم کای...از وقتی دنیل کوچیک بود دوستیم
- اونگ سونگوو
سونگوو همونطور که با شرمندگی به کای نگاه میکرد گفت و کای با لبخند گفت:
_ باید با بقیه آشنات کنم بیا بریم
+ اما...
_ فاک اف دنیل...تا کی میخواستی از ما مخفیش کنی؟
+ باید بزاری توضیح بدم...داری اشتباه میکنی
دنیل با بیچارگی نالید و کای بدون توجه بهش همراه سونگوو راه افتاد.
.....
فلش بک

کلافه نفس عمیقی کشید و خیره به چانیول که همچنان با عینک آفتابی مدام سرش رو به اطراف تکون میداد تا نگاهش نکنه،خیره شد.
+ آقای دیک فرسوده؟ کجارو نگاه میکنی؟ من رو به روت نشستم
چانیول به سختی به بکهیون خیره شد و ناخواسته باسن سکسیش جلوی چشماش نقش بست.
- شت...
بکهیون مشکوک بهش خیره شد و سعی کرد اهمیتی به وول خوردنای پارک عزیزش نده.
+ پرسیدم خواب دیدی؟
چانیول کلافه به موهاش چنگ زد و گفت:
- انقدر نپرس لعنتی...آره خواب دیدم
بکهیون مشتاق توی جاش خم شد و پرسید:
+ خب؟ چه خوابی بود که حتی از پورنات سکسی تر بوده و تونسته تحریکت کنه؟
چانیول انگار که هرلحظه ممکنه بکهیون حقیقت رو از چشماش بخونه با دستاش عینکش رو محکم سرجاش نگه داشت و جواب داد:
- فقط...با یه ساب بودم همین
بکهیون با کنجکاوی سمتش خم شد و چانیول وحشت زده خودش رو به پشتی کاناپه فشار داد.
بکهیون به هیچ عنوان قصد عقب نشینی نداشت،باید میفهمید تصور کی تونسته باعث تحریک شدنش بشه و تا وقتی نقشه‌هاش رو عملی میکنه اون شخص رو ازش دور نگه داره!
- هی...برو عقب...چت شده
چانیول خیره به بکهیون که با لبخند خبیثی فاصله صورتاشون رو کم میکرد گفت و دست بکهیون ناگهانی روی عینکش قرار گرفت،اون لعنتی میخواست عینکش رو برداره؟
اصلا چرا نمیخواست بکهیون بفهمه؟
شاید بهتر بود همه چیز رو بگه و تراپیست سکیش رو به بیبی بوی خودش تبدیل کنه تا وقتی که مطمئن بشه دیکش مثل قبل شده و میتونه با قدرت بیشتری دبیو کنه!
اجازه داد بکهیون عینکش رو در بیاره و از همون فاصله کم درحالیکه روش خم شده بود بهش خیره بشه.
+ ساب؟ پس توی خوابت یه دام بودی؟ درست مثل فیلمات؟ اون ساب کی بود؟ از همکاراته؟
چانیول مستقیم به چشمای کنجکاو و شیطونش خیره شد،این احمقی که خجالت میکشید خودش نبود،پارک چانیول از به زبون آوردن این جمله خجالت نمیکشید!
"به خودت بیا پارک چانیول"
توی ذهنش تکرار کرد و بدون اینکه به چیز دیگه‌ای فکر کنه گفت:
- بیون بکهیون
بکهیون برای چند لحظه شوکه سرجاش خشک شد.
وات د فاک؟
پارک چانیول توی خواب منو به فاک داده؟
انقدری حال کرده که دیک مرده‌ش زنده بشه؟یعنی من کمک بزرگی به این دنیا کردم؟
بیون بکهیون تبدیل به یه اسطوره شدی؟
صبر کن ببینم یعنی الان من...پارک چانیول رو اغوا کردم؟
کم کم حجوم خون به گونه و گوشاش رو حس میکرد و بدون اینکه فاصلشون رو کم کنه سردرگم پرسید:
+ تو...داری میگی من اون ساب بودم؟
چانیول نگاهی به صورت سرخ شده‌ی بکهیون انداخت و همونطور که با به یاداوردن دیشب نفساش تند میشدن جواب داد:
- متاسفم که اینو میگم...دقیق یادم نمیاد اما فکر کنم بسته بودمت و باسن گردت دقیقا جلوی چشمام بود و خب میدونی وقتی یه پورن استار باشی کنترل کردن خودت واقعا سخت میشه...پس...تنها کاری که کردم هارد بفاک دادنت بود!
با هر کلمه‌ی چانیول به سختی جلوی خودش رو گرفته میگرفت که جیغ نزنه و روی پورن استار عزیزش نپره،بدون کوچیک ترین تلاشی نصف راه رو رفته بود و فکر اینکه تونسته بود باعث ارضا شدنش بشه افکار شیطانیش رو توی ذهنش پررنگ میکرد و نتیجه‌ی تمام این افکارات سرخ شدن گونه‌هاش و به آرومی نشستن سرجاش بود،چیزی که چانیول به اشتباه فکر میکرد به خاطر خجالته!

پایان فلش بک
.....
چانیول کلافه رانندگی و سعی میکرد نگاه خیره‌ی بکهیون رو نادیده بگیره،اون کوچولوی لعنتی از وقتی سوار ماشین شده بودن بهش خیره شده بود و انگار قصد نداشت نگاهش رو ازش بگیره!
- نمیشد توی خونه میموندیم؟
با حرص گفت و جوابش لحن حق به جانب بکهیون بود.
+ البته که نمیشد،انتظار داری با کسی که تمام شب درموردم خوابای سکسی دیده توی خونه‌ش تنها باشم؟
چانیول همونطور که به جلوش خیره بود پوزخند صدا داری زد و با غرور گفت:
- اگه بخوام خوابمو عملی کنم نیازی نیست حتما توی خونه‌م باشی هرجایی توان انجامشو دارم!
"پارک چانیول احمق...واقعا فکر میکنی اگه بخوای انجامش بدی جلوتو میگیرم؟"
بکهیون برخلاف چیزی که توی ذهنش بود جواب داد:
+ البته...فقط کافیه کینگ سایزت درمان بشه تا دوباره ازش زیادی کار بکشی!
نگاهش رو از چانیول گرفت و با لحن دلسوزی ادامه داد:
+ اون تیکه گوشت بیچاره چه گناهی کرده که تو پدرش شدی؟ این انصاف نیست که ازش انقدر بکشی و هرجایی که خواستی فروش کنی تا این زندگی لوکسو برای خودت بسازی!
به دیک مظلوم و بازنشسته‌ی عزیزش خیره شد و چانیول با چشمای گشاد شده رد نگاه بکهیون که دقیقا به برآمدگی شلوارش خیره بود دنبال کرد اما قبل از اینکه واکنشی نشون بده بکهیون با جدیت ادامه داد:
+ این خلاف حقوق بشره...تو حق نداری از دیکت بیش از حد کار بکشی...صبر کن ببینم...شایدم خلاف حقوق کارمنداست...یا حیوانات؟ هی پارک...به نظرت دیک دقیقا جز کدوم دسته حساب میشه؟ حیوانات؟ انسان‌ها؟ اگه مال یه پورن استار باشه حقوق میگیره پس کارمند؟
چانیول با بیچارگی دوباره نگاهش رو به جلوش داد و اینبار نالید:
- این مجازات مسیحه...محتاج بودن به این روانی کند ذهن...قطعا دارم تاوان گناهامو میدم
+ الان به من گفتی کند ذهن؟
چانیول نفس عمیقی کشید و با لبخند مسخره و مصنوعی نگاهش کرد.
- نه بیبی بوی...با خودم بودم...من یه کند ذهنم و تو سکس تراپ عزیز و دوست داشتنیمی
بکهیون چشم غره‌ای به چهره‌ی مسخره‌ش رفت و ناگهانی جیغ کشید،چانیول با صدای فریادش وحشت زده ترمز کرد و بکهیون درحالیکه به سرعت داخل کوله‌ش رو میگشت فریاد زد:
+ شت...کارم تمومه...مقالم توی گاراژ جا مونده
- برای یه مقاله کوفتی داد میزنی؟ کی مسئول سلولای خاکستری مغز منه که با صدات به فاک دادی؟
بکهیون درحالیکه هنوز داخل کیفش رو میگشت داد زد:
+ اصلا مگه تو مغز داری؟ برای اون مقاله سه ماه وقت گذاشتم و باید تحویلش بدم و حالا توی دستای یه مشت احمقه که احتمالا تا الان روش جق زدن
بکهیون تند تند گفت و با حالت گریه ادامه داد:
+ اون مقاله و محتوای ارزشمندش لایق اسپرمای لوهان نیست
- هی آروم باش خب میریم برش میداری
چانیول بخاطر بغض بکهیون به سختی جلوی خنده‌ش رو گرفته بود و سعی میکرد آرومش کنه اما تصور اینکه کسی روی زحمتای شبانه روزی بیون بکهیون جق بزنه زیادی خنده دار بود،دستش رو جلوی دهنش گذاشت تا بیشتر از این عصبانیش نکنه و حتی تصورشم نمیکرد بکهیون با چهره‌ی متفکری بهش خیره بشه و مضحک ترین جمله‌ی دنیارو تحویلش بده!
+ هی پارک؟ مغز توهم شبیه بقیه‌ی آدماست؟
دستش رو زیر چونه‌ش گذاشت و ادامه داد:
+ حاضرم شرط ببندم اگه یه سیتی از مغزت بگیرن شبیه بیضه‌هاته!
و تنها جوابی که گرفت پارک چانیولی بود که سرش رو به فرمون میکوبید.
......
تا وقتی که جلوی گاراژ پارک نکرده بودن بکهیون متوجه کار احمقانش نشده بود،اسطوره‌ی دوستاش رو تا اینجا آورده بود...اگه یکیشون پارک چانیول رو میدید تا آخر عمرهمگی اون رو برای این خیانتش نمیبخشیدن،اون پارک چانیول رو دیده بود و با خودخواهی ازشون مخفی کرده بود!
+ میرم داخل اما تو از جات تکون نخور
چانیول مشکوک نگاهش کرد و پرسید:
-چرا؟ نمیشه با دوستات آشنا بشم؟ خودت گفتی من اسطورشونم
بکهیون لبخند بزدگی زد و جواب داد:
+ به تو ربطی نداره
به سرعت پیاده شد و زیر لب زمزمه کرد:
+ احمق...چطور جا گذاشتیش بکهیون؟
وارد شد و به شانس بدش لعنتی فرستاد،تمام اون لعنتیا اونجا بودن،سعی کرد بدون جلب توجه مقاله‌ش رو برداره و فرار کنه که لوهان با چشمای سرخ بهش خیره شد.
- بکهیون...نمیدونم چه بلایی سر ته ته آوردی اما میخواد بکشتت
بکهیون درمونده به تهیونگ که با نگاه تاریکی بهش خیره شده بود،نگاهی انداخت،حتما روشاش کار نکرده بودن!
+ یکم عجله داره ته ته...شب میام حرف بزنیم
با دیدن چشمای گشاد شده‌ی لوهان که بهش خیره شده بودن شوکه نگاهش کرد،چی باعث شده بود چشمای همیشه خمار لوهان اینطور گرد بشن؟
لوهان با همون چشمای شوکه سیلی محکمی به خودش زد و با صدای بلند اعلام کرد:
- شت...حق با شما بود نباید انقدر بکشم...دارم اوردوز میکنم؟ یا مسیح دارم توهم پارک چانیولو میزنم مغزم به فاک رفته
جمله‌ش کافی بود که تمام سَرها سمت بکهیون بچرخه و بکهیون وحشت زده برگرده و کابوسش به واقعیت تبدیل بشه!
خیره به چهره‌ی بی حس چانیول فحشی زیر لب داد و کوله‌ش رو جلوی صورت چانیول گرفت و با بیچارگی گفت:
+ پسرا...این فقط توهم لوهانه ...اون چیزی که فکر میکنین نیست...این...این...
همونطور که از گردن چانیول آویزون شده بود و سعی میکرد صورتش رو مخفی کنه میگفت و چانیول با پوزخند خودش رو به سکس تراپ کوچولوش سپرده بود تا هرچقدر میخواد ازش آویزون بشه و تلاش کنه،وقت تلافی کردن بود!
گاراژ توی سکوت فرو رفته بود و همه شوکه بهشون خیره بودن،لوهان چندبار متعجب پلک زد،رول ماریجوانا از بین انگشتاش لیز خورد و روی زمین افتاد و بلافاصله صدای بم چانیول بینشون پیچید.
- هی حرومش نکن
درست انگار پشه‌ای رو از خودش جدا میکنه بکهیون که ازش آویزون بود به یک سمت هول داد و بی توجه به نگاه بیچاره‌ی بکهیون سمت لوهان رفت،تمام سرها توی سکوت حرکاتش رو دنبال میکردن و لوهان با نزدیک شدن پارک چانیول ضربان قلبش رو تویگلوش حس میکرد،چانیول توی چشمای میکاپ شده‌ی جلوش زل زد،خم شد و رول لوهان رو برداشت،بی توجه به نگاه‌های زوم شده‌ی روش پک عمیقی به رول توی دستش زد و نگاهش رو به اطراف چرخوند.
- هی تراپیست کوچولو...این دوستت زیادی برای ماری‌جوانا خرج میکنه
بکهیون عصبی سمتش رفت و به سرعت رول لوهان رو از دستش کشید و روی زمین انداخت،خیره به دوستاش که هنوز شوکه نگاهشون میکردن غر زد:
+ نفس بکشین لعنتیا
همگی انگار که منتظر یه تلنگر باشن نفسشون رو با صدا بیرون دادن و صدای سونگوو سکوت رو از بین برد.
- گاد...باورم نمیشه
به سرعت سمت چانیول رفت و نگاه متعجب همگی روی پسر تازه واردی که همراه دنیل اومده بود و کای ادعا میکرد دوست پسرشه زوم شد.
سونگوو با لبخند بزرگی خیره به چانیول ادامه داد:
- من طرفدارتم...میشه بهت دست بزنم؟  باید مطمئن بشم واقعی هستی و توهم نزدم
چانیول ناخواسته به چهره و لحن کیوتش لبخند زد.
+ البته کیوتی
اخم ترسناک بکهیون مانع این نشد که سونگوو دستش رو جلو ببره و بازوی چانیول رو لمس کنه،بلافاصله بعد از لمسش دستش رو به سرعت عقب کشید و گفت:
- شت سوختم...چرا انقدر هاتی؟ دستم داشت از شدت هات بودنت میسوخت مرد
با اتمام جمله‌ش صدای خنده‌ی دنیل بینشون پیچید و هر چهار نفرِ گروه باکره‌ها شوکه به دنیل که با صدای بلند میخندید و رو یصندلیش ولو شده بود زل زدن،سونگوو از کجا جملشون رو بلد بود؟
یعنی دنیل ازش استفاده کرده بود؟
دنیل به سرعت دستاش رو جلوی خودش به نشونه‌ی اینکه" من بهش نگفتم" تکون داد و به سختی سعی میکرد جلوی خندش رو بگیره،خیره به چهره‌ی متعجب چانیول به سختی بین خنده‌ش گفت:
+ ببخشید واقعا...دست خودم نیست...نمیتونم به قیافه‌ی کسی ک با فیلماش جق میزدم خیره بشم و خنده‌م نگیره
چانیول بیخیال شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
- قراره فقط بهم زل بزنین؟ نمیشه بشینم؟
لوهان به سرعت بلند شد و به جاش اشاره کرد،چانیول بیخیال روی صندلی لوهان نشست و با لذت به چهره‌ی عصبانی بکهیون خیره شد.
- مگه نگفتی مقالتو جا گذاشتی؟ زود برش دار باید بریم کار داریم
کای که همچنان ساکت کنار تهیونگ نشسته بود با شیطنت گفت:
+بک تو که نمیخوای پارک عزیزمونو فقط برای خودت داشته باشی؟
بلافاصله لوهان با پوزخند دستش رو دور گردن بکهیون انداخت و محکم به خودش فشار داد.
- درسته عزیزم...چطوره اول باهم حرف بزنیم و تو تلاش کنی من مهربون بمونم
بکهیون به سختی جلوی خودش رو گرفته بود که سمت پارک عزیزش حمله نکنه و موهاش رو دونه دونه نکنه،با بیشتر شدن فشار دست لوهان با بیچارگی نالید:
+ من...براتون توضیح میدم...لوهانی بکهیونی داره خفه میشه...چطوره بشینیم و آروم صحبت کنیم هوم؟
چانیول اجازه‌ی واکنشی به لوهان نداد و چشمک جذابی تحویلش داد که به سرعت ضربان قلب لوهان رو به هزار رسوند و فشار دستش رو از بین برد.
- لوهان؟ بکهیون درموردت زیاد حرف میزنه...خیلی دلم میخواست از نزدیک ببینمت
قبل از اینکه لوهان بتونه واکنشی نشون بده صدای پوزخند تهیونگ بینشون پیچید و با نگاه تهدید آمیزی به بکهیون اعلام گفت:
+ هی پارک...خوشحالم میبینمت... اینا همیشه آرزوشون بود که تو بفاکشون بدی!
و نتیجه‌ی جمله‌ش،بکهیونی بود که با بیچارگی چشماش رو میبست و پارک چانیولی که با پوزخند ترسناکی بهش خیره میشد.

Continue Reading

You'll Also Like

268K 34.6K 52
Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواس...
100K 14.7K 51
چقدر ساده بود... فکر میکرد دوسش داره ولی...همش الکی بود یعنی توی این چهار سال همش بازیچه دست اون دوتا شده بود؟ اینقدر بی ارزش بود؟ کاپل: ویمینکوک ژا...
1.9K 493 44
♡couple: jixuan ♡genre:Romance__smut_angst ♡completed 《دقیقا وقتی که فکرش رو نمی کنی... یکی وارد زندگیت می شه که باعث حال خوبت میشه... آرزو می کنی هی...
20.2K 3.4K 26
تهیونگ نفس سنگینی کشید و با حس کردن درد همیشگی آهی کشید: جونگ کوک... دستمو بگیر... جونگ کوک دست امگا رو محکم بین انگشت های سردش گرفت و گفت: من اینجام...