Daltonien || GxG

By xXfakeziamxX

662 93 34

"هی ما همدیگه رو توی مهمونی دیدیم... من جرجیام یادته؟" آدری به قیافه‌ای که مطمئنا نمیشناختش خیره شد و سعی کرد... More

معرفی
00:00
00:01

00:02

149 22 14
By xXfakeziamxX


ناله ها زیبان؛

اونها گوش هارو نوازش میکنن به خصوص اگه از طرف کسی باشن که به نحوی بهش تعلق خاطر داری.

جرجیا صدای نفس نفس زدن خودش و تیا رو میشنید. تیا به موهاش چنگ میزد. انگشت های لاک زده‌ش رو بین طره ها میبرد و گهگاهی اون هارو از ریشه میکشید.

هیچ نوری فضارو روشن نمیکرد. پرده های اتاق کاملا کشیده شده بودن. لامپ ها خاموش بودن. قسمت شیشه ای بالای در، با تکه های روزنامه پوشونده شده بود. چراغ خوابی که قبلا روی عسلی کنار تخت قرار داشت، پایین افتاده و احتمالا شکسته بود.

این باعث میشد حواس جرجیا به نورهایی پرت نشه که ممکن بود رنگشون رو اشتباه ببینه. باعث میشد به این فکر نکنه که بقیه اون هارو چه رنگی میبینن یا همچین چیزی.

باعث میشد روی ریتم هماهنگ تکون خوردن بدن هاشون تمرکز کنه و ناله ها.

ناله ها اون رو به دنیای دیگه ای میبردن.

دقت به صداها از علایقش بود چون مشخصا نمیتونست به بیناییش اعتماد کنه. گوش هاش رو با سکوت اتاق وفق میداد و یک دفعه، صدای زیر آرومی شنیده میشد که بدنش رو دیوونه میکرد. تیا واقعا صدای زیبایی داشت اما جرجیا پیش خودش فکر میکرد که نحوه‌ی شنیدن اسمش از بین اون لب ها، حتی زیباتره.

جوری که کشیده شدن موها و انقباض عضلاتش با شنیدن "جرج...جرجیا" های آروم و تکراری، هماهنگ میشدن، سکس رو براش زیباتر میکرد.

احتمالا از نیمه شب گذشته بود اما نمیخواست ساعت دیجیتالی که روی زمین پرتش کرده بود رو به سمت خودش برگردونه و اعداد روش رو بخونه.

خب اون هیچوقت یه تلفن همراه نداشت. موبایل و رنگ های توش بیش از هرچیزی آزارش میدادن. حتی بعد از پنج دقیقه کار کردن باهاش هم سیل اشک ها ناخودآگاه از چشم هاش جاری میشدن.

راستش بهش نیازی هم نداشت. دوستاش معمولا نزدیکش بودن و هروقت به تیا نیاز داشت، اون رو توی کوچه پشت دانشگاه ملاقات میکرد. امکان نداشت که اونجا پیداش نکنه. جوری که انگار اون هم متوجه نیازش میشد و یا شاید هم احساس دو طرفه ای بود.

مادر و پدرش هروقتی که میخواستن ازش خبری بگیرن، با مسئولین خوابگاه تماس میگرفتن و خب... این خیلی از مشکلات رو حل میکرد.

جرجیا نیازی به موبایل نداشت اما حالا که دائما ساعتش رو فراموش میکرد، بیشتر از هرچیزی به خاطرش به خودش لعنت میفرستاد.

تیا تکون آرومی خورد و از پشت بهش نزدیک تر شد. گرمای بدنش از افکار مربوط به موبایل جداش کرد. چرخید و دست هاش رو دور شونه های برهنه حلقه کرد. بینیش رو بین موهای قهوه ای برد و نفس کشید.

بوی خاصی نبود. فقط شامپو و نرم کننده ای که استفاده میکرد. اما جرجیا رو به یاد تیا می انداخت و تیا به معنای رهایی از تنش هایی بود که برای مدتی توی وجودش جمع میشدن... پس چه بویی میتونست بهتر از اون باشه؟

بوسه آرومی روی شونه دختر گذاشت و از جاش بلند شد. لبه تخت نشست و توی تاریکی دنبال لباس هاش گشت.

اونا همیشه یه جایی همون پایین بودن.

دکمه های پیرهنش رو بست و جینش رو روی لباس زیرش بالا کشید. سرش رو چرخوند تا نیم نگاهی به تیا بندازه که آروم خوابیده بود و بعد، بدون اینکه صدایی تولید کنه از اتاق خارج شد.

راهرو مثل همیشه خلوت بود اما نور لامپ های زردش برخلاف تعداد زیادی از رنگ های دیگه، آرومش میکرد. خوشحال بود که تونسته بود صاحب اونجا رو متقاعد کنه که اتاقی براش کنار بذاره و نور راهروی بیرونش رو با توانایی چشم هاش تنظیم کنه.

مرحله بعدی، برگشتن به سالن اصلی کلاب بود. اونجا شلوغ بود و صدای موزیک توی گوش هاش میپیچید. بدن ها بین همدیگه میلولیدن و عبور از بینشون سخت بود و از همه بدتر، نور سرخی بود که فضارو احاطه کرده بود.

جرجیا میدونست که رنگ آبی روشنی که میبینه، اصلا به واقعیت فضای اون کلاب نزدیک نیست. مطمئن بود که همچین جایی رو با اون رنگ ملایم طراحی نمیکنن و این آزارش میداد. این که باوجود تلاش برای یکسان بودن با جامعه اطرافش از بیرون، در آخر دنیا رو جور دیگه ای میدید.

***

دانشگاه اونقدرهام بد نبود. اینگرید صبح ها دیر بیدار میشد و صدای خر و پفش آدری رو اذیت میکرد. دیدن منظره‌ی بزاقی که از دهنش آویزون بود هم چندان لذت بخش نبود اما به هر حال، اونا با لبخندهایی بهم، حاضر میشدن و چند دقیقه بعد توی کافه تریا نشسته بودن.

آدری نمیخواست سر میز اینگرید و دوست هاش بشینه اما اون تقریبا مجبورش کرد و در آخر، وقتی مایا رو دید که با دوست های بث میخندید و سرش رو عقب انداخته بود، خیلی هم از کارش ناراضی نبود.

"هی... اون خواهرته آره؟ دقیقا شبیه همین." گرید با دهن پر گفت و پشت دستش رو روی لب هاش کشید.

آدری نگاهی به سمتی انداخت که از قبل میدونست میز بث و رفقاشه، "آره" آرومی زمزمه کرد و چنگالش رو توی زرده تخم مرغ وسط بشقابش فرو برد، "خواهر دوقلوم."

"اووووه!" الیوت دوست گرید و همون پسری که روز اول توی اتاق ملاقاتش کرده بود با صدای بلندی گفت و توجه پنج نفری که دور میز نشسته بودن رو جلب کرد، "آدری یه خواهر دوقلو داره!"

"واقعا؟"

آدری میخواست سرش رو به نشون تاییدِ حرفِ کریستی تکون بده اما دقیقا توی همون لحظه یه نفر سینی بزرگ پلاستیکیش رو روی میز کنار مال خودش گذاشت و بعد هم جوری که انگار صاحب اونجاست، روی صندلی نشست.

آدری با تعجب بهش خیره شد و بعد با نگاهی که داد میزد 'وات د فاک؟' به سمت اینگرید چرخید تا ازش کمک بخواد اما اون هم به همون اندازه گیج به نظر میرسید.

بالاخره الیوت صداش رو صاف کرد، "هی... نمیخوای خودتو معرفی کنی چون...؟" نگاهش رو دور میز چرخوند. انگار میخواست به دختره بفهمونه که اونا همه سال اولی هستن و نمیدونن اوضاع از چه قراره.

مگه قرار نبود اکیپ های کوچیک دوستانه باهم دور یه میز بشینن و غیبت کنن و کسی هم مزاحمشون نشه؟

دختر آروم خندید و چیزی که مشغول جویدنش بود رو قورت داد. سرش رو به سمت آدری چرخوند و دستش رو روی شونه چپش قرار داد، "هی ما همدیگه رو توی مهمونی دیدیم... من جرجیام یادته؟"

آدری به قیافه‌ای که مطمئنا نمیشناختش خیره شد و سعی کرد لبخند بزنه اما لمس عجیب غریبه روی شونه‌ش که با پارچه لباسش پوشیده شده بود و نگاه هایی که از دور تا دور میزش به سمتش شلیک میشدن، عصبیش کرده بودن. در آخر خنده هیستریک و لرزانی تحویلش داد، "من برای مهمونی نرفته بودم..." صداش آروم بود اما به خوبی باوجود همهمه دانشجوها شنیده میشد.

جرجیا دستش رو عقب برد و اخم کرد. مطمئن بود که اون دختر رو توی پارتی دیده. پارتی کوئنتین. با اون یکی که پوستش تیره بود. "ولی تو... من مطمئنم. منظورم اینه که تو با یه نفر دیگه بودی-"

اینگرید دستش رو توی هوا بالا برد و با چشم های درشت شده، حرف غریبه رو قطع کرد، "همتون دارین اشتباه میکنین!" نفس عمیقی کشید و لحنش رو شبیه تبلیغات تلویزیون کرد، "خانم ها و آقایان، اونی که جرجیا در واقع دیدتش، کسی نیست جز..." الیوت با خنده صدای طبل زدن در آورد و گرید کاملا جدی ادامه داد، "خواهر دوقلوی آدری ما!" 

و آدری تقریبا نیاز داشت که از روی کره زمین محو بشه.

Continue Reading

You'll Also Like

121K 20.3K 51
ل-هی آسیایی ز-ولم کن ! ل-انقد ازم فرار نکن !
266K 42.3K 28
تهیونگ و جونگکوک بهترین دوستای هم حساب میشدن؛ فقط تا قبل از اینکه تهیونگ بفهمه جونگکوک دو ساله روش کراش داره و بدون اینکه بخواد باهاش بخوابه! 𝑪𝒐�...
GRAY VKOOK By NARCO

Teen Fiction

28.5K 3.5K 26
ژانر: ددی کینک، رومنس، فلاف کاپل: تکوک، یونمین جیمین از ددی ارومش خسته شده بود و ددی خشنی مثل مال جانگکوک می خواست. از طرفی جانگکوک از اینکه بیست و چ...
138K 24.1K 36
|تکمیل شده| سعی کن دوباره دستت رو بلند کنی تا دیگه انگشتت هم به اون دوست دختر کوچولوت نخوره... این یه تهدید توخالی نبود، کیم تهیونگ میتونست حرف‌هاش ر...