How to be a criminal (L.S) (C...

By Partow_kh

149K 26.1K 24.4K

من دوست دخترمو کشتم و الان دارم ازت دزدی یاد می گیرم! Highest rank : #7 in fanfiction وارنینگ : حاوی اندکی مع... More

معرفی
Things
01-I'm such a loser!
02-Candy instead of her lips...
03-Haha. I'm bloody.
04-Sorry my princesses!
05-Kiss me for the last voice mail
06-Yours sincerely , The Chicken
07-Murderers go straight to hell
08-My dream is a nightmare now
09-My baby girl loves gay Tomlinson
10-I just died.
-Questionnaire
11-Don't blame me
12-Hospital break
13-Calm down baby...It's not real
14-I'm here , unlike you!
15-Use your cellphone , baby!
16-Good days start with fights
17-Death note
18-Sorry Harry , x
19-She never hid anything but...
20-I made them sad!
21-Are your dimples cemetery?
22-Hospital break Pt.II
23-Tomlinson's diaries
24-The cheater blew me up lad!
25-None of your fucking business, Emily!
26-We'll talk after dinner
27-How to be a tall Prince Charming
28-P.H.K.
29-My boyfriend is a writer and designer
30-Choose between your wife and gf !
31-This jacket is more suitable for you , Steve!
32-Killing memories
33-I'll miss you a shit ton!
34-Friendly notice
35-Second dinner
36-He won't be back
37-The Guilty cries every damn time
38-The middle one is for you!
39-I myself am a Larrie!
40-Running in the hallway
41-Things we can do together
42-How to use a gun
43-Dr.Tomlinson
44-Dr.Talklinson
45-Even kids know that, baby boy!
46-Cursed killer
Interview
47-Hospital break - failure
48-How to kiss after cigarette
49-The trainer wasn't successful
50-Heart beating faster
51-Mr. Fucking Single kisses Mr. Fucking Nightmare
52-The Trainer is top
53-First Boy Crush
54-Unstable Thieves
55-Drunk Boyfriends
56-Happy birthday Emily !
57-Horny Baby Boy
58-Fucking Isn't The Most Important Part Of Us Baby Boy!
59-Let me be your friend, baby boy!
60-I love Kanye. He loves him.
61-2 emergency calls
62-Baby boy at the airport
63-I'd Rather Be A Miserable With You
64-Get out of my head cause I'm away from y'all.
65-I'm good cause I'm just like you !
66-SOS. Memories Are Back!
67-I love Mary!
68-Cute kids bring happiness to homes
69-The most favorite postion
70-I'll be there for you
71-Bitterness comes after tasting sweat.
72-Forgive me
قدقد نامه. واتپد پاکش نکن -.-

73-Born to be miserables

2.8K 295 499
By Partow_kh

دانای کل

لویی میدونست فرارشون نشدنیه. چشماشو بست و توی سی ثانیه خوابید. نصفه شب وقتی بیدار شد یه نگهبان بالای سرش بود و بهش می‌گفت که سریع حرکت کنه وگرنه جا می‌مونه.

بین خواب و بیداری از مسیری که نگهبان می‌گفت رفت و رسید به یه کامیونت مخصوص حمل گوشت یخی. بیشتر از هشت نفر اون تو بودن و اسمیت از همه‌شون نگران‌تر به نظر می‌رسید.

وقتی لویی رو دید پرید پایین و کمکش کرد بیاد بالا. داخل کامیونت سرد بود و همه به هم چسبیده بودن و استرس داشتن. اگه می‌گرفتنشون بدبخت می‌شدن و احتمال این که کارشون به اعدام بکشه بود.

اسمیت لویی رو که حسابی می‌لرزید بغل کرد و با ذوق گفت : داریم می‌ریم پیش هری لو. یه ذره سرما رو تحمل کن.

لویی می‌لرزید ولی خوشحال بود : ساعت چنده؟

اسمیت شونه بالا انداخت و یواش دستشو به گونه‌ی لویی کشید : چیزی به صبح نمونده. صبح خونه‌ای.

لویی لبخندی زد و یه قطره‌ اشک روی انگشتای اسمیت فرود اومد. اسمیت خندید و لویی رو محکم بغل کرد تا صدای ترق تروق استخوناش اومد. لویی بی جون هلش داد عقب : شکوندیم اسمیت. بکش بیرون پسر.

اسمیت خندید و لویی رو ول کرد. لویی ضربان تند قلبشو توی گلوش حس می‌کرد و دلش می‌خواست به راننده بگه گاز بده. دلش برای خوابیدن کنار هری لک زده بود.

هری از غروب تمام کتای توی کمدشو امتحان کرده بود. می‌خواست برای شوی فردا که برعکس تمام شوها هشت صبح بود نه هشت شب، اون کتو بپوشه.

با هزار ضرب و زور کمرون و جاشو راضی کرده بود که بذارن بادیگاردا ا‌ون روز توی سالن شو نباشن. وقتی کمرون پرسید چرا، اون فقط لبخند زد و گفت یه مهمون ویژه داره که از بادیگاردا خوشش نمیاد. کمرون و جاش نپرسیدن کی ولی حسابی مشکوک بودن.

کمرون تکست داد به هری : هری؟ با کسی رل زدی؟

هری لبخندی زد و دستی به چالش کشید : نه.

دوباره گوشی توی دستش ویبره رفت : داری می‌ترسونیم. مهمون ویژه‌ت کیه؟

هری یه ذره شدیدتر خندید : نمی‌گم کم. اذیت نکن. فقط بادیگاردا رو رد کن برن.

دیگه پیامی از کمرون نیومد. نگاهی به کت سبزآبی توی کمد انداخت و اشک شوق توی چشماش نشست. قرار بود لویی رو ببینه. قرار بود بعد از اون همه مدت یه شب رو کنارش بخوابه. قرار بود با هم غذا بخورن و با هم حرف بزنن.

لویی از سرما انگشتاشو حس نمی‌کرد. توی کامیونت یه مقداری گوشت بود تا اگه چک کردن لو نرن. زندانیا پشت گوشتا بودن و اکثرشون خوابیده بودن. لویی ولی بیدار بود و با این که چونه‌ش می‌لرزید لبخند زده بود : اسمیت؟

اسمیت هایی گفت و نگاهی به لویی انداخت. لویی به سقف نگاه کرد و خندید : اگه دیدمش زشته همون موقع به فاکش بدم؟

اسمیت خندید و نچی گفت. لویی دستاشو به هم مالید : زشته اگه بدون هیچی باشه؟ نه مقدمه نه وسیله‌ای؟

اسمیت نه‌ای گفت و موهای لویی رو به هم ریخت : کاری رو بکن که راحتی لو. و بهم قول بده دیگه اذیتش نکنی.

لویی لبخندی زد و گونه‌ی اسمیتو بوسید : باشه اسمیت. از این به بعد تو رو اذیت می‌کنم.

اسمیت خندید و به چشمای براق لویی نگاه کرد : دلم برات تنگ میشه. برای تیکه انداختنت و گریه کردنت. برای هورنی شدنت حتی.

لویی با مشت کوبید وسط پای اسمیت. اسمیت آخی گفت و خم شد. لویی خندید : تو رو هم عقیم می‌کنما. گم شو عوضی بچ.

اسمیت وسط درد خندید و هی صاف نشست و دولا شد تا درد خوب بشه. لویی دستاشو زیر پاش گذاشت : سردمه.

اسمیت بلند حقته‌ای گفت و چپ چپ نگاهش کرد. لویی خندید و خودشو کش و قوس داد. از منفذای کامیونت نور خورشید می‌زد داخل. صبح شده بود. پنج و پنجاه دقیقه بود.

هری با استرس کتو برای بار سوم پوشید و با چرخ خیاطی کوچیکی که کنار اتاق کارش بود سرشونه‌های کتو که حالا براش گشاد شده‌بود تنگ کرد. کمر شلوارو هم همینطور و کفشاشو برق انداخت. یه کفش مشکی کالج با زبونه‌ی رنگین کمونی.

کتو با اتو پرسی اتو کرد و بعد از این که برای آخرین بار به اتاقش نگاه کرد، لامپو خاموش کرد. با مبلش خداحافظی کرد و عکساشو از روی یخچال برداشت. همه رو توی یه کیف کوچیک مشکی جا داد و دم در ایستاد : حالا که فقط بدون لویی توت زندگی کردم، بهتره به فاک بری. خداحافظ برای همیشه. فاک بهت.

درو‌ محکم به هم کوبید و کفشای رنگین کمونی‌شو پوشید. از پله‌ها پایین رفت و تا برسه سه بار اسپری زد. سوار ماشینش شد و کتو روی صندلی کمک‌راننده نشوند. 

با لبخند پشت تمام چراغ قرمزا ایستاد. وقتی رسید به محل اجرا ساعت هفت و نیم بود و همه چیز آماده بود. با چند تا فن عکس گرفت و بهشون امضا داد و توی دلش خندید. اون فنا رو فروخته بود به یه چیز بزرگتر.

اجرا شروع شد. تمام مدلا کارشونو خوب انجام دادن. آهنگ همون آهنگ همیشگی بود. مدلا تند تند رد می‌شدن و هری بی‌نهایت منتظر بود بره بیرون تا مهمون ویژه‌شو ببینه.

همینم شد. اجرا تموم شد. هری اومد بیرون تا تشکر کنه. میکروفونو توی دستاش گرفت و اساحه‌ی زیر کتشو لمس کرد. بین فنا چرخید تا تونست آرونو پیدا کنه. جلو رفت و با صدای آرومی گفت : از همتون ممنون برای تمام حمایتاتون. چه اینجا و چه درباره‌ی کتاب. من امشب یه مهمون ویژه دارم که زندگی قشنگ این روزامو بهش مدیونم. آرون؟ میشه بیای جلوتر بایستی؟

آرون نیشخندی زد و اومد جلوتر. از عدم تعادلش می‌شد فهمید مسته. هری خندید : خیلی ممنونم آرون. زندگی‌ای که الان دارم هیچ فرقی با بهشت نداره. اونی که دوستش دارم به خاطر تو کنارمه و تنها غمی که دارم از دست دادن دوست خوبم امیلیه. دیروز سر قبرش بودم آرون. گلای خوشگلی اونجا در اومده. اصلا یه بار سر زدی بهش؟

کل سالن توی سکوت فرو رفته بود. آرون خندید و شونه بالا انداخت : کی اهمیت میده مرد؟ اون رفته.

هری دستشو توی جیب مخفی کتش برد. از کنار اسپریش تفنگو درآورد. دو تا گلوله دقیقا به قلب و شونه‌ی آرون شلیک کرد و با لبخند به افتادنش نگاه کرد : من زندگی‌تو ازت یهویی گرفتم آرون. تو حتی جرأت نداشتی این کارو یهویی کنی.

تمام فنا هجوم بردن سمت آرون که تمام لباسش خونی بود و دیگه نفس نمی‌کشید. لبای قرمز از شرابش، حالا به خاطر صورت سفید شده‌ش بیشتر به چشم می‌اومدن. هری به خاطر جیغ فنا عصبی شد. از روی سن با پاهای لرزون رد شد و رفت پشت سن.

تمام مدلا با ترس ایستاده بودن و نگاه می‌کردن. یکی به پلیس می‌خواست زنگ بزنه و اون یکی به آمبولانس. هری فقط خندید و رفت سمت میزش. وسیله‌هاشو برداشت و خواست از در بره بیرون تا خودشو به پاسگاه تحویل بده که صدای کمرونو شنید : هری! هری! هری اون برگشته!

هری برگشت سمت کمرون. چشمای کمرون خیس بود و یه لبخند بی‌نظیر روی لباش. کمرون بزگشت سمت لویی و کمکش کرد راه بره. به خاطر سرما تعادلی نداشت. اسمیت با شوق به صحنه نگاه کرد.

هری با چشمای گرد به لویی نگاه کرد که چطوری می‌لرزید و گریه میکرد : هری؟ بیبی بوی؟

هری نفهمید چطوری جلو رفت و چطوری لویی رو بغل کرد. اونقدر محکم که لویی حس کرد خون توی رگاش جریان پیدا کرده. هری نتونست خودشو کنترل کنه. زد زیر گریه و سرشو توی گردن لو فرو برد : دلم برات تنگ شده بود. من داشتم می‌اومدم پیشت. من آدم کشتم که بیام پیشت.

لویی دستاش شل افتاد کنار تنش : تو چی کار کردی؟

هری زیر لب گفت : آدم کشتم لو. آرونو. اون عوضی حقش بود.

لویی نمی‌تونست نفس بکشه. دادی زد و کف زمین نشست. کمرون با لبخند به اسمیت که لباس کمرون تنش بود نگاه کرد و شونه بالا انداخت. اسمیت با اخم بلند شد و دویید سمت لو : هی! چی شده؟

لویی نمی‌تونست حرف بزنه. دوبار به قفسه سینه‌ش کوبید و پاهاشو توی شکمش جمع کرد : بدبختی تمومی نداره اسمیت. بدبختی تمومی نداره.

اسمیت سر بلند کرد و هری با ترس به لویی نگاه کرد : تو که دائم بیرون نیستی؟ هستی؟

اسمیت با صدای لرزون جلو رفت : چه غلطی کردی؟

هری اخمی کرد : یعنی چی؟ تو کی‌ای؟

کمرون بود که داد می‌زد : این همه پلیس اینجا چی‌کار می‌کنه هری؟

هری روی زمین نشست : من آرونو کشتم که برم زندان.

کمرون اول فکر کرد اشتباه شنیده. بعدش اون بود که داد می‌زد. لویی سرشو از روی زانوش بلند نمی‌کرد. دلش می‌خواست همون‌جا بمیره. دیگه چیزی نمونده بود که واقعا همین اتفاق بیافته.

اسمیت دلش می‌خواست انقدر اول خودش و بعد هریو بزنه که بمیرن جفتشون ولی فقط دستاشو مشت کرد : بلند شید. سریع. بلند شو لو. ما داریم امشب با یه کانتینر تابوت از آمریکا میریم مکزیک. شماها بیاین.

لویی سر بلند کرد و نگاه به هری کرد. هری منتظر تایید لویی بود. جفتشون بلند شدن و دنبال اسمیت دوییدن. البته اینم بود که اسمیت دست کمرونو گرفته بود و جلوتر می‌دویید.

اون شب، هری و لویی رو توی یه تابوت دو نفره گذاشتن و اسمیت و کمرونو هم همین‌طور. سه تا از زندانیا قرار بود برن مکزیک با همین کانتینر و بقیه می‌رفتن کانادا.

هری دستشو انداخته بود دور گردن لویی و تمام چهل ساعت توی راه، به چشمای قرمز لویی نگاه کرد. اونا برای غذا بیسکوییت می‌خوردن و آب و یه چراغ قوه داشتن توی تابوت.

لویی فقط اشکای هری رو پاک کرد، بوسیدتش و سعی کرد بوی هری رو با تمام تنش حس کنه. وقتی رسیدن به مکزیک، اونا بری اولین بار بعد از نه ماه دست همو توی آزادی گرفته بودن. بعد از نه ماه، با کلی بدبختی جدید کنار هم بودن و چالشای جدیدی روبروشون بود. اولیش فرار کردن از پلیس بود زمانی که دلشون یه جای ثابت برای خوابیدن با هم می‌خواستن.

کمرون یه ماشین دزدید و به تعجب اسمیت کاری نداشت. اون دو تا بودن که این دفعه پشت ماشین با هم می‌خوابیدن و کمر‌ون حسابی دلش تنگ شده بود برای سکس. پس ماشینو زد کنار و با یه ببخشید، خودشو نزدیک اسمیت کرد. اون پسر زیادی از حد جذاب بود.

****

چپتر عاخر بود گایز.

چپتر بعد حرف دارم کلی پس هلد عان تا اونموقع پاک نکنین از لایبرریتون😑😂💖

Continue Reading

You'll Also Like

83.5K 15.5K 55
مهم نیست چه اتفاقی برات میوفته حتی اگه سخت بود حتی اگه هرچی تلاش کردی کافی نبود حتی اگه به عمق تاریکی رسیدی نذار بکشتت نذار قلبتو بشکنه 💙💚 ______...
87.5K 7.9K 29
[ C O M P L E T E D ] من با خوندن فن فيكشن ها از واقعيت فرار كردم. اون ها از فن فيكشن هاشون فرار كردن تا به واقعيت من تبديل بشن. (Harry Styles AU) [P...
2.3K 506 21
لیام فقط با چند نگاه عاشقِ راک‌استاری با چشم‌های طلایی میشه. اما چیزی که راجع بهش نمیدونه، اینه که زین مالیک فقط یه راک‌‌استارِ ساده نیست. Ziam Mayn...
63.7K 10.3K 43
_عاشقم نشو _اگه شدم _نباید بشی _اگه شدم _فراموشم کن _اگه نتونستم _باید بتونی _اگه نتونستم! _باید باهاش زندگی‌کنی _اگه نتونستم _میتونی _وقت...