Liar [L.S]

By singupity

55.7K 6.9K 686

اگر دروغ گفتنِ من ، به داشتنِ تو ختم ميشد ، من حاضر بودم زود تر از اينا اين دروغ رو فاش كنم ! More

liar
Chapter 1
Chapter 2
?⚡️
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Last Chapter

Chapter 21

1.5K 192 40
By singupity


دان راوي :
هري با استرس ناخوناشو جويد
دستشو تو موهاش كرد
باز هي ناخوناشو جوييد.
باز دستشو تو موهاش كرد
تو طول اتاق راه رفت
باز ناخوناشو جويد ، باز دستشو تو موهاش كرد
هري ب ترتيب و پشت سر هم هي اينكارو انحام ميداد
كول و نايل از اون بدتر
كول هي تو ليوانش اب ميريخت و ميخورد
نايل هي پا و دستشو تكون ميداد.
اين سه نفر همه اين كارارو به ترتيب انجام ميدادن
هري : ح.... حالا چيكار ك ... كنم ؟ من .. من فك ميكردم اين لعنتي زودتر تموم ميشه اما .... اما حالا اونا ميخان كه با هم اشنا شن خدا ... اگه .. اگه
كول : عاروم باش هري ..... وايسا فك كنم ببينم چ خاكي تو سرم بريزم.
نايل : نميشه كاري كرد ، بايد امشب برن.
هري : برن ؟ فك كردي لويي قبول ميكنه با من بياد ؟ اون گي نيس و
كول : ولي بابد بياد مگه نه ؟
نايل : اگه اين خبر لنتي تو روزنامه چاپ نميشد ....
كول: ب هر حال خانواده هري ميدونستن.

نميدونين دارن راجب چي حرف ميزنن؟ امروز يه زنگ فاكي به گوشي هري زدن ! خانوادش ! و اونا از هري خاستن تا قرار بزاره و با لويي اشناش كنن.
حتي انه با مامان لوييم هماهنگ كرده بود
اين همون چيزي بود ك هري و لويي ازش ميترسيدن
شايد خانوادشون ميخاستن امتحانشون  كنن تا بيينن ايا واقن گي هستن يا نه ؟ كي ميدونه ؟ من ميدونم ؟ ليام ميدونه ؟ نايل ميدونه ؟ هري ميدونه ؟
زين ميدونه ؟ لويي ميدونه ؟
هيشكي جز قلب هري و لويي نميدونه
هري از وقتي سيزده سالش بود از ال جي بي تيا حمايت ميكرد شايد بگين يه بچه سيزده ساله چ چيزي از ال جي بي تيا ميدونه ولي هري باهوش تر از اين حرفا بود اون موقع هري يه پرچم رنگين كمون رو روي ديوار اتاقش نصب كرده بود.
جما شك كرد وقتي اتاقشو ديد با خودش گف نكنه هري ي ال حي بي تيه ؟ باي ؟ گي ؟
هرچي ! هري الانم نميدونه چيه !
دلايلي ك هري رو تو اين مورد ب شك انداخته اينه كه هي به لويي زل ميزنه ! عكساشوسرچ ميكنه! دنبال بهونه اي ميگرده تا لويي رو ببينه يا باهاش حرف بزنه اينا به اندازه كافي منطقي هستن تا هري رو به شك بندازن.

و از اونور لويي ، هنوز از ملاقات خانواده هاشون خبر نداره ولي فكرش بيشتر از اين درگيره.
بايد قبول كنه گيه ؟ يا بايد قبول كنه بايه ؟
چرا همه چي انقد پيچيدس ؟
بيشتر مردم وقتي رل ميزنن ميفمن
مثلا يكي روبي اف افش كراش داره و ميفهمه لزبينه
و يكي مثل لويي خيلي به منشيش توجه داره
اوه ! لويي خودشو لو داد
لويي با خودش گفتر: چرا هيچوقت سعي نكردي ي دخترو دوست داشته باشي ؟ چرا هيچوقت با ي دختر سكس نداشتي ؟ درصورتي كه يه پسرو بوسيدي.
لويي با فهميدن اينكه گي ايه سرشو گذاشت رو دستاش
ن كه تازه فهميده باشه ، يا بهرخاطر حساش به هري بهراجبار خودشو گي خطاب كرده باشه
لويي از خيلي وقت پيششا اينحوري بود

مثلا دوسال پيش ، سر همين چيزا با خانوادش دعوا كرد  از همون موقع تا موقعي كهر خبر رابطش با هري پيچيد ، هيچ بحثي با خانوادش نداشت.
حالا كه با زين حرف زده بود انگار ذهنش باز تر شده بود.
تو همين چند ساعت خيلي چيزا راجب گي ها فهميد و تازه بيشتر درك كرد كه چقدر گي يه !
اما الان اصلا نميخاست به اين فك كنه ك كيو به عنوان دوس پسرش انتخاب كنه !
اون دوست پسر داشت ! اره يه دوست پسر فيك داشت !

" اين كلمه ( فيك ) واقعي ميشه ؟؟ "

لويي بعد فك كردن و بازم بيشتر درك كردن اينا سرشو به كارش گرم كرد و به كاراي سركت سرو سامون داد.
يكم كه گذشت در زده شد و يه پسر رو ديد كه با نگراني لبخند زد
هري : ميتونم بيام تو ؟
لويي با لبخند سرشو تكون داد
هري اومد داخل و درو پشت سرش بست
اروم اروم به جلو قدم برداشت
هري از لويي نميترسيد.
هري از عكس العمل لويي ميترسيد
يني لويي ممكنه چه واكنشي نشون بده ؟
هري : امممم ، م .. ميخاستم يه چيزي بهت بگم
لويي با لبخند سرشو تكون داد
لويي : حتما ! بگو
هري : خب ، امممم ... پف .... مامانم خاسته تورو ببينه و با خانوادت هماهنگ كرده.
هري تيكه اخر حرفشو تند گفت و چشاشو باز كرد
لويي ابروهاش به شدت بالا رفت و چشاش به شدت بزرگ شد
لويي : خ.. خانوادت خاستن منو ببينن ؟
هري : اره ... خب من خودمم نميدونستم ك ... كه اونا ميخاستن ببيننت ..... و از اينكه با خانوادت هماهنگ كردنم اصلا اصلا خبر نداشتم
لوي خودكارشو رو ميز كوبيد و به صندليش تكيه داد و رو موهاش دست كشيد.

لويي : اين همون چيزيه كه نميخاستم بسشه
هري : منم همينطور ! من فكر كردم ب زودي بايد اين كه ما الكي با هميم و اعتراف كنيم اما
لويي : اما معلوم نيست كي اين اتفاق بيفته.

هري با استرس سرشو انداخت پايين
اونقدرام ك فكر ميكرد لويي عصبي نشد
هري : اونا واسه نه شب قرار گذاشتن
پنج ساعت وقت داريم براي اماده كردن خودمون
لويي : باشه ! بعد اينكه كاراتو انجام دادي برو خونتون بعد ميام دنبالت
هري : باشه ، ممنون
لويي سرشو تكون داد و هري رفت
هر دوشون نياز داشتن تا خودشونو واسه سوالاي امشب اماده كنن.


هري كليد و انداخت و در و باز كرد
وارد خونه شد و با خاهرش و باباش و مامانش روبرو شد
اخم كرد
هري دلخور بود چون اونا يهويي بهش خبر دادن
اگه از قبل بهش خبر ميدادن ميتونس بهتر باشه
هري : سلام
بقيه بهش سلام كردن
از صورتش فهميدن دلخوره پس بدون اينكه بهش چيزي بگن يا كارش داشته باشن گذاشتن هري بره بالا.
هري رفت تو اتاقش
به ساعت تو مچش نگاه كرد.
هشت...
پس وقت زيادي نداشت.
به سمت كمدش رفت و در كمدو باز كرد
به كت و شلوار مشكي با راه راه قرمزش نگاه كرد
ب نظرش شيك و مناسب ميومد پس تصميم گرفت
همونو بپوشه .

از كمد در اوردش
بعد اينكه پوشيدش تو ايينه به خودش نگاه كرد
رو موهاش دست كشيد و به خودش عطر زد.
نفس عميق كشيد و خودش و اماده كرد
در اتاقش و باز كرد و خانوادشو ديد كه طبقه پايين اماده ايستادن.
اخم كرد ودر اتاقشو بست
همونطور كه از پله ها پايين ميرفت گفت : من با لويي ميرم

داشت ميرفت ولي با صداي انه برگشت
انه با اخم گفت : هري بهتره با ما بياي
هري با عصبانيت برگشت و نتونست خودشو كنترل كنه
هري : شماعم بهتر بود اول ب من ميگفتين ! الانم نميخام لويي رو بيشتر منتظر بزارم.
هري بدون حاشيه زياد بهشون فهموند كه ديگه نميخاد چيزي بشنوه و به سمت در رفت
كفشاشو پوشيد و رفت بيرون.
تقريبا به سمت در ورودي دويد و وقتي بازش كرد بي ام دبليو مشكي لويي رو ديد و رفت سوارش
شد.

( louie )
لويي : همه چي خوبه ؟ عصبي به نظر مياد
هري : يكم حرفم شد با خانوادم
لويي : اها ... اگ مشكل از منه .....
هري : نه ... بهتره حركت كنيم
هري زياد از اين خوشش نميومد كه لويي فك كنه مشكلات از اونه و خودشو مقصر بدونه.
لويي : اگه سوالي پرسيدن ، هردومون جوابشو ميدونيم.
هري سرشو تكون داد و حرف لويي رو تاييد كرد
هري : من فك نميكردم كار به اين جاها بكشه ! اصلا دلم نميخواست انقدر هر دومون دروغ بگيم و تحت فشار باشيم.
لويي با ناراحتي به روبروش خيره شد
لويي : چيزيه كه شده ، فك نكنم تا يهرمدت بتونيم كاري كنيم بايد كنار بياييم باهاش.
هري : اگه همه چي بدتر شه چي ؟
لويي : بدتر شه ! من به تو كمك ميكنم تا تحمل كني و توهم به من كمك ميكني ! مگه نه ؟
هري با لبخند به سمت لويي بركشت
هري : قول دادم پس معلومه كمكت ميكنم.

چند دقيقه بعد از اين مكالمه شيرينشون رسيدن به رستوران شيكي كه روبروشون بود.
لويي ماشينو پارك كرد و با هري با هم پياده شدن
وقتي لويي پياده شد تونست ماشين باباشو بشناسه
هري ام ديد كه باباش ماشينو يكم اونور تر پارك كرد
اماده شد و دست لويي و تو انگشتاش قفل كرد
انگار كاملا خصوصي بود چون هيچ پاپاراتزي نبود كه ازشون عكس بگيره.
لويي دست هري و تو دستش فشار داد و بهش اميد داد
با هم رفتن داخل و از گارسون برسيدن ميزشون كجاس
هري : ببخشيد ميز اقاي استايلز و تاملينسون كجاس ؟
گارسون : اونجاس
گارسون به ميز كنار شيشه اشاره كرد و لويي باباو مامان و لوتي رو ديد
خوب فهميد كه بقيه خاهر و بردارشو نيوردن چون اونا خيلي كوچيكن.
با هري به سمت اونا رفتن
اونا بلند شدن.
هري همشونو با مهربوني بغل كرد و لويي اونا رو به هري معرفي كرد
لويي: هري عزيزم اين جوانا مامانمه ! اين دن بابامه و اينم لوتي خاهرمه
هري با لبخند گفت : خوشبختم
اون سه نفرم همينو گفتن
قبل اينكه بشينن صداي پاشنه يه كفشيو شنيدن و بعدش سه نفر از اعضاي خانواده هري اومدن
اونا همديگرو بغل كردن و لويي رو هم بغل كردن.
هري : عزيزم اين جما خاهرمه اين انه مامانمه و اين رابرت پدرمه.

لويي باهاشون رو بوسي كرد
لويي : خوشبختم
اون سه نفرم ابراز خوشبختي كردن و نشستن
سمت راست ميز خانواده لويي و سمت چپ خانواده هري
سر ميز بودن هري و لويي كنار هم نشسته بودن
گارسون اومد و خاست سفارش بگيره و همه غذاي مخصوص رستورانو سفارش دادن
جوانا : خب همونطور كه ميدونين ، پسراي ما دو نفر با هم قرار ميزارن و ما ميدونيم كه به خواست خودشون نيس.
لويي قبول كرد كه مامانش يه هموفوبيكه و نميدونست چجوري بايد اينو تحمل كنه
انه : همينطوره خانم تاملينسون !
هري حس ميكرد كه اونا ميخان سر پسراشون با هم جنگ كنن ؟
دن : و بلاخره ما اميدواريم كه اونا بتونن رابطه دوستيشونو حفظ كنن.
رابرت با لبخند سرشو تكون داد
رابرت : البته ! اونا مثل مدير برنامه و رعيس ميمونن.

انگار اون چهار نفر داشتن خودشونو قانع ميكردن كه پسراشون گي نيستن و اين شايد باعث دعوا ميشد.
هري ترسيده بود و عرق كرده بود
توي رستوران كمتر كسي اونارو ميشناختن و هيچ پاپاراتزي نبود و اونا محبور نبودن تظاهر كنن اما هري به تظاهر نياز داشت.
به خاطر همين اروم دستشو پايين برد و تو دست لويي حلقه كرد و فشارش داد.
لويي به پايين نگاه كرد و با ديدن اينكه چقد دستاش تو دست هري فيكسه لبخند خيلي كيوت و قشنگي زد



ففودوس دارين يا نه ؟ اگه دارين كامنتاتون كو :/ تعداد سينا از كامنتاتون بيشتره لاوا 🥀

Continue Reading

You'll Also Like

207K 31.3K 48
[Complete] لویی زیبایی رو، ترکیب رنگ‌ها و جنس‌های مختلفی که حس ظرافت رو درون آدم‌ها به‌وجود میارن، میشناسه. اون درحالی که داره توی دانشگاه فشن میخون...
78.7K 9.7K 16
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
111K 11.6K 34
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...
9.2K 1.4K 27
توُ نيسْتيـ و من تو منْجلاب نَبودنِت دسْت و پٰا ميزَنَم Original story by @emptea #2-short