*بهار*

By iicequeenn

353K 20.2K 1.8K

"بهار"اسم رمان واسم دختریست که اینار من راوی اون وزندگیش هستم.دخترسنگین وسرسخت وجدی والبته دست وپا چلفتی وزبو... More

1.موش کور
2.کارن نیک فر
3.منشی
عکس شخصیت
عکس شخصیت
عکس شخصیت
4.دسته گل خرزهره
5.جوجه طلایی
6.تلافی
7.کنفرانس
8.شبی در شرکت
9.تقاص
10.وظیفه شناسی
11.روز اول کاری
12.هرکول دکتر نما
13.زیزی گولو
14.پیش میاد دیگه
15.عزرائیل
17.چاه نکن بهر کسی
18.بچه
19.جیکوب
20.پرستار کوچولو
21.شیطنت
22.قهوه
23.متد تربیتی
24.دختر بچه شیطون
25.مهراد
26.اعتماد به سقف
27.شیطون
28.مست
29.حموم
30.بدهکار
31.کوچولو
32. نمیخوام گناه بی عشقی بیفته گردنم
33.قرار
34.نازنین
35.غیبت
36.دختر کوچولوی ریزه میزه
37. یه کویرم،باتو ساحل میشم
38.کرولاین
39. زیزی گولوی خنگه لجباز
انچه در بهار گذشت
40.دروغ
کاور
41.این همه غرق شدم اماخودم بی خبرم
42. تو بارون مگه میشه عاشق نشد؟
43.اولیویااا
44.تصادف
45.حریف زمین خورده
46. هیج وقت از من نترس
47.دخترکوچولواز نوع گرسنه اش
48.بی حیااا
49.واسه لاس زدن زیادی خوبی
50.فرشته
51.تمام زندگیم رو نثارت میکنم
52.ناجی
53.مصلحتی
54.منافع مشترک
55.ابدیت پر از بدبختی
56.اشوب در بیمارستان
57. بازی زموونه
58.مونیکااا
59. به جهنم خوش اومدیم.
60.بازی خطرناک
61.دکتر جان..
62.چرخ وفلک
63.مردک روانی
64.بهارم
65.تو گرمم کن
66.پاستیل
67.هزیون
68.اشغال
69.مانی ورهااا
70.طعم ترش وشیرین
71.پسر14ساله
72.استفاده
73.فرشته
74.ماموریت
75.بهزاد
76.اتاق 178
77.بیشعور
78.ایول جذبه
79.خانومم
80.اولی
81.لواشک
82.مدرک
83.لبخند ژکوند
84.دختر غریبه
85.آرتیمیس
عکس شخصیت.
86.نمیتونم بااین احساس مبارزه کنم
87.عجله
88.نامرد
89.دختر عاقل
90.کثیف
91. تو گریاندی نگاهم را
92.دکمه
93.تب خیانت
94.میوه ممنوع
95. من به تو معتادشدم
96.روزهای قشنگ
97. سیب ترش و قرمز
98.دوسش دارم
99.خونه خالی
100.ملکه
101.اولویت
102.ماهان
103.زشت
104.ترس
105.عروسی
106.شب
107.هدیه
108.بابا
109.ماه هفتم
110.وان خون
111.بازی
112.انتقام
113.خون
114.بخشش
115.خوشبختی
116.کاترین
117.مهمون
118.مادر
119.بهار عمرم
120.تا ابد
پایان

16.دکتر در پیت

2.3K 176 2
By iicequeenn

بالاخره این توبیخ با صدای همراه بیماری که مدام پرستار پرستار میکرد تموم شد.
سریع هر سه رفتیم بیرون.
همراه بیمار-خواهرم..خواهرم تو اتاق 7بستریه...ظهر عمل کرده...الان خون ریزی داره..خواهش میکنم...
کارن با این حرفش سریع به سمت اتاق7دوید ولیلا ومریم هم دنبالش.
خانوم میسن با تشر گفت:حس نمیکنی تو هم باید بری؟
سریع به سمت اتاق7 رفتم.
بیمار خون ریزی خیلی شدیدی داشت..خیلی شدید...رفتم جلو تا کمک کنم.
به چهره بیمار نگاه کردم.یه دختر بود تقریبا هم سن وسال خودم..همسن وسال خودم.
دستام خونی شد..
به دستام که نگاه کردم احساس دوبینی پیدا کردم.
چشمام تار شده بود.
نمیدونم من امروز چمه اون از غش کردنم اینم از...
حالم خوب نبود.مرده زیاد دیده بودم...هیچ وقت از خون نترسیده بودم ولی الان...به شدت داشت حالم رو بد میکرد.
اون یه دختر همسن وسال من بود.
کارن با فریاد بهم گفت:حواست کجاست؟اون گاز استریل رو بده...
هیچ عکس العملی نشون ندادم که داد زد:رادمهر..مگه با تو نیستم؟حواست کجاست؟
از صدای دادش لرزیدم ومثل گنگا عقب عقب رفتم که خوردم به دیوار.
اخمای کارن باز شد وگنگ نگام کرد.
کارن-چته؟؟حالت خوب نیست؟
به دستای خونیم نگاه کردم..نفسام تند وپی در پی شده بود..تند تند نفس میکشیدم.
کارن-خانوم نامی گاز استریل..
همونجور که سخت مشغول بود نگاه دیگه ای بهم انداخت.
با پاهای سست وگرفتن در ودیوار اتاق رو ترک کردم.
پاهام سست بود..همونجور دیوار سالن رو گرفتم وتا در خروجی رفتم.
هوانیمه تاریک وکمی سرد بود.
میخواستم سریع برسم خونه..ارامش میخواستم..خواب میخواستم.
گوشیم بیشتر از10بارزنگ زد ولی اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم.
بالاخره به خونه رسیدم.
باحال نزار تو تختم رفتم وپتو رو تا خرخره بالا کشیدم..میلرزیدم...به گوشیم نگاه کردم..7میسکال از لیلا...4تا از بیمارستان و دوتا از مریم..
هجوم مواد رو به دهنم احساس کردم سریع داخل دستشویی رفتن وبالا اوردم.
معده ام میسوخت.
به تخت برگشتم.
زنگ گوشی رو مخم بود.
مطمینن لیلا بود.
این بار بدون نگاه کردن به شماره سریع وعصبی گوشی رو برداشتم وخشن وبا صدای بلند که اوج داغون بودنم رو میرسوند گفتم:چیه واسه چی انقدر زنگ میزنی مزاحم؟؟وقتی دوبار زنگ میزنی جواب نمیدم یعنی نمیخوام جواب بدم..نه حوصله تو رو دارم....نه اون بیمارستان مسخره رو... ونه اون دکتر درپیتو...
سکوتی حکم فرما شد وبعد...
بعد صدایی به گوشم خورد که حس کردم برق از سرم پرید.
کارن-کجایی؟؟
نفس نمیکشیدم.
کارن-رادمهر..
با تردید واروم گفتم:بله..
کارن-تو یه ذره عقل تو سرت نیست؟چرا انقدر زنگ میزنیم جواب نمیدی؟اصلا یه ذره فکر داری؟گمان نکنم داشته باشی..
هیچی نگفتم.
هنوز تو بهت بودم.
نفسشو با صدا داد بیرون گفت:الان کجایی؟
اعصابم عجیب داغون بود دنبال یه چیزی بودم که اعصاب خوردیم رو سرش خالی کنم که این حرفاش باعث شد بترکم.
داد زدم:به شما چه ربطی داره من کجام؟؟
خواست چیری بگه که سریع گفتم:چیه؟این یکی دیگه کاملا به خودم مربوطه.. گوشی خودم بوده دلم نمیخواست جواب بدم..الانم قبرستونم..قبرستون..
بلند داد زد:صداتو واسه من بالا نبر صدای من از توبلندتره..گفتم کجایی؟
غد گفتم:قبرستون
کارن-رادمهر مسخره بازی درنیار..سگ بشم بد سگ میشمااا..خونه ای؟؟
-به خودم مربوطه.
داد زد:گفتم خونه ای؟
لرزشی از دادش به جونم افتاد.
بی اختیار گفتم:اره..
کارن-خوبه..خیلی خوبه خانوم پرستار شجاع..بعدادرباره این قضیه مفصل صحبت خواهیم کرد...کلاس ویالونم نیا امروز..فعلا..
وگوشی رو قطع کرد.
بغض برگشت سراغم..لفظ پرستار شجاع بد قلبمو شکوند وناراحتم کرد.
اشکام ناخوداگاه روی صورتم جاری شدن.
دوسه ساعتی گذشت.حالم دیگه کاملا خوب بود.
گفت نیا کلاس ویالون ولی الان ویالون تنهاچیزی بود که میتونست ارومم کنه.
زنگ زدم اموزشگاه موسیقی.
منشی-بله؟
-سلام..من رادمهرهستم..بهار رادمهر..شاگرد کلاس ویالون اقای نیک فر..
منشی-بله..بله بفرمایین.
-راستش من حال چندان مساعدی نداشتم..استاد نیک فر رو دیدم ایشون بهم گفتن امروز کلاس نیام..اما..اما الان حالم بهتره..میشه لطف کنین بهشون زنگ بزنین بگین من میام وکلاس رو تشکیل بدن؟
منشی-بله خانوم رادمهر..حتما..من همین الان باهاشون تماس میگیرم.
-ممنونم..خدانگهدار
منشی-خدانگهدار.
گوشی رو قطع کردم ودراز کشیدم.
من ترسو نیستم..از خون نمیترسم...فقط..فقط نمیدونم چم شد..کلا نمیدونم امروز چمه..نکنه..نکنه بیماری،ویروسی چیزی باشه که صبح حالم بد شده بود.
سرمو به اطراف تکون دادم وبلند شدم لباسام رو عوض کردم.
اولش یه خرده احساس بی حالی میکردم ولی کم کم بهتر شدم.
به سمت اموزشگاه رفتم.
به منشی سلام کردم.
جوابم رو داد وگفت:استاد تو کلاس منتظرتونن.
لبخندی زدم ورفتم داخل کلاس.
پشت به در پشت پیانو نشسته بود وبا مهارتی خارق العاده داشت اهنگ زیبایی رو مینواخت وبا ارامش وصدایی فوق العاده گرم که باعث شد دهنم باز بمونه داشت میخوند.
واااای خدا چه صدایی..چه قدر خوب پیانو میزد.
صدای فوق العاده اش تو گوشم پیچید.
-هیشکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته
هیشکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته
هیشکی نمیمونه تا با من
توی راهم همسفرشه
اخه میترسه که بامن با دل من در به در شه

عالی بود.
منتظر بودم باز بخونه اما نه ادامه اهنگ رو زد ونه خوندنش رو ادامه داد.
همونجوری پشت به من گفت:اومدین دوشیزه رادمهر؟
بابا این واقعا عزراییله..از کجا فهمید اومدم؟
گیج گفتم:بله..بله اومدم..
اومدم روی صندلی های همیشگی نشست وبهم اشاره زد بشینم.
قیافه اش خسته به نظر میرسید.
بهم نگاه کرد وخواست حرفی بزنه که پیش دستی کردم ودستم رو اوردم بالا وگفتم:امروز حالم اصلا خوب نبود ودلیلش رو هم نمیدونم..ولی هرچی که بوده مربوط به کارمه ومسایل کاریم با زندگیم جداس وویالون جزیی از زندگی منه.
حرفی نزد وفقط سرش رو تکونی داد وشروع کرد به تدریس.
مثل همیشه عالی وپرجذبه ولی بی اختیار ذهنم فقط حول اهنگی که خوند میچرخید..یعنی مشکلی تو زندگیش داشت؟
کارن لبخندی زد ونگاهی بهم کرد وگفت:همیشه وقتی گند میزنی بی زبون وساکت میشی؟
فقط نگاش کردم.
نمیدونم چرا ولی حس کردم لبخندش عمیق تر شد ولی هیچی نگفت.
مشغول بودیم که به در زدن.
فرد پشت در با بفرمایید کارن داخل شد.
منشی اموزشگاه بود.
منشی-استاد نیک فر مثل اینکه یه نفر اشتباهی زده به ماشین شما..الان نگهبان خبر داد.
بی اختیار لبخند ژکوندی اومد رو لبم.
کارن سریع نگام کرد وبانگاه درمونده ای گفت:باکسی اومدی؟باهمون دوستت؟چی بود اسمش..اوووم...سپیده؟؟
-نه خیر جناب تنها اومدم..حالا یه بار یه مشکلی پیش اومدااا...حالا تا ابد اون تصادف روبکوبین تو سرم.
کارن-خیله خوب حالا...انچنان مظلوم بازی وننه من غریبم بازی در میاره که هرکی ندونه فکر میکنه داریم به  این بچه خجالتی وبی سر وزبون ظلم میکنیم.
-مگه غیر اینه؟
کارن-نه اصلا...ببخشید...مظلوم تر از جناب عالی توی این کشور نیست اصلا.
بلند شد ورفت ماشینش رو چک کنه.
از پنجره نگاش کردم.
بلند زدم زیر خنده..انگار ماشیناش طلسم شده بودن.
ماشینش رو چک کرد وبرگشت سرکلاس. با دیدن قیافه ام که سعی میکردم نخندم لبخند ریزی زد وپوووفی کرد وادامه داد.

کلاس تموم شده بودخداحافظی ارومی گفتم واموزشگاه رو ترک کردم.

Continue Reading

You'll Also Like

94.2K 3K 72
بیشتر گریه کن شاید خوشم اومد..🍷🔱 از پارت "دعوتی"تازه شروع اصلی رمانه🔥 . . رمانی که قراره هم بخندی،هم حال کنی😈 ژانر:bdsm,وانشات,خانوادگی,طنز🔞🔥 •...
274K 20.7K 120
اگر چه در پي آهو دويده ام چون شير به من اهالي جنگل،شكار ميگويند به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد هنوز مثل گذشته «نگار» می‌گویند..
355K 21.6K 132
"رهای من"اولین داستانیه که مینویسم ویه داستان بلنده. داستان یه دختره به اسم رها..عاشقونست رمانتیکه وصحنه دار.(معذرت از اونایی که دوست ندارن) لطفابهم...
238K 22.6K 42
هری به معلم نیاز داره وگرنه در غیر اینصورت نمیتونه کلاس سال بعدشو قبول بشه، اما آموزش قرار نیست درمورد یاد دادن درسهای مدرسه بهش باشه یا داستانی که ت...
Wattpad App - Unlock exclusive features