I hate loving you

Oleh vanillllllaa

6K 590 249

نمیتونم دوست داشته باشم؟خب دارم. نمیخوام ولی دارم. از این متنفرم که دوست دارم هیونجین.نمیخوام عاشق یه قاتل با... Lebih Banyak

Introduction✨
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 21
part 22
part 23

part 20

191 21 8
Oleh vanillllllaa

writter pov:

#هیونجین...فلیکس پشت خطمه
+گوشی رو بده من.سریع

گوشی رو به هیونجینی که با بی قراری منتظر بود میده

_تیانا...
+منم لیکسی
_چرا گوشیت رو جواب نمیدی احمق
+ببخشید لاو.زیادی سرم گرم کار شده بود
_یااا.صد بار گفتم اینطوری صدام نکن

پوزخند کوتاهی میزنه و با قصد اذیت کردنش تکرارش میکنه

+ببخشید لاو. دیگه تکرار نمیشه
_آخرش از دستت دق میکنم آقای هوانگ.اینا رو ول کن
مینهو هیونگ نمیزاره برم بیرون.گفت تو گفتی نزارن برمم.یعنیی چییییی
+الان خودم میام.انقدر لجبازی نکن
_مگه من بچم آخه که نمیزارید برم بیرون. نمیخوام برم شکار اژدها که
+جناب لی. تو نمیری شکار اژدها ولی اژدها دنبال توعه.به حرف هیونگت گوش کن
_واقعا برادرا یکی از یکی رو مخ ترید. سریع بیا پس

با گفتن باشه ای تلفن رو قطع کرد

#چی گفت
+با مینهو دعواش شده بود.این دوتا آخرش منو دق میدن ببین کی گفتم تیانا

Han's house (writter pov):

☆شما دوتا نمیخواید بس کنید؟
_به دوست پسرتون بفرمایید من بچه نیستمممم
×نگاش کن آخه.من مگه گفتم بچه ای. میگم اجازه نداری بری بیرون
☆یاااا. تمومش کنید. فلیکس حرف گوش کن دیگه. الان چی شده انقدر مشتاق بیرون رفتن شدی؟
_حوصلم سر رفتههههه
☆موقعیت رو ببین خودت آخه.الان نمیشه
_خودت داری کجا میری اصلا

کلیداش رو از رو میز بر میداره و تو آیینه موهاش رو درست میکنه

☆کافه.کجا رو دارم برم اخه
_هان میکشمت اگر بدون من پاتو از خونه بیرون بزاری

مکالمشون با ورود هیونجین به خونه نصفه موند

+لیکس باور کن صدات تا خود لابی میاد.
_هیوننننن.این دوتا میخوان منو زندانی کنن

هیونجین از کیوتی پسر رو به روش خنده کوتاهی کرد. موهاش رو کمی ناز کرد و بعد با سرعت بیشتری موهاش رو به هم ریخت

+کسی تورو زندانی نمیکنه لاو.ولی بدون من فعلا نمیتونی جایی بری. حتی اگر چان پیشت باشه که باید باشه. یعنی احتمالا یه ربع دیگه میرسه
_اما....

فلیکس تازه متوجه لیا که پشت سر هیونجین با صورتی که تیانا طوری میکاپش کرده بود که فقط لایه خیلی کمرنگی از کبودیاش معلوم بود وایساده بود

_لی...لیا؟
لیا:سلام...فلیکس
+نگرانش نباش لیکسی.بهت هیچ آسیبی نمیرسونه.الان هم میره بالا یکم حرف باهاش دارم. بعدا واست توضیح میدم
_اما...

هیونجین دست لیا رو گرفت و به سمت در رفت

+ده دقیقه دیگه پایینم. بهتره حاضر باشی. میریم جایی

بدون اینکه به پسر کوچیک تر اجازه حرف زدن بده از خونه خارج شد. لیا کاملا متوجه تغییر شخصیت هیونجین جلو فلیکس میشد. وقتی فلیکس دیگه در دیدرسش نبود اون همون هیولا سردی میشد که تک تک سلول های لیا ازش میترسید

لیا:خیلی دوستش داری نه؟

هیونجین با تعجب به لیا نگاه کرد

+میدونی از سوال مسخره خوشم نمیاد نه؟ سوالت مثل این بمونه که بگی از اکسیژن خوشت میاد نه؟

با جواب هیونجین لیا ساکت شد ولی نمیتونست جلو لبخندش رو نسبت به عشق اون دوتا بگیره. شاید هیونجین اصلا موجود پاکی نبود. درواقع نقطه عکس این کلمه بود اما حسی که از عشقشون میگرفت زیادی پاک بود

به خونه هیون میرسن و هیونجین بدون هیچ مراعات لیا رو هل میده داخل خونه ای که بلک ریدر و هونگ جی و کندلا منتظرش بودن

+زود کارتون تموم شد
هونگ جی:اگر قرار باشه کارو کندلا تموم کنه همینقدر سریع تموم میشه چون نیازی به از بین بردن جسد نیست. همش تبدیل به خاکستر میشه

هیونجین پوزخندی زد اما لیا از فهمیدن اینکه ربیت مرده تنش به لرزه افتاد

+نگران نباش نکشتتش. درواقع قصد همین بوده ولی اون برادر جیسونگه.

لیا کمی آروم تر شد

لیا:پس چیکار....
+شکنجه ای که هیچوقت فراموش نکنه

چند قدم به سمت کندلا رفت و کلاه کپش رو برداشت و موهایی که با سنجاق صورتی تزئین شده بودن رو به هم ریخت

+جایزت محفوظه. اون سنجاق ها رو هم بزن جلو تر. وقتی معلوم بشه قشنگ تره. زیر کلاهت قایمشون نکن

کندلا که از تعریف یهویی هیونجین از ذوق داشت میمرد چشم زیر لبی گفت. هیونجین معمولا حالش خوب نبود مگر قبلش پیش فلیکس میبود

هونگ جی:این نامردیه که فقط اون پاداش بگیره. اصلا تو این تیم چرا انقدر بچه سالاریه
(کندلا کوچیکترین عضو گروهه واسه همین کلا همه هواشو بیشتر دارن و ۱۹ سالشه بچم کلا )

+حسودی نکن هونگ جی. خودت گفتی قرار نیست هیچوقت کسی رو بکشی تقصیر من نیست. به جای حسادت برو قرارداد هایی که بهت گفته بودم رو بیار

هونگ جی با حرص به سمت اتاق رفت

بلک ریدر:تیانا نیومد؟
+فرستادمش بیمارستان

بلک رید پوزخند واضحی زد

+علت اون خنده چی بود؟
بلک ریدر:اینکه الان میدونم کارن چرا مثل جت رفت بیمارستان

tiana pov:

روز سختی بود؟ آره. خوش گذشت؟ بیشتر از چیزی که فکرشو بکنید

ولی نمیدونم چرا وقتی چان اطلاعات یجی رو دراورده بود منم باید میرفتم
با کلافگی سمت میز پرستاری رفتم که صدای رومخ آشنایی جلوم رو گرفت

کارن:عه لیدی اینجان
#خفه شو کارن
&من چه هیزم تری به تو فروختم آخه
#حس نمیکنی زیادی رو مخمی؟
&هرچی لیدی بفرمایند.من دیگه خفه میشم اصلا
#میخوای عذاب. وجدان بهم بدی نه؟

کارن میدونست. خب شاید بعد هیونجین بشه گفت من کسیم که رتبه دو رو تو قتل داره. البته علاقه خاصی بهش ندارم. ترجیحم بازی روانی با اوناست ولی خب یه وقتا لازمه. با این حال اگر کسایی که بهم نزدیکن رو ناراحت کنم عذاب وجدان میکیرم حتی اگر اون فرد کارن باشه

&من غلط کنم

با شماره هیونجین رو گوشیم دستمو رو دهن کارن میزارم تا خفه شه

+هردوتون برگردید. اطلاعاتی که میخوامو گرفتم
#هیونجین الان باید بگییی؟؟؟ وایی من از دست تو چیکار کنم. مملکت رئیس دارن ماهم رئیس داریم
+کر شدم تیانا آروم تر . خیر سرت تو بیمارستانی.مملکت با رئیسشون بلدن حرف بزنن. مثل تو نیستن. بدو بیا کندلا تنهاست

همشون خوب بلدن رو نقطه ضعفام دست بزارن. البته که مطمئن بودم کندلا تنها نیست و فقط میخواد منو ساکت کنه. ولی تفکر اینکه تنها باشه و دست به کار خطرناکی بزنه هم حالمو بد میکرد

خب کندلا از نظر من دیگه بچه نیست. هرچند هیونجین اونو هنوز همون دختر بچه ۱۳ ساله میبینه ولی واقعیت اینه که کاملا بزرگ شده.اما اون از همون بچگیشم اصلا شبیه همسن هاش نبود.
معمولا خانواده ها بچه هاشون رو تنها نمیزارن چون نگرانشونن کار دست خودشون ندن با خونه رو آتیش نزنن. اونم غیر عمد

ولی کندلا؟ یادمه یه بار که تو ۱۵ سالگیش تنهاش گذاشتیم و برگشتیم فقط سه روز در حال جمع کردن جنازه هایی بودیم که دختر کوچولومون تو خونه کاشته بود.کندلا بچه تر از عروسک بدش میومد. ترجیح میداد با جنازه آدما به جاش بازی کنه. برای همینه نمیشه تنها جایی گذاشتش.نباید گول لباسای صورتی خوشگلش رو خورد

#باشه بابا اومدم خونه. ولی من که میدونم تو میخوای با فلیکس وقت بگذرونی
+فضولی این حرفا به تو نیومده.تو به فکر جناب کارن باش. خداحافظ

قبل از اینکه جوابشو بگم قطع کرد. لعنت بهش نمیزاره حرصم خالی بشه

felix pov:

ای کاش خود احمقش میدونست این حرکت های یهوییش چقدر رو قلب بی جنبم که از وقتی بهم اعتراف کرده بود هیچ ثباتی نداشت چقدر تاثیر داره.لعنتی چرا از پنجره خونه یکی باید بیای بدزدیش وقتی در اختراع شده

_قراره حرف بزنی یا نه؟ اصلا ۱۵ طبقه رو با چه فرمولی اومدی بالا
+مهارت هامو دست کم نگیر فلیکس. درضمن از در اومدن حال نمیداد. میخواستم حماسی باشه
_سکته کردم. نمیگی ممکن بود لخت باشم؟

با مکث کوتاه و زمزمه وار جواب داد

+چه بهتر

نمیتونستم واکنش قلبم رو کنترل کنم ولی تخس بودنم مانع میشد هیون متوجه حالم بشه

_یااا.مگه قرار نیست بریم بیرون. انقدر لفتش نده دیگه اه

پوزخندی زد و دستش رو دراز کرد تا همراهش از پنجره بپرم

_چیی؟؟؟ حرفشم نزن هیون
+بهم اعتماد داری یا نه

واقعا احمقم که بهش اعتماد داشتم. خودم میدونن ولی وقتی اونطوری میگفت مگه میتونستم بهش اعتماد نداشته باشم اصلا؟

آروم دستش رو میگیرم که به سرعت جت تو بغلش پرت میشم

+چشم هات رو ببند

و کمتر از چند ثانیه پایین برج بودیم و هیون در حال جمع کردن طنابش بود

+خوش نگذشت؟
_واقعا احمقی
+میدونم لاو. سوار شو بریم

با چشم غره سوار میشم. به هر حال مگه غیر از اینه که باید ظاهر تخس خودم رو حفظ کنم

+امروژ رنگی پوشیدی. تقریبا هروقت بیرونی مشکی خالصی
_پیشم که هستی حس امنیت میکنم. برای همین مزاحمت ها برام اهمیتی ندارن

ای کاش لال میشدم حرف نمیزدم چون انقدر حواسش پرت شد که تقریبا با فاصله یک میلی متر به دیوار داشتیم میمردیم

+حالت خوبه ؟ چیزیت نشد؟
_واقعا موندم کی به تو گواهینامه داده

سعی کردم جو سنگینی که به وجود اومده بود رو از بین ببرم که موفق هم شدم

+ببخشید واقعا
_چیکار کنم از دستت. قرار نیست بگی کجا داریم میریم؟
+خودت میفهمی
_مرض و خودت میفهمی.میخواستم صبر کنم بفهمم که نمیپرسیدم

وایی. واقعا درک نمیکنم این جمله خودت میفهمی رو. خب پرسیدم که خودم نفهمم

+چقدر بی طاقتی تو آخه
_خب عین آدمیزاد حرف بزن
+فقط حس کردم شاید هردومون به یکم آرامش نیاز داریم. نه؟

ماشین رو کنار جاده پارک کرد و خودش پیاده شد.

+بیا پایین لاو
_اینجا کجاست دقیقا؟

رو کنده چوبی که کنار یکی از درختا بود نشست و با دستش اشاره کرد کنارش بشینم

+بچه که بودم خونمون اینجا بود.وقتایی که حالم از زندگی به هم میخورد میومدم اینجا. از وقتی رفتم ایتالیا دیگه اینجا رو ندیدم

برق تو چشماش نشون دهنده دلتنگیش نسبت به اون مکان یا شاید گذشته بود؟

_جای قشنگیه. آرامش داره
+کنار تو آرامشش بیشتره

دیگه تلاشی برای کنترل کردن رنگ صورتم نکردم و فقط بیشتر نزدیکش شدم.

+تقریبا داشت یادم میرفت
_ چی رو؟

با دیدن چیزی که  از تو کیفش دراورد تقریبا یادم رفت نفس بکشم

اون دوربین عکاسی برای من بود؟ خود خودم؟

_برا..برای منه؟؟؟؟
+کس دیگه ای رو اینجا میبینی؟

از شدت ذوق نمیدونستم باید چیکار کنم

بعد از این مسخره بازیایی که پیش اومد انقدر کمپانی به هیچ جام بود که برم دوربین بگیرم ولی انقدر غرق کارای مختلف بودم که وقت نکرده بودم

محکم بغلش کردم و اجازه دادم عطرش ریه هام رو معطر کنه

_مرسی هیون. برام خیلی ارزش داره
+خوشحالم خوشت اومده لاو

با لبخند از بغلش جدا شدم

_ژست بگیر
+چی؟
_کری ؟ ژست بگیر

لعنت بهش. اون هیچ کاریم نمیکرد انقدر جذاب بود که نشه نفس کشید. چرا بهش گفتم اینکارو بکنه؟ میخواستم خودمو بکشم؟

+فلیکس به چی زل زدی؟ هوم؟
_به سوژه عکاسیم. جرمه؟

پوزخندی زد که معنیش واضح بود

عکسی که میخواستم رو ازس گرفتم. البته که خوب شد. مهارت های منو قیافه اون ترکیب محشریه

_اولین عکس ثبت شد. قراره نگهش دارم
+فلیکس...
_بله
+حرفایی که اون روز زدم...

معلوم بود منظورش از اون روز کدوم روزه. همون موقعی رو میگه که اعتراف کرده بود

+تک تکشون از ته قلبم بود....یعنی...
_میدونم

با جواب سریعی که دادم به سرعت به طرفم برگشت

_هیون من از احساساتم مطمئن، نیستم. یعنی...نمیدونم عشق یه فقط ریکشن نسبت به خاص بودنته. فقط به یکم زمان نیاز دارک
+اگر تو بخوای من تا آخر دنیا هم زمان دارم. ولی صبر ندارم فلیکس.

با لبخند کوتاهی موهامو به هم ریخت و سوار ماشین شد

+پاشو بریم یه چیزی بخوریم

⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞⏤͟͟͞͞

سلام جوجه پاستا هاااااا،🙃

امتحانات واقعا داره به شکل زیبایی مورد عنایت قرارم میده ولی تمام تلاشم اینه که پارت بزارم و طولانی بزارم

نظرتون چی بود راجب این پارت؟ ووت و کامنت بزارید خب؟ 😭


Lanjutkan Membaca

Kamu Akan Menyukai Ini

91.3K 11.1K 16
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
29.2K 3.8K 32
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...
4.7K 882 12
-لیام یبار دیگه حرفتو تکرار کن؟ +بیا امروز طوری زندگی کنیم که انگار روز آخره.
2.3K 653 8
بهشت، جایی میان خاطرات فراموش شده‌ی کودکی، جایی که بی‌دغدغه و از تهِ‌دل می‌خندیم، جایی که غم از دست دادن کسی یا چیزی روی قلب کم طاقتمون سنگینی نمی‌کن...