𝐎𝐍𝐄𝐒𝐇𝐎𝐓 𝐁𝐎𝐎𝐊 🦋 𝐉...

By NikJRJ

730 126 29

[ وانشات بوڪ ڪاپل هاے ڪیم سوڪجین ] 💙‌ داستان های غیرتکراری با ژانرهای متفاوت و خاص 💙 ژانرها: فانتزی، درام،... More

اطلاعیه!
𝟭-𝙩𝙖𝙚𝙟𝙞𝙣| 𝙬𝙖𝙫𝙚𝙨 𝙤𝙛 𝙩𝙝𝙚 𝙨𝙚𝙖
𝟮-𝙮𝙤𝙤𝙣𝙟𝙞𝙣| 𝙩𝙝𝙚 𝙫𝙤𝙞𝙘𝙚𝙡𝙚𝙨𝙨 𝙗𝙚𝙡𝙤𝙫𝙚𝙙
𝟰-𝙮𝙤𝙤𝙣𝙟𝙞𝙣| 𝙩𝙝𝙚 𝙜𝙪𝙢𝙞𝙝𝙤

𝟯-𝙠𝙤𝙤𝙠𝙟𝙞𝙣| 𝙩𝙝𝙚 𝙛𝙞𝙧𝙨𝙩 𝙖𝙣𝙣𝙞𝙫𝙚𝙧𝙨𝙖𝙧𝙮

162 30 5
By NikJRJ

🥞ژانر: رمانتیک کمدی، فلاف، هپی اند

________________________


________________________________

بعد از خارج شدنِ آخرین مشتری از مغازه، جونگ کوک خیلی سریع چراغارو خاموش کرد و کرکره رو کشید و به سرعت سوار ماشین شد!

امشب دو ساعت زودتر مغازه رو تعطیل کرده بود تا بتونه به قرارش برسه..
قرار با دوس پسرش که 7ماهی میشد توی یه خونه باهم زندگی میکردن و دیگه دلیلی نداشت برای یه کافه رفتنِ دو نفره انقدر استرس داشته باشه!

اما این بار فرق داشت و از استرس هی ته دلش خالی میشد..
امشب اولین سالگرد آشناییشون بود و اون قصد داشت متفاوت ترین سالگرد زندگیشون رو بسازه!

برای چندمین بار دستش رو داخلِ جیب شلوارش برد و جعبه ی حلقه رو لمس کرد و ناخودآگاه لبخند شیرینی زد

توی افکارش لحظه ای رو تصور می‌کرد که رو‌به‌روی سوکجین زانو زده و ازش خواستگاری میکنه..
لبخندِ روی لبش با سناریوهایی که ذهنش از واکنش جین میساخت هی کشدارتر میشد..
و در نهایت با نقش بستن آخرین سناریو توی ذهن ذهنش، که جین دستاش رو جلوی دهنش گرفته و از خوشحالی جیغ میکشه و با حالت بچگونه ای پاشو به زمین میکوبه، یهو خیلی بلند زد زیر خنده و با حالت سرخوشی سرش رو به چپ و راست تکون داد

با صدای بلند بوقِ ماشین پشت سرش، یهو به خودش اومد و متوجه شد که خیلی وقته چراغ سبز شده و انقدر غرق تصوراتش بوده که پشت سرش ترافیک راه انداخته

نگاه سریعی به ساعتش انداخت و پاش رو روی گاز گذاشت.

__________________

به محض اینکه وارد فضای گرم کافه شد، بوی قهوه مشامش رو پر کرد و حس دلپذیری بهش داد‌.. امشب همه چیز به طرز باورنکردنی ای قشنگ و دلنشین بنظر میومد
بین جمعیت زیاد مردم، با چشم‌ دنبال دوست پسرش گشت..
قرار بود سر ساعت10 مراسم دو نفرشون رو شروع کنن اما با اینکه کوک 5دقیقه هم دیرتر رسیده بود، نتونست دوس پسرشو بین مشتری های کافه پیدا کنه

پس سریع به سمت پیشخوان رفت و از صندوق‌دار سراغ جین رو گرفت!
صندوق‌دار سوکجین رو که تو آشپزخونه هنوز مشغول آماده کردن سفارش مشتری ها بود صدا کرد و طولی نکشید که جین با پیشبند و دستکش از آشپزخونه اومد بیرون..

+اوه! کوکی چه زود رسیدی! برو یه‌جایی پیدا کن و بشین که من سریع میام

جونگکوک با دیدن لپ های نرم جین که آرد شیرینی بهش چسبیده بود و دقیقا شبیه یه پنکیک عسلی خوردنی شده بود خنده ای کرد

-منتظرم بیبی

با اینکه اوایل پاییز بود و هوا رو به سردی میرفت، کوکی یکی از میزهای داخل بالکن رو برای جشن کوچیکشون انتخاب کرده بود، چون هم اینوه اونجا خلوت تر بود و هم میتونستن باهم شمع روشن کنن و ماه و ستاره هارو تماشا کنن..

حدود 10دیقه ی بعد، جین با سر و روی تمیز و یه بافت ساده ی آبی رنگ که حسابی به تنش مینشست و کیک شکلاتی ای که شمعِ عدد یک روش قرار داشت وارد بالکن شد

+تاداااااا... من اومدم...  ببخشید که مجبور شدی منتظر بمونی؛ امروز کافه خیلی شلوغ بود و با اینکه رئیس اجازه داده بود امشب زودتر مرخص بشم، نتونستم کارمو رها کنم چون حدس بزن چیشد؟

همونطور که جین رو‌به‌روی کوک مینشست، جونگکوک اومد لب از روی لب برداره که جین ادامه داد:

+هیچی! نامجون -دستیار آشپزو میگم- عصر زنگ زد و گفت سرما خورده و امروز نمیتونه بیاد کافه.‌.. اوه خدایا!! بااینکه میدونست من امشب قرار دارم اما منو تنهایی ول کرد تا یه نفره این همه سفارشو آماده کنم

کوک میخواست دیالوگ هایی که از قبل آماده کرده بود رو بیان کنه و به جین بگه که از صبح تا الان خیلی دلش برای دوست پسرش تنگ شده، اما اون فرصت حرف زدن بهش نمیداد و یه ریز غر میزد

+تازه تو نمیدونی این پسره چقد موقع آشپزی کردن منو حرص میده! یه بار وقتی بهش گفتم باید به غذا "سسِ سویا" اضافه کنه، یه بسته "سویا" و چندتا قطره "سسِ" فلفل اضافه کرد! تو باور میکنی یکی دستار آشپز باشه و انقد خنگ باشه؟

کوک از غرزدنای کیوت جین که دوباره حالت رپ گرفته بودن خندش گرفته بود

-جین

+نه منم اگه با چشمای خودم نمیدیدم باور نمیکردم! مثلا خیر سرش رشته ی آشپزی خونده! حالا اینی که تعریف کردم جز موارد خوبشه...

-جین

+یه بار حتی بجای اینکه شکر بریزه، نمک...

-کیم سوکجین!!

کوک اینبار بلندتر از دفعه های قبل اسمشو صدا زد و بالاخره تونست اون ماشین رپو خاموش کنه.

-منم دلم برات تنگ شده بود و از دیدنت خیلی خوشحالم بیبی!

جین تازه به یاد اورد که مثلا سالگرد آشناییشونه و بهتره غرغر کردناشو بذاره واسه یه وقت دیگه

+اوپس! کوکی دوباره اینجوری شدم؟ اوه معذرت میخوام اصلا حواسم نبود که..

کوک قیافه ی مهربون و مطمئنی به خودش گرفت:

-اشکال نداره هانی اصلا خودتو ناراحت نکن.. من از بچگی با این چیزا زیاد مواجه شدم!

+از بچگی؟

-آرررره، مگه برات تعریف نکردم؟

+نه! چیو؟

-اینکه وقتی بچه بودم پدربزرگم با ما زندگی میکرد و خدابیامرز یه رادیوی قدیمی و قراضه داشت که گاهی اتصالی میکرد و یهو میرفت دقیقا روی مود تو!

جین که تازه فهمید دوس پسرش اسکلش کرده و دوباره رفته رو فاز مسخره بازی، سعی کرد نزنه زیر خنده

+یاااا! جئون جونگکوک! تو چرا ادب نداری؟ این چه طرز حرف زدن با یه بزرگتره؟ مثلا هیونگتما!

-اوه اوه.. چی شد بیب؟ اون موقع هایی که مث یه بچه ی 3ساله کیوت میشی و خودتو واسم لوس میکنی جوری که انگار من دَدیتم، یادت میره ازم بزرگتری و حالا یادت اومده؟

جین جوری خجالت زده شد که دلش می‌خواست بره زیر میز قایم بشه

+هیسسس! یکم آروم تر.. نمیگی بقیه میشنون؟

کوکی بلندتر جواب داد:

-آخ! نمیدونی وقتی خجالت میکشی چقد خوردنی تر میشی بیبی بوی..

و جین این بار آروم تر ادامه داد:

+لنتی من اینجا کار میکنم... بیین میتونی آبرومو ببری یا نه؟

-کیوتک!

جین که لپ هاش از شدت خجالت گر گرفته بود تصمیم گرفت بحث رو عوض کنه تا بیشتر از این ذوب نشه

+اهم اهم... خب بسه دیگه، بیا شروع کنیم

هردو به هم خیره شدن و لبخند آرومی رو لب هاشون نشست

-موافقم..

کوک دوباره با دست راستش جعبه ی داخل جیبش رو لمس کرد و آماده بود تا از جین درخواست ازدواج کنه

-اما قبلش میخوام یه چیزی که خیلی وقته تو دلمه رو بهت بگم جینی

+نه نه جونگ‌کوک! امممم... اول بذار من چیزی رو بگم... که خیلی وقته میخوام باهات درمیون بذارمش

یهو بند دلِ کوک پاره شد... سناریوسازی عادتِ کوک بود و در کسری از ثانیه تو ذهنش هزارتا سناریوی مختلف از حرفی که جین میخواست بهش بزنه نقش بست...دلیلشو نمیدونست اما تمام سناریوها نگران کننده بودن

اینکه نکنه جین ازش خسته شده؟ یا میخواد یه مدت تنها باشه؟ یا نکنه میخواد سئول رو ترک کنه و برگرده اینچئون پیش خانوادش؟

این فکرا کوک رو هرلحظه بیشتر می‌ترسوند و تپش قلب بی‌قرارش رو بالاتر می‌برد.. آبِ دهنش رو قورت داد و سعی کرد افکار مزخرفی که خداخدا میکرد واقعی نباشن رو پس بزنه

-خب.. باشه اول تو بگو.. هیونگا مقدم ترن!

جین از طعنه ای که کوک بهش زده بود خندش گرفت و از روی صندلیش بلند شد و به سمت دوست پسرش رفت..
کوکی توی چشماش زل زده بود و پلک هم نمیزد،
جین با دیدن چشمای درشت شده و گرد دوست پسرش که حسابی بامزه و کیوتش کرده بود لبخندی زد و ناگهان رو به روی جونگ کوک زانو زد

جعبه ی حلقه ای رو از داخل جیب شلوارش بیرون کشید و جلوی پسرِ بهت زده ی رو‌به‌روش گرفت و درش رو باز کرد:

+جئون جونگکوک، با من ازدواج میکنی؟


_____________________

س ن: هنوزم از میزانِ عسل بودن این کوکجین قند خونم بالاست😭✨️

Continue Reading

You'll Also Like

7K 1.4K 21
Wait ‴ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ‴ -...ولی تو قبل از اینکه ازت بخوام بمونی رفتی.. couple:Taejin.kookmin Ganer:school life.angst.drama.romnece.Smut writer:𝐒𝐤𝐲
9K 1.6K 14
{𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥} +نود دقیقه! شنیدن همین صدا کافی بود تا بفهمه چه اشتباهی کرده. با تردید سرشو چرخوند و به بالا نگاه کرد . پسرِ مو بلوند که کنار می...
18K 3.3K 31
نام: لیلی و مجنون 💫 این بار مجنون به لیلی‌اش می رسد ...... کاپل: ویکوک ژانر: تاریخی، خشن، اسمات ، امپرگ
34.5K 5.6K 32
☆ Second Hybrid ☆ ___________________________________________ سوکجین دانشجوی 20 ساله ای که مجبور میشه برای تحقیق روی گلهای کم یابی به جزیره ججو سفر ک...