I hate loving you

By vanillllllaa

11.9K 1.1K 373

نمیتونم دوست داشته باشم؟خب دارم. نمیخوام ولی دارم. از این متنفرم که دوست دارم هیونجین.نمیخوام عاشق یه قاتل با... More

Introduction✨
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32(last part)
telegram?

part 16

318 30 35
By vanillllllaa

karen pov:

واقعا تقلا های اون مرتیکه عوضی داشت روانیم میکرد. به هر زحمتی بود برمیگردیم خونه هیونجین

هونگ جی:باید اول بپرسیم میتونیم بریم بالا یا نه.اگر فلیکس هنوز بالا باشه....
تهیونگ:فلیکس ها؟

پوزخند مسخره ای میزنه که باعث میشه دیگه نتونم جلو خودم رو بگیرم و محکم تو شکمش بزنم تا چند لحظه ای خفه شه

هونگ جی:تو میشناسیش نه؟ الان حرف بزنی از هیونجین برات تحفیف میگیرم.خب؟
تهیونگ:هه.اونقدرم بچه نیس....

حرفش با مشت دوباره من نصفه میمونه.

&اگر بچه نبودی الان حرف میزدی.هیونجین چی شد هونگ جی؟؟؟؟؟
هونگ جی:برنمیداره
&عالیه.به مینهو زنگ بزن

×چیه؟
هونگ جی:مینهو؟ چرا رئیس تلفنشو برنمیداره
×چی بگم والا....سخت مشغول لاس زدنه
هونگ جی:فلیکس بالاست؟؟؟
×فکر کردی هیونجین میزاره بره خونه الان؟ تازه گیرش آورده

عالیه.الآن یه احمق رو پیشمون داریم که نمیدونیم باهاش چیکار کنیم

هونگ جی:گوشی رو بده بهش.کار واجبه

+چی شده؟
هونگ جی:رئیس یکی پیشمونه که خوشحال میشی ببینیش.قاتل ایزابل

تهیونگ با شنیدن حرف هونگ جی یخ زد.فکرشم نمیکرد بدونیم با ایزابل چی کار کرده

تهیونگ:شما....شما...کی هستید...
+به به.دلم واسه آدمای احمق تنگ شده بود.به نگهبان خونه بگید بهتون میگه کجا ببریدش. خودمم الان میام

hyunjin pov:

+مینهو.فلیکس رو ببر پائین خودتم برو پیش دوست پسر عزیزت. حس میکنم از دوریش داری جون میدی
_وایسا چیییییی؟؟؟؟؟؟

شت یادم رفته بود هنوز نمیدونه...

_هیونجین تو الاننن داری به من میگیییییییی؟؟؟؟؟؟؟ اصلا هیون احمقه هیونگ تو چرا بهم هیچی نگفتیییییی. اصلا شما دوتا هیچی هان چراااا هیچیی بهم نگفتتتتت
×لیکس دو دقیقه آرومم باش بابا.یه روزم نشده هنوز.مطمئنم هان میخواست همه چی رو....
_الان وقت این حرفا نیستتتت. پاشو بریم پائین باید همه چی رو برام تعریف کنیددددد

ذوق اون کوچولو زیادی قشنگ بود. انقدر که دلم میخواست هر لحظه بپرم و لپ های پف کرده از خوشحالیش رو بخورم و اون چشم هایی که توش برق ذوق بود رو غرق بوسه کنم

به محض خارج شدن مینهو و فلیکس به سرعت خودمو به زیرزمینی میرسونم که تقریبا هیچکس نمیدونست حتی وجود داره

writter pov:

تهیونگ در حالی که تمام تنش کبود و زخم بود و نمیتونست حتی درست نفس بکشه با قیافه جدی و ترسناک هیونجین رو به رو میشه
باید خیلی بدشانس باشی که این سایدش رو مخصوص خودت کنی و تهیونگ از این بدشانس تر نمیتونست باشه

+خب ببین بچه های قشنگم کی رو پیدا کردن.مستر کیم تهیونگ
تهیونگ:غیر ممکنه تو...تو هیونجین نیستی...تو الان ایتالیایی....

چاقوش رو طوری پرت میکنه که با فاصله نیم سانتی از تهیونگ به دیوار برخورد میکنه و باعث وحشت بیشتر پسر میشه

+پس منو میشناسی هوم؟ خوبه پس میدونی قراره چطوری بمیری
تهیونگ:از من چی...چی میخوای...خواهش میکنم...
+خودت میدونی چی میخوام نه؟ من همه اطلاعات تورو میخوام
تهیونگ:من...من هیچی....

با فشار محکم هیون به تاج سرش با صندلی ای که بهش بسته شده بود محکم به دیوار پشتش برخورد میکنه

+در جریانی که دروغ به مرگ بیشتر نزدیکت میکنه؟ نه؟
تهیونگ:من...من تقصیری ندارم...اون...اون گفته بود...

با لحنی که عصبی تر از قبل بود سوالاش رو ادامه داد

+اون کیه؟
تهیونگ:ل...لی...لیا....

مطمئن بود لیا بیشتر از یه ساسنگ روانیه. اون نقشه داشت

تهیونگ:فلیکس....تا فردا جنازش رو تحویل میگیری... مطمئن باش....

با شنیدن حرفای تهیونگ، هیونجین اینبار وحشیانه تر میزدش در حدی که تهیونگ دیگه به سختی میتونست نفس بکشه

+اخرین بارت باشه اسمش رو با دهن کثیفت خطاب میکنی
تهیونگ:من فقط...فقط قاتل اجاره ایم که بابت قتلاش پول میگییره..... من.... من مقصر هیچی نیستم.اگر ایزابل نمیمرد ممکن بود بدتر پیش بیاد

این بار ضربه ای که به بین پاهاش خورد رو تا گوشت و استخون حس کرد.قبل از اینکه بتونه از درد ناله کنه متوجه حضور تفنگ رو سرش شد

+بدون توقف. همه چی رو بهم میگی
تهیونگ:ق...قرار...قرار بود رو استیج بدون اینکه کسی بفهمه مسمومش کنن...ایزابل قرار بود...نمیدونم...نمیدونم چطوری میخواستن این کارو بکنن...ولی دقیقا امروز صبح دستور گرفتم که بکشمش....گف...گفتن کسی که خیانت کرده لیاقتش همینه....الان که مهره اولشون سوخته...قطعا تا قبل کنسرت میکشنش...من...من بیگناهم

اینبار سردی چاقو ای که رو گردنش خراش مینداخت رو حس میکرد

+لیا از کی دستور میگیره؟
تهیونگ:مدیرعامل کل....فقط لیا نه همه از...اون دستور میگیرن
+اون لعنتی کیه؟
تهیونگ:هو...هوانگ.....یجی..

به محض خارج شدن آخرین کلمه جنازش بی حون رو زمین افتاد

+این داستان زیادی داره مسخره میشه
#:زود کشتیش. میتونست اطلاعات بهتری بده.حداقل باید میفهمیدیم چرا دنبال فلیکسن
+قرار نبود از این بیشتر تحملش کنم.جز تهیونگ چی پیدا کردید؟

با دستمالی که کارن بهش داد خونی که رو صورت و دستش بود رو پاک کرد و دستمال رو یه کنار گذاشت

هونگ جی:ایزابل و لیا....خب واضحا خواهر ناتنین.پرونده کامل لیا رو پیدا کردم.اون چیزی که دست ماعه بیشتر شبیه یه رد گم کنی بوده تا الان. بزار اینم اضافه کنم که کسی که رئیس گروه رقیب اول ماست... خود لیاعه نه داداش لعنتیش

هیونجین دیگه تعجب نمیکرد.دیگه میتونست با چیزای عجیبی که داشت اتفاق میوفتاد کنار میومد

کندلا:جز این....حقیقتش...اونی که رو تخت بیمارستانه...اون خواهرتون نیست....

این یکی بیش از حدی بود که بتونه تحمل کنه. بدون اینکه به کسی صدمه بزنه فقط وسایلی که دورش بود و محکم به دیوار رو به روش پرتاب کرد

+اون کیه؟

لحن سردش باعث لرز واضحی تو بدن همشون شد

کندلا:نمیدونیم....فقط...میدونیم یجی نیست...اون در سالم ترین حالت ممکنه

&خب دیگه بزارید من کاملش کنم. تو اتاق ایزابل زیر یه کاشی گوشت انسان پیدا کردم. قطعا این کمپانی چیزی فراتر ار کمپانی سرگرمیه.این واضحه.فرستادمشون آزمایشگاه میلان.به محض اومدن جوابش بهتون میگم

هیونجین دیگه طاقت شنیده چیزای جدید رو نداشت.با سرعت از اون منطقه خارج شد تا خودش رو آروم کنه
یعنی خواهرش...تنها کسی که همیشه پشتش بود اونی نبود که میشناسه؟ اصلا اون واقعا خواهرش بود؟

با صدای زنگ گوشیش به خودش اومد. مینهو بود

×هیون؟ چه عجب برداشتی
+به فلیکس بگو کنسرت فردا به هیچ وجه برگزار نمیشه
×صبر کن چی؟
+ولش کن خودم الان میام بالا

خودش هم نفهمید کی رسید بالا. اونقدر عصبی بود که هیچی از محیط اطرافش نمیفهمید. تو اون لحظه فقط میخواست با تمام وجودش از فلیکسش محافظت کنه

بدون در زدن رمزو وارد میکنه و وارد خونه میشه که نگاه سه تا پسر روش برمیگرده. جز مینهو دوتا پسر دیگه به این عصبانیت هیونجین عادت نداشتن و مینهو دقیقا نگران اون دوتا بود

×هان عزیزم.... باید بریم بالا
☆اما....

با اشاره چشم متوجه شرایط میکنتش و به سرعت از اتاق بیرون میبرتش

_هیون تو چرا....
+لینو بهت گفت نه؟ کنسرت فردا به هیچ وجه برگزار نمیشه. تا اطلاع ثانوی هم نه تنها از ساختمون پاتو بیرون نمیزاری بلکه میای بالا پیش خودم
_تو...چت شده هیو....
+فقط بگو باشه.هیچی نپرس

فلیکس با گیجی بیشتر و با ترسی که حالا آشکار شده بود به پسر رو به روش خیره بود

_فکر نمیکنم بدون دونستن دلیلی بخوام دوباره بهت اعتماد کنم
+وقت مسخره بازی نیست فلیکس.باید هرکاری میگم رو انجام بدی
_داری فقط نگرانم میکنی. عین آدم برام توضیخ بده

نگاه فلیکس رو رد خون کفش هیونجین میوفته و ترس تمام وجودش رو میگیره
هیونجین رد نگاه فلیکس رو دنبال میکنه و با دیدن کفش خونی خودش لعنتی به خودش میفرسته که قبل اومدنش تمام خون رو از بدنش پاک نکرده بود

پسر کوچیکتر با صدایی که پر از ترس بود ولی همچنان محکم،بلند و جدی ادامه داد

_ازم میخوای بهت اعتماد کنم؟؟؟؟ با این وضع میای تو خونم انگار میخوای هرکی جلو چشمته رو بکشی اونوقت میخوای بهت اعتماد کنم؟
+فلیکس جونت در خطره میفهمی؟؟؟؟ چطوری باید بهت بگم؟؟ چرا خودت....
_کافیه.قرار نیست حرفای یه احمقو دوباره باور کنم...
+این احمق عاشقته فلیکس!!! میفهمی؟؟؟؟؟ عاشقته. انقدر سخته فقط به حرفام گوش بدی؟

فلیکس خشکش زد...
هیونجین الان چی گفت؟ اون...

_هیون....

دیگه حتی ذره ای از خشم تو صدا و چهره هیونجین دیده نمیشد.فقط سردرگمی و عشق و استرس بود.استرس زیاد. نفس عمیق ولی کلافه ای کشید

+فلیکس...
تو همه لحظات زندگیم وقتی صدات رو میشنوم احساس زنده بودن میکنم، زنده بودن کافی نیست...چیزی فراتر...بدون تو زندم ولی با تو زندگی میکنم.
مثل کتاب پاره ای که مردم انداختنش دور ولی تو صفحاتش رو از نو نوشتی.اعتمادی که ناخودآگاه بهت دارم و قلبی که اسمت رو فریاد میزنه
من.....نمیتونم هیچکدوم رو کنترل کنم...
با وجودت اقیانوس قلبم آروم میشه فقط به خاطر تو
کمتر از یه ماهه میشناسمت ولی ثانیه به ثانیه ای که کنارت نیستم صدات تو گوشمه.رنگ چشمات...اون رگه های توت فرنگی که وقتی خوشحاله تبدیل به کهکشان خوشرنگی تو دل تاریکی میشه. من بدوت تو نمیتونم دیگه زندگی کنم.فقط خواهش میکنم...لطفا....
فقط این بارو به حرفم گوش کن...

فلیکس؟دیگه حتی نمیتونست حرف بزنه با حتی هیچ حرکتی کنه.انگار به طور موقت از دنیا جدا شده بود.

+منتظرتم فلیکس.فقط تا شب بیا پیشم.لطفا.قول میدم هیچ اتفاقی برات نیوفته.خواهش میکنم

با گفتن آخرین کلمات از خونه خارج شد و در رو بست.
نمیدونست باید چه حسی داشته باشه. خوشحال بود؟ به هر حال بهش احساساتش رو گفته بود و الان حس سبکی داشت ولی میدونست این اصلا ایده ای نبود که برای اعتراف به فلیکس داشت
با سردرگمی از ساختمون خارج شد. میدونست داداش احمقش الان که هانو تنها گیر آورده ولش نمیکنه و از طرفی نیاز داشت به سرش هوا بخوره

از طرفی فلیکس...مدت زیادی بود که فقط به دیوار جلوش خیره بود و حرفای هیونجین رو با خودش تکرار میکرد

هویت پریشی؟ نه اون فقط نمیتونست حرفای پسر بزرگتر رو هضم کنه

الان همه چیز تو بدترین حالت خودش بود اما میتونست درست بشه؟ این چیزی بود که برای هردو اونها سوال بود

ꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤꕤ

چه جذاب🌚همش گیج ترتون میکنم و واقعا حال میده😂ولی به زودی همه چیز معلوم میشه
از اون بگذریم پسرم بالاخره اعتراف کردددد.
مطمئن باشید انگستش نمیکنم ولی خب یکم هیجان لازمه مگه نه؟ 😔

قشنگای من ترجیح میدید پارتای کوتاه بزارم ولی زود به زود آپدیت کنم یا پارتای طولانی بزارم ولی دیرتر آپدیت بزارم؟🌚

Continue Reading

You'll Also Like

1.6M 58.3K 29
"how have you never held a gun before?" - DISCLAIMER: profanity, homicide, organized crime - #1 in chan | january 8, 2020 #1 in felix | september 11...
1.6M 92K 27
in which a hot boy transfers to jisung's high school. but, jisung 'hates' hot boys.
4.7M 218K 200
The main character always ends up with the male lead? Even if they're backstabbing, evil, and cruel, they will live happily ever after just because t...
2.1M 64.1K 64
"I'm not punishing you, kitten." He sneered before holding harder. "I'm reminding you of your place. You should be aware of where you belong." The we...