VAMP | Omega

De tara97jk

30.6K 5.2K 2.5K

Genre : "fantasy" "Romance" " Smut" "Mpreg" "Vampire" "werewolf " "Omegavers"... Cap :"Vkook""..." Up: "یکشنب... Mais

0
"1"
"2"
"3"
"4"
"5"
"6"
"7"
"8"
"9"
"10"
"11"
"12"
"13"
"14"
"15"
"16"
"17"
"18"
"19"
"20"
"21"
"22"
"23"
"24"
"25"
"26"
"27"
"28"
"29"
"30"
"31"
"33"
"34"

"32"

494 94 67
De tara97jk

با رسیدن به ورودی زیرزمین مجهز به تجهیزات پزشکی عمارت مادرش، هیو با خوشحالی و البته خستگی که برروی چهره اش سایه انداخته بود به سمت تهیونگ پا تند کرد و با لبخند شادابی گفت: بلخره... تونستم بیارمش اینجا

تهیونگ منظور هیو رو فهمید و نفس منجمد شده اش رو حبس کرد.
زمزمه وار پرسید: چجوری...

هیو نفس بی خاصیت اما عمیقی کشید و برای دوستش توضیح داد: واقعا سخت بود... اگر دکتر پارک و دکتر یو کمک نمی کردن بیرون آوردنش بدون اینکه سانگ بفهمه نشدنی بود...محافظین رو چند برابر کرده و داره گوشه به گوشه رو دنبالتون میگرده...

لبخند خسته اش پر کشید و اجازه داد نگرانی هاش برای لحظه ای محو بشن: اما مهم اینه که تونستم بدون اینکه سانگ بویی ببره انتقالش بدم...باید ببینیش... حالش خیلی بهتره

تهیونگ سر تکان داد و به دنبال هیو وارد سالن مجهز شد.

درون سالن منطقه مربعی ای وجود داشت که به وسیله شیشه از بقیه قسمت ها جدا شده بود.

درون فضای مربع شکل، کپسول استوانه ای شکل نارا قرار گرفته بود و دختر با چشمانی باز و ماسک اکسیژن مخلوط بر دهانش، اطراف رو با کنجکاوی بررسی می کرد.

در طرف دیگر اتاق مربع شکل ، یون چائه ایستاده بود و تهیونگ با دیدن لبخند عمیق مادرش بعد از مدت ها، ساکت ایستاد.

ایستاد و به زن چشم دوخت تا لبخندش رو در ذهنش ثبت کنه.

یون با حس نگاه خیره ای روی خودش، به سمت منبع نگاه برگشت و با دیدن پسرش در کنار هیو، لبخندش عمیق تر شد و چشم هاش درخشید: اومدی؟

آلفا بی هیچ حرفی به سمت مادرش رفت و کنارش ایستاد.
زن سرتاپای پسرش رو برانداز کرد و با شیطنتی پنهان گفت: خوب استراحت کردی!؟

تهیونگ گلویی صاف کرد و برای فرار از نگاه پر شیطنت و سرحال مادرش، چشم به هیو دوخت: حالش چطوره؟... انگار بیداره

هیو سرتکان داد و با لبخند به دختری که تنها معشوقه اش در تمام زندگیش به حساب می آمد چشم دوخت: هشیاره و همه چیش پایدار و نرماله...فقط چند روز دیگه توی کپسول میمونه و بعد میتونه بیاد بیرون

لبخندش عمیق تر شد و جوری که انگار با خودش حرف میزنه لب زد: میتونه به زندگی برگرده

لبخند ریزی کنج لب تهیونگ نشست. میتونست دوباره خواهرش رو ملاقات کنه هرچند که اون چیزی به یاد نمی آورد اما حضورش باعث آرامش بود.

به آرامی لب زد: ازت ممنونم که با وجود همه سختی ها ازش ناامید نشدی و... برشگردوندی

نفس بی خاصیتی گرفت و از نگاه کردن به خواهرش دل کند. قدمی عقب گذاشت: جونگ کوک از این خبر خوشحال میشه... میرم بیارمش اینجا

یون چشم هاش رو ریز کرد و پسرش رو با دست های گره خورده بر سینه، برانداز کرد: مطمئنی میری بیاریش اینجا ؟

تهیونگ شانه بالا انداخت و بی خیال لب زد: قول نمیدم

یون سر تکان داد و به سمت دخترش برگشت: برید خوش باشید... تا وقتی عمارت از دید ها پنهانه، دست سانگ بهتون نمی‌رسه

تهیونگ اخم کرد: از قدرتت استفاده کردی؟

مادرش شانه بالا انداخت و با لحنی مشابه لحن خود تهیونگ جواب داد: مطمئن نیستم!

آلفا با چهره پوکری به قامت مادرش خیره شد و هیو پقی زد زیر خنده.

یون چائه با شیطنت دست مشت شده اش رو به سمت هیو دراز کرد و اون هم مشتش رو به مشت زن چسباند.

تهیونگ سری تکان داد و با لبخند محوی از زیرزمین خارج شد.

به اول راه پله که رسید، یونگ رو درحال پایین اومدن دید. خواست بعد از تکان دادن سر به نشانه احترام از کنارش رد بشه اما صدای مرد، باعث شد روی پله سوم بایسته: مراقب باش کیم... جونگ کوک ممکنه وضعیت خوبی نداشته باشه!

اخم به سرعت بین ابروهاش نقش بست و خوشحالی پیچیده در قلبش، جاش رو به نگرانی داد. به سمت مرد برگشت و با لحنی تاریک گفت: منظورت چیه!

صداش چاشنی خشم داشت و نگاه یونگ به مردی که به واسطه پله ها نسبت به او بالاتر بود، افتاد.

نفس عمیقی کشید: مین..پنج شخصیت مختلف داشت...گاهی تو یک روز چندین بار وارد ساید های مختلف می شد و شخصیتش تغییر می کرد...

یادآوری خاطرات مربوط به پسرش براش سخت تر از هرچیزی بود.

نگاهش رو از تهیونگ گرفت و پلک طولانی زد: این جابجایی و تغییرات اگر در فاصله های زمانی کم اتفاق بیفتن شدیدا آسیب زان... حتی ممکنه کارش به فروپاشی ذهن و حتی از بین رفتن هردو نیمه برسه...

نگاه تاریکش رو به نگاه تاریک تهیونگ گره زد: میدونی یعنی چی؟

برای لحظه ای بین اون دو  سکوت شکل گرفت و  بعد دوباره توسط یونگ شکسته شد: میشه یه جسم توخالی که از درون درحال خورده شدنه...تهش خودش از هر خطری خطرناک تره

تهیونگ چشم بست.
خودش هم تا حدودی این هارو می دونست.
دستش رو به میله گرفت و خشم و ترسش رو با فشردن اون خالی کرد.

صدای گرفته ای از بین لب هاش خارج شد: باید...چیکار کنم که این اتفاق نیفته؟

یونگ دوباره نفس گرفت.

اون هم جواب واضح و مطمئنی نداشت: دنبال درمان نباش...فعلا باید فقط جلوگیری کنی... راه حل قطعی وجود نداره...تنها کسی که میتونه نجاتش بده...خودشه

دوباره به تهیونگ چشم دوخت: چیزی که میخواد رو بهش بده... مطمئنا هرساید خواسته متفاوتی با ساید دیگه داره... کاری نکن که بهش فشار بیاد و از هرنوع تنشی دور نگهش دار...از سانگ هم همینطور

تهیونگ ربات وار سر تکان داد.

آنقدر به آن نقطه و خیره به پله باقی ماند تا خستگی بر چشم هاش غلبه کرد.

نگاهش رو از جای خالی یونگ گرفت و به راهش ادامه داد.

اینبار آهسته قدم بر میداشت و وقتی به اتاقشون رسید، در رو به آرامی باز کرد.

اتاق غرق در نور سرخ شده بود!

لبخند کوچکی کنج لب هاش قرار گرفت و وارد اتاق شد.

به دنبال جونگ‌کوک به اطراف نگاه کرد و با ندیدنش، به سمت حمام به راه افتاد.

در نیمه باز رو هل داد و وارد اون مکان مه گرفته شد.

تن پسرش رو در درون وان می دید.
لباس خواب سرخ رنگی به تن داشت و دست ها و سرش رو با حالتی ریلکس و از پشت به دیواره وان تکیه داده بود.

زانو و نیمه ای از پاهای برهنه اش هم از آب درون وان بیرون زده بو‌د.

با لبخند در رو رها کرد و در مقابل پسر، لبه وان نشست.

بخار گرم کنار رفت و نور زرد رنگ چندین شمع چیده شده در گوشه های دیوار ، بر صورت و تن جونگ کوکش افتاد.

نفسش با دیدن زیبایی الهه گونه پسر در سینه اش حبس شد.

پسرک موهای نمدارش رو به زیبایی رو به بالا حالت داده بود و چند تار اون به دلخواه روی پیشانی اش افتاده بودند.

چشم های بسته اش مهمان آرایشی تیره شده بودند و لب هاش بخاطر تینت می درخشید.

ردای سرخ رنگ نشسته بر تنش هم به زور تنها بخشی از شانه و دست های پسر رو پوشانده بود.

باقی تن برهنه اش در زیر آب پنهان شده بود.

تهیونگ شیفته لب زد: لازم بود اینجوری زیباییتو به رخ بکشی؟

لبخند بر لب پسر ساکت نشست و تهیونگ دستش رو روی زانو پسر گذاشت و به آرامی به سمت کشاله رونش نوازش وار حرکتش داد.

سست شدن تن جونگ کوک رو با همان نوازش ساده احساس می کرد.

سر کج کرد و ران پسر رو فشرد: نگاهتو بهم نمیدی جنون؟

جونگ کوک با خنده ریز و پر شیطنتی سر چرخاند و بعد از به دام انداختن دست تهیونگ بین ران هاش، چشم باز کرد: دلت برای چشمام تنگ شده بود مستر؟

تهیونگ شوکه شد.

اولین بار بود که اون تیله های قرمز رنگ آرایش شده و اون نیشخند پر از شیطنت اما زیبا رو می دید.

اولین بار بود که مستر خطاب می شد.

جونگ کوک خودش رو جلو کشید و بی توجه به نگاه پر سوال و خیره تهیونگ، دست خیسش رو به دکمه های لباس سورمه ای رنگ مرد رساند و با سری کج شده و نگاهی سرخ و خمار از پایین به مرد خیره شد و با دکمه ها بازی کرد.

لبش رو لیسید: از استایل جدیدم خوشت نمیاد...مستر کیم؟

لحنش و تن آرام و ملایم صداش شیفته کننده بود.

تهیونگ مسخ حالات سکسی و نرم پسرش شده بود.

چیزی که قبلا مشابهش رو دیده بود اما نه به این شدت...

های
حضور خوناشاممونو تبریک و تسلیت میگم
بای

Continue lendo

Você também vai gostar

131K 13.4K 20
(Completed) _ نگو که فکر میکردی دیگه منو نمیبینی! قدمی سمت جونگکوک برداشت و با پوزخند غلیظی که روی لبهاش نقش بسته بود ادامه داد: _ فکر میکردی تموم می...
171K 28.1K 46
پلومریا یا فرانگی پانی نام درختچه یا درخت کوچک گلدار همیشه سبز است، زمان شکوفایی این گل طولانی بوده و پر عطر است، از اسانس آن برای تولید عطر و موادی...
128K 18.9K 45
جمع کردن یک تیم والیبال به مربی گری جکسون وانگ، که از قضا دوتا از بازیکن هاش به طور اتفاقی گذشته ی خاصی باهم داشتن و این مسلما در روند برنامه هاشون ت...
1.1M 27.7K 45
When young Diovanna is framed for something she didn't do and is sent off to a "boarding school" she feels abandoned and betrayed. But one thing was...