I hate loving you

By vanillllllaa

6K 588 247

نمیتونم دوست داشته باشم؟خب دارم. نمیخوام ولی دارم. از این متنفرم که دوست دارم هیونجین.نمیخوام عاشق یه قاتل با... More

Introduction✨
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23

part 12

215 21 5
By vanillllllaa

از جایی که علامت 🔞 رو میبینید تا جایی که دوباره میبینیدش پارت اسماته. اگر دوست ندارید نخونید🤍

hyunjin pov:

چشم های هان حتی یه لحظه هم از رو من برداشته نمیشد. از وقتی سونگمین رفته بود جو خونه کاملا سنگین و سرد شده بود

_گشنتون نیست؟ چون من دارم از گشنگی میمیرم
☆خواب بودید پیتزا سفارش دادم. دو دقیقه وایسید میرسه

صدای زنگ در هممون رو متوجه میکنه که پیتزا رسیده

+من میگیرم

سمت در میرم تا از پیک پیتزا ها رو بگیرم.قبل از اینکه برگردم موضوع بحث بین جیسونگ و فلیکس توجهم رو جلب میکنه.پشت ستون قایم میشم تا صحبتشون رو بشنوم

☆لیکس مطمئنی بین تو و هیونجین چیزی نیست؟
_یااا.تو و سونگمین امروز چتون شده؟ این چه سوال مسخره ایه؟
☆مسخره؟ رفتاراتون رو از بیرون نمیبینید بفهمید.عملا عین کاپلا رفتار میکنید
_مسخره نباش هان.اون هیونجینه من فلیکسم.تو یه وجه تشابه پیدا کن من بگم اصلا باشه تو راست میگی
☆بالاخرع عشق از همینجاها شروع میشه دیگه

حرف های هان درست بودن.واقعا شبیه کاپلا رفتار میکردیم ولی اگر فلیکس اینو نمیدید پس شاید باید براش واضح ترش میکردم؟

+هان چندتا پیتزا سفارش دادی؟ سه نفر آدم چقدر قراره بخورن؟
☆بهتر از گوهه که جنابعالی هر ثانیه شبانه روز میل میفرمایید
+محض رضای خدا دو دقیقه نرین بهم.چه بدی ای در حقت کردم آخه
☆دوست صمیمیم رو بر زدی اونم دقیقا بعد از اینکه تا لب گور بردیش
+خوبه نخوردمش
☆کی میدونه.من از شب هایی که پیش هم بودید خبر ندارم

خنده تخسی رو به فلیکس میکنم که باعث میشه سرخی صورتش از حرف هان با سرخی صروتش از عصبانیت تلفیق بشه

_غذاتون رو بخورید جا این حرفا
+من سیرم
_از دیشب که پیش من بودی هیچی نخوردی.باید یه چیزی بخوری چطوری زنده میمونی
☆شایدم غذاشو همون دیشب خورده
_هان بسه

خب حداقل چان داشت شرایط رو برام راحت تر میکرد.اگر فلیکس قرار بود خودش رو بزنه به اون راه پس منم مسیر رو عوض میکنم

_راستی هان. سونگمین گفت مینهو بهت پیشنهاد کار داد. از کی شروع می....
☆هیچوقت. من همینطوریش شغل تمام وقت دارم
_چی؟ شغل تمام وقت؟
☆کل زندگیم تویی فعلا. وقت این کارا رو ندارم

فلیکس عصبانی چشماش رو چرخوند و پیتزا تو دستش رو محکم رو پاکت پیتزا انداخت.حقیقتا عصبانیتش زیادی کیوت بود و نمیتونستم نخندم

_تو چرا میخندی؟
+همینطوری به یه چیزی داشتم فکر میکردم

دوباره چشماش رو چرخوند و رو به هان کرد

_هان همین الان میری و باهاش قرارداد میبندی.فکر نمیکنم گیتاریست بودنت هم به مدل بودنت آسیبی بزنه.جرئت نکن کلمه ای حرف بزنی فقط همین الان جلو خودم بهش زنگ بزن
☆ولی...
_زنگ میزنی یا خودم گوشیتو بگیرم؟
☆باشه بابا

تا هان رفت گوشیش رو بیاره با چشم غره نگاهش رو به من داد

_غذاتو بخور
+گفتم که گشنم نیست

یه تیکه از پیتزا رو میز رو برداشت و به زور سعی کرد تو دهنم جاش بده

_میگم بخور یعنی بخور
☆یا...دو دقیقه، رفتم شما دوتا باز چه خبرتونه.
_هیچی

با چشم غره دوباره نگاهش رو از من گرفت.
هان با صدایی که به سختی شنیده میشد زمزمه کرد
☆اونوقت من میگم مثل کاپلایید اینا هی انکار میکنن

ولی خب هم من شنیدم هم فلیکس

هان شماره مینهو رو گرفت و بهش زنگ زد و گذاست رو اسپیکر

×بفرمایید؟
☆مینهو شی...من جیسونگ هستم یادت هست؟
×مگه میشه یادم نباشه.اتفاقی افتاده زنگ زدی؟
☆به پیشنهادت فکر کردم راستش....من ق..قبول.. میکنم به عنوان مدل کار کنم
×واقعا؟؟؟ از این خبر بهتر نمیشد.فردا میبینمت.آدرس رو برات ارسال میکنم

به هرچی شک داشته باشم مطمئنم مینهو واسه هیچکس اینطوری ذوق نمیکنه.اونم وقتی هزارتا مدل همینطوریش هم داره

☆چرا اینطوری نگام میکنی؟
+داداشم ازت خوشش اومده. چطوری به چشمش اومدی؟ فن خاصی زدی؟ اون از منم خوشش نمیاد
☆شما دوتا رسما روانی اید.آخه کی از تو خوشش میاد....اوه جز فلیکس
_یه ناهار خوردن ساده انقدر سخته که همش باید زر بزنی هان؟

هان شونه هاش رو بالا میندازه و گازی از پیتزاش میزنه
☆به من چه اصلا

writter pov:

chan's house:

چان سونگمین رو بغل کرده بود و موهاش رو نوازش میکرد و به چهره دوستداشتنیش خیره بود و به این فکر میکرد چقدر خوشبخته که بالاخره پسر دوستداشتنیش مال خودش شده بود

∆یه فیلم بزارم ببینیم؟

لحن کیوت سونگمین چان رو حتی از قبل هم بیشتر عاشق خودش میکرد

~چه فیلمی دوست داری ببینیم بیبی؟

سونگمین نمیتونست ذوقش رو از نیک نیم های کیوتی که چان بهش میداد پنهان کنه پس برای اینکه چان گونه های سرخ شدش رو نبینه از بغلش بلند شد و گوشیش رو به تلویزیون وصل کرد.

~این فیلمه جدیدا خیلی معروف شده.نمیدونم ژانرش دقیق چیه اما میخوام بدونم چرا انقدر معروف شده

فیلم رو پلی کرد و پرده ها رو کشید تا اتاق تاریک بشه و دوباره به همون پوزیشن قبلی تو بغل چان برگشت

با شروع شدم فیلم، چان دقیقا متوجه شده بود موضوع فیلم چیه.فقط خودش میدونست چندهزار بار موقع دیدن این فیلم سناریوهاش رو با سونگمین تو سرش تصور کرده بود.پسر کوچیکتر که هیچ ایده ای نداشت به زودی قراره شاهد چه صحنه هایی باشه با ذوق به صقحه تلویزیون خیره شد

~منم قبلا ندیدم فقط میدونم بی اله.میگن عاشقانه هاش خیلی زیاده
∆بی اله؟ چرا به کاورش نمیخورد پس
~مثلث عشقیه

سونگمین به نشانه تایید سر تکون داد.اولین صحنه فیلم با رابطه عاشقانه دوتا پسر شروع میشد که باعث شد سونگمین صورتش کاملا رنگ بگیره.چان که متوجه حال سونگمین شده بود محکمتر بغلش کرد تا اذیتش کنه.

∆یکم...یکم گرمه...
~هوم.آره یکم گرمه

حلقه دستش رو دور کمر سونگمین محکمتر کرد و اون رو بیشتر به خودش نزدیک کرد و بعد برای اذیت کردن سونگمین دوتا دکمه بالایی لباسش رو باز کرد
سونگمین نگاهش رو از چان گرفت و با دست هاش خودش رو باد زد

چان لب هاش رو به لاله گوش سونگمین نزدیک تر کرد و زمزمه کرد

~اگر خیلی گرمته میتونی لباسات رو در بیاری بیبی

سونگمین میتونست شدت ضربان قلبش رو حس کنه.

∆الان که بهش فکر میکنم...من...من خیلیم گرمم نی....

🔞

حرف سونگمین با حس کردن لب های گرم چان رو گردنش نصفه موند.چان همونطوری که جای جای گردن سونگمین رو تصرف میکرد و با کیس مارک هاش زیباترش میکرد سر پسر کوچیکتر رو به بالشت پشتیش تکیه داد تا اذیت نشه.

∆چان....آخخخ... من...

چان بی توجه به کلمات نصفه نیمه سونگمین یکی از دست هاش رو پشت سر سونگمین گذاشت و دست آزادش رو از زیر تیشرت پسر رد کرد.
تنها صدایی که تو اتاق شنیده میشد صدای ناله های سونگمین و مک های عمیق چان به گردن و ترقوش بود
چان به آرومی لباس سونگمین رو از تنش خارج میکنه و با لبخند کوچیکی جز به جز بدن زیباش رو از نظر میگذرونه.

~چرا انقدر دیوونه کننده ای؟

نگاهش رو لب هاش قفل میشه و سرش رو پائین میاره تا دوباره طعم اون لب ها رو بچشه
دست آزادش سمت یکی از نیپل های پسر میره و آروم فشارش میده که باعث شنیدن آخ ریزی از لب های سونگمین میشه.
بی طاقت دوباره به سمت لب هاش هجوم میبره و این بار عمیق تر میبوسش

چان بی میل از بدن خواستنی پسر زیرش دست میکشه و لباس های خودش رو هم از تنش خارج میکنه. جوری بدن پسر کوچیکتر رو لمس میکنه انگار اثر هنری شیشه ای و شکستنی ای جلوش باشه و بخواد ازش محافظت کنه
سونگمین بی تاب تر از چان دستش رو دور گردنش حلقه میکنه و اون رو به خودش نزدیک تر میکنه. چان از موقعیت استفاده میکنه و با شیطنت دستش رو به شلوار سونگمین میرسونه

∆عاحح...چان...آخ....ن...نکن...

چان که تمام کلمات پسر رو برعکس تحلیل میکرد بدون اینکه دستش رو از زیر شلوارش بیرون بیاره با دست آزادش کمربند پسر رو باز میکنه و شلوار و باکسرش رو از تنش خارج میکنه
سونگمین با حس کردن برخورد سرمای هوا با بدنش هیس آرومی میکشه که باعث خنده چان میشه

~پسر کوچولوی من چقدر بدنش حساسه

بوسه های کوچیکی رو جای جای بدنش میزنه.با دیدن بی طاقت بودن پسر کوچیکتر شلوار و باکسر خودش هم از تنش خارج میکنه و رو پسر زیرش خیمه میزنه

~الماس قشنگم بعد این همه مدت بالاخره واسه خودم شده

چان نفس هاش رو، رو گردن سونگمین خالی میکنه که باعث لرز کوچیکی تو بدنش میشه
بوسه های سطحی ای رو شکم پسر میزاره و کم کم پائین میره تا به وی لاین پسر میرسه

∆چان...عاحح...نباید ما..اونجا نه... عاحح
~ولی بدنت و ناله هات چیز دیگه ای میخوان بیبی

عضوش رو به ورودی پسر نزدیک میکنه که باعث ناله های بلند تر پسر میشه.
با صدای زنگ گوشی سونگمین اخم های چان تو هم میره و گوشی رو خاموش میکنه

~قرار نیست امروز ولت کنم بیبی

با حس عضو چان ناله های سونگمین بلند تر میشه و چان رو برای بوسیدن لب هاش حریص تر میکنه
لباش رو دوباره به سونگمین میرسونه و این بار تا پسر نفس کم نمیاره از روش بلند نمیشه.به آرومی و محتاط شروع به ضربه زدن میکنه

∆چان...درد...عاحح... درد..داره...آیی..
~میدونم لاو. یکم تحمل کنی دردش تموم میشه باشه؟

سونگمین سر تکون میده و چان محتاط تر به ضربه های آرومش ادامه میده.کمتر از چند دقیقه درد سونگمین جای خودش رو به لذت وصف نشدنی ای میده
بعد از چند تا ضربه تو نقاط مختلف،جیغ سونگمین چان رو متوجه میکنه نقطه درستی رو پیدا کرده و سریع تر تو همون نقطه ادامه میده

∆چان...من...من....عاحح

با ضربه محکمی جفتشون به اوج میرسن و نفس هاشون کل اتاق رو پر میکنه
چان کنار سونگمین دراز میکشه و بغلش میکنه. موهای خیسش رو کنار میزنه و بوسه های کوچیکی رو صورتش میزاره

~عالی بودی الماس کوچولوم

🔞

سونگمین سرشو رو سینه چان میزاره و با بوسه ها و نوازش های چان چشماش رو میبنده و به خواب میره

چان بعد از اینکه مطمئن میشه پسرش خوابش برده با دستمال مرطوبی بدنش رو تمیز میکنه و خودش میره تا دوش بگیره

han pov:

_نمیخوای به مناسبت شغل جدیدت چیزی مهمونمون کنی؟
☆کارد بخوره به اون شکمت. پیتزا منم که تو خوردی
_گشنم بود خب
☆پاشید بریم کافه.دو سه روزه بهش سر نزدم نمیدونم حتی چه خبره اونجا

میدونستم کافه رو رواله عادیه.قبل از سفر رفته بودم ولی خب دل خودمم تنگ شده بود

+تو کافه داری؟
☆درواقع لیکسی برام خریده.شغل مورد علاقمه
+پس چرا گیتاریست شدی؟
☆گیتار حال خوبمه.باریستایی آرامشمه.اگر نمیفهمی مشکل کندذهنیه توعه

هیونجین چشم غره ای میره. به من چه خب. دروغ نمیگفتم که

_تا دوباره همو نخوردید جمع کنید بریم.
+امنه خدا بخواد؟ هم تو هم فلیکس تو شرایطی نیستید یهو برید کافه.فکر نکنم فلیکس خاطرات آخرین رستورانی که رفته رو فراموش کنه

هیونجین پوزخندی میزنه و فلیکس روش رو از هیونجین برمیگردونه.رفتاراشون انقدر گیجم میکرد که واقعا دیگه داشتم به رابطشون شک میکردم

☆داستان....چیه؟؟ اتفاقی افتاده که من بی خبرم؟

هیونجین با همون پوزخند مسخرش ادامه میده

+خب راستش دور قبل که رفتیم.....
_هیچ اتفاقی نیوفتاده. هیونجین امروز زیادی شوخ طبع شده. مگه نه؟

فلیکس نگاه ادامه بده تا بکشمتی به هیونجین میندازه و باعث میشه هیونجین با همون پوزخند مسخرش حرفاشو بخوره

han's café:

+خوشگله
☆سلیقه فلیکسه
+گفتم.تو که از این سلیقه ها نداری
_دو دقیقه مثل سگ و گربه به جون هم نیوفتید ببینم میتونید؟

پشت میز موردعلاقه فلیکس میشینیم. خب منم اونجا رو دوست داشتم،بهترین ویو کافه برای اونجا بود و برای همین همه میدونستن جز فلیکس کسی اونجا نباید بشینه. به هر حال فلیکس خیلی آدم رندومی بود و هر لحظه ممکن بود وارد کافه بشه. از طرفی هم کافه های زیادی نبودن که میتونست توشون راحت باشه

از دور چانگبین رو میبینم که پشت میز مشغول درست کردن سفارش هاست.چانگبین تنها کسی بود که تو این شغل اندازه خودم بهش اعتماد داشتم.تقریبا همونقدر با عشق کارش رو انجام میداد. دست تکون میدم و با دیدنم سریع پیشمون میاد

_چانگبین شی...خیلی وقت بود ندیده بودم خوبی؟

فلیکس بلند میشه و بغلش میکنه که باعث میشه اخم های هیونجین تو هم بره
خب چانگبین پسر خیلی خوبی بود.همونقدر که موردعلاقه من بود موردعلاقه فلیکس هم بود

چانگبین:منم دلم برات تنگ شده بود.بالاخره این کافه مهمون خاص زیاد داره ولی هیچدومشون به خاصیه ایدل مورد علاقم نمیشن

جفتشون خنده ریزی میکنن که هیونجین این بار تک سرفه ای میکنه و خندشون محو میشه

چانگبین:ایشون...؟
_دوستمه.هیونجین.
+و شما؟
چانگبین:من اینجا....

از قصد وسط حرف چانگبین میپرم و یکم به موضوع آب و تاب میدم تا ریکشن هیونجین رو بگیرم

☆وقتایی که من نیستم کافه رو اداره میکنه. اوه البته یکی از افراد مورذعلاقه فلیکسه. یه وقتا حس میکنم چانگبین رو از من بیشتر دوست داره
_معلومه که بیشتر دوست دارم. چانگبین سرتاپاش ویژگی مثبته تو چی داری؟

چشم هام رو میچرخونم و به چانگبین زل میزنم. ناراحت نبودم به هر حال هردومون میدونستیم داشت شوخی میکرد ولی انگار نظر هیونجین متفاوت بود.یکم دیگه ادامه میدادم ممکن بود چانگبین رو بکشه

چانگبین:همون همیشگی؟

با سر تایید میکنم

چانگبین:و شما؟
+یه آیس امریکانو

لحن هیونجین به قدری پر حرص بود که حتی منم با اینکه مخاطبش نبودم ازش ترسیدم

چانگبین:راستی چند وقته بازخورد های منفی راجب کوکتل جدیده زیاد شده. بهتره یه بررسی بکنی
☆پس صبر کن .باهات میام ببینم چه خبره

با چانگبین به پشت میز میریم. اون شروع میکنه به آماده کردن سفارشات و من به چک کردن و بررسی کردن مواد اولیه و دستگاه ها مشغول میشم

چانگبین:هیونجین دوست پسره فلیکسه؟

حتی چانگبین هم فهمیده بود یه خبراییه

☆خودشون که انکار میکنن.چطور؟
چانگبین:چطور؟ تقریبا با نگاهش و لحنش داشت میکشتتم.البته مطمئنم تو ذهنش ۱۰۰ بار کشتتم.ضایع بود داره از حسودی میمیره

writter pov:

_خوبی؟
+آره
_مطمئنی؟
+گفتم خوبم

با عصبانیت نگاهش رو از فلیکس گرفت. در کسری از ثانیه روش رو برگردوند و پرسید

+چرا انقدر از اون پسره خوشت میاد؟

فلیکس نتونست نخنده و خنده کوتاهی کرد

+جدی پرسیدم
_چقدر یهویی.فقط...پسر خوبیه.
+اونطوری که تو تعریف میکردی بیشتر از یه پسر خوبیه بود
_چرا انقدر راجب اون کنجکاوی؟ازش خوشت اومده؟

چرا انقدر برای فلیکس سخت بوده بفهمه اون کسی که هیونجین ازش خوشش میاد خودشه نه چانگبین؟ چرا نمیتونست احمق بازی های بی مورد هیونجین راجب خودش رو بفهمه؟

+نه فقط میخواستم بدون تو چرا انقدر جذبش شدی
_فقط یه باریستا مهربونه. همین
+من مهربون نیستم؟ یا شاید چون باریستا نیستم...

فلیکس قبل از اینکه هیونجین جملش رو تموم کنه از خنده زیاد پخش زمین شد

☆چه خبرتونه کافه رو گذاشتید رو سرتون

فلیکس که هنوز نفسش از خنده زیاد بالا نمیومد دست و پا شکسته گفت

_هیونجین....وایی....واقعا امروز یه چیزی زده

هان که نفهمیده بود داستان چیه با گیجی رو به رو هیونجین و فلیکس نشست.

بعد از چند دقیقه کسی از در وارد شد که هیچکدوم حتی یک درصد فکرش هم نمیکردن
اون مینهو بود
هیونجین و فلیکس چون رو به در بودن زودتر از هان متوجه شدن. هیونجین به سمت در دویید تا مطمئن بشه کسی که از در تو اومده خود مینهوعه

+مینهو؟؟؟
×هیونجین؟ یه وقت نگی یه داداش کوچیکتری چیزی داریا.ناراحت میشم اصلا به خدا یادم کنی. باز من که خوبم یه سر بیمارستان میرفتی پیش یجی
+جنابعالی مارو آدم حساب نکردی ایونتتون دعوت نکردید.

لینو چشم هاش رو تو حدقه چرخوند و متوجه فلیکس رو صندلی رو به روشون شد

×اون لی فلیکسه؟؟؟ چرا هیچکس دورش نیست؟ مردم چطوری بدون حمله کردن بهش همینطوری سر جاهاشون نشستن
+همونطوری که تورو دیدن و هنوزم نشستن.نمیدونم ولی ظاهرا جزو قوانین این کافست

هیونجین به سمت میز فلیکس و هان حرکت کرد و مینهو پشت سرش راه افتاد

×هی.چرا داری میری اونور؟
+که بشینم؟
×شوخی میکنی نه؟ پشت میز فلیکس؟؟؟؟؟

خنده تمسخر آمیزی کرد که با شنیدن صدای فلیکس که هیونجین رو صدا کرد خندش محو شد

وقتی به پشت میز رسیدن تازه متوجه هان شد و یادش اومد هان دوست صمیمی فلیکسه. تو دلش لعنتی به خودش فرستاد

☆لینو شی؟؟؟
×چه تصادفی فکر نمیکردم اینجا ببینمت

مینهو رو صندلی بغل هان میشینه تا مطمئن بشه کسی کنار کراشش جز خودس نمیشینه

_پس لینو شمایید.تعریفتون رو کم نشنیدم.منم فلیکسم.لی فلیکس. خوشبختم
×خدای من هیچوقت فکر نمیکردم بتونم از نزدیک ببینمتون. از نزدیک حتی خوشگل ترید

فلیکس لبخند کوتاهی زد و هیونجین با چشماش به مینهو فهموند که تعریف کردناش رو تموم کنه

چانگبین:بفرمایید سفارشتون حاضره...لینو شی؟ شما کی اومدید. شماها همو میشناسید؟
☆تو میشناسیش؟
چانگبین:از وقتی تو محو شدی تقریبا هر روز اینجان.اصلا از وقتی نیستی نمیدونی چقدر سرمون شلوغ شده که. فردا وای میسی خدا بخواد منم یکم استراحت کنم؟
×اینجا کار میکنی؟
چانگبین:کار که نه بیشتر برای تفریح میاد اینجا.مدیرعامل اینجاست و البته بهترین باریستایی که کل شهر به خودش دیده
☆میدونم خیلی خوبم ولی بسه دیگه خجالتم نده

چانگبین تک خنده میکنه و رو به مینهو میپرسه

چانگبین:شما هم همون همیشگی درسته؟
×اگر ممکنه

چانگبین دوباره پشت میز برمیگرده تا سفارش مینهو رو آماده کنه

×ولی هیون.تو فلیکس رو از کجا میشناسی؟
+داستانش زیادی طولانیه
×گوش میدم...اگر بحث مهم تری ندارید
_نه بابا چه بحثی.راحت باشید.تا هیونجین واست توضیح بده منم یه سر میرم بیرون.سرم درد میکنه یکم
+حالت خوبه؟ میخوای باهات بیام؟

فلیکس از جاش بلند میشه و چند قدمی از میز فاصله میگیره

_نمیخوام برم امریکا که. فقط میخوام هوا به سرم بخوره
+فقط مراقب باش باشه؟همینطوریش زیاد ضعیف شدی.به زور سرپایی نمیخوام اتفاقی برات بیوفته

با اشاره سر تایید میکنه و از کافه خارج میشه
هیونجین با نگرانی از پشت شیشه به فلیکس نگاه میکنه

×هیون؟؟؟ قرار بود داستان رو توضیح بدی

هیونجین که به خاطر نگرانیش حرف های مینهو رو نصفه میشنید همونطور که فلیکس رو نگاه میکنه جواب میده

+چی؟ آره ببخشید.یه دقیقه صبر کن

از کافه خارج میشه و بغل فلیکس میشینه

_هیونجین؟

پاکت قرصی رو سمت فلیکس میگیره یه بطری آب معدنی هم به دستش میده

+مسکنه.زود خوبت میکنه.
_من خوبم باور...
+خوردنش نمیکشتت که. فقط بخورش

قرص رو از دست هیونجین میگیره و قورتش میده

+چرا یهو سرت درد گرفت؟ دلیل خاصی ؟
_عوراض جانبی هویت پریشیمه. نگرانش نباش خوب میشه. فقط چون خیلی وقت بود از این سردردا نداشتم بهش عادت نداشتم
+مطمئنی؟ نمیخوای بریم خونه؟
_باور کن خوبم. اصلا بریم تو. قرصه داره حالم رو بهتر میکنه
+مطمئنی؟
_کاملا

با هم دیگه دوباره وارد کافه میشیم و پشت میز میشینم

☆بهتری لیکسی؟
_آره خوبم
☆تو چرا یهو غیب شدی
+هیچی.

چند ثانیه سکوت بینشون با اومدن چانگبین و دادن سفارش مینهو میشکنه

×ممنونم

چانگبین سر تکون میده و میره تا سفارش بقیه مشتری ها رو حاضر کنه

فلیکس خیلی آروم سرشو رو شونه هیونجین میزاره و چشماش رو میبینده. هیونجین با این کار فلیکس هم نگران میشه هم حس شادی وصف نشدنی ای وجودش رو میگیره

+فلیکس خوبی؟
_هوم

هیونجین آروم موهای فلیکس رو نوازش میکنه

+یکم بخواب اینطوری برات بهتره

بعد از اینکه فلیکس خوابش میبره هیونجین شروع میکنه به توضیح داستان آشنایی خودش با هان و فلیکس و بقیه تایم به تعریف داستان های آشنایی میگذره با اینحال کل تایم دستای هیونجین موهای فلیکس و چشمای مینهو صورت هان رو ترک نمیکردن
بالاخره فلیکس هم بیدار میشه و وقت رفتن میرسه

×خیلی خوش گذشت کنارتون.خوشحال شدم واقعا باهاتون بیشتر آشنا شدم
☆ما هم همینطور.واقعا شخصیت جالبی داری لینو شی

مینهو میدونست هان حتی ازش تعریف خاصی هم نکرده ولی نمیتونست جلو شادی اعضا وجودش رو بگیره

_ببخشید خوابم برده بود.یکم حالم...
×نیاز به توضیح نیست. درک میکنم چقدر شهرت سخته.....بریم هیونجین؟ بعد مدت ها گیرت آمردم نمیزارم همینطوری بری

هیونجین با نگرانی از فلیکس جدا میشه و دنبال مینهو سوار ماشین میشه

×زود تند سریع بگو ببینم ازش خوشت میاد نه؟
+فقط...
×طفره نرو.تو به زور به کسی محبت میکنی اونوقت این همه اهمیت دادن یهو از کجا اومده؟؟؟
+خودت چی؟؟ از هان خوشت میاد نه؟
×الکی موضوع بحثو عوض نکن
+دیدی خودتم طفره میری؟ من تورو بزرگت کردم . کل تایم چشمات از هان برداشته نمیشد
×آره خوشم میاد ازش مشکلی داری؟

هیونجین از اعتراف یهویی مینهو شوکه شد ولی خیلی بروز نداد

+میدونستم.خب این بار قراره چند روزه ولش کنی؟ رکوردت چقدر بود؟ سه روز؟
×یااا.این فرق داره.....اون واقعا...شبیه الهه.    هاست .حاضرم تمام زندگیم رو بدم تا چند دقیقه بیشتر نگاش کنم....اون...
+اوه....نبینم حرفای عاشقانه بزنی.ظاهرا جدا خبراییه
×به هر حال. تو جواب منو ندادی. از فلیکس خوشت میاد نه؟
+شاید...
هیونجین اونقدر آروم جواب داده بود که مینهو به سختی صداش رو میشنید

×نبینم آقای هوانگ که تعداد قتلش از جمعیت قاره اروپا بیشتره انقدر خجالتی باشه.هیون تو دوستش نداری تو عاشقش شدی
+اصلا به تو چه؟ چرا داری گوزو به شقیقه ربط میدی؟ زندگی کاری یه چیزه خب اینم...یه چیز دیگست
×ولی غیر ممکنه قبولت کنه. خودت فکر کن...طرف لب تر کنه از زنده و مرده بهترین و پولدار ترین سلبریتی ها خودشون رو واسه داشتنش میکشن.
+مگه داداشت کم از اونا داره؟تو بحث پول که دارایی همه اونا رو هم به اندازه من نمیشه.قیافه هم که به این زیبایی. اخلاقمم که به این گلی. چمه؟
×اخلاق؟ آره خیلی خوبه. بی نظیره اصلا. ولی داستان این نیست. فکر کردی اگر بفهمه واقعا کی ای چه ریکشنی میتونه داشته باشه؟ همینطوریشم میگی سر یه دعوا خیلی کوچیک داشته پس میوفتاده

حق با مینهو بود.هیونجین خودش هم از اول میدونست شغلش چیزیه که فلیکس هیچوقت باهاش کنار نمیاد ولی نمیخواست قبولش کنه

×ولش کم اصلا این حرفارو.بیا بریم خونه تیانا انقدر به من زنگ زد کشتتم.گوشیت رو چرا جواب نمیدادی
+شارژش تموم شده بود.بریم خونه باید گوشیم رو بزنم به شارژ.منم با تیانا کار دارم

ʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚɞʚʚɞ

هایییییی.ببخشید دوشنبه نزاشتم اینترنت بچه بازی در میاورد.این پارتو برای همین طولانی تر کردم.دیگه توروخدا ووت و کامنت بزارید من شاد شم باشه؟ 😭🌚

Continue Reading

You'll Also Like

90.3K 10.9K 16
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
563 107 15
'دست و پاهایش می‌لرزیدند و گوشه‌ی اتاق سفید رنگی که در آن قفل بود زندانی شده بود؛ اتاقی که فقط یک تخت یک‌نفره داشت! پسر درحالی که نشسته بود و زانوهای...
16.6K 2.7K 36
"هی! می‌دونستی یه نظریه میگه که ما قبل از اینکه بوجود بیایم ذره هستیم؟ " گوله های برف روی صورتم میریختن اما من حسشون نمی‌کردم چون داشتم از درون میسوخ...
12.1K 1.2K 7
وانشات های درخواستی که تو پیج fanfiction.27 در اینستاگرام گفتید