I hate loving you

By vanillllllaa

11.9K 1.2K 373

نمیتونم دوست داشته باشم؟خب دارم. نمیخوام ولی دارم. از این متنفرم که دوست دارم هیونجین.نمیخوام عاشق یه قاتل با... More

Introduction✨
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32(last part)
telegram?

part 8

344 42 11
By vanillllllaa


hyunjin pov:

خودم هم نمیدونستم جواب سونگمین چیه.واقعا داشت چه اتفاقی میوفتاد؟تا به حال از این موقعیت ها کم ندیدم ولی نمیدونم چرا یه احساس نگرانی کمرنگی وجودم رو گرفته بود.شاید اونقدرا هم کمرنگ نبود ولی کلا حس عجیبی بود.علتش بی گناه بودن اون پسر بود؟
شاید بقیه ندونن ولی بین گروه های مافیایی IMT ( مخففItalian mafia top میشه که به گروه های رده اول مافیا ایتالیا میگن)حتی آسیب جزئی رسوندن به انسان های بی گناه نشونه بی اصالتیه.
این جمله کلیشه ایه *ما به زن ها و بچه ها آسیب نمیزنیم* رو حتما شنیدید.خب ما میزنیم.درواقع شاید ۶۰ درصد دشمنامون زنا و یکی دو درصدش هم حتی بچه ها باشن.الان موقع این حرفا نیست ولی هنوز این حس گنگی که نسبت به فلیکس دارم برام عجیبه.نباید انقدر نگران باشم درواقع خیلی وقته نمیدونم نگران بودن چشکلیه ولی حالا....

بعد از تلاش های زیاد برای سرکوب کردن احساساتم بالاخره زنگ میزنم به تیانا.هرچی نباشه اون مسئول اطلاعات گروهه.هرکی نتونه کاری کنه اون میتونه

تیانا:جناب هوانگ.اتفاقی افتاده؟
+یانگ جونگین.اطلاعات کامل+تاریخ دقیق قتلش رو میخوام
محتویات نامه ای که برات میفرستم رو بررسی کن.فرستندش رو میخوام.پرونده لیا رو هم مجدد بررسی کن و پارک ایزل.پرونده کاملش دست خودمه برات میفرستم اون هم بررسی کن.هر سه تا پرونده به هم مربوطه.تا فردا شب اطلاعات کامل میخوام.تحلیل شده.

تیانا:بله رئیس.

تلفن رو قطع میکنم و با ردیابی که از همون اول به چان وصل کرده بود موقعیت فلیکس و چان رو پیدا کرد.خیلی دور نبودن و راحت میتونست پیاده بهشون برسه
بالاخره بعد از حدود ده دقیقه دوییدن بی وقفه پسرک مو بلوند که یه گوشه رو نیمکت پیاده رو پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود و داشت گریه میکرد رو پیدا کردم

+ف...ف... فلی..کس..

نفس نفس زدن بین حرف زدنم به خاطر دوییدن زیادش باعث میشد صدام خیلی ریسا نباشه پس مجبور شدم با لمس دستم روی صورتش بهش حضورم رو بفهمونم
سرش رو که از بین دستای قفل شدش بیرون آورد چشم های قرمز و پف کردش که به خاطر گریه زیاد غرق اشک بود تنها صحنه ای بود که باهاش مواجه شدم

+فل...یکس..چی شده...

نفسم هنوز از دوییدن زیاد جا نیومده بود و تلاش میکردم کلمات رو کنار هم بچینم که با صدای غم آلود فلیکس تمام تلاشم برای حرف زدن از بین رفت و چند لحظه بعد فلیکس تو بغلم محو شده بود

_چرا...چرا میخوان انقدر عذاب بکشم.

گریه های بیشترش باعث میشد محکم تر بغلش کنم و بخوام همه ی غم هایی که داره رو از بین ببرم

+کی بهت گفت؟

_چ...چان

لعنت بهش. خودش گفت چیزی به فلیکس نگم اون وقت برگشته همه چیزو گذاشته کف دستش؟

+الان کجاست؟

بعد از اینکه تمام اشک هاش تموم شد صورتش رو تو دستام گرفتم تا تو چشمام نگاه کنه.چشمای قرمزش و صورتی که هر لحظه میتونست دوباره شروع به گریه کنه

_دعوامون شد. رفت....

+اون عوضی چه گوهی خورده؟باید برگردیم هتل.الان که خودت باید بهتر بدونی نباید تنها بیرون باشی.

دستشو گرفتم و بدون منتظر موندن برای جوابی دستش رو کشیدم و به سمت هتل کشیدمش

_درد میگیره نکش. خودم میام

حلقه دستم رو دور مچش شل تر میکنم تا دردش نیاد

+آخرین بارت باشه تنها میای بیرون.قرار نیست بزارم اتفاقی برات بیوفته.چان هم به موقعش تاوان کارشو پس میده

_کاری به کارش نداشته باش. حالش همینطوریشم خوب نیست

با شنیدن حرفاش سر جام می ایستم و حرکت نمیکنم. روم و بر میگردونم و با قیافه کاملا جدی به چشماش زل میزنم

+یه بارم که شده اون عوضیا رو به جای خودت اولویت قرار نده. فلیکس موقعیت خودتو میتونی بفهمییی؟؟ چشماتو باز کن. اونی که الان نیاز داره درک بشه تویی نه اون.مهربونیا بیش از حدت رو بس کن

به قدری عصبی بودم که حتی متوجه لحن تند و داد زدنم نبودم. همین باعث میشد اون فلیکس لجباز بیشتر عصبی بشه

_تو هیچوقت من نبودی.مگه چند وقته منو میشناسی؟ یه ماه شده؟وقتی هیچی از من نمیدونی فقط خفه شو و انقدر زر نزن.هیچی نمیدونی هیچی.

بقیه راه رو با فاصله حدودا یک متر از من راه میرفت و تا سعی میکردم بهش نزدیک بشم سرعت قدم هاشو، تند تر میکرد تا به هتل رسیدیم

+لجبازی نکن فلیکس.به حرفام گوش کن
_متاسفم.زبون گاو و گوسفندا رو نمیفهمم

چی؟ اون بچه الان منو چی خطاب کرد؟ تو تموم این سال ها حتی قبل از اینکه عضو مافیا باشم کسی جرئت نکرده اینطوری باهام حرف بزنه و من حتی نمیتونستم چیزی بهش بگم چون فقط شرایط رو بدتر میکرد

وارد طبقه شدیم و پشت سرش راه افتادم

_چرا میای اتاق ما؟برگرد اتاق خودت.سریع
+این دیگه به تو ربطی نداره.با چان کار دارم

بدون اینکه بزارم جلوم رو بگیره سریع وارد اتاق شدم و یقه چان رو گرفتم و از اتاق بیرون آوردمش و سمت اتاق خودم رفتم

_هیونجین حماقت نکن
+گفتم به تو ربطی نداره

چان رو پرت کردم تو اتاق و درو قفل کردم

~هیونجین حرف...ح...حرف میزنیم

+بهت اجازه حرف زدن ندادم. توعه عوضی...

سیلی محکمی بهش زدم که باعث شد لبش خونریزی کنه

+به چه حقی تنهاش گذاشتی؟ به چه جرئتی بهش گفتی؟

چشمام رو خون گرفته بود. حتی نمیدونستم چرا دارم این همه واکنش نشون میدم.صدای سونگمین و فلیکس از پشت در به قدری برام محو بود که تقریبا اصلا نمیشنیدم.

قبل از اینکه بخوام دوباره حرکتی انجام بدم در با شتاب باز میشه و فلیکس با شتاب رویه زمین میوفته

دیگه چان رو نمیدیدم.انگار یک دفعه فقط فلیکس مهم بود

+فلیکس...خوبیی؟؟؟؟؟
_داری چه غلطی میکنی هیونجین؟؟؟اگر نمیومدم میکشتیش؟؟؟
+فلیکس من...
_خفه شو

بازو چان رو میگیرم و از اتاق بیرون میارمش و تا حد ممکن از هیونجین دورش میکنم

∆دوباره به چان نزدیک بشی به این سادگی نمیگذرم

وقتی همشون رفتن سردردی که انگار یکباره داشت مغزم رو منفجر میکرد شروع شد
سعی کردم با خوردن مسکن و خوابیدن یکم از دردم رو بهتر کنم ولی حتی ذره ای اثر نداشت
اون احمق نمیفهمید چقدر دارم تلاش میکنم ازش محافظت کنم.نمیفهمید چقدر الکی و احمقانه داشتم بهش اهمیت میدادم؟ واقعا باید اینطوری باهام رفتار کنه؟

writter pov:

فلیکس با نگرانی به چان نگاه میکرد

_واقعا احمقی.واقعا احمقی. واقعا احمقی...
∆هی.اون مقصر هیچی نیست
~با من نیست سونگمین. با خودشه.
∆هویت پریشیهه؟ نه نمیشه...خیلی وقته اینطوری نشده...

( هویت پریشی یه اختلال روانیه که فرد از لحظه حال جدا میشه و از بیرون به خودش نگاه میکنه.مغز اون فرد خالی از افکار میشه و فقط یه جمله یا کلمه رو تکرار میکنه و عوامل بیرونی هیچ تاثیری رو بهبود اون فرد ندارن)

فلیکس بدون وقفه فقط تکرار میکرد:واقعا احمقی، واقعا احمقی....

∆فلیکس توروخدا.فلیکس نگاه کن منو؟ تو احمق نیستی نگاه کن...

~تلاش نکن.نمیفهمه

چان فلیکس رو بغل میکنه و رو تخت میخوابونه

فلیکس هنوز با چشم های قفل شده یک جمله رو تکرار میکنه و انگار هیچ چیز نمیشنوه

∆ چان خونریزی داری...
~من خوبم....
∆خوب چی احمق.بیا اینجا ببینم

سونگمین سریع جعبه کمک های اولیه ای که همیشه به خاطر فلیکس همراهش بود رو در میاره و آروم زخم های چان رو پاک و پانسمان میکنه
~ممنون
چشم های چان برق ریزی زد.نمیتونست انکار کنه چقدر میخواد پسر رو به روش رو تا جایی که نفس داشته باشن ببوسه.با چشمای خمار بهش خیره شده بود که با سوال سونگمین به خودش اومد

∆هان کجاست؟
~امروز هچی سر جاش نیست.نبودن هان کنار فلیکس از عجایب هفت گانه جهانه

هیونجین دیگه نمیتونست با سردرد مسخرش مبارزه کنه و از طرفی عذاب وجدانی که به خاطر فلیکس داشت، داشت میکشتش
تصمیم گرفت ازش معذرت خواهی کنه.میدونست قرار نیست ببخشتش ولی قلبش آروم نمیگرفت
به سمت اتاق فلیکس میره و تمام تلاشش رو برای ایگنور کردن سردردش میکنه

∆چیکار داری؟
لحن سرد و چشمای بی حس سونگمین حتی هیونجین رو هم میترسوند

+فلیکس....
∆اوه پس دنبال اونی.با تشکر از جنابعالی زجری که سالهاست نکشیده سراغش اومده
+چش شده؟؟؟؟
∆چرا خودت نمیای ببینی؟

هیونجین به سرعت وارد اتاق میشه و با صحنه ای رو به رو میشه که نمیخواست هیچوقت ببنیه!
اون فلیکس بود؟

+چرا.....
~اختلال هویت پریشیه.نه صداتو میشنوه، نه میبینتت فقط یه جمله رو تکرار میکنه تا روحش نابود بشه

هیونجین با اشک هایی که نمیدونست کی شروع به ریختن کردن کنار تخت فلیکس نشست و محکم دستش رو گرفت

+فلیکس نگام کن.توروخدا فلیکس...من متاسفم دیگه هیچوقت... هیوقت نمیزارم اینطوری بشی خواهش میکنم
∆قبل تو اینطوری نمیشد.قبل از اینکه خیلی دیر بشه از زندگیش برو بیرون.الان بزرگترین شانس زندگیت اینه که جیسونگ اینجا نیست وگرنه زنده نبودی

هیونجین بدون توجه به حرفای سونگمین هنوزم با فلیکسی که نه میدیدش و نه میشنیدش حرف میزد.میخواست بگه اونی که احمقه تو نیستی، منم.انقدر نگو احمقی

با صدای شنیدن در همشون خشکشون زد.همشون میدونستن پشت در هانه

☆لیکسیی.خبرای خوب.....
فلیکسس.....فلیکس....

بعد از اینکه تازه متوجه شرایط فلیکس شده بود رو به سه تا مرد رو به روش کرد و پرسید

☆کدوم احمقی این کارو باهاش کرده؟فلیکس چند ساله اینطوری نشده بوده

عصبانیت تو لحن صداش باعث میشد هیچکدوم حتی نتونن کوچیکترین کلمه ای بگن

☆گفتم کدوم عوضی ای این کارو باهاش کرده؟؟؟

∆هانی آروم باش.تقصیر هیچکس نیست به خاطر فشار روشه

☆با بچه حرف میزنی؟ تا ضربه روحی یهویی بهش وارد نشه اینطوری نمیشه.
چرا لالمونی گرفتید؟ کی این غلطو کرده؟؟؟

+تقصیر من بوده.
☆توعه عوضی چه غلطی کردی...

جیسونگ با تمام توانش به سمت هیونجین حمله ور شد که با دستای سونگمین و چان متوقف شد

☆بهت میرسم آقای هوانگ.فکر میکردم میشه بهت اعتماد کرد.کاملا اشتباه میکردم

بغل فلیکس نشست ومحکم بغلش کردم

☆همتون از جلو چشمام گم شید

با ندیدن واکنش از سمت بقیه بلند تر داد زد

گفتم گمشید بیرون

همه با ترس مشهودی از اتاق خارج شدن
∆اون زندت نمیزاره هیونجین
~هیونجین زندش نمی....
+خفه شو چان.کارم هنوز باهات تموم نشده. خودت میدونی

جیسونگ تمام مدت کنار تخت فلیکس نشسته بود و محکم بغلش کرده بود تا بالاخره با قطع شدن صدای فلیکس متوجه شد به حالت عادی برگشته.
بدون اینکه از بغلش درش بیاره صورت فلیکس رو،رویه شونش قرار داد

☆هیچی نیست لیکسی.هیچی نیست.آروم باش

فلیکس که الان تو تنها نقطه امن زندگیش یعنی بغل هان بود آروم شروع به گریه کردن کرد و بعد چند دقیقه آروم شد

☆برام توضیح میدی چی شد؟
_اتفاق خاصی نیوفتاد.من و چان دعوامون شده بود بعد چان و هیون دعواشون شد. نمیدونم چرا اینطوری شدم. واقعا مسخرست

اما هان خوب میدونست علت این چیه
فلیکس خاطره خوبی از دعوا نداشت.اونم اگر باعث آسیب دیدن کسی میشد.خانوادش همینطوری نابود شده بود اما خودش تقریبا هیچی یادش نمیومد

☆اشکالی نداره لیکسی.چند ساعته دیگه پرواز داریم.اوکی ای بریم یا اگر تو بخوای همینجا میمونیم
_نمیخوام بیشتر از این اون هیونجین عوضی رو تحمل منم.فقط بریم...

.・゜-: ✧ :-  .・゜-: ✧ :-  -: ✧ :-゜・.

اولا که عیدتون مبارک باشهههههههه🥺🥺براتون بهترینا رو آرزو میکنمممممممم🙂🤍
خیلی تلاش خودم رو کردم این پارت به خاطر عید خیلی سافت باشه ولی جدا نمیشد:)
راجب خانواده فلیکس هم تو پارت های آینده یه فلس بک مینویسم واستون🌚
ووت و کامنت یادتون نرههه. عاشقتونم
سالتون قشنگگگ🤍🤍💫

پ. ن:اگر یکم حمایت های خوشگلتون باشه فردا یه پارت عیدی میزارم واستون🌚🤍

Continue Reading

You'll Also Like

4.9M 208K 100
*𝔻𝕠 𝕟𝕠𝕥 𝕔𝕠𝕡𝕪 𝕞𝕪 𝕨𝕠𝕣𝕜. 𝔸𝕝𝕝 𝕔𝕠𝕡𝕪𝕣𝕚𝕘𝕙𝕥 ℝ𝕖𝕤𝕖𝕣𝕧𝕖𝕕* Will Felix's cute pickup line works on a "daddy" material boy name c...
1.3M 49.1K 10
jisung moves into a new apartment where he meets his neighbor, minho who keeps him up at night with his moans minsung not quite smut but not quite f...
362K 12.3K 20
Dear diary, We breathed the same air for 1 second. - A Jilix ff where panick gay boy Felix can't get enough of the handsome quarterback. Han Jisung...
2.6M 124K 42
Crush Series #1 in which a boy was wrongly accused of being a pervert started: 27 september 2020 ended: 31 december 2020 *first chapter is inspired b...