I hate loving you

By vanillllllaa

6K 588 247

نمیتونم دوست داشته باشم؟خب دارم. نمیخوام ولی دارم. از این متنفرم که دوست دارم هیونجین.نمیخوام عاشق یه قاتل با... More

Introduction✨
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23

part 1

492 32 1
By vanillllllaa

هیونجین:+
مینهو:×
بنگ چان:~
فلیکس:_
هان:☆

minho pov:

باورم نمیشه.یک ساعت دیگه تاخیر؟همین الانش هم ۵ ساعته همینجا نشستیم.تحمل هیونجین در حالت عادی حتی سخته چه برسه که عصبی هم باشه
+از اون دوست لعنتیت خبری نشد؟
×گفتم که پیششه.نمیفهمم واقعا نگران چی ای. دکترا از همون اولشم گفتن حال یجی اونقدرا هم بد نیست تو فقط الکی داری حساس میشی

میتونستم حتی بدون نگاه کردن بهش نگاه های ترسناکش رو روی خودم حس کنم.هیچ دلم نمیخواست تو اون شرایط نگاهم بهش بیوفته.مجله ای که روی میز فرودگاه بود رو برمیدارم تا مجبور نباشم نگاهش کنم

+معلومه که تو نمیفهمی.زندگی تو با اون خیلی فرق داشته
صدای هیونجین به قدری آروم بود که تقریبا به زور فهمیدم چی میگه ولی اهمیتی ندادم.راستم میگفت،زندگی من و هیون از همون اولش با یجی متفاوت بود.من از بچگی توی صنعت مد معروف بودم و کلی حمایت کننده داشتم.هیونم هرطوری میتونست کمک میکرد تا طراح هام رو اجرا کنم.زندگی هیونم که....
اینطوری نیست که اون مثل من خوش شانس نبوده باشه فقط خیلی متفاوت تر.منظورم اینه که کی انقدر خوش شانسه که خیلی رندوم توسط مافیا به اشتباه دزدیده بشه و بعد به خاطر مهارت تیراندازیش ازش استفاده کنن،رئیس اون باند ازش خوشش بیاد و اون رو عضو تیمش کنه و بعد از مرگ رئیس اون باند خودش بشه جانشینش؟ خب من نمیگم برای جایگاهش تلاش نکرده ولی شانسش از منم کمتر نبوده

(پرواز شماره ۱۲۳۲ به مقصد سئول لطفا جهت سوار شدن به هواپیما به گیت ۱۲ مراجعه فرمایید)

نفس راحتی کشیدم.
×ظاهرا هواپیماعه ماست
+کر نیستم.خودم شنیدم

میخواستم جوابش رو بدم که با صدای زنگ گوشیم منصرف شدم.چان بود.
~مینهو؟
×چان؟ چیشده؟ اتفاقی افتاده؟ یجی خوبه؟
~آره نگران نباش.حالش خوبه. هنوز تو کماعه ولی اتفاق خاصی براش نیوفتاده

چشمای هیونجین بالافاصله بعد از شنیدن اسم چان از لب هام روی من قفل شد.

+چی میگه؟ یجی خوبه؟

با اشاره سر بهش میفهمونم که حال یجی خوبه

×پس برای چی زنگ زدی چان؟
~هیچی فقط میخواستم بدونم کی میرسید
×احتمالا صبح میرسیم پیشتون.چطور؟
~هیچی فقط...کنجکاو بودم
×جایی میخوای بری؟
~نه هیچی. ولش کن به خودت فشار نیار.میبینمت

تلفن رو قطع میکنم تا سوار هواپیما بشم. از همون اول چشمامو میبندم تا هیونجین دیگه نتونه مزاحمم بشه. واقعا تحملش دیگه داره از کنترلم خارج میشه

felix pov:

باورم نمیشه که امروز هیچکاری برای انجام ندارم. این خوابه؟ کل هفته پیش رو مشغول فن ساین ها و کنسرت ها بودم و امروز واقعا مثل رویا میمونه. فکر میکردم تو تایم استراحتم دلم بخواد خیلی کار ها انجام بدم ولی الان جز خوابیدن دلم هیچ چیز نمیخواد. هیچ چیز
چشمام رو میبندم.نور خورشید روی نیمه راست بدنم میتابه و گرمای خوشایندی رو منتقل میکنه.کم کم چشمام گرم میشه که گوشیم زنگ میخوره. باورم نمیشه حتی یه ثانیه خوش تو این زندگی لعنتی پیدا نمیشد؟
بی توجه به زنگ گوشی دوباره چشمام رو میبندم اما اون زنگ لعنتی قصد خاموش شدن نداشت
با بی میلی گوشی رو برمیدارم
☆ف... فلیکس.....

با شنیدن صدای وحشت زده هان تقریبا خواب از سرم پرید

_چی شده؟ چرا انقدر ترسیدی؟
☆اخبار....شایعه ها....
_چرا عین آدم حرف نمیزنی هان.نصفه جون شدم
☆شایعه قرار گذاشتن تو و ایزابل رو کمپانی تایید کرده....
_چی؟؟؟ آخه...
☆این حتی بدترین قسمت ماجرا نیست.لیا.... پیجش رو چک کردی؟همین الان پاشو بیا اینجا.مطمئن نیستم اگر خونه خودت بمونی اون زندت بزاره

قبل از اینکه بخوام چیزی بگم تلفن رو قطع میکنه.
لعنت بهش اینم از روز تعطیلم.
چند لحظه حرفای هان رو برای خودم تحلیل میکنم تا بفهمم دقیقا داره چه اتفاقی میوفته.اون هیچوقت مثل انسان چیزی رو تعریف نمیکنه.گوشیم رو دستم میگیرم و با یکی از اکانت های فیکم وارد پیج لیا میشم.چیز خاصی پیدا نکردم.اولش فکر کردم هان توهم زده ولی وقتی هایلایتای اون دختر رو چک کردم.... اون واقعا دیوونست دیگه نمیتونم تحملش کنم.داشتن ساسنگ* های روانی اولش شاید برام جذاب بود. اینکه یه سری احمق برای اینکه زندگیت رو بفهمن همه جا تعقیبت کنن و برای داشتنت دست به هرکاری بزنن ولی از یه جایی به بعد؟ غیر قابل تحمل میشه در حدی که حتی یه وقت ها تو نگران میشی که نکنه اون شخص به خاطر تو آسیبی ببینه.
به هر حال که هان راست میگفت.تهدید های لیا واقعا خطرناکه و بهتره تنها خونه نمیمونم.بلند شدم تا حاضر شم که به خونه هان برم که یادم افتاد امروز بنگ چان مرخصیه.قطعا تنهایی تو همچین شرایطی پام رو از خونه بیرون نمیگذاشتم
به چان زنگ میزنم که بالاخره بعد از ۵ بار جواب میده

_الو؟ چان؟
~جناب لی.بفرمایید
_نمیتونی بیای اینجا؟ باید هرطور شده برم پیش هان...

bang chan pov:

مراقبت کردن از بیماری که بیهوشه و هیچی نمیفهمه واقعا خسته کنندست.انقدر خسته کننده که بعد از چند دقیقه تازه فهمیدم فلیکس داره بهم زنگ میزنه
_الو؟ چان؟
~جناب لی. بفرمایید
_نمیتونی بیای اینجا؟ باید هرطور شده برم پیش هان و الان شرایطی نیست که بتونم تنها برم

از این بدتر میشه؟ قطعا اگر این دختره رو اینجا تنها بزارم به محض رسیدن هواپیما هوانگ هیونجین و مینهو من کشته میشم.به هر حال شوخی نیست.من داشتم از خواهر هوانگ هیونجین مراقبت میکردم.مینهو از قتل های برادرش طوری حرف میزد که انگار خاله بازیه ولی از نظر من واقعا ترسناکه.
میدونستم نباید فلیکس رو تنها بزارم. اخبار رو خونده بودم و میدونستم ساسنگ ها ول کن نیستن مخصوصا الان که لیا برگشته ولی چاره دیگه ای نداشتم

~متاسفم جناب لی.من واقعا نمیتونم. هیچ...
_متوجه شدم.نگرانش نباش.خودم میتونم برم.تو از مرخصیت لذت ببر.

گوشی رو قطع میکنم.لذت ببرم؟ واقعا دارم لذت میبرم اونم چه لذتی.کنار فلیکس بودن رو دوست دارم.میشه گفت خوش میگذره ولی بیشتر از اون بودن کنار سونگمین حالم رو خوب میکنه. نمیدونم اون پسر چی داره که وقتی پیششم حتی گذر زمان رو هم نمیفهمم
انگار ماهی پرنده ای که عکس ماه رو روی دریاچه میبینه و انقدر محو زیبایی اون ماه میشه که یادش میره هدف اصلیش رسیدن به اقیانوسه، نه ماه...
اصلا چرا من یهو چرا دارم درمورد اون حرف میزنم.الان باید فقط حواسم به یجی باشه..
آره اینطوری بهتره

felix pov:

عالی شد. چان نمیاد!
باید بین ملاقات با یه روانی تو خونه خودم یا وسط خیابون یکی رو انتخاب میکردم
تحمل کن فلیکس فقط یه مسیر کوتاه تا خونه هان رو باید بری.اونم اتفاق خاصی نمیوفته چون تو ماشینی.
آره بهتره برم پیش هان
تماما مشکی میپوشم تا سخت تر دیده بشم.سمت در میرم تا سوییچ ماشین رو بردارم که....
سوییچ نیست...!
فاک چطور میتونه یادم رفته باشه که سونگمین دیشب ماشینم رو برد.از این بهتر نمیشه. احتمالا پیاده رفتن از آژانس گرفتن ایده بهتریه.شایدم آخرین روز زندگیم باشه کسی چه میدونه اون دختره روانی میخواد چه بلایی سرم بیاره
نباید به این چیزا فکر کنم بیا فعلا فقط با حواس جمع به خونه هان برسیم.....

*・゚゚・*:.。..。.:*゚:*:✼✿*・゚゚・*:.。..。.:*゚:*:✼✿  

سانسگ فن:به فن های دیوونه ای گفته میشه که درواقع فن نیستن و تاکسیک فنن.بعضی هاشون فقط صرفا به خاطر اذیت کردن اون آیدل به حریم خصوصیش تجاوز میکنن و خیلی اذیتش میکنن و بعضی وقت ها دست به قتل اون آیدل میزنن و بعضی های دیگشون واقعا از علاقه زیادی به اون آیدل به جنون رسیدن و رفتار هاشون تحت کنترل خودشون نیست. دسته دوم خطرناک ترن که تو این فیکشن ساسنگی که مد نظر هستش همون دسته دومه

اول بهتون بگم که اگر هنوز یه کوچولو براتون داستان گنگه نگرانش نباشید تو پارت بعد همه چیز کاملا براتون شفاف میشه.ووت و کامنت بزارید توروخدا خوشحال شم خب؟ 🤍😭

Continue Reading

You'll Also Like

1.9K 450 25
• سوم دسامبر بعضی کارهات باعث می شدند من بیشتر از قبل بهت فکر کنم، یا شاید بهتره بگم " بعضی کار هات باعث می شدند، من تورو بیشتر از یک دوست ببینم ! "...
443 123 20
میگویند در دو گیتی عشق کلمه ای عمیق و پر معناس عشق یک مادر به کودک شیرخواره اش عشق اکثریت ادم ها به ثروت و.... عشق من به تو را هیچ کلمه ای قادر به تو...
194K 24K 37
شما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیو...
16.6K 2.7K 36
"هی! می‌دونستی یه نظریه میگه که ما قبل از اینکه بوجود بیایم ذره هستیم؟ " گوله های برف روی صورتم میریختن اما من حسشون نمی‌کردم چون داشتم از درون میسوخ...