VAMP | Omega

By tara97jk

30.5K 5.2K 2.5K

Genre : "fantasy" "Romance" " Smut" "Mpreg" "Vampire" "werewolf " "Omegavers"... Cap :"Vkook""..." Up: "یکشنب... More

0
"1"
"2"
"3"
"4"
"5"
"6"
"7"
"8"
"9"
"10"
"11"
"12"
"13"
"14"
"15"
"16"
"17"
"18"
"19"
"21"
"22"
"23"
"24"
"25"
"26"
"27"
"28"
"29"
"30"
"31"
"32"
"33"
"34"

"20"

641 103 74
By tara97jk


دختر سفیدپوس و البته خون آلود بسته شده به تخت، هیچ شباهتی به شبحی که آن همه خرابی به بار آورده بود نداشت.

بدنش کوچک ترین حرکتی نمی کرد و اونقدر آرام بود که در نگاه اول جونگ کوک فکر کرد مرده!

اما بعد با نزدیک شدن به دختر سفید پوش، تونست ریتم پنهان نفس هاش رو احساس کنه.

به گفته  دکتر پارک، هنوز چند مرحله تا تبدیل او به خوناشام باقی مانده بود و اون الان یک گرگینه به حساب می آمد. به همین دلیل جونگ کوک دستش رو دراز کرد و با گرفتن دو انگشت اشاره و وسطش مقابل بینی دختر، رد گرمای نفس هاش رو احساس کرد و لبخند کوچکی روی لب هاش نشست.

شاید برای خیلی ها این گرما یه چیز کاملا عادی بود اما جونگ کوک مدتی می شد که دلش برای احساس پخش شدن نفس گرم در سینه اش تنگ شده بود.

لبخند کوچکش توسط مرد عاشق ایستاده پشت دیوار شیشه ای اتاق، شکار و باعث سنگین شدن سینه اش شد.
در این که جونگ کوک در کنار مردش خوشحال ترین بود، هیچ شکی وجود نداشت اما حصرت بعضی چیز ها همیشه با او می ماند.

با باز شدن یک دفعه‌ای چشمان دختر، دستش رو عقب کشید. دیدن چشم های غم زده موجود بسته شده به تخت کافی بود تا جونگ کوک گاردش رو پایین بیاره و تن جمع شده اش رو رها کنه.

اولین قدم برای ارتباط برقرار کردن از سمت جونگ کوک برداشته شد: هی... صدامو میشنوی؟

شنیده بود که اون دختر یا نمونه آزمایشی ۶۶۰۷ کاملا بازسازی شده یا بهتره بگیم از نوع متولد شده. برای همین اولین سوالی که جونگ کوک پرسید چنین چیزی بود اما واکنشی از سمت دختر نگرفت.

با ندیدن واکنشی به یاد خودش در روزهای اول تبدیلش افتاد و اینبار لبخند مهربانی روی لب هاش نشست و با همدردی حرف زد: منم همینطور  بودم...دلم نمی خواست با کسی حرف بزنم...هنوزم دلم نمیخواد با کسی جز اون حرف بزنم

نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و با دیدن لبخند اطمینان بخشش، با اعتماد به نفس بیشتری حرف زد: تو...دومین نفری هستی که میتونه صدای منو بشنوه به خواست خودم... البته هیو هم هستا ولی اونو همیشه دلم می خواست کتک بزنم...

دست دراز کرد و دست گرم دختر رو در دست گرفت. پوست تازه ترمیم شده اش مثل پوست نوزاد نرم و تازه بود.

با شصتش نوازش وار پشت دست بسته شده به تختش رو لمس کرد: میدونم چه حسی داری و میدونم چقدر عذاب آوره... ولی کاری از دستمون بر نمیاد... منو تو انتخاب شدیم که از این درد جون سالم بدر ببریم...بیا بهش به چشم یه فرصت جدید نگاه کنیم هوم؟

بدون اینکه صدایی بشنوه یا جوابی بگیره نگاهش رو به صورت بی حس دختر دوخت. فشار کمی به دستش آورد و لب زد: نمیذارم تو و بقیه بیشتر از این زجر بکشین... لطفا دووم بیار

از لبه تخت بلند شد و اینبار بدون اینکه نگاهی به دختر سفید پوش بندازه، از اتاق خارج شد.

تمام مدت نگاه مردش رو برروی خودش احساس می کرد پس یکراست به سمت خوناشامش پرواز کرد و کنارش قرار گرفت.

دستش رو در دست خودش قفل کرد و چسبیده به تهیونگ اخم کرده ایستاد.
حتی اخم کردن مردش هم پرستیدنی بود!

بدون یک کلمه حرف به مکالمه بین دکتر پارک و تهیونگ گوش سپرد.

دکتر پارک با ورق زدن برگه های درون دستش، همزمان نتایج و روند آزمایشات رو به تهیونگ نشان و براش توضیح می داد:
_ ۶۶۰۷ از اول یک گرگینه نبود قربان. ما برای نجات جونش و بازسازی بهتر اندام هاش، اول اون رو به یک گرگینه امگا و بعد بتا تبدیل کردیم . حالا روند تبدیل شدنش به خوناشام شروع شده

تهیونگ با اخم ریزی برگه رو از دست دکتر گرفت و به سمت خودشون دوتا آورد: منظورت چیه که گرگینه نبوده ؟ شما یه انسان پیدا کردین؟

سوالش باعث شد نگاه متعجب جونگ کوک هم به همراه نگاه اخم آلود خودش به دکتر پارک دوخته بشه.

مرد سرش رو به دو طرف تکان داد و صفحه جدیدی رو مقابل تهیونگ گرفت: نه قربان...گونه انسان ها به کل نابود شده و از نظر علمی دیدن یک انسان اون هم در این بعد از زمین چیزی فراتر از غیر ممکنه!

به دختری که از زمان رفتن جونگ کوک تنها با چشم های باز به سقف زل زده بود اشاره کرد: اون یه خوناشام بود. البته وقتی که دوستتون اون رو به ما سپردن چیزی جز یه جنازه پوسیده که با جادو و یخ تا به الان از تجزیش جلوگیری شده بود، نبود. ما زیر نظر  خودشون و با رضایت ایشون ترمیم نمونه رو شروع کردیم اما تبدیل اون از ابتدا به خوناشام غیرممکن بود. تمام اجزای داخلی بدنش پوسیده بودن و تنها بخش سالم تری که ما در اختیار داشتیم نیمه جلوی مغزش و پوسته بیرونی بود

اخم تهیونگ با شنیدن هر جمله غلیظ تر می شد.
این مراحل ذهن خوناشام رو تنها به سمت یک چیز م
هدایت می کرد.
نگاه آلفا گونه و جدیش رو به دکتر پارک دوخت: اسمش چیه؟ اسم واقعیش

دکتر پارک آب دهانش رو قورت داد: سرورم... جناب آن از ما خواستن که اطلاعاتش رو فاش نک...

+جواب منو بده

صدای بم شده و قویش در سالن اکو شد و نگاه رنگ گرفته اش به دکتر پارک لال شده دوخته شده بود.

قبلا صدای آلفا تنها مختص آلفای رهبر بود و تنها برروی افراد پک عمل می کرد اما در رابطه با کیم تهیونگ یک تفاوت وجود داشت.

صدای آلفای درون اون خوناشام نه تنها روی جفتش بلکه روی تمام خوناشام های زیر دستش تاثیر می گذاشت اما تهیونگ بخاطر تاثیر مستقیمی که روی امگای جونگ کوک داشت، خیلی کم از  تاثیر آلفا گونه اش استفاده می کرد.

دست جونگ کوک رو محکم تر گرفت و نگاه قرمز رنگش رو به دکتر پارک دوخت: مطمئن باش دلت نمی خواد دوباره حرفمو تکرار کنم!

مرد ترسیده چشم هاش رو روی هم فشار داد تا از چشم تو چشم شدن با ولیعهدش فرار کنه.
صدای لرزانش به گوش رسید : چوی...نه کیم... مینهی...اسمش کیم مینهیه قربان

ناگهان همه جا در سکوت فرو رفت.
خوناشام با چشم های بسته نفس های عمیق می کشید که البته تاثیری روی حالش نمی گذاشتن.

جونگ کوک با بی حالی که گریبان امگا درونش رو گرفته بود، دست تهیونگ چشم بسته رو تکان داد تا شاید اون رو به خودش بیاره.

سعی کرد با وارد شدن به ذهنش، خطی برای ارتباط ذهنی تشکیل بده اما تهیونگ تمام راه های ورودش رو بسته بود.

غمگین و تنها در سکوت نگاهش رو به مردش دوخت.

آلفا  بدون باز کردن چشم هاش، اینبار با لحن عادی و سرد مخصوص به خودش حرف زد: به بخش منتقلش کنید... نمیخوام این پایین ببینمش. یادتون نره با بی حسی کامل تبدیلش کنین و...و به نایب رییس خبر بدین که اون اینجاست

(نایب رییس مادرشه)

نفسی گرفت و بالاخره چشم باز کرد و نگاهش رو از پشت شیشه به دختر بسته شده به تخت دوخت.
لحنش غمگین شده بود: حافظه ش چی؟. اونم بازسازی شده؟

دکتر پارک که تازه داشت نفس راحتی می کشید سراسیمه جواب داد: اون بخش از مغزش به کل ازبین رفته بود سرورم... ما تلاش کردیم اما هربار ذهنش یادآوری رو پس میزنه... آخرین بار هم منجر به بهوش اومدنش زودتر از موعد شد و فاجعه امروز پیش اومد

با چهره ای که سعی می کرد بی حس نگهش داره سرتکان داد و با خودش خوبه ای زمزمه کرد.

نگاهش رو به دکتر پارک دوخت: بهش فشار نیارین... لازم نیست خاطراتش رو بازسازی کنین

رنگ نگاهش جدی تر شد: مراقبش باش!

دکتر پارک تعظیم بلند بالایی گذاشت و با بله محکمی  جواب ولیعهد رو داد.

تهیونگ برای آخرین بار به دختر نگاه کرد و بدون اینکه جواب نگاه نگران و غمگین جونگ کوک رو بده، به سمت در خروجی حرکت کرد: بریم

جدی گفت و لحظه بعد جونگ کوک با ضعف کمی که در عضلاتش شناور شده بود به دنبالش کشیده شد.

اول با دیدن هیو غمگین شد و فکر کرد اون دختر برای هیو فرد باارزشی بوده اما حالا که رفتار تهیونگ رو می دید، به این فکر می کرد که اون دختر کیه که باعث بلند شدن صدای آلفاش شده.

ندونستن حقیقت و این رفتار خشک اما درعین حال غمگین تهیونگ شدیداً روی اعصابش بود.

از طرفی ضعف یهویی و خارش یک نقطه از گردنش و درد فک بالاییش که خیلی یک دفعه ای ظاهر شده بودن هم عصبی ترش می کرد.

چه اتفاقی در حال رخ دادن بود و اون دختر کی بود...

تا به خودش اومد دید که پشت سر تهیونگ و مقابل در اتاق هیو ایستاده.
نگاه آلفا واقعا ناخوانا بود و این باعث بیشتر ترسیدن امگای درونش می شد.

وقتی مرد با خشم در اتاق رو باز و به سمت هیو همچنان غمگین رفت، جونگ کوک تنها با ضعف بیشتر شده ی عجیبش به در تکیه داد.

دید که تهیونگ چطور با عصبانیت جملاتش رو بر سر هیو فریاد میزنه اما چیز واضحی از مکالمه رد و بدل شده بین اون دو دستگیرش نشد.

با سرگیجه دست به دیوار گرفت و بی اراده اجازه داد زوزه غمگین و ترسیده گرگش بر روی لب هاش زمزمه بشه.

انگار بدنش کم آورده بود و هنوز سایه آلفای عصبانی رو روی تنش احساس می کرد.

برای اون روز فشار زیادی رو تحمل کرده بود و با تار شدن دیدش سرش رو به دو طرف تکان داد اما قبل از اینکه حرکت دیگه ای انجام بده زانو شکست و با تکیه به در روی زمین سر خورد و افتاد.

برای امروز به استراحت نیاز داشت...

____________

چشم هاش خیس از اشک بودن و قرمزی اطرافشان نشان از طولانی بودن گریه شبانه اش می داد.

دست لرزانش رو روی شیشه اتاق بیمارستان گذاشت و به دختر پیچیده شده در لوله ها و دستگاه های مختلف نگاه کرد.

هیو که با دستی باندپیچی شده در کنارش ایستاده بود، تا به اون روز این دومین باری بود که زن رو اینقدر بهم ریخته و شکسته می دید.

صدای چائه یون پر از غم بود و هیو با شنیدنش فقط چشم هاش رو بست: چرا... چرا بهم نگفتی اینجاست هیو

هیو نفس بی خاصیتی گرفت و با لحنی پر از غم جواب داد: نمی تونستم...نمی تونستم ریسک کنم... بزور تونستم تا الان مخفی نگهش دارم. رییس فکر میکنه یه تشابه سادس...خواهش میکنم جوری رفتار نکنید که اون متوجه بشه و دوباره از دستش بدم...

زن با بستن چشم هاش اجازه داد اشک های بافی مانده اش برروی گونه هاش فرود بیان: اما اون...

هیو مابین حرف های زن پرید: میدونم اون کیه و میدونم چقدر براتون باارزشه... اما خواهش میکنم بزارین یه هویت عادی بهش بدم و بعدِ درمانش تا جای ممکن از این بازی قدرت دور نگهش دارم...شما میدونین اون تنها کس منه مادر!

یون چائه با درد سر تکان داد و در خفا با سری پایین افتاده دوباره اشک ریخت.

بعد از مدتی خودش رو جمع و جور کرد و دستی به موهای بهم ریخته اش کشید.

صداش هنوز گرفته و لحنش لرزان بود.
به چهره غمگین هیو نگاه کرد: درست میگی..

لب هاش رو برهم فشرد تا بغضش رو کنترل کنه وبعد لبخندی که با وجود خیسی و قرمزی چشم هاش دردناک به نظر می رسید روی لب هاش نشاند: درست میگی هیو...باید از هممون دورش کنی. براش یه هویت جدید میسازم. اسمی که همیشه دوست داشت رو بهش میدم

دست بلند کرد و اشک افتاده روی گونه پسر رو پاک کرد و اینبار لبخند زیباتری به چهره غمگینش هدیه داد: تو هم همون زندگی رو که دوست داشت بهش بده... و مراقبش باش. اینبار واقعا مراقبش باش و خوشبختش کن.

نگاهش رو به دختر پشت شیشه داد: دختر فراموش شدم رو...در امان نگه دار

!!!!!!!

پشمانم
نه... پشمانم
من خودمم قربانی پیشروی کارکترای داستانم🗿
جوری که خودشون داستان میسازن برای خودشون واقعا ستودنیست🗿
ووت فراموش نشه🗿
بای-

Continue Reading

You'll Also Like

1.6M 96.2K 39
"You all must have heard that a ray of light is definitely visible in the darkness which takes us towards light. But what if instead of light the dev...
3.4M 143K 60
The story of Abeer Singh Rathore and Chandni Sharma continue.............. when Destiny bond two strangers in holy bond accidentally ❣️ Cover credit...
42.4K 3.7K 4
𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘋𝘢𝘥𝘥𝘺𝘬𝘪𝘯𝘬, 𝘚𝘮𝘶𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦 تهیونگ یه بیبی بوی تخسه که تمام توجه شوگر ددیش رو برای خودش می‌خواد...
2.9M 186K 89
What will happen when an innocent girl gets trapped in the clutches of a devil mafia? This is the story of Rishabh and Anokhi. Anokhi's life is as...