PITTEL •L.S•

By thestoryofoned

3.2K 974 1K

"پیتل" بزرگترین مدرسه ناشناخته جهان.. ☆لویی یه جایی دور افتاده بهوش میاد و میفهمه حافظشو از دست داده.. اون دا... More

part 1
Part 2
Part 4
Part 5
Part 6
Part 7
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
موقت •حتما بخونین•
Part 21
Part 22
Part 23

Part 3

167 52 31
By thestoryofoned

اون خانم مادرم بود؟..
مادر واقعیم؟
گیج شده بودم.. احساس بد و عجیبی داشتم
اون دائم صحبت می‌کرد و من نمیدونستم چرا به جای ذره ای خوشحالی بابت دیدنش فقط ناامنی و ترس توی وجودم بود.
همه اتفاقات این مدت خیلی برام زیادی بود... منی که با داستان پیتل و نیروی ماورالطبیعی داشتن کنار اومدم، چرا الان این حس رو به مادرم دارم؟
شبیه کسی شده بودم که مرده بود و دوباره متولد شده
"یه انسان جدید"
سرم کم کم گیج میرفت. اصلا نمیتونستم روی حرفای اون زن تمرکز کنم.. چی میگفت انقد تند تند؟
_اوه عزیزم. نمیدونی چقد خوشحالم که سالمی.. من خیلی نگرانت بودم دائم به اینجا میومدم تا پیدات بکنم و میدیدم که... لویی؟ لویی پسرم؟ چیشده حالت خوب نیست؟

نزدیکم اومد و سعی کرد کمکم کنه و دستمو گرفت
/به من دست نزن. لطفا خواهش میکنم برو عقب.. من.. من باید برم.. باید..
حالم بشدت بد بود روی صندلی کنارم نشستم.. اون خانم که ترسیده بود به سمت بیرون رفت و صداشو ناواضح می‌شنیدم و چند دقیقه بعد واندر اومد. با اینکه واندر هیچ نسبتی با من نداشت اما انگار به خاطر حضورش احساس امنیت داشتم

_لویی؟ صدای منو میشنوی؟
واندر با موهای نارنجی و عینک کوچیک رو بینیش، صورتشو بهم نزدیک کرد تا منو چک کنه

/پروفسور من.. من باید برم بیرون.. خواهش میکنم نیاز دارم تنها باشم. لطفا به این خانم هم بگین دنبالم نیاد
_لویی من بهت حق میدم به خاطر شرایطی که داری! اما اون مادرته نگرانته. اگر خوب شدی برگرد باشه؟

سرمو به نشانه تایید تکون دادم. هیچ ایده ای نداشتم چرا اینطوری ری‌اکشن نشون دادم.. یعنی آخه اون مادرم بود ولی حتی من این رفتار رو با سایمون یا واندر نداشتم!

از کنارشون رد شدم باید سایمون رو پیدا میکردم.
لحظه برگشتم حس عذاب وجدان گرفته بودم. رو به اون خانم گفتم
/من واقعا معذرت میخوام. لطفا منو درک کنید من نیاز به زمان دارم..
و بعد منتظر جواب نموندم و رفتم بیرون

سایمون رو پیدا کردم. متوجه حال بدم شد و سریع سمتم اومد و دستمو گرفت تا به خاطر ضعف پخش زمین نشم
+چت شد یهو پسر؟ زنده ای؟
/نمیدونم واقعا سایمون.. بریم یجا بشینیم برات توضیح میدم
روی سکوی کنار دیوار توی محوطه پشتی پیتل نشستیم.. این قسمت پیتل پر از گل و گیاه بود و واقعا وایب خوبی داشت.
+این ساندویچ رو زودتر بخور حالت جا میاد

سایمون خیلی بهم اهمیت میداد و واقعا قدردان این رفتارش بودم
/قول میدم یروزی جبرانش کنم سایمون..
+دیگه باید جبران کردن هارو بزاریم کنار.. دو تا دوست هرکاری برای هم میکنن
لبخندی بهش زدم و مشغول خوردن شدم
/اوووم.. چقد این خوشمزس.. فاک طعمش عالیههه
سایمون بلند خندید و گفت
+هنوز خیلی چیزا راجع به پیتل هست باید بفهمی.. بهت قول میدم هرروز بیشتر عاشقش شی! البته به کسی نگو اینو از آشپزخونه کش رفتم
با شونه‌ام ضربه ای بهش زدم و گفتم
/که اینطور! خودش دزده ولی منو به خاطر دزدی تا دم مرگ برد! باشه باشه..
سایمون خندید و بلند شد
+اولش فکر کردم دزدی ولی وقتی واندر ماجرا رو تعریف کرد حتی بهت کمک کردم بدجنس.. حالا پاشو یکم راه بریم وقتشه صحبت کنیم

کاغذ ساندویچ رو مچاله کردم و انداختم سطل آشغال با سایمون به سمت بیرون پیتل رفتیم.. سر نگهبانای اونجا هنوز شلوغ بود و کسی به ما توجه نمی‌کرد... به چند تا از پسرها و دخترای همسن خودم نگاه کردم و گفتم
/یعنی همه بچه هایی که اینجان مثل منن؟ رفتارشون خیلی نرمال تر از منه..
سامون با ناراحتی منو نگاه کرد و گفت
+لویی.. وقتشه بگی اون داخل چیشد
تمام ماجرا رو براش تعریف کردم.. اون دوستم حساب می‌شد و قرار نبود چیزی ازش مخفی کنم

+ببین لویی.. نمیخواد انقد نگران باشی.. من از اونجایی که عاشق فضولی کردن تو کار مردمم *پوزخندی زد و ادامه داد
واسه همین با چند تا از خانواده ها صحبت کردم.. فهمیدم هرکسی یجوری از خاطراتش رو فراموش کرده.. پس مطمئن باش هستن کسایی که مثل تو هیچی یادشون نیاد..
/نمیدونم واقعا.. منم انگار یه چیزایی تو ذهنم هست ولی نمیتونم درست بفهمم چیه.. مثلا یجورایی راجب پیتل از قبل میدونستم و فقط یادم رفته بود!

کم کم به رودخونه ای رسیدم که حدودا پشت درختای بیرونی قلعه پنهان شده بود. روی تخته سنگی نشستیم و سایمون سکوت رو شکست
+الان میری که دوباره ببینیش؟
_آره احتمالا.. مجبورم.. ولی ایندفعه حالم بهتره نگران نباش
سایمون سری تکون داد و به رودخونه خیره شد
/سایمون شروع کن.. راجب پیتل بهم بگو.. نمیدونی چقد دلم میخواد راجب اینجا بیشتر بدونم.
+میگم ولی اگه اهل مطالعه باشی میتونی بری کتابخونه پر از کتاب تاریخچه پیتل هست.. البته هرچند دو ترم تاریخ باید پاس کنی..
/وای آره کتاب واقعا همیشه آرامش میده.. من کتابای توی خونه مون رو ده بار میخوندم

سایمون نگاهم کرد و من از نگاهش فهمیدم چی گفتم
+لویی باور کن این پیشرفت خیلی خوبیه!
لبخند غمگینی زدم.
/آره اونم چه پیشرفتی..
سایمون متوجه حالم شد و بحث رو عوض کرد
+خوب گوش بده چون قراره راجب خفن ترین مدرسه دنیا حرف بزنیم..

"آقای ساموئل استایلز، پدر پدربزرگ آرنولد استایلز توی سن ۲۲ سالگی اینجا رو ساخته. حدودا فکر کنم ۲۰۰ سال پیش..
براساس کتاب ها و حرفای استادمون، ساموئل شخصی بوده که گوی هارمون رو پیدا کرده. اون گوی بدست اون فعال میشه و نیروی اصلیشو به ساموئل میده.. و ساموئل به عنوان اولین جادوگر تاریخ شناخته میشه.. هرچند خیلی از آدما اینو نقص کردن ولی من باورش دارم!
از اون وقت به بعد گوی هارمون هرسال تعدادی از افراد رو انتخاب میکنه و حدودا از سن ۱۶ سالگی به بعد یکی از چهار نیروی ماورالطبیعی رو بهش میده.. *خون آشام ها ، جادوگر ها، گرگینه ها و دورگه ها*
از دلایلی که خیلی ساموئل رو دوست دارم اینه که اون کسی بوده که تونسته کنترل اونایی که هارمون انتخاب کرد رو بدست بیاره و با کمک و مدیریتش پیتل ساخته بشه"

با دقت به حرفاش گوش میدادم اما وسط حرفش پریدم و گفتم
/من خودم جزوی از این افرادم.. ولی آخه گوی هارمون بنظر خطرناک میاد.. یعنی اون موقع انسان های عادی در خطر بودن چرا باید فعال بشه؟
+خب گوی هارمون درواقع افسانه بوده.. داستان های زیادی راجبش وجود داشت. خیلیا بر این باور بودن گوی هارمون یه اسمه و وجود نداره و این ذات طبیعته که افراد مشخصی رو برای اینکار انتخاب میکنه..
ولی ساموئل تنها شخصی بود که گوی هارمون رو پیدا کرد و من میگم واقعا حقش بود!
حالا بزار بقیه داستان رو هم بگم!!

"پیتل ساخته میشه و به گفته بعضی افراد گوی هارمون یه جایی توی این قلعه گذاشته میشه و درواقع منبعی بوده واسه افرادی که هرساله انتخاب میشدن.. اونا ناخودآگاه این مکان رو پیدا میکردن و با ورودشون به اینجا توسط یه سری آدمای حرفه ای آموزش میدیدن.. مثل کنترل تبدیل شدن برای گرگینه ها یا غذای خون آشام ها.. آها راستی اینو یادم رفت بگم شاید همیشه همه فکر کنن خون آشام ها توی پیتل تا ابد زندن ولی اینجوری نیست! میگن گوی هارمون همونجور که افرادی رو انتخاب میکنه، به موقع نیاز اون نیرو رو ازشون میگیره.. یعنی ما ها توی سن پیری دوباره انسان عادی میشیم!
برمیگردیم به استایلزها..
همینقدر میتونم بگم تا دیر نشده که آرنولد استایلز در حال حاضر آخرین وارث پیتل بوده ولی الان نزدیک چهارساله که غیب شده.. همه میگن که مرده ولی حتی جنازه ای ازش هم پیدا نشد.."

این موضوع برام عجیب بود.. چون مثل فهمیدن قضیه پیتل اصلا سوپرایز نشدم.. چم شده بود؟

سایمون ادامه داد
+من خیلی تعریف آرنولد رو شنیده بودم. چون کلا وارث های بعد ساموئل به خوبی اون نبودن جز آرنولد.. حتی شایعه های زیادی هست راجب اینکه پسر ساموئل اونو کشته! در این حد..

/شت شوخی نکن!! برای چی اخه؟
+نمیدونم واقعا نمیخوام هم بدونم.. لویی قضیه برای خیلی وقت پیشه برا چی باید ذهنمو درگیرش بکنم؟ من بچه بودم وقتی خواهر بزرگم میومد خونه دائم از آرنولد حرف می‌زد.. همش تعریف اون رو می‌کرد و میگفت واقعا مدیر خوبیه.. حیف که الان پیش ما نیست..

/وایستا.. اول قبل اینکه ادامه بدی بگو ترم چند اینجایی؟
+من ترم اول بخش دومم.. راجب ترم های پیتل بعدا تو مراسم آشنایی میفهمی.

سری تکون دادم. هوا داشت کم کم تاریک می‌شد.. تعداد خانواده ها کمتر شده بود ولی چند نفری بیرون پرسه میزدن

/سایمون.. الان کی اینجا رو اداره میکنه؟ پسر آرنولد؟
_اره اون خوشتیپه هری استایلز!! ببین اینم داستان داره برا خودش.. درواقع اون الان ۲۰ سالشه یعنی ترم دوم بخش دو پیتل.. اون دو رگه هست.. اینا به جدا بعد ناپدید شدن آرنولد خیلی از اساتید پیتل مدیر میخواستن و حتی چند بار دعوا شده بود که واندر یا حتی پروفسور کلارک رو مدیر کنن.. ولی مادر هری "بانو کیلیا استایلز" این اجازه رو نداده.. اون زن قدرتمندیه.. به راحتی تسلیم دشمناش نشد.. درواقع همه این مسائل وقتی اتفاق افتاد که هری با یه نامه امضا شده از سمت پدرش به مدرسه اومده و توی اون نامه هری به عنوان مدیر مدرسه شناخته میشه!!

/چی؟! توی سن ۲۰ سالگی؟؟؟ اصلا مگه تجربه ای داره تو این موضوع؟

+نه واقعا خیلی برای اینکار جوونه ولی باید بگم درسته مدیره اما خیلی نقشی نداره تو مسائل مختلف.. میفهمی چی میگم؟
/اره فهمیدم مادرش...

+آره. عملا تو همه مراسم ها مادرش نقش پررنگی داره پس قطعا تو امور داخلی هم اینجوریه..

/سایمون گرم صحبت بودیم نفهمیدم هوا تاریک شده.. باید برم داخل.. ولی قبلش اینم بهم بگو که گوی هارمون بصورت ارثی آدم انتخاب میکنه؟ یعنی مادر و پدر منم یه روزی اینجا بودن؟

_ام خب آره یجورایی.. ولی این همیشگی نیست چند بار پیش اومده آدمای عادی هم سر از اینجا در آوردن.. حتی یه سریا اصلا ربطی به هارمون ندارن و گله ای میان اینجا تا آموزش ببینن.. ناسلامتی بزرگترین مدرسه ماورالطبیعی جهانه!
با این حال هارمون کلا وارث ها رو انتخاب میکنه تا همیشه افرادی باشن که بر علیه پیتل و هارمون در نیان..

/واو اصلا نمیدونم چی باید بگم.. همه اینا بیش از حد عجیب و .. قشنگن.. من حتما راجب پیتل بیشتر باید تحقیق کنم

_اره کلی وقت داری تحقیق کنی اما فعلا امشب قرنطینه میشین تا فردا صبح برای مراسم حاضر شین.. حقیقتا نمیدونم چجوری میخوان حافظه هارو برگردونن ولی نگران نباش اگه خبری شد بهت میگم.. فردا بعد مراسم منو پیش پرچم پیدا کن

از جام بلند شدم و بعد از خدافظی به سمت قلعه رفتم.. الان خلوت تر شده بود و به راحتی می‌شد اون خانم "یعنی مامانم" رو پیدا کرد..
صدای چرخ چند تا ماشین از پشت سرم اومد و برگشتم دیدم چند تا از لوکس ترین ماشین ها جلوم پارک کردن
خیلی یهویی چند نفری دور ماشین ها جمع شدن و سرو صدا ها بلند شد
/چخبر شده اینا کین؟
سمت شلوغی مردم رفتم که نگهبانا رو دیدم.. یکیشون همون لیام بود که میگفت
+لطفا برید عقب.. هل ندید!.. راه رو باز کنید
نمیتونستم ببینم اون شخص مهم کیه حتی وقتی از ماشین پیاده شد هم ندیدمش..

ولی لحظه کوتاهی
که باعث شد یکدفعه سرجام خشک بشم
با اون چشم تو چشم شدم
حتی نفهمیدم چجوری
ولی اون سرشو سمتم کرد و مستقیم به من نگاه کرد جوری که از قبل میدونست باید کجا رو نگاه کنه
نفسم حبس شده بود و حس میکردم این چند ثانیه قابلیت کشتن منو داشت..
اون خانم کی بود؟
به خودم اومدم و از اونجا فاصله گرفتم و تا میتونستم دویدم..

_______

این پارت شروع اصلی پیتل بود و کم کم قراره بیشتر آشنا بشین
داستان پیتل کاملا از تصورات ذهنی خودمه و اگه جاهایی هست که با داستان های واقعی فرق داره تعجب نکنین (مثل همون جایی که گفتم خون آشام ها عمر نمیکنن و میمیرن)
و اینکه داستان تا یه جایی از زبان لوییه بعدا تغییر میکنه!
من هنوز دارم روی موضوع کلی کار میکنم و اینطوری سرعت تایپ من ممکنه کم بشه پس شمایی که میخونین ووت بدین و صبور باشین😁🤍
یه نکته ی دیگه
اینجا هم مثل مردم توی خارج بعد از ازدواج، زن فامیلی شوهرشو میگیره و مثلا مادر لویی رو کلا تامیلنسون صدا میکنن (میدونم میدونید)
چیزی دیگه ای به ذهنم نمیرسه بوس تا بعد
*یعنی من حتی ساندویچ لویی رو هم براتون گذاشتم:)) اونم سایمونه و اون خانومیه*

💌kimia

Continue Reading

You'll Also Like

865K 40.1K 61
Taehyung is appointed as a personal slave of Jungkook the true blood alpha prince of blue moon kingdom. Taehyung is an omega and the former prince...
309K 6.8K 35
"That better not be a sticky fingers poster." "And if it is ." "I think I'm the luckiest bloke at Hartley." Heartbreak High season 1-2 Spider x oc
1M 54.6K 35
It's the 2nd season of " My Heaven's Flower " The most thrilling love triangle story in which Mohammad Abdullah ( Jeon Junghoon's ) daughter Mishel...
574K 12.9K 40
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.