ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ...

By nill_vk

343K 58.9K 17K

کیم تهیونگ، پسر کوچک‌تر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و... More

new highschool
torrence king?!
tolidou afternoon.
get on your knees
i know...
party
Why am I talking to you?
free time
secret clube
b.s club1
b.s club 2
b.s club3
b.s club 4
b.s club5
we...
fly
enemy
are you gay?
crush
danger
think about you.
battle
we can talk together
i kissed a boy
i kissed a boy2
call me teahyung
winner
real me
i need you
i need you2
Earendel
I love you
sad prince
...
miss you
miss you2
be mine
be mine2
birthday -18-
crown
real friend
im in love with a boy
you are my home
you are my home2
you are my home3
Unify
can you hold me?
one more time
he is...
sin
save
Dalial
dalial2
blue or black
first love
love not good for us
The death of hearts
pain, love
trust
see2
new chapter
namjoon
brothers
date
date2
emy
king
im sorry
kim familly
kim family 2
secrets
i find you... any time
salve
salve2
dear familly

see

2.8K 706 225
By nill_vk

.
.
.
جیمین در حالی که از حالت لش روی تخت خارج میشد و به خاطر شوک وارده بهش صاف می‌نشست، تقریبا داد زد:

- داری میگی اون یونگی دیوونه داشته بهمون پیام مخفی میرسونده؟

جونگ‌کوک ته مونده‌ی سیگارش رو روی عسلی خاموش کرد و با خنده جواب داد:

- آره، عموی ته توی خونه بوده برای همون...

- فاک پسر این حجم از اسکل بودن برای منم قفله.

با این جمله جفتشون به خنده افتادن.
لعنت به یونگی! با اون حرکات فوق مسخره‌اش.
جیمین با اخم دود کم جونی که ته مونده‌ی سیگار جونگ‌کوک مونده بود رو با دست پراکنده کرد و دوباره روی تخت پهن شد.
جونگ‌کوک که هنوز میخواست سیگار بکشه، بین وسایل پخش و پلای اطراف تخت دنبال پاکتِ دزدیده شده از برادرش میگشت که با جمله‌ی جیمین خشکش زد:

- وی ‌واقعا دوستت داره کینگ... می‌دونستم به این راحتی پا پس نمیکشه.

- می‌دونی که هوسوک به خاطر خودت...

جیمین اجازه نداد جمله‌اش رو کامل کنه.
لبخند زد. هیچ وقت به خاطر دردهاش فریاد نزد، اشک نریخت. اون بلد نبود چطور جلوی خرد شدنش رو بگیره اما به لطف خانواده‌ی فاکداپش کاملا توی پنهان کاری حرفه‌ای بود.
هرچند هیچ چیز نمیتونست جلوی بغض رو بگیره.
حتی یک لبخندِ فاکی.

- به خاطر من بهم اسیب زد؟ اره میدونم.
چند هفته‌اس سمت هیچ دراگی نرفتم، بدنم درد میکنه شب‌ها نمی‌تونم بخوابم، ولی تحمل درد قلبم از همه‌اش سخت‌تره.
جونگ‌کوک گوشه‌ی تخت نشست.
خیسی چشم‌هاش رو دید.
این شکستن رو چند روزی حس کرد... خوب دردش رو حس میکرد.

- هی می خوای بغلم کنی؟

با شوخی جیمین خندید و کوسنی که جلوی دستش بود رو توی صورتش کوبید.

- فاک یو، کی گفته؟

کله پرتغالی با حالت دراماتیکی قلبش رو فشرد و بیشتر مو مشکی رو خندوند.

- جئون دلمو شکستی.

- میدونی که کارمه.

- اره داداش با لاشی بازی‌هات آشنام.

بلندتر خندید.
بیخیال پاکت گمشده‌ی سیگار خودش رو کنار پسر غمگین اما عجیب کنارش انداخت.
حالا هر دو به سقفی سفید و خالی از تصویر خیره شدن.

- میخوام با تهیونگ از اینجا برم جیم، باهام بیا.

جیمین نیشخند زد:

- من کجا بیام؟ تو و نیک هدف دارین، اون دانشکده‌ی پزشکی و تو پسری که دوسش داری! من دلیلی برای رفتن ندارم.

جونگ‌کوک اخم کرد.
سرش رو سمت صورت بی‌حس کنارش چرخوند.
این شهر جای جیمین نبود.
اون باید میرفت. میرفت جایی که بتونه برقصه، بتونه شاد باشه، جایی دور از پدرش...

- نباید بمونی جیم، اینجا جای تو نیست...

پلک‌هاش رو بست.
شاید از نگاه جونگ‌کوک فرار کرد.
شاید هم اشک‌هاش رو زندانی کرد.

- هیچ‌جا، جای من نیست.

- همه‌ی آدم‌ها خونه دارن... خونه صرفا جایی نیست که به دنیا اومدی.

- پس فکر کنم من بی‌‌خانمانم.

جونگ‌کوک با حرص محکم توی بازوش کوبید و این بار نگاهش رو خرید:

- تو متعلق به اونجایی هستی که ادمایی که دوستت دارن کنارت باشن.

هردو چند لحظه با جدیت به هم خیره شدن که یهو جیمین پرسید:

- ویکتور میدونه؟

ابروهای جونگ‌کوک بالا پرید:

- چی رو؟

- اینکه دوستم داری.

باورش نمیشد اینو شنیده.
با خنده‌ی بلند جیمین فهمید که احمقانه‌ترین چهره‌ی ممکن رو به خودش گرفته.
خودش هم خندید و غرید:

- عوضی.

جیمین که یک دل سیر به جئون موجود خندید، سریع روی تخت نشست:

- خب برنامه چیه؟ به بابام گفتم با پسر جئون‌ها امشب میخوایم درس بخونیم!

جونگ‌کوک هم کمی نیم خیز شد.
شیطنت توی نگاهش موج میزد:

- نظرت در مورد کش رفتن الکل از اتاق جین هیونگ چیه؟

- برو بابا من تو ترکم.

جونگ‌کوک که به کل موضوع ترک رو از یاد برده بود کمی فکر کرد و پرسید:

- خیلی خب، فیلم چطور؟

- اگه اونجرز باشه قبوله.

به سلیقه‌ی جیمین خندید:

- بچه‌ای؟ چندتا فیلم ترسناک خفن دارم.

- جئون من با هوسوک فیلم ترسناک میدیدم چون وسطش میرفتیم رو کار، الانم بد عادت شدم و دیدی یهو پریدم روت...

- نگران نباش همیشه یه چاقو تو جیبمه!

- هی!

- چیه؟ میخوای بذارم بهم تجاوز بشه؟

- تجاوز؟ لعنتی تو باید بهم پول بدی تا باهات بخوابم.

- میتونی بخوریش.

- اونو جدا حساب میکنم.

- فاک یو.

جونگ‌کوک که مطمئن شد جیمین انگشت فاکش رو دیده سمت تی‌وی روبه‌روی تختش رفت تا کنترلش رو پیدا کنه.
جیمین با بی‌خیالی طوری که یه سوال معمولی میپرسه، پرسید:

- وی توی تخت کارش خوبه؟

و دوباره تعجب جئونِ معصوم رو خرید:

- چی؟

- بهت خوش میگذره مگه نه؟

اخم کرد و کنترل رو از روی میز مطالعه‌اش برداشت.

- به تو ربطی نداره.

- بی‌خیال من خودم حسش کردم، میدونم چقدر خوبه.

این بار جونگ‌کوک با سرعت سمتش چرخید.
با چشم‌های گرد و نگاهی وحشت زده.
رنگش طوری تغییر کرده بود که جیمین از خودش پرسید: چیز بدی گفتم؟
اما با سوال مومشکی متوجه سو تفاهم ضایع به وجود اومده بینشون شد.

- تو... با تهیونگ خوابیدی؟

با فریاد غرید:

- چی؟ معلومه که نه چندشِ روانی! منظورم آنال بود.

مومشکی با چشم‌های ریز شده غرید:

- پارک مراقب کلماتت باش.

جیمین با یک جهش بلند از روی تخت بلند شد.

- اگر نباشم چی؟ کینگ!

- اونوقت اینقدر میزنمت تا هر وقت منو دیدی یدور جلوم خم بشی و سلام کنی.

با این جمله جیمین بلند خندید.
جونگ‌کوک با تمام ابهت و اسم و رسمی که داشت میتونست دوست داشتنی و کیوت باشه.

در حالی جونگ‌کوک وارد اکانت نتفلیکس می‌شد تا چندتا فیلم ترسناک پیدا کنه، جیمین سمت پنجره رفت.
میخواست ویوی اتاق کوچک‌ترین پسر جئون‌ها رو چک کنه.
اتاق خودش پنجره‌ای به خیابون نداشت اما حدس میزد جونگ‌کوک هر روز بتونه ادم‌ها رو تماشا کنه.
هرچند که اون پسر هرگز مثل جیمین از تماشای دنیای بیرون لذت نمی‌برد.
شاید تنها بزرگ شدن علایقش رو تغییر داده بود.
اخه کی از خیره شدن به روزمرگی دیگران لذت میبرد؟

پرده‌ی سبز رو کنار زد.
به خاطر نورِ داخل بیرون خیلی واضح قابل تماشا نبود اما هنوز بخش محوی از خیابان خلوت دیده میشد.

- جیم در مورد اونجرز که جدی نبودی هوم؟

اما نگاه جیمین روی سایه‌ی تاریک یک موتور سوار قفل شده بود که عجیب غریبه به نظر نمی‌رسید.

- جئون اون کیه؟

- کی؟

جونگ‌کوک با کنجکاوی جلو رفت.
با ظاهر شدن مومشکی دست موتور سوار بالا رفت.
زیر کلاه و پوشیده توی ژاکت و دست کش‌‌های چرم هنوز چهره‌اش واضح نبود اما هردو با این حرکت فهمیدن که تهیونگ اونجاست و احتمالا تمام مدت منتظر نگاه پسرش بوده.

- دوست پسرته.

جونگ‌کوک لبخند عمیقی زد و تند تند دست تکون داد.
موتور سوار تکیه‌اش رو از موتور گرفت و با دست اشاره کرد بهش ملحق بشه.

- میخواد بری بیرون.

مومشکی به سرعت سمت کت بلندی که روی تخت انداخته بود رفت. اما لباس‌هاش مناسب به نظر نمیرسید پس این بار داخل اتاقک لباس‌هاش شد و از اونجا داد زذ:

- جیم، نذار بفهمن نیستم.

جیمین بی‌حوصله خودش رو روی تخت انداخت:

- موندم اگه من نبودم چی میشد؟

- حالا که هستی.

جونگ‌کوک در حالی که جین مشکی و بافت همرنگش رو جای لباس‌های خونگیش پوشیده بود بیرون اومد.
روی تخت نشیت تا بوت‌های سفیدش رو هم بپوشه. اونقدر ذوق زده به نظر می‌رسید که انگار می‌خواست سمت پسر موتور سوار پرواز کنه.
با وسوای دو سمت بازوش رو بو کرد و پرسید:

- باید دوش بگیرم؟

جیمین پوزخند بدجنسی زد:

- فرقی نداره، در دو صورت زشتی.

اما برای جونگ‌جوک اهمیت نداشت چون کارش با بوت‌هاش تموم شده بود و حالا نوبت پالتوی بلندش بود که روی تن خوش تراشش بشینه.
به سرعت سمت در اتاق رفت و قبل از خروج خیره به چشم‌های پر لبخند رفیقش لب زد:

- ممنون.

- بعدا جبران کن.

جواب لبخندش رو داد و اروم در اتاق رو بست.
اخرین چیزی که میخواست این بود که مادر بزرگش بفهمه بالاخره از اتاق بیرون اومده و بعد با کلی بغل و حرف‌های محبت امیز گیرش بندازه.
موضوع این بود که مومشکی واقعا نسبت به خانوادش رفتار بدی داشت این چند روز اما تقصیر اون نبود.
شاید تقصیر یونگی یا شاید هورمون‌های عصبی نوجوانی بود که بهمش ریخت.
حتی وقتی اغضای خانواده خواستن به خاطر رهایی از شکایت جشن بگیرن اون باز هم به اتاقش فرار کرد و اومدن جیمین رو بهانه کرد تا نباشه.
اروم از پله‌ها پایین رفت.
سالن پذیرایی در سکوت غرق بود.
جین و پدر و مادرش هم حتما به اتاق هاشون رفته بودن چون جشن بدون حضور دلیلش جذابیتی نداشت.
به سرعت سمت خروجی رفت.
از محوطه‌ی حیاط مانند بیرون ساختمان متنفر شد.
از دروازه‌های بلند.
از طول خیابان.
از هرچیزی که باعث جدایی و طولانی شدن فاصله بین خودش و تهیونگ بود.
دیدش!
کلاهی سرش نبود.
موهاش توی باد سردی که میوزید تاب میخورد و لب‌های بی‌رنگش میخندید.
صدای قلبش رو شنید.
لبخندش کش اومد.
راه باقی مونده رو دوید.
آغوشی براش باز شد که به سرعت فتحش کرد.
تصاحبش کرد.
صاحبش شد.
بوسه‌ای سرد روی صورتش نشست. که لب‌های تهیونگ رو گرم کرد.

- ته...

تهیونگ بدون پاسخ باز هم روی بینیش رو بوسید.
گرما طلب میکرد انگار اون لب‌های یخ زده.
جونگ‌کوک نگران از سرمای تنش پرسید:

- از کی اینجایی؟ خدایا یخ زدی.

تهیونگ با حالت دراماتیکی صورتش رو جمع کرد.

- باید یه فکری به حال موبایلت بکنی عزیزم و الا ممکنه دفعه بعد تا برسی بمیرم.

- اه خفه شو.
جونگ‌کوک گفت و باز محکم در اغوشش کشید.
میخواست اجازه بده بازم از گرمای تنش جون بگیره عاشقِ یخ زده‌اش.
تهیونگ روی موهاش رو بوسید و توی گردنش لب زد:

- یه نفر داره از پنجره نگاهمون میکنه.

با فکر اینکه پدر یا مادرش باشن ترسید.

- فاک.

خواست بچرخه که تهیونگ تنش رو قفل کرد.
با اون صورت بی‌حس چشم توی چشم شد.
حالا هر دو به هم نگاه میکردن.

- برنگرد.

- کیه؟

- برادرت.

جین سیگار میکشید و با جدیت به خیرگی ادامه میداد.
درست مثل تهیونگی که عقب نمیکشید.

- ته!

- برام مهم نیست.

جونگ‌کوک عقب رفت و این بار نگاه تهیونگ رو برای خودش خرید. تا بالاخره مسابقه بین برادرش و دوست پسرش بدون بازنده تموم بشه.

- بیا از اینجا بریم.

- دیگه خونه ندارم یادته؟

- ایرندل رو هنوز داریم.

- دوره! تا برسیم یخ می‌زنی.

جونگ‌کوک دست‌هاش رو پایین برد و این بار کمرش رو بغل کرد.

- اگه بغلت کنم نه!

ابروهای تهیونگ بالا پرید.

- می‌خوای برعکس بشینی؟

اروم سرش رو تکون داد و عقب رفت.

- می‌تونی برونی؟

تهیونگ خندید:

- اگه تمام مسیر با چشم ببوسمت هم میتونم برونم.

مومشکی برعکس جلوی موتور نشست و کلاه پالتوش رو روی سرش کشید:

- این یه پیشنهاد بود عزیزم؟

- فقط می‌خواستم بدونی.

پسر بزرگتر هم کلاهش رو پوشید و رپی موتور جای گرفت.
دست‌های جونگ‌کوک دور کمرش حلقه شد و سرش روی سینه‌اش نشست.

- ببخشید اما قراره تمام مدت گرمای بدنت رو حس کنم نه لبات.

- فاک.

- چیشد؟

- جمله‌ات خیلی درتی بود.

این بار صدلی خنده‌هاشون و بعد گاز موتور سکوت رو شکست.
اما جین فقط اغوش و لبخند دید و سیگار کشید.
...
هیییی
نیل برگشته
چه خبرا؟ چه می‌کنید؟ زندگی رواله؟
سعی میکنم تند تند پارت بذارم تا جبران بشه براتون‌.
امیدوارم بازم حمایت کنید تا بعد از تورنس یه فیک قوی رو شروع کنیم.
راستی اتفاقات تورنس رو دوست داشتین؟ اگه پیشنهاد یا انتقادی بود برام بنویسید.
می‌بوسمتون😘❤️

Continue Reading

You'll Also Like

11.7K 1.3K 21
تو میخواستی بمیری و من نجاتت دادم پس...از امشب به بعد زندگی تو مال منه! این مثل روز روشنه که من کی هستم جئون...جونگ کوک!
5.5K 1K 8
I Still Want You Main couple: kookv, vkook Sub couple: yoonmin Genre: romance, dram, angst, sad "تو هم حسی بهش داشتی؟" "تا حالا هیچکس رو انقدر دوست ن...
116K 13.2K 49
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
121K 18.6K 19
- تهیونگ...! چه طور تونستی؟ - چی؟ - یه سوال ازت می‌پرسم... اصلا هیچوقت بهم حسی داشتی؟ - بنظرت اگه حسی بهت نداشتم، برام اهمیتی داشت که چطور درباره‌م...