VAMP | Omega

By tara97jk

30.6K 5.2K 2.5K

Genre : "fantasy" "Romance" " Smut" "Mpreg" "Vampire" "werewolf " "Omegavers"... Cap :"Vkook""..." Up: "یکشنب... More

0
"1"
"2"
"3"
"4"
"5"
"6"
"7"
"8"
"9"
"10"
"11"
"13"
"14"
"15"
"16"
"17"
"18"
"19"
"20"
"21"
"22"
"23"
"24"
"25"
"26"
"27"
"28"
"29"
"30"
"31"
"32"
"33"
"34"

"12"

904 173 28
By tara97jk

خسته بود اما به کوبیدن مشت هاش به کیسه بوکس مشکی رنگ ادامه داد.

بعد از اعترافش و داشتن یه شب دلپذیر در کنار جونگ کوک و البته شوک شدن بخاطر مادرش، حالا دوباره ذهنش شروع به نشخوار فکری کرده بود و حرف های پدرش درون سلول به سلول مغزش، رژه می رفت.

همیشه از اینکه نقطه ضعفی به دست اون مرد بده، اجتناب می کرد اما حالا، خواسته یا ناخواسته ، پدرش به بزرگ ترین نقطه ضعف و البته نقطه قوتش پی برده بود.
جونگ کوک!

اینکه اون پسرک چطور براش تبدیل به همچین شخص مهمی شد رو حتی خودش هم نمی دونست.

ضربه محکم دیگه ای نسار کیسه کرد.
باید آماده می شد.
برای هرچیزی

و باید قوی می شد و نیرو جمع می کرد تا بتونه بدون هیچ نگرانی ای، از افراد مهم زندگیش محافظت کنه.

اونقدر غرق فکر و پیدا کردن راه حل و روشی برای رسیدن به قدرت بود که متوجه ورود پسر مشکی پوش با نگاه شوکه نشد.

در این مدت، این اولین باری بود که جونگ کوک آلفا رو اینقدر آشفته و غرق در فکر می دید.

اخمی بین ابرو هاش نشست و با چند قدم سریع، پله هارو پشت سر گذاشت و وارد باشگاه زیرزمینی شد.

مستقیما به سمت مرد با بالاتنه برهنه و عرق کرده رفت و تا دستش رو به سمتش دراز و بازوش رو لمس کرد، توسط تهیونگ به زمین کوبیده و دست هاش بالای سرش قفل شد.

تهیونگ با نفس نفس و مثل یک گرگ زخمی بهش نگاه می کرد و انگار هنوز به خودش نیومده بود.

جونگ کوک هم واقعا شوکه شده بود. خیلی یهویی به زمین کوبیده و تهیونگ روش قرار گرفته بود. با حس درد پیچیده در مچ دستش، آخی گفت و با صورتی جمع شده آلفا رو صدا زد: ته...

تهیونگ به محض شنیدن لحن عاجزانه پسر، به خودش اومد و فشار دستش رو از روی دست جمع شده امگا برداشت.

شوکه به پسر نگاه می کرد: جونگ کوک... بهت آسیب زدم عزیزم؟

سریع بلند شد و امگا رو هم بلند کرد.
دورش چرخید تا تمام بدنش رو چک کنه: دردت گرفت؟... ببخشید... اصلا متوجه حضورت نشدم لاو... آسیب دیدی؟

جونگ کوک با مظلومیت مخصوص تهیونگ سر تکان داد و حرکتی که از بدو ورود درون ذهنش پرسه می زد رو عملی کرد.

خودش رو به آغوش برهنه و تن عرق کرده مرد رسوند و با مظلومیت دست هاش رو جلوی سینه و بینشون جمع کردو جوری به آلفا چسبید که مرد بی اراده محکم در آغوشش فشردش.

لبخند روی لب هاش نشست و بوسه عمیقی روی موهای جونگ کوک کاشت: ترسوندمت؟

جونگ کوک سر تکان داد و لپش رو به ترقوه تهیونگ چسباند.
لحنش آروم و مظلوم بود: نگلانم کلدی( نگرانم کردی)

دوباره زبانش گرفته بود و این باعث عمیق تر شدن لبخند تهیونگ می شد.

دوباره بوسه طولانی روی موهای امگا کاشت: متاسفم

جونگ کوک سر بلند کرد و همینطور که چسبیده به آلفا مانده بود، به او خیره شد و اجازه داد لحن کیوتش دوباره در گوش های مرد بپیچه: دیده اینژولی غلق نشو... (دیگه اینجوری غرق نشو-منظورش غرق فکر و ایناس-)

آلفا با لبخند پیشانی پسر جمع شده در آغوشش رو بوسید و بعد پیشانی خودش رو به مال اون تکیه داد: چشم

برای مدتی امگا رو در آغوشش پنهان کرد و به ذهن شلوغش، نظم داد.

بعد ازش فاصله گرفت. درحالی که گونه پسر رو نوازش می کرد، پرسید: حالا بهم بگو اینجا چیکار میکنی... تو که امروز تمرین نداری کوک

جونگ کوک با فکر به دلیل حضورش در باشگاه، اخمی کرد و بعد هول کرده به در ورودی نگاه انداخت: از دست هیو فلال کلدم( از دست هیو فرار کردم)

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و صورت پسر رو قاب گرفت: چرا فرار کردی شیرینی؟

جونگ کوک اول بخاطر لقبش لبخند زد و بعد با لحن کیوتی جواب داد: می حاست بزول ببلتم آلایشدا... موعامو کوتاه کنه تا ته ته خوشعال شه...ولی من دفتم ته ته موعامو دوس داله. منم موعامو دوس دالم و نمیعام... اونعم افتاد دونبال من...منعم فلال کلدم تهلونی
( می خواست بزور ببرتم آرایشگاه موهامو کوتاه کنه تا ته ته خوشحال شه... ولی من گفتم ته موهامو دوس داره.منم موهامو دوس دارم و نمیام...اونم افتاد دنبالم و منم فرار کردم تهیونگی)

صدای خنده بلند تهیونگ در سالن پیچید و باعث لبخند بی اراده جونگ کوک هم شد.

امگا رو محکم به آغوش و نفس عمیقی از عطر تنش کشید: اینقدر شیرین نباش...

جونگ کوک راضی از دلبری کردنش سرش رو تو گودی گردن تهیونگ جا داد و با شیطنت لب زد: دیده چیتار تنم...شیلینم( دیگه چیکار کنم... شیرینم)

زبونش گرفته بود و همین باعث شیرین تر شدنش و دیوونه تر شدن آلفا می شد.

ناگهان جونگ کوک از مرد فاصله گرفت. صدای قدم های محکمی که متعلق به هیو بود رو می شنید. هول کرده و بدون فکر به اینکه هیو واقعا قصد بردنش به آرایشگاه رو نداره و صرفا می خواد اذیتش کنه، دست تهیونگ رو کشید و بدون هیچ فکری در کمد نیمه خالیه سالن رو باز کرد و هردوشون رو درون فضای تنگ کمد جا داد.

از درز در بسته ی کمد می تونست بیرون رو ببینه اما باحس سنگینی نگاه تهیونگ، به سمتش برگشت و با فهمیدن موقعیتشون، آب دهانش رو قورت داد.

تنش چسبیده به تن تهیونگ بود و عملا بین اون و دیواره کمد گیر افتاده بود. اختلاف قدی ناچیزشون حالا به چشم میومد و ضربان ناچیز قلب منجمدش، تو گوش هاش اکو می شد.

از دست روباه فرار کرده بود اما حالا به دست ببر افتاده بود.

تهیونگ عمیق نفس می کشید . رایحه یاس و خاک نم خورده جوری درون اتاقک پیچیده بود که تهیونگ با هر دم عمیقی که می گرفت، به دیوانگی نزدیک و نزدیک تر می شد.

تیله های عسلی رنگش زیر باریکه نوری که از درز در کمد به داخل راه پیدا کرده بود، می درخشیدن و جونگ کوک مسخ شده ساکت شده بود.

آلفا برای تسلط به خودش چشم هاش رو بست و بعد باز کرد. دست هاش می لرزیدن برای لمس تن مقابلش و تنگی و تاریکی اطرافشون هم باعث شعله ور تر شدن میل درونش می شد.

خیره به تیله های مشکی جونگ کوک، لب زد: نباید منو هم با خودت میکشوندی داخل...نباید تو این تاریکی کنارت بمونم!

جونگ کوک کاملا از شرایط آگاه بود و وضعیتشون رو می دونست اما با شیطنت مخفی شده در زیر پوستش، سرش رو بلند کرد و به دیواره کمد تکیه داد: از تالیکی میتلسی تهلونی؟(از تاریکی میترسی تهیونگ؟)

تهیونگ نفس عمیق دیگه ای کشید و دیوونه تر شد. دیگه اراده کنترل دست هاش رو نداشت و اجازه داد همینطور که به پسر نزدیک تر میشه، دست های کشیده اش پهلو اون رو قاب بگیرن.

لحنش خمار و پر از خواستن شنیده می شد و جونگ کوک از این خواسته شدن نهایت لذت رو می برد: نه...فقط دارم دیوونه تر میشم...چون این فضا برای لمس تنت حریص ترم میکنه

جونگ کوک خندید. خیلی دلبرانه و البته کمی خمار!

لبش رو نمدار کرد و با بالاتر کشیدن خودش ، بوسه کوتاهی به گونه آلفا هدیه داد.

دست هاش رو دور گردن مرد حلقه کرد و اینبار واضح و بدون لکنت و خیره به چشم های آلفا حرف زد: تا کی میخوای همینطور منو نگاه کنی و با چشمات قورتم بدی آلفا؟... اگر چیزیو میخوای باید به دستش بیاری...ددی!

نفس تهیونگ برید.

دورگه در آغوشش راه دیوانه کردنش رو به خوبی بلد بود و انگار به تک تک حالات مرد، آگاه بود.

بدون اینکه یک لحظه دیگه رو تلف کنه، با کج کردن سرش و محکمتر فشردن پهلو های امگا، عملا به سمت لب هاش یورش برد و با ولع مشغول به مکیدن اون دو تکه گوشت نمدار شد.

دست هاش به پهلو پسر چنگ شدن و دست جونگ کوک با هربار مکیده شدن لب هاش، درون موهای بلوند آلفا چنگ میشد.

اونقدر برای بوسیدن هم و چشیدن طعم لب های یکدیگر حریص بودن که متوجه بالا رفتن صدای بوسه و ورود آهسته هیو به سالن تمرین نشدن.

هیو با آرام ترین حالت ممکن حرکت می کرد و با شنیدن صدای بوسه فرانسوی از سمت کمد، دست روی دهانش گذاشت و راه رفته رو به همان آهستگی برگشت.

در بالای پله ها ایستاد و با خنده سری تکان داد: اگر میدونستم آرایشگاه رفتن اینقدر تاثیر گذاره، زودتر انجامش می دادم.

درواقع هیو تمام مدت بخاطر به وجود آوردن این چنین صحنه ای سربه سر جونگ کوک می گذاشت و حالا نقشه ش عملی شده و امگا رو به آغوش آلفا رسونده بود و حتی باعث شکل‌گیری اولین بوسه طولانیشون هم شده بود.

البته نمی دونست تلاش الانش، از امروز به بعد به عذابش تبدیل و باعث حرص خوردنش در آینده میشه!




پارت بعد چیزه👀
چیز
دوستش بدارید
بای

Continue Reading

You'll Also Like

1.6M 96.8K 39
"You all must have heard that a ray of light is definitely visible in the darkness which takes us towards light. But what if instead of light the dev...
3.1M 252K 96
RANKED #1 CUTE #1 COMEDY-ROMANCE #2 YOUNG ADULT #2 BOLLYWOOD #2 LOVE AT FIRST SIGHT #3 PASSION #7 COMEDY-DRAMA #9 LOVE P.S - Do let me know if you...
1.8M 114K 200
**Story is gonna be slow paced. Read only if you have patience. 🔥** Isha Sharma married a driver whom she had just met. She was taking a huge risk...