I Still want you

By Villeneuve_Sirvan

176 18 3

اینجا دنیای بزرگ کثافته ! پر از کثافت کاریه آدم های با قدرت و ، پر از بدبختی های آدم های ضعیف .. یا باید ظالم... More

Part 1 : Who is this Fucking Boy ?
Part 2 : Is he my love ?

Part 3 : Here will be your hell !

43 7 3
By Villeneuve_Sirvan

قسمت سوم : ! Here will be your hell " اینجا قراره جهنم تو باشه "

جک موتورو زد و در حالی که کلاهشو از سرش در میورد نفس عمیقی کشید

دستی به موهاش کشید و مرتبشون کرد و بعد از برداشتن سوییچ موتور به سمت در ورودی بار رفت

از در پشتی وارد شد و پله های پیچ خورده رو یکی دوتا بالا رفت در اتاق رو باز کرد و با چهره بی حس و سرد همیشگی رئیسش روبه رو شد

بقیه افرادی که توی اتاق بودن از جاشون بلند شدن و به احترامش تعظیم کوتاهی کرد

کنار یونگی روی مبل چرم مشکی رنگ نشست و سیگاری روشن کرد

+ رئیس مین مشتاق دیدار دلتون برای دست راستتون تنگ نشده ؟

یونگی نگاه ترسناکی بهش کرد و در حالی که یخای توی لیوان ویسکی دستش رو میچرخوند با پوزخند کج روی لبش شروع به حرف زدن کرد

- انگار نه انگار همین صبح قیافه نحستو دیدم که میگی مشتاق دیدار

پک عمیقی به سیگارش زد و دودش روی کنار صورت رئیسش خالی کرد

رو به بقیه افراد توی اتاق کرد و سرش رو تکون داد تا از اتاق خارج بشن اما هنوز یه نفر کنار پای مین روی زمین زانو زده بود
تهیونگ همیشه از اینجوری بودن جیمین معذب میشد اما یونگی این اخلاق بدشو ترک نمیکرد

+ جیمینا خیلی وقته اونجا نشستی وقتشه که بلند بشی

جیمین سرشو بالا گرفت و به چشمای تهیونگ خیره شد به راحتی میشد رد کبودی سیلی های محکم یونگی رو روی صورتش دید
دهنشو باز کرد تا چیزی بگه اما با صدای یونگی ترجیح داد دهنش رو ببنده
- تهیونگ ؟ بهت یاد ندادن توی کاری که بهت ربط نداره دخالت نکنی جوجه ؟

پک آخرشو به سیگار بین انگشتاش زد و روی میز قهوه ای ته سیگارشو خاموش کرد

+  این یه مورد بهم ربط داره چون داره باعث میشه معذب بشم و صورتش یونگی تو هنوز این اخلاق تخمیتو کنار نزاشتی ؟ یکی از دلایلی که باعث شده فامیلیمو از مین به کیم تغییر بدم اینکه نمیخوام کسی متوجه بشه من برادر توی روانیم
از جاش بلند شد و دست جیمین رو گرفت و بلندش کرد

+ اصلا برام مهم نیست اربابشی یا بردته یا هر زهرمار دیگه ای وقتی کتکش زدی باید درمانش کنی نه اینکه مجبورش کنی جلوی همه زانو بزنه
جیمینو در حالی که به خاطر درد شلاقی که شب گذشته روی بدنش خورده بود لنگ میزد با سمت در خروجی برد
+ حداقل اگه ذره ای دوسش داری یکم کمکش کن اونم مثل خودت یه آدمه

یونگی با عصبانیت لیوان ویسکی رو به سمت دیوار پرت کرد و از جاش بلند شد وولوم صداش بلند تر شده بود و رگ گردنش بیرون زده بود
-‌ هزار دفعه بهت گفتم توی کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن این هرزه دو سال پیش یه باخت داد و برای هزینه باختش یه قرارداد امضا کرد پس به توی دیوث هیچ ربطی نداره که باهاش چیکار میکنم چون این انتخاب خودشه احمق

نفس عمیقی کشید و در حالی که دوباره روی کاناپه مینشست با لحن تحدید آمیزی ادامه داد

-  پارک جیمین اگه علاقه نداره امشب هم همون بلای دیشب سرت بیاد برگرد بیا و سر جات بتمرگ

جیمین بازوشو از دستای تهیونگ بیرون کشید و لبخند پر از دردی تحویلش داد و به سختی خودش رو به جای قبلی رسوند

بعد از خروج تهیونگ جو سنگینی کل اتاق رو پر کرده بود و جیمین در حالی که سرش پایین بود به صدای باز  بسته شدن فندک یونگی گوش میداد

_________________________

فلش بک دوسال پیش کره جنوبی سئول

ژتون های پلاستیکی رو بین انگشتای کوچیکش میچرخوند و در حالی که به فرد مقابلش خیره شده بود عمیق فکر میکرد

کارتایی که دستش بود تک دل و 9 دل بود اینجوری به راحتی میتونست این دست رو ببره

نفس عمیقی کشید و مقداری از ژتون هاشو وسط زمین انداخت

+ هشتصد هزار وون شرط میبندم

لیوان ویسکی رو برداشت و مقداری ازشو نوشید چشمای گربه ای مرد مقابلش بهش خیره بود

صدای پرت شدن ژتون ها و برخوردشون به هم توجهش رو جلب کرد

- قبوله حالا وقتشه دستتو نشون بدی
با غرور خاصی کارتارو روی میز گذاشت با دیدن قیافه کش اومده یونگی دستش رو سمت ژتون ها برد که همرو جمع کنه اما با همون صدا متوقف شد

- متاسفم ولی فکر کنم دست من بهتره
به ورق های یونگی که روی میز بود نگاه کرد تک داشت و ده و این یعنی یه باخت بزرگ برای پارک جیمین
- اما من این ژتون های مزخرف رو نمیخوام
زبونشو روی لبش کشید در حالی که نیشخند زده بود ادامه داد
- با پدربزرگ پیرت زندگی میکنی مگه نه ؟ فکر کنم خیلی دوسش داری و میدونمم که نمیخوای از دستش بدی
به بادیگارد کنارش اشاره کرد تا ورقه ای رو براش بیاره و اونو جلوی جیمین گذاشت
- اگه نمیخوای از دستش بدی این امضا کن
نگاهش رو به ورقه داد و سطر به سطرش خوند ترسیده بود اونم خیلی زیاد ولی این راهی بود که رفته بود
+ این قرارداد ارباب بردگیه ... ت ... تا کی قراره ادامه داشته باشه
صدای قهقه های یونگی توی گوشش پیچید از جاش بلند شد و کنار پسر ایستاد آروم خم شد و دم گوشش لب زد
+ تا هر وقت که من بخوام
زبونشو روی گوش جیمین کشید و رو به بادیگاردش کرد
+ همینجا میمونی تا اینو امضا کنه وقتی امضا کرد بیارش عمارت

با قدم محکمش از کازینو خارج شد اما روح جیمینم باهاش خارج شد رسما بدبخت شده بود اما دیگه کاری از دستش بر نمیومد پس فقط باید امضاش میکرد تا پدربزرگشو نجات بده ...

_______________________

در حالی که دوتا بند کوله پشتیش رو خیلی محکم چسبیده بود از حیاط بزرگ خونه رد شد و به عمارت بزرگ جلوش رسید

نفس عمیقی کشید و وارد عمارت اما به جای آدمایی که توی خونه زندگی میکردن با استقبال خدمتکارای زیاد عمارت روبه رو شد

+ شما باید آقای جئون معلم جدید خانوم باشید لطفا همراه من بیاید

پشت سر خدمتکار میان سال راه افتاد با اینکه اصلا مقصد رو نمیدونست

بعد از چند دقیقه به در قهوه ای بزرگی رسید

+ آقای جانگ توی اتاق مطالعشون منتظر شما هستن تا توضیحاتی بهتون بدن

بعد از اتمام جملش با سرعت زیادی راه رو برگشت و پشت سرشم نگاه نکرد

کوک نفس عمیقی کشید و تقه ای به در زد بعد از شنیدن صدای پسر بزرگتر و اجازه ورود در رو باز کرد وارد اتاق شد

بر خلاق بقیه جاهای خونه که تم روشنی داشت توی این اتاق فقط از رنگ های مشکی و طوسی تیره و گاهی هم سفید استفاده شده بود و زیبایی خاصی داشت

میز بزرگی آخر اتاق قرار داشت که هوسوک در حالی که عینک به چشم زده بود در حال مطالعه چیزی بود

کتاب های زیادی تو قفسه ها وجود داشت و وسط اتاق مبلمان چرم مشکی به چشم میخورد

+ خوش اومدید آقای جئون

کتابش رو بست و از جاش بلند شد و به کاناپه ها اشاره کرد

+ بفرمایید بشینید

کوک که احساس معذب بودن داشت خیلی آروم سمت کاناپه ها رفت روی یکیشون نشست

+ خوشحالم که تشریف آوردید با تمام مشکلاتی که با خواهرم دارید

لبخند کوتاهی زد و صندلی رو عصب کشید

- همونجوری که توی مدرسه گفتید من بدون پدر بزرگ شدم و واقعا به پول این کار نیاز پیدا کردم وگرنه قصدی برای آموزش دادن به دوک می نداشتم

با صدای در هوسوک نتونست حرفی بزنه و این دفعه زن جوونی سینی با فنجون های قهوه و تعدادی کوکی رو به اتاق آورد

هوسوک ازش تشکر کرد و زن بعد تعظیم کوتاهی از اتاق خارج شد

+ متوجهم که شرایط سختی دارید چون من هم از شونزده سالگی بدون پدر و مادر بزرگ شدم

با به یاد آوردن خاطره تلخ کشته شدن پدر و مادرش لبخندی زد که درد زیادی رو به همراه داشت
مادر و پدرش توی یکی از حملات مافیاها به خونشون اونم به خاطر رازی که پدرش میدونست و هیچوقت نفهمیده بود که چه رازیه کشته شده بودن و اون با خواهر کوچیک ترش درحالی که فقط یه نوزاد بود توی عمارت کیم نامجون بزرگ شده بود

+ خب از این مسائل بگذریم من به ازای هر ساعت آموزشی که به دوک می میدی بهت یک میلیون وون میدم چطوره

جونگ کوکی که مشغول نوشیدن قهوش بود شوکه شد و فنجون رو در فاصله کوتاهی با لب هاش نگه داشت و به مرد نگاه کرد

خیلی آروم فنجون قیمتی رو روی میز قرار داد و سعی کرد هیجانش رو کنترل کنه

- درسته که به پول نیازمندم اما تا این حد زیاده روی واقعا نیازه ؟

هوسوک نفس عمیقی کشید و جرعه ای از قهوه تلخش خورد

از جاش بلند شد و تخته سفیدی که پر از اسامی مختلف بود رو از کنار اتاق به کنار کاناپه ها آورد و دوباره نشست

+ تمام این اسامی متعلق به معلم های خصوصی برتر کره هستن که دوک می با هر روشی از شرشون خلاص شده و اینکه تو یه ساعت بخوای باهاش سر و کله بزنی سخت ترین کار جهانه پس ارزش این دستمزد رو کارت داره

مکث کوتاهی کرد و در حالی که چشماش رو بین لب ها و چشم های پسر کوچیکتر میچرخوند ادامه داد

+ تمام این یک میلیون وون بر اساس زحمتی که میکشی بهت داده میشه و خیالت راحت باشه که حتی یک وون ازش هم اضافه تر و به خاطر شرایط تو نیست

به جز کلمه " باشه " از جانب کوک چیز دیگه ای بین اون دو نفر رد و بدل نشد

بعد از امضا کردن قرارداد ها هوسوک  حرف زدن بعد از هفت دقیقه دوباره شروع کرد

+ اگه نیاز میدونی توی خونه بچرخ و با همه جا آشنا شو چون قراره سه چهار ساعت یا حتی بیشتر از زندگیت رو اینجا بگذرونی

هوسوک جمله آخرش رو با منظور خاصی گفته بود که کسی به جز خودش متوجه نشده بود

- فکر نکنم ک....

+ لطفا نصیحتمو گوش بده کوکی اینجا خونه بزرگیه و من دوست ندارم روز اولی که برای کارت اینجا میای گم بشی چون این خدمتکار ها همیشه اینجا نیستن

- باشه پس من یه نگاهی به خونه میکنم

از جاش بلند شد و سمت در رفت اما با صدای پسر دوباره برگشت

+ قهوتو نخوردی ؟

لبخند دلنشینی زد و با صبر و حوصله توضیح داد

- من قهوه دوست ندارم از اول هم قرار نبود بخورمش

در رو باز کرد و بعد از خروج از اتاق تصمیم گرفت دور کوتاهی توی اون خونه مجلل و بزرگ بزنه

________________________

چشماش رو به خاطر صدای ویبره گوشی لعنتیش باز کرد

زیر لب با خودش زمزمه کرد آخه کدوم خری میتونه خوابه منو به هم بزنه محض رضای خدای ساعت هشت شبه

گوشی رو از روی میز کوچیک کنار تختش برداشت اما با دیدن اسم خاص اون پسر توی تختش نیم خیز شد

گلوشو صاف کرد و تا جایی که تونست صداشو تغییر داد تا پسر متوجه نشه خواب بوده

بلاخره تماس رو وصل و شروع به حرف زدن کرد

+ الو ؟

نقشش با شکست مواجه شد چون اون پسر باهوش تر از این حرفا بود که گول صدای تغییر کرده تهیونگ رو بخوره

- اوه آقای کیم خواب بودین ؟ من معذرت میخوام قطع میکنم تا بخوابین

دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه اما با صدای بوق ممتدی که توی گوشش پیچید دهنشو بست

از رفتار اون پسر خندش گرفته بود .. با تصور اینکه الان دوباره لپاش مثل اولین دیدارشون قرمز شده قند توی دلش آب کرد ..

بعد گرفتن شمارش گوشی رو روی بلندگو گذاشت و از روی تختش بلند شد

گوشی رو دستش گرفت و سمت آشپزخونه رفت تا کمی آب بخوره
بعد از خوردن آب تماس وصل شد اما انگار هیچکدوم قصد حرف زدن نداشتن پس تصمیم گرفت خودش شروع کنه
+ آم خب اره خواب بودم ولی زیاد مهم نیست دیگه باید بیدار میشدم و اینکه دفعه بعدی اجازه بده باهات صحبت کنم سریع روم قطع نکن

چند لحظه صبر کرد تا کوک بتونه جرعتش رو جمع بکنه و دوباره حرف بزنه اون پسر خیلی معصوم و پاک بود همه ی پسرای همسن اون الان یک یا چند دوست دختر داشتن اما اون حتی با یه آدم عادی هم به سختی حرف میزد ...

- آخه من بیدارتون کردم و خوابتون به هم خورد ممکنه حتی سردرد بگیرید واقعا متاسفم

صدای خنده های بلند تهیونگ به راحتی به گوشش رسید و باعث شد قرمز تر بشه و گوشه لبشو گاز بگیره

+ بابت خندم متاسفم اما این برای من یه چیز عادیه همیشه به یکی میسپرم زنگ بزنه بهم که بیدار بشم ... خب بگذریم کاری داشتی باهام ؟

- گفته بودید که اگه خواستم برم خونه دوستم میرسونیدم که به کسی برخورد نکنم اما الان من میخوام برگردم و میخوام ازتون خواهش کنم بیاید دنبال من ... میشه لطفا بیاید ؟

زبونشو روی لباش کشید و با صدایی که هنوز به خاطر تازه بیدار شدن بم تر از حالت عادی بود و صد برابر به جذابیتش اضافه میکرد شروع به حرف زدن کرد
+ هوم ... ده دقیقه دیگه اونجام زیاد شیطونی نکن به کسیم نخور تا من زود بیام حله ؟

با نشنیدن جوابی خندید و گوشی رو برداشت و به سمت اتاقش رفت

+ میدونم قرمز شدی و خجالت کشیدی سکوتت رو باشه در نظر میگیرم پسر

گوشی رو قطع کرد و بعد از پوشیدن لباسای همیشگیش سوییچ موتورش برداشت و از خونه خارج شد اما کوکی هنوزم ضربان قلبش که بال رفته بود  و گرمای گونه هاش به خاطر قرمز شدن رو احساس میکرد

_______________________

از پله های عمارت پایین اومد و به هوسوکی که وسط خونه روی یکی از کاناپه نشسته بود و با عینک روی صورتش مشغول خوندن یک کتاب بود رسید

گلوش رو صاف کرد تا توجه پسر رو به خودش جلب کنه

- آقای جانگ من با یکی از دوستام تماس گرفتن و قراره بیان دنبالم موضوع دیگه ای نمونده که بخواید راجبش چیزی بگید ؟

هوسوک کتابش رو کنار گذاشت و عینکش رو برداشت و روی کتاب گذاشت

لبخند گرمی زد و به سمت کوک اومد

+ چیز دیگه ای نمونده تا دم در همراهیت میکنم و ممنونم که امروز وقتتو گذاشتی و اومدی اینجا

کوکی به لبخند کوچیکی اکتفا کرد و با هوسوک به سمت در خونه حرکت کرد
پسر در رو براش باز کرد و منتظر موند تا بره بیرون و خودش پشت سرش اومد

دقایقی توی سکوت توی حیاط بزرگ عمارت راه رفتن تا به در خروج رسیدن و با موتور مشکی که راننده سر تاپا مشکی داشت مواجه شدن

کوک سمت هوسوک برگشت و بعد از تعظیم کوتاهی خداحافظی کرد و اون فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد

تمام حرکات پسر سیاه پوش رو زیر نظر گرفته بود نقاب کلاه کاسکت مشکیش رو بالا داد و به قیافه هوسوک خیره شد
چشمای آشنایی داشت اما قابل شناخت نبودن

با تنفر خاصی بهش چشم دوخته بود و در حالی که هنوز بهش خیره بود جواب سلام پسر کوچولویی که روی ترک موتورش نشست بود رو داد

نقاب رو پایین آورد و با سرعت بالایی از اون محل دور شد

توی تمام راه تهیونگ توی دلش داشت خودش رو لعنت میکرد و به خودش فوش میداد
با دیدن صاحب اون عمارت مطمئن شده بود که این خونه همون خونه لعنتیه و ایت یعنی یه بدبختی جدید
خیلی احمق بود که زودتر از اینها جلوی کوک رو نگرفته بود تا به این خونه نره و خودش رو سرزنش میکرد

این خونه قرار بود برای اون پسر مظلوم تبدیل به یه جهنم بشه که تا ابد توی آتیشش میسوزه و تهیونگ هم همراهش میسوزه که چرا جلوش رو نگرفته

Continue Reading

You'll Also Like

153K 4.2K 200
When Shi Qingluo, an agriculture expert, opened her eyes again after dying, she realised she had transmigrated as a farm girl in an ancient era. Her...
87K 10.5K 25
"သူက သူစိမ်းမှ မဟုတ်တာ..." "..............." "အဟင်း..ငယ်သူငယ်ချင်းလို့ပြောရမလား..အတန်းတူတက်ခဲ့ဖူးတဲ့ အတန်းဖော်လို့ ပြောရမလား...ဒါမှမဟုတ်..ရန်သူတွေလို...
35.3K 2.3K 57
𝐭𝐡𝐞 𝟐𝐧𝐝 𝐛𝐨𝐨𝐤 𝐨𝐟 𝐬𝐡𝐨𝐫𝐭 𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐞𝐬 𝐚𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐨𝐥𝐢𝐯𝐢𝐚 𝐫𝐨𝐝𝐫𝐢𝐠𝐨 𝐚𝐧𝐝 𝐲/𝐧'𝐬 𝐦𝐞𝐞𝐭-𝐜𝐮𝐭𝐞𝐬/𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢�...