VAMP | Omega

Bởi tara97jk

30.6K 5.2K 2.5K

Genre : "fantasy" "Romance" " Smut" "Mpreg" "Vampire" "werewolf " "Omegavers"... Cap :"Vkook""..." Up: "یکشنب... Xem Thêm

0
"1"
"2"
"3"
"4"
"5"
"6"
"7"
"8"
"9"
"11"
"12"
"13"
"14"
"15"
"16"
"17"
"18"
"19"
"20"
"21"
"22"
"23"
"24"
"25"
"26"
"27"
"28"
"29"
"30"
"31"
"32"
"33"
"34"

"10"

1K 178 43
Bởi tara97jk


تهیونگ نگاهش رو از جونگ کوک ساکت اما خندان گرفت و به ورودی بار پر زرق و برق داد.

نمای بیرونی بار ترکیبی از رنگ های سبز و مشکی بود و وایب سلطنتی خاص اما اسپرتی رو به بیننده می داد.

ماشین رو در ورودی پارکینگ نگه داشت و نگاهش رو به جونگ کوک دوخت.

لبخند روی لب هاش به رگ های آلفا لذت تزریق می کرد: چرا لبخند میزنی کوک؟

جونگ کوک با خنده خرگوشی به سمت تهیونگ برگشت و مثل اون به بالشتک صندلی، سرش رو تکیه داد.

تیله های براقش رو به چشم های عسلی تهیونگ دوخت و با لحنی که بخاطر هیجان درونش دوباره لنگ می زد، حرف زد: شون... من جاعیژه تو شودم(چون من جایزه تو شدم)

لبخند عمیقی روی لب های تهیونگ نشست: این خوشحالت میکنه؟

جونگ کوک در جواب سر تکان داد و آلفا نفس عمیقی از ترکیب فرمون هاشون کشید: امشب...ینی فکر کنم امشب تنها شبیه که میتونم شجاعت به خرج بدم و خواسته همیشگیمو بیان کنم

جونگ کوک اخم ریزی کرد: چه...حاسته ای؟(خواسته ای)

تهیونگ لبش رو لیسید و ماشین رو به سمت پارکینگ ساختمان روند: به موقعش میگم عزیزم

گونه های جونگ کوک کمی رنگ گرفتن اما با سرفه تو گلویی نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به بیرون داد.

ماشین رو در جای خالی بین دو اتومبیل دیگه پارک کرد و هردو پیاده شدن.

سوییچ رو به پیشخدمت داد و به سمت جونگ کوک حرکت کرد.

دست امگا رو گرفت و فشار ریزی بهش وارد کرد. به تیله های براقش خیره شد و با لبخند و تاکید روی کلماتش حرف زد: تا وقتی که به جایگاه رزرو شده برسیم، دستمو ول نکن. نمی خوام یه پسر خوشگلو تو این بار گم کنم و افسرده شم. باشه؟

امشب تهیونگ بی پرده حرف می زد.
همین هم باعث شد جونگ کوک کمی به آلفا نزدیک و در گوشش به آرامی پچ پچ کنه: تهلونی لفتی تو لات؟(تهیونگ رفتی تو رات؟)

ابرو های آلفا کمی بهم نزدیک شدن و به سمت پسر چشم گرد برگشت: چطور؟ چیزی حس کردی ؟ من از تایمم خیلی نگذشته که...نرفتم تو هیچ راتی کوک

جونگ کوک دوباره روی پنجه کفشش بلند شد و در گوش تهیونگ زمزمه کرد: همش یه شیزایی میدی که فکل میکنم لفتی تو لات(همش یه چیزایی میگی که فکر میکنم رفتی تو رات)

خنده تهیونگ بخاطر شیرینی و گیج بودن پسرک بلند شد و بدون جواب دادن، امگا رو به سمت در ورودی اصلی بار کشید.

دو پیشخدمت مشکی پوش با شناختن کیم تهیونگ، در شیشه ای ضد صدا رو از دو طرف باز کردن و صدای بلند موسیقی به گوش اون دو رسید.

پیست رقص پر از رقصنده بود و نورپردازی سالن بزرگ و تجملاتی ، هرکسی رو به وجد می آورد؛ درست مثل جونگ کوک.

امگا با تیله های گرد و درخشندش محو شکوه اون مکان شده بود و توسط تهیونگ لبخند به لب کشیده می‌شد.

چرا دروغ بگه؛ اولین بار در زندگیش بود که وارد چنین مکان پر زرق و برق و باشکوهی می شد.

به این فکر می کرد که اینجا بعد از کاخ تهیونگ، در رتبه دوم باشکوه ترین های ذهنش قرار داره.

با ایستادن تهیونگ، بی اراده به بازوی مرد چسبید و بخاطر محو شدن رایحه آلفا بین بوی زننده الکل و دیگر مواد، کمی استرس گرفت.

پس فشار دستش دور دست تهیونگ-که برای انگشت هاش گرمترین آغوش رو ساخته بود- بیشتر شد و با به راه افتادن دوباره اش، چسبیده بهش قدم برداشت.

تهیونگ با حس اضطراب امگا، به سمتش برگشت و با حلقه کردن دستش به دور جونگ کوک، اون رو کاملا در آغوش گرفت و به همراه خودش حرکتش داد.

حالا عطر تن آلفا بهتر استشمام می شد و امگا آرام تر بود.
آلفا هم خنده رو تر.

حرفی بینشون رد و بدل نشد و تنها جونگ کوک با تمرکز به صدای تهیونگ وقتی که با بارمن و بقیه برای رسیدن به مکان رزرو شدشون حرف می زد، گوش می داد.

بالاخره به اتاق تمام شیشه مد نظرشون رسیدن.

اتاق وی آی پی در سالن بالایی قرار گرفته و همینطور که به تمام سالن پایین دید داشت، یه بخش مجزا و کاملا خصوصی بود. تمامی شیشه ها تنها با یک کلیک با پرده سبز تیره پوشانده می شدن و اون دو عملا از دید ها مخفی می شدن.

حالا هم تنها قسمت مسلط به سالن پایینی بدون پوشش مانده و بقیه دیوار ها بعد از خروج بارمن و همکارانش، با فشرده شدن دکمه توسط تهیونگ،پنهان شدن.

جونگ کوک هنوز هم گیج بود. نمی دونست دلیل این کارای تهیونگ دقیقا چی میتونه باشه.
« اگر وارد رات نشده، پس اتاق تخت دار برای چیمونه؟»

نه اینکه هنگام رات و هیتشون باهم رابطه داشته باشن. اون دو حتی یه بوسه ساده هم نداشتن چون در چنین جایگاهی نبودن.
تنها با در آغوش گرفتن هم-اونم صرفا در اون دو بازه هیت و رات- این مدت رو گذرونده بودن.

هیچ کدوم برای بیان احساساتش پیش قدم نشده بود با اینکه هر دو از احساس همدیگه خبر داشتن!

تهیونگ روی مبل مخملی مشکی رنگ نشست و با خستگی بهش تکیه داد. کار های امروزش بی نتیجه مانده بودن و دوباره بخش بزرگی از انرژیش رو صرف بحث با پدرش کرده بود.

بدون توجه به نوع و درصد الکل درون شیشه قهوه ای رنگ، گلس راک رو پر کرد و بدون هیچ یخی، گلس رو کاملا سر کشید.

برای چند لحظه حضور جونگ کوک که با نگرانی بهش خیره بود رو کاملا از یاد برد و تنها برای سروسامان دادن به ذهنش، به سقف ساده اما شیک اتاق، خیره شد.

نفس عمیق بی فایده ای کشید و با تخلیه کردن ذهنش از تمام افکارش و برجسته کردن جونگ کوک در آنجا ، لبخند عمیقی روی لب هاش نشست و چشم های عسلی نیمه خمارش رو به پسرک دوخت.

سرش رو کج و به کنارش اشاره کرد.
با دستش روی مبل ضربه زد: بیا اینجا بشین جونگ کوکی

جونگ کوک به آرامی و در سکوت قدم برداشت و کنار آلفا نشست. هنوز هم با نگرانی به مرد نگاه می کرد.

شیشه قهوه ای رنگی که تهیونگ ازش نوشیده بود، درصد الکل و خون زیادی داشت و جونگ کوک از همان بدو ورود این رو فهمیده بود.

تهیونگ خم شد و آرنج هاش رو روی زانو هاش گذاشت تا برای بار آخر فکر کنه و در ذهنش حرف هاش رو جمله بندی کنه.

صدای بم شده و کمی گرفته بخاطر نوشیدن الکلش، در گوش ومپ امگا پیچید: احساس میکنم باید مست شم تا بتونم باهات حرف بزنم درحالی که بیان احساساتم کنار تو راحت ترین کاره!

نگاهش رو به روبه رو دوخت و نگاه جونگ کوک رو به سمت خودش کشید.

با یادآوری این مدت، لبخند عمیقی روی لب هاش نشست: انگار همین دیروز بود که تصمیم گرفتم فورمون آلفا رو به خودم تزریق کنم اما درواقع دو سال از اون روز گذشته و من... من واقعا تغییر کردم. بخاطر تو

نگاهش حالا با لطافت به جونگ کوک ساکت دوخته شده بود.

قبل از ادامه حرفش یه گلس دیگه از شیشه قهوه ای رنگ نوشید و با خیره شدن به جونگ کوک ادامه داد: هنوز نگاه آبی رنگتو یادمه... میدونم چقدر ترسیده بودی و بارها بهت گفتم که چقدر بخاطرش ازت معذرت میخوام ... فکر کنم طلسم شدم. من اونجا بودم تا با دیدن مرگ تک به تک آدمای اون اتاق، آخرین جیره باقی مونده روح خفه شدمو مصرف و تهش خودمم به سرنوشت اونا دچار کنم اما...

دستش رو به گونه جونگ کوک رسوند و خیره در تیله های نمدارش حرف زدن رو از سر گرفت: اما تو... تو طلسمم کردی... وقتی نگاهم به تیله های آبی رنگت افتاد و تقلا کردنت برای ذره ای زندگی رو دیدم... از اون لحظه تنها چیزی که تو ذهن خستم پرسه می زد فقط تو بودی ... تنها چیزی که ازت میدونستم اسمی بود که از زبون دکتر بالای سرت شنیدم اما روحم انگار خیلی وقت بود که دنبالت می گشت و حالا پیدات کرده بود...

امگا خیلی مظلوم لپش رو به کف دست مرد تکیه داد و با بستن چشم هاش، دوباره به صدای مورد علاقش گوش سپرد: تو به منی که معلوم نبود تا چند ساعت بعد چه کاری ازش سر می زنه، حس زندگی دادی... جوری درون روحم نفوذ کردی که از تصمیمم یک لحظه هم پشیمون نشدم و با اینکه احتمال زنده موندم خیلی کم بود، فورمون رو تزریق کردم تا بتونم یه دوره جدید رو آغاز کنم...در کنار تو

حالا با هردو دستش صورت پسرک رو قاب گرفته و به تیله های خیسش نگاه می کرد: از حست خبر دارم و تو هم از احساس من خبر داری...میدونم هنوز جایگاهم ثباتی که باید رو نگرفته و میدونم که ممکنه جون هردومون در خطر باشه... میدونم همیشه ته دلت از خوناشام ها متنفر میمونی و میدونم چقدر زندگیت سخت بوده و ممکنه سخت ترم بشه... با همه اینا و حتی با وجود مشکلات دیگه، من میخوام از امشب تماما مال من باشی و تماما مال تو باشم...مثل یه آلفا و امگای واقعی باهم پیوند بخوریم و تنها نزدیکیمون ، اون آغوش موقع هیت و رات نباشه...تماما میخوامت جونگ کوک . روحت.جسمت و هرچیزی که بهت مربوطه رو... میخوام همه چیت به من ربط داشته باشه و من کسی باشم که کوچکترین نیازتو برطرف میکنه ...

نگاهش رو جدی اما مهربان به چشمان جونگ کوک دوخت:به من، کیم تهیونگ اجازه پرستیدنتو میدی؟

امگا مات و مبهوت مانده بود.

بخاطر حرف های تهیونگ انتظار هرچیزی رو داشت به جز این. به همین دلیل برای مدتی تنها در سکوت به آلفا خیره ماند.

بعد جوری که انگار حرف های آلفا خیلی چیزا رو براش یادآوری کرده، هقی زد و با حرکت ریزی خودش رو به آغوش تهیونگ انداخت و دستاش رو دور گردن مرد حلقه کرد.

به آرامی نالید: تو منو تلسوندی...ملعومه که گبول میکنم ( تو منو ترسوندی... معلومه که قبول میکنم)

تهیونگ با خنده و آزادانه تن پسرک رو به خودش فشرد و بوسه عمیقی روی گردن نیمه سردش کاشت.

اولین لمس لب هاش با پوست جونگ کوک بود و همین پسرک رو به زیبایی لرزاند و باعث غرق شدنش در لذت شد.

چشم هاش کاملا خمار شده بودن و چهره اش مستی رو فریاد می زد! این رو جونگ کوک وقتی آلفا در آغوشش بلندش کرد، متوجه شد.

پاهاش دور کمر تهیونگ حلقه بود و آلفا با چند قدم کوتاه، پسرک رو روی تخت مشکی رنگ گذاشت.

نگاه جونگ کوک نشسته لبه ی تخت رو به بالا بود و تیله های مشکی رنگش با درخشندگی خالصی به تهیونگ از پایین خیره بودن.

اونقدر پسرک کیوت شده بود که مرد به خنده افتاد و بعد از قاب گرفتن صورت جونگ کوک، خم شد و نم باقی مانده زیر چشم هاش رو بوسید: اگر بخوای تمام مدت این مدلی نگام کنی، بهت قول آروم موندن نمیدم

امگا با فهمیدن منظور نیمه خوناشام، لبش رو گاز گرفت و سرش رو پایین انداخت و به آرامی خندید .

تهیونگ همینطور که پسرک رو روی تخت هل می داد، روی تنش خیمه زد و حالا در چند سانتی متری صورت جونگ کوک قرار داشت و با شیطنت به تیله هاش نگاه می کرد.

جوری که دلش می خواست همین الان جسم پسرک رو تصاحب کنه، براش عجیب بود.

نفس عمیقی از رایحه غلیط شده ی جونگ کوک کشید و جوری که انگار آرامش بخش ترین عطر جهان رو بوییده، سرش رو به گودی گردن امگا چسباند و اجازه داد تنش در مستی و آرامش غرق و به خواب بره.

خسته بود و حالا منبع آرامشش رو پیدا کرده بود.

جونگ کوک با حس نفس های آروم شده تهیونگ، با خوشحالی خندید. دست بلند کرد و مثل یه حامی شروع به نوازش موهای تهیونگ کرد.

به خودش اجازه داد و لب هاش رو مهمان بوسیدن پیشانی آلفا کرد و با کمی تلاش، خودشون رو روی تخت بالا کشید و تن آلفا رو در آغوش کوچک ترش پنهان کرد.

با خنده گونه نیمه گرم آلفا رو نوازش می کرد و در ذهنش به فنبویی کردن ادامه می داد: تهلونی خیلی کیعوته( تهیونگی خیلی کیوته)

به آرامی تن آلفا رو نوازش می کرد و از این موضوع که این آخرین باریه که اینقدر آروم و بدون هیچ کاری! در اتاق بار به سر میبرن، ناآگاه بود.

رابطشون وارد فصل جدیدی شده بود و قرار بود جونگ کوک تازه متوجه روی واقعیه خواستن کیم تهیونگ بشه و به اعماق قلبش، پی ببره.




بلاخره
اعتراف
کرد/کردن
خیلی ساده و مفید
خدایا
با 3D در چه حالین؟؟؟
خنده شیطانی-
غلب
منتظر پارتای بعد باشین
باید یکم رو بقیه داستانا هم وقت بزارم....
دارم عذاب وجدان میگیرم در قبالشون دیگه.

Đọc tiếp

Bạn Cũng Sẽ Thích

3.4M 144K 61
The story of Abeer Singh Rathore and Chandni Sharma continue.............. when Destiny bond two strangers in holy bond accidentally ❣️ Cover credit...
1.8M 114K 200
**Story is gonna be slow paced. Read only if you have patience. 🔥** Isha Sharma married a driver whom she had just met. She was taking a huge risk...
31.8K 1.2K 200
Author: Chi Hanlai Picking Chrysanthemums/吃漢來采菊 Category: Danmei novel Status: 334 chapter Book 1 Introducing: After waking up from a dream, Su Chen...
172K 28.2K 46
پلومریا یا فرانگی پانی نام درختچه یا درخت کوچک گلدار همیشه سبز است، زمان شکوفایی این گل طولانی بوده و پر عطر است، از اسانس آن برای تولید عطر و موادی...