I Still want you

By Villeneuve_Sirvan

206 20 3

اینجا دنیای بزرگ کثافته ! پر از کثافت کاریه آدم های با قدرت و ، پر از بدبختی های آدم های ضعیف .. یا باید ظالم... More

Part 2 : Is he my love ?
Part 3 : Here will be your hell !

Part 1 : Who is this Fucking Boy ?

108 5 0
By Villeneuve_Sirvan

قسمت اول : ? Who is this Fucking boy " این پسر کیه "

لب پایینشو مک زد و هومی توی دهن مرد گفت صورت پسر رو قاب گرفته بود و با عجله اون رو میبوسید .

در حالی که نفس نفس میزد چشماشو باز کرد اما به جز سقف سفید رنگ اتاقش چیزی ندید .

سرجاش روی تخت نشست و سعی کرد صورت مرد رو به یاد بیاره .

دماغ کشیده بدون قوز ، خط فک تیز ، پوست گندمی و لب های باریکی که بالاشون یه خال داشت .

قسم میخورد توی عمرش اون پسر رو ندیده بود و این بار اول بود .

براش عجیب بود که چرا برای اولین بار اونو توی خواب ببوسه

پتوشو کنار زد و در حالی که داشت فکر میکرد به طبقه پایین رفت

مادرش مثل همیشه لبخند به لب داشت مشغول چیدن میز صبحونه بود

بعد از گفتن صبح بخیر بهش سمت دسشویی رفت تا صورتش رو بشوره و خواب از سرش بپره

توی آینه دسشویی به چهرش خیره بود و لب هاش رو با به یاد آوردن خوابش لمس کرد

با تقه ای که به در خورد توی جاش پرید و با حرص در رو به روی سونگ وو برادر کوچیکترش باز کرد

- میتونستی آروم در بزنی سونگ وو ترسوندیم

نفس عمیقی کشید و بی احساس از دسشویی بیرون زد

حتی به حرفای بعد برادر شونزده سالش هم گوش نداد

پشت میز نشست و بی صدا مشغول خوردن صبحونش شد

نگاهش به چهره مادرش افتاد که خیلی آروم غذاشو میجویید و توی فکر فرو رفته بود

شکسته شد بود بعد از فوت کردن پدرش هیچوقت دیگه لبخند مادرش رو ندیده بود

خیلی زود پدرش رو از دست داده بود درک اینکه اون مرد فوت شده برای یه بچه پنج ساله سخت بود پس فقط میدونست دیگه اونو نمیبینه و برای همیشه رفته یه جای دور

با عقب کشیده شدن صندلی کنارش افکارش رو کنار زد

از پشت میز بلند شد و بعد از تشکر آرومی سمت اتاقش رفت و بعد از آماده شدن به سمت مدرسه رفت

فاصله خونشون تا مدرسه بیست دقیقه بود و برای جانگ کوکی که از فضای پر از سر و صدای اتوبوس مدرسه فرار میکرد پیاده رفتن بهترین انتخاب بود

ساعت شیش و نیم صبح بود و تعداد کمی دانش آموز توی مدرسه بودن و باز هم اون زود رفته بود تا کمی درس بخونه و شاید بخوابه

پشت میزش که کنار پنجره قرار داشت نشست و نفس عمیقی کشید کتاب کارش رو باز کرد و مشغول حل کردن تستای ریاضی سطح بالاش شد

نگاهی به ساعت مچیش کرد و با دیدن ساعت هشت تقریبا شکه شد اون قدری مشغول حل کردن سوالا بود که حتی متوجه ورود اکیپ مزخرف کلاسشون نشد

نگاه خیرشون دوباره روی جانگ کوک بود و این عصبیش میکرد برای همین هوف کلافه ای کشید و به سمت دسشویی ها رفت اما نقشش به شکست منجر شد و دوک می راهشو بست

جانگ دوک می کابوس بزرگش بود و هیچوقت پایان پیدا نمیکرد هر چند باری که کوک اونو پس میزد اون دست از سرش بر نمیداشت و سعی میکرد یه نقطه ضعف ازش پیدا کنه و بهش نزدیک بشه اما مگه بچه منزوی و رتبه برتر مدرسه نقطه ضعف هم داره ؟

+ هی جئون .. دلم برای قیافت تنگ شده بود ...

دست دختر به سمت صورتش اومد اما وسط راه مچش بین دستای جانگ کوک اسیر شد

- ساعت هشت صبحه و من دیشب درست نخوابیدم خودتم میدونی اصلا خوشم نمیاد ازت و حوصله ندارم با چرت و پرتات وقتمو هدر بدم پس خودتو از سر راهم تکون بده

دست ظریف دختر رو ول کرد و به قیافه کش اومدش خیره شد

پوزخند کجی زد و دستشو توی جیبای شلوارش فرو برد و به سمت دسشویی راهی شد

________________________

ساعت نزدیک شیش عصر بود و خورشید کم کم غروب میکرد
سرش رو روی میزش گذاشته بود از پنجره به خورشیدی که پشت کوه ها محو میشد و آسمون رو صورتی کرده بود خیره بود

با شنیدن صداش از بلندگو های مدرسه تعجب کرد

اونو به دفتر مدیر مدرسه احضار کرده بودن و این بار اول بود

از جاش بلند شد و به سمت دفتر مدیر راهی شد
دوتا تقه زد و با اجازه آقای کیم وارد دفتر شد بی توجه به پسر دیگه ای که توی اتاق وجود داشت تعظیم کرد و نفس عمیقی کشید

+ بیا پسرم بیا بشین ...

قدم هاشو سمت کاناپه جلوی میز مدیر هدایت کرد و بعد از نشستن روی کاناپه نگاهی به پسر روبه روش انداخت با دیدنش چشماش از تعجب گرد شد

همون بود ... مطمئن بود همون پسریه که توی خوابش بوسیده بودش

نفس عمیقی کشید و مشغول ور رفتن با پوست کنار ناخونش شد و سعی کرد اهمیتی نده و به چیزای دیگه ای فکر کنه

+ آقای جانگ برادر بزرگتر دوک می همکلاست هستن

با شنیدن اسم دوک می چشماش صد برابر بزرگتر شد و به آقای کیم نگاه کرد

- چ .. چی ؟ دوک می ؟

آقای کیم لبخند دلگرم کننده ای زد و د حالی که مثل همیشه با آرامش حرف میزد شروع کرد به صحبت

+ بله پسرم دوک می ایشون تشریف آوردن اینجا تا ما یکی از دانش آموز های برتر مدرسه رو برای آموزش خصوصی به دوک بهشون معرفی کنیم

نگاهی به پسر انداخت با یه نگاه سرسری هم میشد متوجه شد تمام لباس هاش مارکن و حتی قیمت ساعت دستش به تنهایی چندین میلیون وون بود

- اما چرا دانش آموز میتونن معلم خصوصی بگیرن

پسر بلاخره شروع به حرف زدن کرد و به آقای کیم اجازه حرف زدن نداد

_ دوک می هم شیطونه و هم بازیگوش هیچ معلمی نتونسته بیشتر از یک جمله بهش درس بده برای همین من فکر کردم که بهتره یه دانش آموز بهش درس بده

نفسشو با صدا بیرون داد و به چشم های پر از راز پسر رو به روش خیره شد

- فکر کنم دنبال آدم اشتباهی اومدید چون من حوصله خودم رو هم ندارم

لبخندی به آقای کیم زد و بعد از تشکر از دفتر مدیر خارج شد

توی سالن در حال برگشت به کلاسش بود که با صدا شدن اسمش ایستاد

_ آقای جئون ؟

سرش رو برگردوند و با دیدن پسر عجیب غریب خوابش که با عجله دوییده بود تا بهش برسه خندش گرفت

- بله آقای جانگ ؟

قدم های بلندش رو به سمت کوک برداشت و وقتی بهش رسید کارتی رو به سمتش گرفت

_ راجب پیشنهادم فکر کن میدونم که پدرت رو در سن پایین از دست دادی و تمام مخارج خونه روی دوش مادرته من برای این کارت پول خوبی میدم

پوزخند کجی زد و در حالی که داشت خودش رو کنترل میکرد تا سیلی نصار صورت خوش تراش پسر نکنه شروع به حرف زدن کرد

- متاسفم آقای جانگ اما من آبم با دوک می توی یه جوب فرو نمیره پس لطفا دنبال کس دیگه ای بگردید

قدم هاش رو کج کرد و به کلاسش رفت

_______________________

در خونه رو باز کرد و کوله سنگینش رو روی کاناپه پرت کرد

- من اومدم خونه مامان

با پیدا نکردن مادرش اخمی بین ابروهاش شکل گرفت و به سمت اتاق مشترک مادر و پدر از دست رفتش رفت

- مامان ؟

با دیدن مادرش که داشت طلاهاش رو یواشکی توی یه کیف میچپوند سریع در رو باز کرد

+ چیکار میکنی مامان ؟

سومین که به شدن هول کرده بود لبخند هول هولکی زد و کیف رو زیر میز هول داد

+ هی .. هیچی کاری نمیکردم

دستش رو دراز کرد و کیف رو از زیر میز بیرون کشید

- میشه برام توضیح بدی چرا داری طلاهای عروسیت رو توی این کیف جا میدی ؟

+ هیچی نشده کوکی .. یکم برای مدرسه سونگ وو پول لازم بود منم گفتم اینارو بفروشم یکم پول دستم بیاد ...

با بهت و عصبانیت خاصی به چشمای مادرش نگاه کرد

- بهت گفتم که هر وقت پول کم آوردی بهم بگو تا برم سرکار لازم نیست طلاهاتو بفروشی مامان این کارات واقعا نمیفهمم

با عصبانیت به سمت اتاقش رفت و درش رو محکم کوبید

سوییشرتش رو روی صندلی پرت کرد و روی تختش نشست

عصبی بود اونم خیلی زیاد از این موضوع که مامانش اونو هیچی توی این زندگی حساب نمیکرد

کارتی که جانگ بهش داده بود رو از جیب شلوارش در آورد و توی دستش چرخوند ...

شاید واقعا باید اون کارو انجام میداد ... چند ساعت سر و کله زدن با دوک می بهتر از فروخته شدن طلاهای یادگاری پدرش برای مادرش بود

کارتو توی دستش چرخوند و نفس عمیقی کشید

روی تختش دراز کشید و ساعدش رو روی چشماش قرار داد تا ساعتی فکر کنه ..

________________________

چشماش رو باز کرد و به صفحه گوشیش نگاه کرد

به خاطر نور زیادش یکی از چشماش رو بست و به ساعت خیره شد

دو ساعتی بود که خوابیده بود و وقت بیدار شدن بود

کارت اون پسر عجیب هنوز توی دستش بود هوف کلافه ای کشید و شمارش رو وارد گوشیش کرد

بعد از شنیدن چند تا صدای بوق صدای دو رگه ای توی گوشش پیچید

+ الو ؟

نفس عمیقی کشید تلفنی حرف زدن یکی از سخت ترین کار ها برای اون پسر بود

- آقای جانگ ... جئون هستم میخواستم بهتون اطلاع بدم من معلوم دوک می میشم ...

صدایی به گوشش نرسید و بعد با صدایی که شنیدی فهمید اون پسر داشت خمیازه میکشید پس این یعنی خواب بود و فاک گند زده بود ..

- اوه متاسفم فکر کنم مزاحم خوابتون شدم ...

صدای خنده ی دلنیشینی توی گوشش شنید اون پسر داشت میخندید ؟ اونم درست وقتی که کوک از خواب بیدارش کرده بود

+ اسمم هوسوکه و خب آره خواب بودم ولی بلاخره باید بیدار میشدم

مکث کوتاهی کرد و بعد از لیس زدن لباش ادامه داد

+ آدرس خونرو برات پیامک میکنم دوروز دیگه ساعت شیش بیا تا راجب نوع کار و شرایط با هم توافق کنیم و همین کارای اضافه

به باشه ی کوتاهی اکتفا کرد و بعد از خداحافظی گوشی رو روی تختش پرت کرد

خب دوروز وقت داشت و باید از این دوروز بیشترین استفاده رو میبرد !

ادامه دارد ...

Continue Reading

You'll Also Like

186K 2.1K 50
I actually haven't posted a book on wattpad in about 2 yrs so gimme a break if it isn't good 🏃‍♀️ But most are smut so be ready and idc if u vote ju...
57.7K 4.4K 61
"Bredda yuh deaf say mi and yuh done" I said as I walked out of the bathroom "We nuh left until mi say suh" He said following behind me "Who author...
26.4K 1.6K 31
ព្រោះតែការយល់ច្រឡំមួយ ទើបធ្វើអោយក្មេងប្រុសស្លូតត្រង់ម្នាក់ ហ៊ានធ្វើគ្រប់យ៉ាងដើម្បី សងសឹក គេវិញអោយបាន.....!!! ថេហ្យុង ជុងហ្គុក
30.1K 2.9K 38
ត្រឹមជាក្មេងប្រុសថ្លង់ស្ដាប់មិនឮម្នាក់ អាចធ្វើឲ្យបុរសមានអំណាចធ្លាក់ចូលក្នុងអន្លង់ស្នេហ៍បានយ៉ាងងាយ... 5.30.24❤️