Go Master / KookV

By mahta_a_kh

8.1K 462 177

ژانر مافیایی با داستانی جذاب که نفس توی سینه حبس میکنه خلاصه جونگکوک طی یک اشتباه با کوچکترین پسر رئیس مافیا... More

part 1
part 2🔞
part 3
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10

part 4

710 40 18
By mahta_a_kh


گردابی جونگکوک رو به درون خودش کشیده بود که هدفی جز بلعیدن روشنایی و طلوع تاریکی نداشت

هرگز چیزی جز آرامش توی زندگیش طلب نمیکرد اما فقط دردسر و مصیبت ها بدون هیچ هشداری به سمتش هجوم میاوردن و در نهایت اون تسلیم سرنوشتش میشد

نمیدونست چند ساعت گذشته اما پلک هاش به محض باز شدن با تاریکی مطلق روبرو شدن و درد شدیدی که توی تنش پیچید، باعث شد تا فریاد بلندی بکشه و به پهلو بچرخه و درست توی همون لحظه بود که متوجه بسته بودن جفت دستاش از سمت عقب شد

جونگکوک: فاک

لبش رو محکم گاز گرفت و درحالی که گیج و سردرگم شده بود، بدون فکر فریاد کشید

جونگکوک: کسی صدامو میشنوه؟؟؟ کی اینجاست؟؟؟ شما لعنتیا از جونم چی میخواین؟؟؟؟

اونقدر درد داشت که اشک توی چشماش جمع بشه اما دستی نداشت که محل دقیق درد رو با لمس پیدا کنه

بدون کلامی حرف، به دست افرادی ناشناس اسیر شد اما حالا طوری یه گوشه ی دنیا در تنهایی به حال خودش رها شده بود که انگار اصلا وجودش تاثیری توی سرنوشت هیچ کس نداره

دردِ نامرئی بودن، حتی تلخ تر از انگ شوم بودنه که به محض تولد روی جونگکوک قرار داده شده بود

جونگکوک: تنها جرمم، متولد شدن توی دنیایی بود که از اول منو نمیخواست! من اونقدر اشتباهی و اضافیم که حتی خانوادم منو نخواد... حداقل شما باور کنید که منو اشتباه گرفتین! اجازه ندین تا اینجا هم فقط یه آدم اشتباهی باشم...

طوری با غصه و از اعماق وجودش فریاد میکشید که بالاخره موفق به دیدن نوری بشه که به محض باز شدن در ورودی، راهی به درون اتاق پیدا کرده بود و حضور موجود زنده ای که جونگکوک رو به واقعیت برگردوند

واقعیتی که بهش گوشزد میکرد که نباید از حضور اون فرد خوشحال باشه چون اون کسی جز یه گروگان گیر لعنتی نیست!

جونگکوک: تو کی هستی؟

صدای پوزخند تحقیر آمیزی که توی فضا پیچید، به حال بد جونگکوک اضافه کرد

+یه شعله ی خاموش که تو روشنش کردی و حالا آمادست تا تو رو بسوزونه!

ابهت صدای ناآشنایی که به تن جونگکوک رعشه انداخت و باعث شد تا سکوت رو به دفاع از خطای ناکرده اش، ترجیح بده!

مرد غریبه کف پاش رو به زمین کوبید و تمام چراغ های اتاق به فرمانش روشن شدن

جونگکوک اونقدر به فضای تاریک عادت کرده بود که چشماش رو به محض لمس روشنایی، ببنده و پس از دقایقی باز کنه تا با مردی روبرو بشه که جزئی از تاریکی اتاق بود!

چشمای عمیق و پوست نسبتا چروک افتاده ای که صورت آشنایی رو به یادش میاوردن

موهای سفید یکدست و پرپشتش که به سمت بالا حالت گرفته بودن و استایل رسمی و مشکی که ذهن جونگکوک رو عمیقا درگیر میکرد

تا چشم کار میکرد، اطرافش رو مردان قوی هیکل بی شماری پر کرده که بی شباهت به بادیگارد نبودن

جونگکوک: اما من از سوختن نمیترسم چون به دردی عادت دارم که همیشه از طرف دیگران بهم تحمیل میشه

مرد به جسارت جونگکوک خندید اما بادیگاردها هنوز با همون چهره ی بی احساس، به نمایش اربابشون خیره بودن و عاقبت جئون جونگکوک رو بهتر از هر کسی میدونستن چون صورت مرد میانسال به همون سرعت از خنده محو و به خشمی آغشته شد که تمام صورتش رو به رنگ سرخ دربیاره

لگدی به پای جونگکوک زد و درست توی همون لحظه بود که با پیچیدن درد غیرقابل توصیفی توی بدن کوک، فریادش به آسمون بلند بشه و منبع دردی رو پیدا کنه که تمام اون لحظات درگیرش کرده بود

احتمالا پای راستش شکسته بود که مرد اینطور بیرحمانه بهش میکوبید

+اگه انقدر با درد آشنایی چرا خودت درد میشی و به جون بقیه میفتی؟؟؟

اونقدر با خشونت جملاتش رو ادا میکرد که جونگکوک رو درمونده تر از قبل کنه

جونگکوک سرش رو از پشت به زمین کوبید چون دیگه نمیتونست بدنش رو تکون بده

احساس ناتوانی میکرد اما این معما دیگه داشت خیلی بزرگ و پیچیده میشد

جونگکوک: کدوم خطام میتونست همچین تاوان سنگینی داشته باشه؟؟؟؟

مرد تکخند ناباورانه ای زد و سپس به بادیگاردهاش اشاره کرد تا جونگکوکو روی پاهاش نگه دارن

بادیگاردها بیرحمانه مجبورش میکردن تا روی پای شکسته اش فشار بیاره و همین باعث شد تا کوک دو بار از حال بره و دوباره به واقعیتی برگرده که صدها برابر دردناک تر از مرگ بود

+اونقدر روی پاهات میمونی تا حافظه ات رو به دست بیاری و به گناهت اعتراف کنی

مرد با نهایت سنگدلی کلماتش رو ادا میکرد اما جونگکوک ناتوان تر از این بود که بتونه تحلیل درستی از حرفاش داشته باشه

جونگکوک: لطفا...

+نمیشنوم

مرد با تمسخر گوشش رو جلوتر برد و بادیگاردهایی که در همراهی با اربابشون، جونگکوکو روی زمین به سمتش کشیدن

درد فراتر از توان کوک بود اما عطش برملا شدن حقیقت به وجودش افتاد چون تنها راه رهایی، به یاد آوردن خطایی بود که جونگکوک حتی اطلاع نداشت چه روزی انجامش داده

جونگکوک: لطفا کمکم کن... مردن من جز خودم، برای هیچکس سودی نداره

+پس چرا تقاضای کمک میکنی؟

جونگکوک: اونقدر توی زندگیم درد کشیدم که لایق همچین  مرگی نباشم پس حداقل منو به حال خودم رها کن چون بهرحال این درد لعنتی منو دیر یا زود از پا درمیاره

+هنوز زوده تا برای مردن التماسم کنی

جونگکوک درحالی که مثل عروسک خیمه شب بازی توی دست بادیگاردها کشیده میشد، گردنش رو به سمت بالا گرفت و طودی نعره زد که تمام رگای گردنش متورم بشن و صحنه تماشایی رو ایجاد کنن

جونگکوک: من برای چیزی که به یاد نمیارم تلاش میکنم و تو برای تماشای زجر کشیدنم مامور شدی تا مجبورم کنی چیزی رو به خاطر بیارم که خودت بهتر از من میدونی و این درست همون بی عدالتی دنیاست که تمام عمرم تجربش کردم

مرد با قدم های محکمی به جونگکوک نزدیک شد و عصاش رو دوبار به پای شکسته کوک کوبید تا به صدای خورد شد استخوان هاش با لذت گوش بده

جونگکوک فریادی از سر درد کشید و به سمت پایین خم شد اما بادیگاردها دوباره مجبورش کردن تا بایسته

+با چه جرئتی پای پسرم رو شکستی و هنوز وقیحانه ازم انتظار داری که اجازه بدم روی پاهات بایستی و از چیزی لذت ببری که پسر عزیزم ازش محروم شده!؟؟

جونگکوک اونقدر گیج شده بود که متوجه حرفای مرد میانسالی نشه که بی شباهت به رئیس مافیا نبود

جونگکوک: من رئیس گانگسترا نیستم! تو با یه آدم کاملا معمولی طرفی

+یه آدم معمولی؟!

مرد پوزخندی زد و سر عصاش رو این بار به شکم جونگکوک کوبید و باعث شد تا نفسش بالا نیاد

+یه آدم معمولی که پای پسر رئیس باند مافیا رو میشکونه و بعد بهش تجاوز میکنه، باید خیلی جسور باشه

جونگکوک: من...

مرد با شدت به جونگکوک حمله برد و کف دستشو روی دهان کوک قرار داد و با خشونت نگه داشت و توی همون حالت با چشمای به خون افتادش درست به چشمای جونگکوک خیره شد

+هنوزم جرئت میکنی که انکارش کنی؟

سپس صورت تاریکش رو به سمت عقب چرخوند و فریاد کشید

+بیا تو

در برای دومین بار باز شد تا نور طبیعی راهی به داخل پیدا کنه و چهره آشنایی که تن جونگکوک رو به لرزه انداخت

پسر مو کوتاهی که جلوی در اتاقش توی عمارت یونگی بهش التماس میکرد تا بفاکش بده، از کی انقدر وقیح شده بود که بخواد اینطور از پشت به کوک خنجر بزنه؟؟؟

تهیونگ: تو باید جئون جونگکوک باشی

درحالی که به عصا تکیه زده بود، به سختی قدمی به سمت جلو برداشت و در کنار پدرش مقابل کوک ایستاد و درست توی همون لحظه بود که جونگکوک از شکستگی پای تهیونگ شوکه شد

جونگکوک: من اینکارو نکردم

به سرعت به شکستگی اشاره کرد و توی همون حالت تلاش داشت تا چیزی رو به خاطر بیاره که توی مستی از یاد برده بود اما....

جونگکوک: هی من...

سعی کرد تا به تهیونگ نزدیک بشه اما بادیگاردها طوری جونگکوک رو به زمین کوبیدن که پای شکستش، فریادش رو برای باز هزارم بلند کنه و اشکی که بالاخره از چشماش چکید و روی کفش تهیونگ افتاد

تهیونگ با حالت خاصی از پدرش پیشی گرفت و مقتدرانه نوک کفشش رو به شلوار جونگکوک کشید تا اثر اشک رو از روش محو کنه

تهیونگ: حوصلم از شنیدن فریادهات سر رفته

لبخند محوی زد و با بی شرمی ادامه داد

تهیونگ: میخوای با هم بازی کنیم!؟

جونگکوک چشمایی که توش نفرت و اشک جمع شده بودن رو به سمت تهیونگ چرخوند و درحالی که دندون قروچه میکرد، فریاد کشید

جونگکوک: به گند کشیدن زندگی یه نفر برات مثل شوخیه؟؟؟

تهیونگ درحالی که لحظه به لحظه شباهت بیشتری به پدرش پیدا میکرد، روی کمرش خم شد و موهای جونگکوک رو به چنگ گرفت و مجبورش کرد تا بهش زل بزنه

تهیونگ: میتونستیم باهم خوش بگذرونیم اما مثل اینکه تو به بازیای من علاقه ای نداری! پس چاره ای نیست... چطوره که بجای من، با بادیگاردام بازی کنی؟ یه بازی خیس که تا صبح ادامه داشته باشه

با نهایت توانش رو به تهیونگ بخاطر پیشنهاد بیشرمانش فریاد کشید و باعث شدت گرفتن قهقهه ی پسرک شد

تهیونگ: خوشحالم که هنوز منو به بقیه ترجیح میدی

بادیگاردها به سرعت جونگکوک رو رها کردن و دستی که با افتخار شونه پسرش رو فشار داد

همگی پس از اطمینان از عملکرد با شکوه کوچیکترین پسر رئیس مافیا از اتاق خارج شدن تا محیط رو برای انتقام از مردی تخلیه کنن که قرار بود دردناک ترین شب عمرش رو تجربه کنه!

ادامه دارد...
رفقا لطفا این فیکشن به لیست هاتون ادد کنید تا یکم دیده بشه🥲منم قول میدم هر شب آپش کنم❤

Continue Reading

You'll Also Like

943K 21.6K 49
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
1.1M 20K 44
What if Aaron Warner's sunshine daughter fell for Kenji Kishimoto's grumpy son? - This fanfic takes place almost 20 years after Believe me. Aaron and...
169K 17.7K 23
"𝙏𝙤𝙪𝙘𝙝 𝙮𝙤𝙪𝙧𝙨𝙚𝙡𝙛, 𝙜𝙞𝙧𝙡. 𝙄 𝙬𝙖𝙣𝙣𝙖 𝙨𝙚𝙚 𝙞𝙩" Mr Jeon's word lingered on my skin and ignited me. The feeling that comes when yo...
1.3M 25.7K 51
and all at once, you are the one I have been waiting for theodore nott x fem oc social media x real life lowercase intended started: 3.25.23 finished...