VAMP | Omega

De tara97jk

30.4K 5.2K 2.5K

Genre : "fantasy" "Romance" " Smut" "Mpreg" "Vampire" "werewolf " "Omegavers"... Cap :"Vkook""..." Up: "یکشنب... Mai multe

0
"1"
"2"
"3"
"4"
"5"
"6"
"7"
"9"
"10"
"11"
"12"
"13"
"14"
"15"
"16"
"17"
"18"
"19"
"20"
"21"
"22"
"23"
"24"
"25"
"26"
"27"
"28"
"29"
"30"
"31"
"32"
"33"
"34"

"8"

1K 183 22
De tara97jk


دو سال از اومدنشون به کاخ غربی می گذشت و تو این مدت جونگ کوک توسط شخص تهیونگ آموزش می دید!

از آموزش رزمی و دفاعی گرفته تا تغییر نوع حرف زدنش!

البته گفتار درمانی و روند غذایی امگا سرجاش بود.

نگاه امگا وحشی تر و خیلی زود تنش عضلانی تر شده بود. واضح تر حرف می زد اما هنوز در مقابل دیگران روزه سکوت می گرفت!

در این مدت از رییس کل خبری نبود و تنها چندبار با تهیونگ دیدار مخفیانه داشت.
کسی دیگه ازش آزمایش نمی گرفت و دیگه هرروز وضعیتش رو چک نمی کردن.

در کل آرامش داشت و به کارهای مورد علاقش که توسط تهیونگ محیا شده بود ، می رسید.

جمله ای که تهیونگ بهش گفته بود ملکه ذهنش شده و جونگ کوک هرروز با خودش یاداوریش می کرد
«هیچ خوناشامی نباید ضعف تو رو ببینه. جلوی هیچ کدوم نقطه ضعفت رو به نمایش نذار و حتی اگر قوی نیستی و اعتماد بنفس نداری، اداشو در بیار. بعد از اون میتونی کنار من خودت باشی و هر چقدر که خواستی ضعیف شی جونگ کوک»

درست مثل خوده تهیونگ، دو ساید برای نمایش دادن داشت.
یکی مخصوص ته و دیگری برای عموم.

هر دو وقتی در حضور شخص سوم قرار می گرفتن، نگاهشون، رفتارشون و حتی نوع حرف زدنشون تغییر می کرد.

البته یک استثنا وجود داشت و اون هم هیو بود. کسی که جونگ کوک لقب کلاغ مزاحم رو بهش داده بود!

چون درست هر وقت که می خواست قدمی برای نزدیک تر شدن به تهیونگ برداره یا لحظه احساسی بینشون رخ می داد، اون سر می رسید.

آهی کشید و دست از تمرین دادن پاهاش برداشت.
با حوله سفید رنگ مشغول پاک کردن عرق روی تنش شد و در همین حین، هیو تکیه اش رو از دیوار گرفت و به سمت جونگ کوک به راه افتاد.

چهره اش رو جمع کرد و برای اذیت کردن پسر، کمی خم شد تا اختلاف قدیشون رو به رخ بکشه‌.

به عرق شناور روی گردن جونگ کوک و تیشرت چسبیده به تنش اشاره کرد: باز که عرق کردی...نمیدونم کی قراره نیمه خوناشامت به نیمه گرگینت غلبه کنه و این غده های فاکیتو منجمد کنه!

جونگ کوک چشمی چرخوند و بدون اینکه حتی به حضور مرد اهمیتی بده، به سمت خروجی زیرزمین یا همون باشگاه اختصاصی کیم تهیونگ رفت.

هیو با پوزخند شیطنت آمیزی پشت سرش قدم برمی داشت: بهت برخورد؟ نه واقعا؟

جونگ کوک لبش رو گاز گرفت تا سکوت کنه و وقتی توی راهرو هستن چیزی نگه‌ .

از راهرو پشتی که به لطف تهیونگ خلوت تر بود، عبور کردن و بالاخره به دو اتاق روبه روی هم رسیدن.

امگا بزور نگاهش رو از در اتاق آلفا گرفت و وارد اتاق خودش شد. در همین حال بدون اینکه به هیو اجازه حرف زدن بده، با چشم غره ای در رو تو صورت پسر بست.

هیو با ابرو های بالا رفته از در فاصله گرفت: هی به کیم میگم این پسره وحشیه..‌باور نمیکنه

شانه بالا انداخت و بدون هیچ اخطاری در اتاق تهیونگ رو باز کرد و واردش شد.

تهیونگ درحال بستن کراوات سورمه ای رنگش بود که با دیدن چهره بشاش رفیقش، اخمی بین ابروهاش نشست: باز چه بلایی سر جونگ کوک آوردی که کیفت کوکه؟... اینقدر اذیتش نکن هیو

هیو در رو بست و بهش تکیه داد‌ .
ابرو بالا انداخت و دست به سینه شد: به عنوان ددیش داری مواخذم میکنی؟

با نیشخند لب زد و از اینکه تمام اتاق ها حتی برای خوناشام هاهم عایق صوتی بودن، ممنون بود‌.

تهیونگ چشمی چرخاند و کت سورمه ای رو تو یه حرکت به تن کرد: فلا دارم به عنوان دوستت میگم

به سمت خوناشام لبخند به لب برگشت و با لحنی جدی ادامه داد: به عنوان ددیش بخوام حرفی بزنم که تو نمیتونی رو پات وایسی...زانو میزنی!

یقه و سرآستین های کتش رو درست کرد: بجای گند زدن، یه کاری کن بیاد تو بغلم نه اینکه دور شه...نمیدونی چقدر به بودنش نیاز دارم؟

با به یاد آوردن تیله های مشکی رنگ جونگ کوک، لبخند رو لب هاش نشست و باعث جمع شدن صورت هیو شد: من ازین لوس بازیا متنفرم کیم

تهیونگ نگاه نسبتا سردی به دوستش انداخت: برام مهم نیست...چیزایی که بهت گفته بودمو آماده کردی؟

هیو پوزخندی زد و با شیطنت جواب داد: منظورت همون شراباییه که خواستی؟... معلومه که آماده کردم...تازه هتلم رزرو کردم براتون

ابرو بالا انداخت و تهیونگ چشم غره ای نسارش کرد: عوضی نباش و کارتو انجام بده

برای بار آخر تو آیینه قدی که مخصوص خوناشام ها ساخته شده بود، خودش رو برنداز کرد و بعد از کنار هیو رد شد: امیدوارم با یه خنجر نقره تو تنم برنگردم ... مواظبش باش هیو

هیو اخمی کرد و شانه مرد رو گرفت: اگر بلایی سرت بیاد، قول نمیدم توله گرگت سالم بمونه رفیق پس بخاطر اونم که شده، سالم برمیگردی!

تهیونک با چهره پوکری به دوستش خیره شد: میدونی بجای این همه تهدید،کافی بود بگی مواظب خودت باش؟

هیو شانه بالا انداخت و راه مخالف تهیونگ رو در پیش گرفت: همینه که هست... میرم یسر آزمایشگاه تا قضیه تایید شد بهم خبر بده که کنسل کنم خیلی چیزارو

دورگه لبخندی زد و بعد از نیم نگاهی به در اتاق بسته امگا، راه ساختمان مرکزی رو در پیش گرفت.

ساختمان مرکزی تشکیلات پدرش یا همون سازمان AVR.

***

با جدیت به بحث بین دو وزیر مخالف حزب دمو و سو، گوش سپرده بود و انگشت هاش تیک وار روی میز ضرب گرفته بودن.

یک جلسه فوق محرمانه پنج نفره بود اما دو وزیر مانند دو کودک با همدیگه بحث می کردن و حوصله سه نفر دیگه واقعا سر رفته بود.

البته برای کیم سانگ وون و همسرش، کیم چائه یون، اون موقعیت عصبی کننده بود اما هر دو خودشون رو کنترل کرده بودن تا خونی بپا نشه!

یون خودش رو مشغول ور رفتن با ناخن هایش نشان می داد و سانگ وون انگار به عمیق ترین مسئله جهان فکر می کرد.

در این بین شخص سوم که زنی جوان و خوش پوش بود هم با بی حوصلگی و پوزخند ریز گوشه لبش،به دعوای بچگانه مقابلش خیره بود.

دو وزیر با کوته فکری جایگاهشون رو به رخ می کشیدن و هرکدوم انتظار اطاعت دیگری رو داشت.

در این بین، در سنگین طوسی رنگ هل داده شد و تهیونگ با استایل خاص و نگاهی سرد، وارد اون اتاق پر سروصدا شد.

قدم های محکمش در سالن پوشیده شده با پروژکتور و میز می پیچید و باعث کشیده شدن نگاه همه به سمتش و تمام شدن بحث دو وزیر شد.

با تکخند سرد و بی اهمیت به نگاه وحشی پدرش و نگاه متعجب مادرش، با فاصله از اون پنج نفر در سطح دیگر میز که مشرف به دیوار پوشیده با پنجره بود،نشست.

جوری که انگار بزرگترین تفریح زندگیش رو پیدا کرده، به بقیه اشاره کرد: لطفا ادامه بدید...قرار نیست مزاحم بحث پر محتواتون بشم.

با جدیت منتظر حرفی از جانب اون پنج نفر ماند و وقتی چیزی نشنید ،صاف ایستاد: خب... حالا که ادامه نمی دید،من چند کلمه حرف میزنم

راه افتاد و با قدم های قوی اما پر از متانت، به سمت پروژکتور رفت و فلش کوچکی رو واردش کرد.

همزمان شروع به حرف زدن کرد: یه چندتا مورد بود که باید بهش رسیدگی می کردم... آخه به عنوان ولیعهد، دلم نمیخواد لجنزاری که ساختین رو به ارث ببرم و اداره کنم!

کنترل رو برداشت و روی صندلی چرخدار مشکی رنگی که در نزدیکیش بود، نشست و بهش لم داد: بزارید ببینم اینجا چی داریم...اول با کی شروع کنم ؟

با نگاهی مثلا تعجب کرده و کنجکاو به سمتشون برگشت و باز هم به تیله های خشمگین و سرخ رنگ پدرش توجه نکرد.

پوزخندی زد و نگاهش رو به پرژوکتور که چهار پوشه نامگذاری شده با حروف مختلف رو نشان می داد، دوخت.

لیسی به لبش زد: بیاین با وزیر نا شروع کنیم...

پوشه ای که با حرف اِن انگلیسی نامگذاری شده بود رو باز کرد. درون اون، پوشه های زیادی به چشم می خورد: کدومشو بزنم؟ میبینی که پوشه پری داری...از آزار و اذیتای کوچیک گرفته تا اختلاسای نجومی ، بنظرت اگر چیزی از این پوشه به بیرون درز پیدا کنه، چه بلایی سرت میاد؟

با سرگرمی چرخید و به چهره ترسیده وزیر خیره شد: با کدومش شروع کنم؟

پوزخندش عمیق تر و نگاهش وحشی تر شد وقتی سکوت وزیر نا رو دید؛ پس نگاهش رو از مرد گرفت و شانه بالا انداخت: حالا که هیچی نمیگی، خودم انتخاب میکنم

تبلت متصل به پرژوکتور رو در دست گرفت و با لذت پوشه ها رو بالا و پایین کرد. آخر سر روی یکی از اون ها کلیک و چندین عکس نمایش داده شد.

وزیر نا با دیدن تصاویر خودش در حالت های مختلف و کاملا برهنه! در حال تجاوز به دیگران! چشم هاش تا آخرین حد گرد شدن و هل کرده ایستاد: این... اینا... چطور....تو

لکنت گرفته بود و اگر انسان بود می شد تپش قلبش رو حتی از روی لباس هم تشخیص داد!

تهیونگ با لذت خندید و تصاویر رو یکی پس از دیگری باز کرد: بنظرت اینارو تو کدوم شبکه پخش کنم؟ بدمش سایتای پورن؟ یا بسپرمش دست پلیس....

وزیر نا با عجله از سرجاش بلند شد و هل کرده به سمت ولیعهد دوید: سرور من...خواهش میکنم...اینا حقیقت ندارن...

تهیونگ با اخم به مرد زانو زده در مقابلش، خیره شد.
تبلت رو کنار گذاشت و آرنج هاش رو روی زانو هاش قرار داد.

به جلو خم و نگاه سردش رو به مردمک های لرزون وزیر نا دوخت: اگر حقیقت ندارن چرا ترسیدی وزیر نا؟

وزیر آب دهانش رو قورت داد: چی-چیکار کنم...تا...تا پخش نشن

تهیونگ دستی به زیر چانه اش کشید: ایده خوبیه...

با جدیت به مرد خیره شد و همزمان مقابلش ایستاد: نظرت چیه از آزمایشات کنار بکشی خودتو و متوقفشون کنی؟

+کیم تهیونگ!

صدای عصبانی و پر از خشم پدرش بود.
به سمت مرد خشمگین اما خونسرد برگشت و لبخند سردی بهش هدیه داد: بله... پدر ؟

سانگ وون قدم های محکمش رو به سمت پسرش هدایت و مقابلش ایستاد.
به چشم های سرد و جدی تهیونگ خیره بود: بهت گفتم...دیگه حق نداری تو آزمایشات شرکت کنی و یا دربارش حرف بزنی... یادت رفته؟

تهیونگ هنوز با بی حسی به مردمقابلش نگاه می کرد.

سانگ وون ادامه داد: حالا هم از اینجا برو و این نمایش کوفتی رو تمام کن

با اعتماد بنفس پشتش رو به پسرش کرد تا از اتاق خارج بشه اما با شنیدن صداش ایستاد.

+اختیاراتمو به عنوان ولیعهد بهم برگردون و این آزمایشات کثیفو تموم کن، پدر...

به سمت تهیونگ برگشت و با پوزخند رو اعصابی بهش خیره شد: الان داری منو تهدید میکنی؟

تهیونگ دست هاش رو تو جیبش کرد و جدی تر ایستاد.

در مقابل نگاه همه سرش رو کمی کج کرد: میدونی که من لجبازم... درست مثل خودت...پس باهام راه بیا رییس کیم...

کیم سانگ وون خندید.
بلند و ترسناک.
اونقدر خندید که باعث شکل گیری دوباره اخم تهیونگ شد.

بعد با خنده پر تمسخری به پسرش نزدیک شد.
نزدیک شد و پچ پچ وار حرف زد: منو از چی میترسونی؟

نگاه جدیش رو به چشم های عسلی پسرش داد و پوزخند زد: اونی که باید بترسه و ازم اطاعت کنه تویی تهیونگ...تو که نمیخای اسباب بازی دوست داشتنیت رو از دست بدی...هوم؟

تهیونگ با خشم و دست های مشت شده قدم جدی گذاشت و با لحنی جدی و تاکیدی حرف زد: پدر!... پای جونگ کوکو وسط نکش! اون ربطی به بحث ما نداره

سانگ وون در نیم قدمی پسر خشمگین اما به ظاهر خونسردش ایستاد.

دستی رو شانه هاش کشید و با مهربانی نمادینی حرف زد: ربطی نداره؟ پسر عزیزم... من تو رو بزرگ کردم. اموزشت دادم جوری که لایق تمام پادشاهی که ساختم باشی. تمام این دمودستگاه همش مال توعه...تو عاشق تمام کارمون بودی و حالا حرف از کنسل کردن آزمایشات میزنی...اگر بخاطر اون موش کوچولو نیست، پس بخاطر چیه؟

شانه راست تهیونگ ، جایی که چندسال پیش محل تزریق فرمون آلفایی ش بود رو فشرد: از وقتی اون اومد تو تغییر کردی و تن به این کوفتی دادی...جایگاهتو میخای؟ بهت میدمش. حتی میزارم اسباب بازیتم نگه داری...اما دیگه حق نداری تو روند آزمایش دخالت کنی و یا منو تهدید کنی!

چانه تهیونگی که بدون هیچ واکنشی ایستاده بود، در دست گرفت و لبخند پدرانه ای بهش هدیه داد: اگر این گستاخی دوباره تکرار بشه، ازش چشم پوشی نمیکنم و مستقیما میرم سراغ نقطه ضعف جدیدت!

از درون درحال آتش گرفتن بود اما با پوزخند سردی جواب پدرش رو داد: اگر قدرت محافظت ازش رو نداشتم، هیچوقت نمیزاشتم بفهمی چقدر برام مهمه و چه جایگاهی داره برام پدر!

از مرد فاصله گرفت و رو به بقیه افراد ساکت درون سالن کرد: اینکه این اطلاعات به بیرون درز پیدا کنه یا نه به رفتارتون بستگی داره! من خیلی صبور نیستم دوستان

فلش رو برداشت و چشمک مادرش باعث لبخند کوچکی بر روی لب هاش شد.

بدون توجه به چیزی با قدم های محکم سالن کنفرانس رو ترک کرد.

وقتی کاملا از ساختمان شیک خارج شد، کراواتش رو با حرص شل کرد و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید ‌.

شماره هیو رو گرفت و بعد از دوتا بوق ،بدون اینکه به پسر فرصت بده،حرف زد: فلا کاری انجام نده...در ضمن برنامه امشبو تغییر بده...پیست رالی رو آماده کن برای چهار نفر!

و تماس رو قطع کرد و اجازه داد هیو در شوک باقی بمونه .



اوه اوه اوه
اختلافات پدر پسری-
ولی خدایی تهیونگ جدی»»»»»»»
اهم چیز
پیست رالی آماده کرده
یه اسپویل از پارت بعد بدم؟ اعتراف داریم👀
فلن تو گذشته موندگاریم تا خیلی چیزا جابیفته و مشخص بشه.
بعد میرم زمان حال. سراغ بیبی دارک سوجمون. عف
دوستش داشته باشید و فلا تا دانشگاه و مدرسه نیس ازش لذت ببرید تو این دو سه روز مونده😂🖤

Continuă lectura

O să-ți placă și

10.8K 1K 5
_خوبه..بدون من نتون..دوسم داشته باش.. _معلومه که بدون تو نمیتونم..تو همه چیز منی عزیزم.. . . _دیگه باید چیکار کنم منو ببخشی.. . . _گوگ من خیلی عاشقتم...
131K 13.4K 20
(Completed) _ نگو که فکر میکردی دیگه منو نمیبینی! قدمی سمت جونگکوک برداشت و با پوزخند غلیظی که روی لبهاش نقش بسته بود ادامه داد: _ فکر میکردی تموم می...
3.2M 185K 77
Nobody ever loved him; she was the first who loved him. He did not have a family and then one day she entered into his life and became a world for h...