𝕵𝖚𝖘𝖙 𝖋𝖔𝖗 𝖊𝖆𝖈𝖍 𝖔𝖙...

By yaya___gh

11.2K 1.6K 521

«فقط برای هم» کاپل : کوکمین ، ویمین، تهکوک ژانر : تاریخی ، امگاورس ، اسمات روزای آپ : وابسته به حمایت شما و... More

introduction
°•°•p1°•°•اولین ملاقات °•°•
°•°p2°•°پشیمون میشی °•°•
°•°•p3•°سروِتاک!؟°•°•
•°p4•°•لبای غنچه‌ای°•°•°
•°•°p5•°راز مهم•°•
°•°•p6•°•اعتماد•°•
•°•°p7•°•حاضر جواب•°•°
°•°•p8°•چشمای سرخ•°•
•°•°p9°•حقیقت°•°
°•°•p11°•لبای نارگیلی°•°•
•°•p12°•°•جبران•°
•°•p13•°•الهه‌ی زیبا•°•
•°•p14•°•درمانگر نارگیلی •°•
°•°•p15°•نفسای خشمگین °•°•

°•°p10°•جفت حقیقی•°•

620 96 56
By yaya___gh

چند ساعتی بود که نامجون در حیاطِ کلبه اش مشغول درست کردن داروی گیاهی برای جونگکوک بود که با شنیدن صدای پایی فهمید که تهیونگ از خواب بیدار شده . تهیونگ روی تخته سنگی نشست .
×هنوز بهوش نیومده؟
~نه ولی حالش خیلی بهتره ، دمای بدنش متعادل تر شده ... ( بعد از کمی مکث).. پس جیمین اونه !
تا نامجون اسم جیمین رو اورد تهیونگ سرش را پایین انداخت و چشمانش را با دستش پوشاند . با صدایی گرفته و بم زمزمه کرد
×نامجون هیونگ باورم نمیشه که اون جفت حقیقی ما باشه ...
با خوشحالی و چشمان خیس از اشک با صدای شروع به خندیدن کرد ... با یک خنده واقعی ادامه داد ...

× هیونگ من واقعا نگران بودم که اگه اون نباشه چجوری قراره ولش کنیم ولی ....ولی وقتی تبدیل شدم به راحتی حسش کردم ( با چشمانی براق از اشک لبخند عمیقی زد ) حس کردم که اون جفتمونه ...

~اوووه تهیونگی میبینم که یه اتفاقایی داره تو دلت میوفته ... انرژی مثبت اطراف اون پسر زیبا رو به راحتی میتونم حس کنم ... لازمه باهاش یه صحبت تنهایی داشته باشم ... و اینکه... امید وارم دستور پخت این دارو که قبلا از سوکجین گرفتم و درست پیاده کرده باشم ...
نامجون سرش رو با حواس پرتی خارشی داد و به سمت اتفاق جیمین رفت.‌..
...
««جیمین»»

با خمیازه‌ی نسبتا بلندی که کشید تقریبا سرحال تر شده بود ... ارامشی که از خواب کنار تهیونگ داشت برایش عجیب بود ... کششی به سمتش داشت ولی دلیلش را نمی‌فهمید .
بلند شد و با دو به سمت در اتاق رفت ولی ناگهان در باز شد و به سینه‌ی پهن کردی برخورد کرد .
عقب که رفت متوجه شد همان مردیست که مشغول درمان جونگکوک دیده بود .

~عااا .. سلام کیم نامجون هستم .. از آشناییت خوشحالم جیمین شی
_ســلام اقای کیم ...من هم همینطور
~ میتونی با من راحت باشی جیمین شی ... هیونگ صدام کن ... و اینکه میتونم چند دقیقه باهات صحبت کنم؟!
_بله... بله هیونگ
با هم نشستن و مشغول خوردن چایی که نامجون اورده بود شدن .
~خب جیمین شی تا الان دیگه باید راجب جفتات فهمیده باشی و..
جیمین با صدایی بلند و پر از بهت گفت
_بلـــــه؟؟ جفتام ؟؟؟ کی هستن؟؟

~جیمین داری شوخی میکنی ؟ تو تبدیل شدی و نفهمیدی؟ ببینم نکنـه؟ .... بیا نزدیک تر باید مطمئن بشم !
_هیونگ میشه بیشتر توضیح بدی؟ یعنی چی این حرفـ...
نامجون با حرکتش اجازه‌ی بیشتر حرف زدن را یه جیمین نداد .
چشمانش را بست دستش را لحظاتی روی پیشانی جیمین گذاشت و برداشت .... وقتی چشمانش را باز کرد جیمین با چشمانی بهت زده عقب رفت ... برایش عجیب بود .. گویی نمیدانست مرد جلویش یه ساحره‌ی دورگه قدرتمند است که از چشمان سفید و نورانی مرد بهت زده شده بود .
نامجون بهت زده پلک‌ زد و به حالت عادی برگشت .
~ اوه جیمینی تو یک امگا با بلوغ دیر رس داری.
جیمین با بهت پرسید
_منظورت چیه هیونگ... من مریضم؟
~نه جیمینی این یک نوع حالت هست که ممکنه به گرگینه ها دست بده ... یکم نایابه ولی خب واسه تو اتفاق افتاده ...
_خبـ... خب این چی هست؟ من باید چیکار کنم؟
~نترس میتونی با یک سری کارا درمانش کنی ... بلوغ دیر‌رس به حالتی گفته میشه که گرگ تو نمیخواد بپذیره که جفت پیدا کرده ... در واقع متوجه این موضوع شده ولی میخواد خودشو به ندونستن بزنه ... ممکنه از این به بعد بازیگوش تر بشه و حتی یک وقت هایی نتونی کنترلش کنی ...
بزار ساده بگم بهت ... امگات انقدر بچست که درکی از عشق و جفت نداره برای همین میخواد فرار کنه از این موضوع ‌... وخب به نظرم قراره برای تهیونگ و جونگکوک خیلی سخت بشه و من قراره بخندم.

جیمین با حالت زاری شروع به تند تند حرف زدن کرد
_هیونگ من واقعا متوجه نمیشم ، چرا همه چی باهم شد ... جونگکوکی زخمی شد ... من الان فهمیدم که دوتا جفت دارم و نمیدونم چجوری هضمش کنم از اون طرف گرگم مریضـــههه!!!
~ اروم باش جیمینی تو باید خودتو کنترل کنی ... راه حلش اینه که تو سعی کنی با جفتات بیشتر ارتباط بر قرار کنی تا گرگت کنار بیاد و ممکنه یهو اونا رو بپذیره و تو از ته قبلت بخوای اونا رو حس کنی تا اون موقع هیت نمیشی . .. و به نظرم الان به اون دوتا چیزی نگیم تا اوضاع یکم بهتر بشه .
_باشه هیونگ ... فقط چرا ولیعهد همش داره جونگکوکی رو اذیت میکنه؟
~خب یه سری مسائل وجود داره که تو بی خبری حدود بیست سال پیش وقتی پسر بزرگ پادشاه یعنی جونگکوک بیرون از قصر زندگی میکرد ... تو تولد پنج سالگی ولیعهد یک پیشگو اومد و گفت که پادشاه اینده این کشور دو الفای منحصر به فرد هستند که یک امگا قدرتشون رو تکمیل می‌کنه . از اون روز ملکه خیلی سعی کرد یک فرزند دیگه هم بدنیا بیاره ولی هر بار نشد ... برای همین اونا همش میترسن که نکنه اون پادشاه دوم جونگکوک باشه ، برای همین از وقتی این موضوع رو فهمیدن به شکل های مختلف اذیتش کردن و سعی کردن بکشنش .
یکی از دلایلی که هنوزم وجود تهیونگ رو مخفی کردیم همینه ... اونا نمیدونن که طبق طالع ستاره ها این دو برادر قراره پادشاه بشن ... اونت قدرت هایی دارن که هنوز کسی ندیده و تو ... توقراره به عنوان لونای اونا قدرتشون رو تکمیل کنی . باید خیلی مراقب خودت باشی . اونا ممکنه تو رو برای اسیب زدن به جونگکوک هدف قرار بدن .
_که اینطور ... چقدر اتفاق های عجیبی قراره بیوفته ... از الان میتونم حسشون کنم

....
جیمین به همراه نامجون وارد اتاقی که جونگکوک بیجان روی زمین خوابیده بود شدن که با دیدن صحنه‌ی روبه‌رو بهت زده سر جایشان ایستادند ‌.
تهیونگ سرش را به پیشانی جونگکوک چسبانده بود و زمزمه وار مشغول حرف زدن با آن پسر بود .
جیمین میتوانست عشق تهیونگ به برادرش را حس کند . در واقع جیمین با دیدن آن صحنه دلش به هم پیچید که واقعا این دو برادر قرار است همسران او باشند ؟! با فکر کردن به این موضوع پروانه ها در درونش میرقصیدند .
تهیونگ که متوجه ورودشان شد لبخندی به جیمین زد و‌گفت
× بیا جیمینم ... بیا پیش ما
پسرم کوچکتر از لحن و صدا‌ی مردانه‌ی تهیونگ لرزی کرد و با به آرامی به سمتش رفت .
جیمین میتوانست درک کند ... احساس آندو را درک میکرد . او از ته دلش دوست داشت که همراه این دو برادر باشد .

کنارشان رفت و دست جونگکوک را گرفت و آرام نوازشش کرد .
_تهیونگی به نظرت کی بهوش میاد ؟!
×مطمئنم اون بزودی بهوش میاد تا قوی تر به هدفمون ادامه بدیم .
جیمین میخواست جوابی به پسر کنارش بدهد که در اتاق با شدت باز شد .
^برید کنار ببینم کجاست این لونای اینده‌ما!!!!!
جیمین با بهت و تعجب به پسری زیبا که وارد اتاق شد و دنبال لونا‌ی اینده میگشت نگاه کرد .
تهیونگ:
×جین هیونگ بلاخره رسیدی؟؟
آن پسر بی توجه به سوال تهیونگ سمت جیمین رفت و محکم اون رو در اغوشش چلوند.
^ وایییی باورم نمیشه بلاخره این بی عرضه ها پیدات کردن ... وای نگاه کن لونای ما چقدر قشنگه ... بزار خودمو معرفی کنم ... اهم اهم ... من سوکجین هستم ...همسر نامجون .. دوستام جین صدام میکنن ... با من راحت باش قشنگم .
_ اوه سلام جین هیونگ ... از آشناییت خوشبختم ... منم جیمینم
^وای... وای ... ببین صداش چقد قشنگهههه ( و دوباره جیمین را در بغلش چلوند)
تهیونگ که شاهد ماجرا بود گفت
×هیونگ منم اینجاما ... لهش کردی بسه دیگه
جین پسرک از رها کرد به سمت تهیونگ برگشت
^ایششش خب حالا واسه ما غیرتی نشو ... دلم واسه توهم تنگ شده بود
تهیونگ که از شوخ طبعی هیونگش خبر داشت با خنده و دلتنگی او را در آغوش گرفت .
^خب حالا برید کنار ببینم جونگکوک ما چش شده ... اون ولیعهد خنگول چه بلایی سرش اورده ؟!

در این حین نامجون با دارویی که آماده کرده بود وارد شد و گفت
~این دارو آماده شده ... عزیزم بیا اینو بهش بده بخوره
جین دارو ذا از دست همسرش گرفت و گفت
^ عزیزم طبق دستور درست کردی دیگه؟! خیالم راحت باشه ؟ بوش که مشکلی نداره
~ اره همونطور که تو کتاب نوشته بود درست کردم .
با کمک هم مایع را به خورد جونگکوک دادند و از اتاق خارج شدند .
آنها حواسشان نبود که نباید به دارویی که نامجونِ خرابکار درست کرده اعتماد کنند و بی خبر آن‌را به جونگکوک دهند . حالا دیگر خدا میداند قرار است چه گند بزرگی به بار بیاید

...



..

ووت یادتون نره
نظراتونو با عشق میخونم ❤️

Continue Reading

You'll Also Like

17.1K 1.1K 64
What if Karna is the most powerful ruler of the world? What if he is son of king of Ayodhya? What if his love story has a beautiful ending? What if M...
32K 2.6K 42
>>>>> Kim Taehyung is a person who was locked up in the cell from 10 years by the king and along with his people, and Taehyung was waiting for his lo...
59.2K 4.1K 91
Nihira, a modern girl, is mysteriously transported to the era of the Mahabharata. At Dronacharya's ashram, she falls for the fierce Ashwatthama. Howe...
11.8K 1K 47
Due to lan wangji anger, he made a mistake due to which he regretted it all his life