VAMP | Omega

De tara97jk

30.6K 5.2K 2.5K

Genre : "fantasy" "Romance" " Smut" "Mpreg" "Vampire" "werewolf " "Omegavers"... Cap :"Vkook""..." Up: "یکشنب... Mai multe

0
"1"
"3"
"4"
"5"
"6"
"7"
"8"
"9"
"10"
"11"
"12"
"13"
"14"
"15"
"16"
"17"
"18"
"19"
"20"
"21"
"22"
"23"
"24"
"25"
"26"
"27"
"28"
"29"
"30"
"31"
"32"
"33"
"34"

"2"

1.3K 280 54
De tara97jk

از همون وقتی که پسرک رو روی تخت سفید رنگ درازکش کردن و به دست و پاهاش دستبند زدن، در اتاق انتظار شیشه ای ایستاده بود.

دید که چطور تن زخمیش زیر پارچه سفید رنگ پوشیده شد و صورت معصوم و بی گناهش زیر ماسک اکسیژن قرار گرفت.

تمام مدت نگاهش به پسری که عجیب باعث بی قراریش میشد ، دوخته بود و چیزی از توضیحاتی که متخصصان و پزشک ها می گفتند، متوجه نمیشد.

یا متوجه میشد و درک نمی کرد...

تنها نگاهش به پسرک بی هوش دوخته شده بود.

گیج بودن نگاهش ، بررسی هایی که تنها با حرکات ساده سرش انجام میداد، تقلا های نصفه نیمه اش، همه و همه برای تهیونگ تازگی داشت و باعث نگرانیش میشد.

وقتی نگاهش در نگاه آبی رنگ و نمدار جونگ کوک گره خورد، احساس کرد قلب منجمد شده اش به یکباره آتش گرفت و بعد دوباره یخ بست.

اون نگاه آبی رنگ پر از حرف بود.
مملو از التماس بود.
التماس برای کمک.
برای رهایی...

نگاه سرشار از حرف پسرک توانایی قطع آن ارتباط چشمی سوزناک رو از تهیونگ می گرفت.

داشت در آبی نگاهش غرق میشد که فریاد گوش خراش پر دردی بلند شد. دید که نگاه آبی رنگ پر از ترس ، کنجکاوی و نگرانی شد و تقلاهای ریز قلب تپنده اش از آن فاصله هم پیدا بود.

جونگ کوک سر کج کرده بود به سمت منبع صدا اما تهیونگ نه...

می دانست که این فریاد، فریاد شکست است.
زنگی که خبر از یک مرگ دیگر می داد.

صدایی که به مرد شیک پوش می فهماند دوباره جان یک موجود دیگر را بخاطر آزمایشاتشان گرفتند.

تنها برای چند لحظه چشم هاش رو بست و فشار کمی به پلک هاش آورد. نفس عمیقی گرفت اما شش های یخ زده اش هیچ واکنشی نشان ندادند.

فریاد بعدی و بعدی...

همه باعث سردردی میشد که حسش نمی کرد!

چشم هاش رو باز کرد و دید پسرک چگونه تقلا میکنه.

حرف های تکنسین های آزمایشگاه را می شنید.

«پس اسمش جونگ کوکه.یه امگا نر»

دوباره نگاهش در نگاه پسرک گره خورد. ترسیده بود و کمک می خواست اما کاری از دست تهیونگ جز فشردن ناخن هایش به کف دستش بر نمی آمد.

سوزن وارد رگ جونگ کوک شد اما دردش را تهیونگ کشید.

آماده بود تا جان دادن پسرک را تماشا کند بلکه بعد بتواند با خنجر نقره کاری شده اش، مرگ رو به خودش هدیه بده.

تهیونگ بریده بود.

خسته بود و انگیزه ای برای ادامه دادن این راه پر از مرگ نداشت.

دلش کمی، فقط کمی آرامش می خواست.

دلش آغوش می خواست.

آغوشی که تنها مهمانش خودش باشد.

اما اتفاق نیفتاد.

هیچ شوکی به امگا وارد نشد و تنها نگاه آبی رنگش در سیاهی غرق شد و بعد پشت بلک هایش پنهان شد.

تهیونگ به خودش آمد و دید که بالای سر جونگ کوکه.

نگاهش رو به مانتور ها دوخت و دید که چطور اعداد کم و زیاد میشن. برای چند لحظه انگار همه چی منجمد شده بود و همه تنها خیره به مانیتور ها بودند.

عده ای منتظر مرگ امگا و صفر شدن اعداد بودند و عده ای انتظار ثابت شدن اعداد را می کشیدند اما تهیونگ.

تهیونگ فقط در انتظار نگاه امگا به چشم های بسته اش خیره بود.

اعداد که با نواری سبز رنگ بر روی مانیتور بزرگی نمایش داده می شدند، به ناگهان پایین افتاده و قرمز شدند.

صدای بوق مانند بلندی در گوش همه پیچید و چهره همه وا رفت.

این نشانه شکست و مرگ دیگری بود.

سر های همه پایین افتاده بود و تنها تهیونگ با دست سردش، گونه رخمی جونگ کوک را به آرامی نوازش کرد.

لب های پسر ارشد کیم و نائب رئیس آن تشکیلات آزمایشگاهی بزرگ تکان نمی خورد اما در ذهنش به پسر التماس می کرد.

التماس ماندن.

ماندن و دوباره نفس کشیدن.

اما انگار التماس هایش بی فایده بود...

زیر لب به آرامی زمزمه کرد: متاسفم

کمر صاف کرد و ایستاد.

با چشمان بسته نفس عمیقی کشید.

همه جا در سکوت فرو رفته بود و کیم تهیونگ قصد باز کردن چشم هایش را نداشت.
نه به این زودی

خواست نفس دیگری بگیره و از آزمایشگاه خارج بشه که ناگهان کسی با هول و خیلی یهویی نفس کشید و به سرفه افتاد.

همه با چشم هایی گرد شده به امگایی که با ولع هوا رو به داخل ریه هاش می بلعید نگاه می کردند.

جونگ کوک گیج بود.
درکی از اطراف نداشت.
انگار دوباره متولد شده بود و ذهنش خالی خالی بود.
انگار پرده سیاهی بر روی تمام خاطراتش پهن کرده و آنها را در گوشه ترین و انتهایی ترین قسمت مغزش، دفن کرده بودند!

نگاه گیجش برای بار دوم اطراف رو می پایید و تا وقتی که دست سردی روی گونه اش قرار نگرفت، نتوانست خودش را آرام کند.

لبخند کوچک اما مهربانی روی لب تهیونگ نشسته بود و انگشت هاش بی اراده گونه جونگ کوک ترسیده رو نوازش می کردند: هیشش... آروم باش. آروم باش جونگ کوک

نفس نفس زدن امگا آرام شد و حالا تنها نگاه مشکی رنگش رو به مرد دوخته بود.

حس آشنایی داشت.

اون مرد شیک پوش احساس خوبی رو بهش منتقل می کرد.

نوازش های روی گونه اش خمار و به خواب دعوتش می کردن اما جونگ کوک در تلاش بود مرد را در چهارچوب نگاهش نگه دارد.

تهیونگ به مقاومت پسر لبخندی زد و سرش رو کمی خم کرد تا ارتباط نزدیک تری با اون دو تیله درخشان مشکی و گیج داشته باشد: من همینجا میمونم... بخواب جونگ کوک. تو سخت تلاش کردی

قبل از به خواب رفتن ذهنش از خودش پرسید: اون میتونه ذهن خوانی کنه؟

و بخواب رفت.



فقط چون هر دو پارت بهم متصل بود آپ شده-
غلب صیاه 🖤

Continuă lectura

O să-ți placă și

3.2M 186K 77
Nobody ever loved him; she was the first who loved him. He did not have a family and then one day she entered into his life and became a world for h...
2.9M 190K 89
What will happen when an innocent girl gets trapped in the clutches of a devil mafia? This is the story of Rishabh and Anokhi. Anokhi's life is as...
1.7K 287 6
" ماهِ‌ دِرَخشانِ مَن " فصل دوم آبی و صورتی" حالا 22 سال از ازدواج کیم نامجون و کیم سوکجین گذشته! تهیونگ و جونگ‌کوک بزرگ شدن و هر کدوم یه مسیرو برای...