My oxygen

By im_little_kitty

478 35 12

"وقتی دلیلی برای عشق وجود داشته باشه، زمانی که دلیلمون از بین بره، عشق هم عوض میشه. هیونگ... من بدون دلیل دوس... More

season 1〰️episode 1
episode 2
episode 3
episode 5
episode 6
episode 7
episode 8

episode 4

53 3 3
By im_little_kitty

توی راه جیمین به پلاک هایی که ازشون رد میشدن نگاه می‌کرد. سعی داشت لوکیشن رو توی ذهنش بخاطر بسپاره. دوست داشت دوستشو هم به کافه ای که حالا داشت با یونگی میرفت ببره.

پلاک 33
کافه نام نام

اسم کافه برای جیمین خنده دار بنظر اومد. با دستش جلو دهنشو گرفت و خندشو پنهان کرد.

"هی! به چی میخندی؟"

با شنیدن صدای کلفت یونگی باهاش چشم تو چشم شد و دستشو از جلوی دهنش برداشت. لبخند کوچیکی به مرد زد و جواب داد.

"اسم کافه بنظرم کیوت اومد"

یونگی هم خنده ی مسخره ای کرد و انگار که واسش عادی باشه اوهومی گفت.
قبل از وارد شدن جیمین، درو باز کرد و با دستاش بهش تعارف کرد تا جلو ترش حرکت کنه.
پسر مو نارنجی که توی دلش از این حرکت خوشش اومده بود و ذوق میکرد، جلوتر حرکت کرد.
دستاشو توی هم قفل کرده بود و خیلی آروم راه میرفت. از نظر خودش آدم پررویی هست ولی جلوی کراشش خجالتی ترین فرد این کره ی زمین میشد.

حیاط خلوت بزرگی با میز های چوبی مشکی که روی همشون لوگوی کوچیک خوک صورتی با اسم نام نام هک شده بود و شماره ی میز ها نوشته شده بود.
وارد سالن که شدن نور صورتی همه جارو روشن کرده بود.
یونگی اولین بارش نبود که اینجا میومد برای همین بین راه با باریستا و بارتندر ها سلام احوال پرسی میکرد. اما برای جیمین جای غریبی بود. با چشم های ستاره ایش تمام دکوراسیون صورتی و مشکی کافه، تابلو و بوم های نقاشی بی سر و ته رو زیر نظر میگرفت.

کافه ی قشنگیه...

یونگی به پسر اشاره کرد و سمت یکی از میز ها که بنظر میومد میز همیشگیشه، هدایتش کرد.
قبل از اینکه جیمین صندلی رو عقب بکشه، یونگی جلو رفت و صندلی رو برای جیمین عقب کشید و وقتی جیمین نشست صندلیشو جلو برد تا دستای کوچولوش راحت تر به میز برسه.
خودش هم روبه روی پسر کوچولو نشست.
جیمین هر لحظه از رفتار های پسر مو نعنایی هیجان زده میشد و اصلا انتظار نداشت همچین مرد جنتلمن و بنظرش رمانتیکی باشه.

خب اصلا هم بهش نمیومد..

یونگی روی میز دستاشو توی هم قفل کرده بود و به چشم های جیمین که کل کافه رو زیر نظر گرفته بود خیره شده بود.
از ریکشن های پسر کوچولو خوشش میومد.
مدتی بعد دختر کیوتی که لباس ست صورتی مشکی که لوگوی خوک و اسم نام نام روش بود سمتشون اومد.

"آنیووووونگ شوگا اوپا"

خیلی با عشوه و صدای بچه گونه روبه یونگی حرف می زد.
جیمین نگاهی به سر تا پای دختر انداخت و متوجه ناز کردنش شد.

ماشالا همه دخترا هم واسش ناز میکنن...

توی ذهنش گفت و رفتار یونگی رو زیر نظر گرفت. اما هر دفعه با چیز عجیب و هیجان انگیز تری مواجه میشد.
یونگی خیلی بی اهمیت به دختر سلام کرد و حتی نگاهشم نکرد.

"اوپا دیگه خودت سفارش داشتی خبرم کن"

همونطور که دختر با صدای بچه گونه و خیلی نازکی حرف می‌زد، یونگی در جواب فقط سری تکون داد و اشاره کرد که بره.
دختر که اصلا واسش مهم نبود و انگار کار هر دفعش بود دویید رفت.

یونگی رو به جیمین کرد و متوجه چشم های متعجب و درشت شدش شد.
خندید...

پسر مو نارنجی از خنده ی یونگی بیشتر تعجب کرد.

"یا...به چی میخندی؟"

"به قیافه ی تو"

یونگی همچنان میخندید و با خندیدنش لثه هاش نمایان شده بودن.
جیمین در حین گیج بودن از رفتار مرد روبه روییش چشمش به دندون ها و لثه های کیوت مرد افتاد.
توی دلش ذوقشو کرد.

"قیافم مگه چشه"

همونطور با تعجب سوالشو پرسید.

"نمیدونم خیلی کیوت شدی"

و یونگی همچنان با خنده جوابشو میداد.

"میگم...چیزه...دختره...با همه اینطوری رفتار میکنه؟"

حرفشو با لکنت زد و توی چشمای مرد خیره بود و منتظر جوابش بود.
وقتی خنده هاش آروم تر شد جوابشو داد.

"خب میدونی، بیشتر برای کسب درآمد انقدر دلبری میکنه"

چشمای جیمین گرد شد. و یکم تو فکر فرو رفت و سوالی که توی مغزش ایجاد شده بود رو بلند به زبون آورد.

"دلبری میکنه؟"

یونگی با دیدن جدیت پسر مقابلش یکم جا خورد. انگار واسش غیر عادی بود که دخترا برای کسب درآمد بیشتر انقدر خودشونو لوس کنن.
البته برای بقیه کارساز بود نه یکی مثل یونگی.
سعی کرد خیلی منطقی برای جیمین توضیح بده.
کاملا هواسش به رفتاراش و حرفاش بود تا جیمین رو از خودش دور نکنه. پسر کوچولو یه جایی توی دل یونگی برای خودش باز کرده بود.

"خب ببین این یه سیاسته. صاحب اینجا همچین دختر لوسی رو اینجا استخدام کنه تا مردای هول خوششون بیاد و بیشتر خرید کنن"

گوشیشو از توی جیبش در آورد و نفس عمیقی کشید.

"خداروشکر من مثل اونا نیستم."

با این حرفش تیر آخرو به قلب جیمین زد. پسرک از زیرکی یونگی به وجد اومده بود و میدونست همین الان هم قلبش رو دو دستی تقدیم پسر مو نعنایی کرده.
یونگی گوشیشو به جیمین داد و با لبخند ازش پرسید:

"خب چی میخوری؟"

جیمین نگاهی به منو کرد. انتخاب کردن واسش سخت بود.
با ناخوناش پوست لبشو زخم میکرد و منو رو بالا پایین میکرد.

این حرکت برای یونگی خیلی جذاب بود و محو لبای صورتی و قلوه ای جیمین شده بود.

"عاممممم. میشه تو واسم انتخاب کنی؟"

"هی"

"هی"

"هیونگ"

با کلمه ی هیونگ به خودش اومد و نگاهشو از لبای جیمین گرفت و سمت موبایلش برد.
انقدر محو اون لبای شیرین و بنظر خوشمزه ی پسر کوچولو شده بود که حتی صداشو نشنیده بود.
جیمین گوشی رو به یونگی داد.

"تو واسم انتخاب کن."

"عام...خب...نوشیدنی میخوری؟"

"آره. بدون الکل"

یونگی یکی از ابرو هاش بالا رفت و توی دلش پسر کوچولو رو تحسین کرد.


بعد از مدتی دخترک با سینی و لیوان های نگاتیو و شیشه ای دستش سمت میز اومد و سفارشات رو آورد.

هر دو شروع به نوشیدن نوشیدنی هاشون کردن.
یونگی نی رو توی دهنش گذاشت و قبل از اینکه حتی یک قلپ ازش بخوره چشمش دوباره به لبای پسر کوچولو که دور نی حلقه شده بود افتاد.
نی رو بین دندون هاش فشار میداد و اصلا هواسش نبود که چشمای جیمین توی چشماش خیرست.
بعد از چند لحظه چشماشو آروم بالا آورد تا ببینه پسر کوچولو بهش نگاه نمیکنه اما همونجا نی به دندون چشماش توی چشمای پسر قفل شد. خشکش زده بود و توی دلش هزار تا فحش به خودش داد.

مرتیکه احمق همین الان باید همچین سوتی ای میدادی؟

"چرا به لبام خیره شدی ها؟"

با شنیدن این جمله افکارش ناپدید شدن و بیشتر به گندی که زده پی برد.

"عام...ببخشید...تو فکر بودم..."

سعی کرد همه چیزو درست کنه. و تا حدودی موفق شد قبل از اینکه جیمین دوباره سوال پیچش کنه.

"به چی فکر میکردی؟"

"نمیدونم راستش...."

لکنت گرفته بود ولی سعی می‌کرد حرفاشو جدی بزنه و مثل قبل نرمال و عادی بنظر برسه.

"آخه با زل زدن به لبای من به چی فکر میکردی؟"

"واقعا نمیدونم..."

دهنش باز مونده بود و نمیدونست چرا پسر کوچولو انقد سمج بازی در میاره.
هدف جیمین هم همین بود. توی دلش ذوق میکرد و دوست داشت از دهن یونگی حرفی بشنوه. اما خیلی مقاومت میکرد. دلش میخاست همین امشب به حسش اعتراف کنه. البته مطمئن بود که یونگی تاحالا به این موضوع پی برده و واسش کاملا روشنه که جیمین روش کراشه.
فقط میخواست بفهمه حس یونگی چیه.
پس بجای سوال پیچ کردنش، راه حلی به سرش زد.

"سلیقتو دوست داشتم. ولی نظرت چیه یکم الکل بهش اضاف کنیم ها؟"

با لحن شیطونی حرفشو زد و منتظر ریکشن یونگی موند.
پسر مو نعنایی خنده ی کجی به لب داشت.

"شوخی میکنی؟"

"نه نه کاملا جدیم"

"مطمئنی؟ من خیلی ظرفیتم بالاتر از این حرفاست"

جیمین از حرف یونگی خندید و سعی کرد همینطور با لاس زدن حرفو کش بده.

"پس اونوقت باید مراقب من باشی"

دور از انتظارش، پسر مو نعنایی ریکشنی نشون نداد و از جاش بلند شد.

"بلند شو بریم"

جیمین جا خورد. از جاش بلند شد و متعجبانه پرسید کجا؟

"فقط باهام بیا"

جیمین کیفش رو برداشت و به شماره ی میز نگاهی انداخت.

3

مثل جوجه رنگی ها پشت سر یونگی راه افتاد.
از پله های کافه بالا رفتن. دوتا اتاق بود که یکیش ظاهرا WC بود و اون یکیش فقط لوگوی خوک نام نام و قلب بود.
یونگی از توی جیبش کلیدی رو در آورد و درو باز کرد.

چرا باید کلید این اتاق رو داشته باشه؟؟

جیمین توی دلش پرسید. هر دو وارد اتاق شدن.
متوجه نبود که کجا هست و دقیقا قراره چه اتفاقی بیوفته.
وارد اتاق که شد، کاناپه ی طوسی رنگ بزرگی وسط بود و روبه روش پرده ی مشکی.
نور اتاق هم صورتی بود اما بخاطر کوچیک بودن اتاق و تراکم نور، قرمز بنظر میرسید.
جیمین روی کاناپه نشست و کیفشو کنار گذاشت.
پسر مو نعنایی پرده رو کنار زد. پشت پرده انواع آبجو و شراب ها رو میشد به چشم دید.
پسر کوچولو از این چیزا سر در نمی‌آورد.
فقط به یونگی اعتماد کرد و هرچیزی که اون می‌نوشید و باهاش شروع به نوشیدن کرد.

بعد از نوشیدن چهارمین جام توی دستش، سرش گیج میرفت و همه جارو تار میدید.
به سکسکه کردن افتاد و یونگی بهش میخندید.
اونقدر کیوت بنظر میرسید که دلش میخاست پسر کوچولو رو یه لقمه کنه و بخوره.

قبل از اینکه کامل هوش از سر جیمین بپره چیزی بهش گفت.

"راستی اسم من یونگیه"

جیمین با اینکه گیج بود اما می‌فهمید چی میگه.

"پس شوگا اسم کیه؟"

"شوگا اسم آرتیستیک منه و معمولا همه منو با اون اسم می‌شناسن. با تو خیلی راحتم که اسم واقعیمو گفتم"

پسر مو نارنجی با چشمای های معصومش به یونگی چشم دوخته بود و بخاطر سردرد و سرگیجش آروم روی کاناپه دراز کشید.

یونگی از مظلومیت و کیوت بودن پسر هر دفعه هیرت زده میشد. در عین حال واسش خیلی سکسی و هات بنظر میومد. چجوری همچین موجود جذاب و بوسیدنی جلوش دراز کشیده بود و یونگی هیچ کاری نمی‌کرد.

"ولی میتونی منو مثل همون موقع هیونگ صدا کنی"

جیمین‌ چشماشو ریز کرد و با خنده ها و حرف های نامفهومش چیزی گفت.

"پس خوشت اومده؟"

یونگی خندید و سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
درسته پسر کوچولو گیج بود ولی یونگی نمیدونست حرف دلشو بگه یا نه.
پس یه جام دیگه واسش ریخت و شیشه رو سر جاش گذاشت.
حالا جوجه کوچولوش لش روی کاناپه به همه چیز میخندید و کاملا از خود بی خود شده بود.
انقد گرمش شده بود که از یونگی خواهش کرد دکمه های پیرهنشو باز کنه و اینکارو براش انجام داد.
یونگی که سینه و شکم تخت و سفید جیمینو دید میزد، صدایی توی سرش هی چیزیو تکرار میکرد.

بهش بگو..
بهش بگو چه حسی داری
و بعدش لباشو ببوس
لب هاش خوشکل و قلوه ایش
گردن سفیدش رو گاز بگیر و مارک کن
اونم حتما همین حس رو داره
آره انجامش بده
این فرصتو از دست نده

صدای توی سرش هر لحظه بیشتر تحریکش میکردن. به تن خسته ی جیمین زل میزد و گردن و سینشو مورد هدف قرار می‌گرفت.
ولی نمیتونست
تا خود جیمین قبول نمی‌کرد و مطمئن نمیشد که جیمین بهش حسی داره دلش نمیخواست حتی فکر بدی از ذهنش راجب پسر کوچولو عبور کنه.

اون شب رو تا صبح بدون اینکه به جیمین نزدیک بشه، روی کاناپه کنار هم سپری کردن.
هر موقع چشم هاش رو باز میکرد با یه جوجه رنگی نارنجی و قرمز خوابالو مواجه میشد.
دست و پاهاش کامل باز بودن و کل کاناپه رو تصرف کرده بودن. یونگی گوشه ای از کاناپه دراز کشیده بود و سعی می‌کرد بخوابه اما نمیتونست از نگاه کردن به جیمین دست بکشه.
بخاطر مستی، خیلی زود خوابش برده بود.
تمام مدت صورت معصوم و بی گناه جیمین رو میپرستید.
اون شب خیلی طول کشید تا صبح بشه.
احساس می‌کرد اولین باریه که همچین حسی به یه پسر داره. شاید قبلا با دختر توی رابطه بود ولی هیچوقت همچین حس خوب و وایب توصیف نشدنی رو تجربه نکرده بود.
با اینکه هنوز حتی دست پسر رو هم نگرفته بود یا حتی نبوسیده بودش احساس می‌کرد چیزی که کل زندگیش گم کرده بود رو پیدا کرده بود.
برای یونگی درک کردن این احساسات سخت بود.
تمام شب رو با خودش کلنجار میرفت تا بتونه منشا و معنی این حس رو پیدا کنه اما بعد از چند ساعت همون گوشه از کاناپه خوابش برد.
فردا صبح پسر رو صحیح و سالم در خونشون رسوند و بابت دیشب ازش عذر خواهی کرد.
چون احساس می‌کرد کار اشتباهی انجام داده و نباید به جیمین کم تجربه همچین چیزی میداد.
و یا حتی فکر بدی به سرش میزد.
با اینکه جیمین ازش کلی تشکر کرد و بهش گفت که خیلی بهش خوش گذشته اما بازم عذاب وجدان داشت.
شاید بخاطر ظاهر سرد و غلط اندازش بود که فکر می‌کرد جیمین از احساساتش چیزی نمیدونه.
اما خودش هم از دل پسرک خبر نداشت.

جیمین‌ به محض رسیدن به خونه وارد اتاقش شد و درو قفل کرد.
کل دیشب رو هزار بار توی مغزش مرور کرد. دوست داشت اتفاقات بیشتری هم میوفتاد.
مثل اولین بوسشون. اما رفته رفته جیمین فکر می‌کرد یونگی هیچ علاقه ای بهش نداره.
صرفا چون چند بار به لباش زل زده باعث نمیشه ازش خوشش اومده باشه یا حتی دوست داشته باشه ببوستش.

نیاز داشت بیشتر از این مرد بفهمه. با قیافه ی پوکر و سرد یونگی هیچی متوجه نمیشد و بلکه گیج تر هم میشد.
نیاز به بهونه داشت تا یونگی رو مدام ببینه.
اما نمیدونست یونگی هم به همین فکر میکنه...
احتمالا تا مدت ها هر دوشون احساسی که نسب به همدیگه دارن رو توی دلشون نگه دارن، چونکه از قلب همدیگه خبر ندارن...



_____________________

برگشتم با پارت جدییییید.
درسته افراد اصلی تهکوکن ولی نگران نباشید خیلی زود به اونا هم می‌رسیم.
یونمین که فیوریت منه... شما چی؟🥲

Continue Reading

You'll Also Like

431K 10.9K 60
𝐋𝐚𝐝𝐲 𝐅𝐥𝐨𝐫𝐞𝐧𝐜𝐞 𝐇𝐮𝐧𝐭𝐢𝐧𝐠𝐝𝐨𝐧, 𝐝𝐚𝐮𝐠𝐡𝐭𝐞𝐫 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐰𝐞𝐥𝐥-𝐤𝐧𝐨𝐰𝐧 𝐚𝐧𝐝 𝐦𝐨𝐫𝐞 𝐢𝐦𝐩𝐨𝐫𝐭𝐚𝐧𝐭𝐥𝐲, 𝐰𝐞𝐥𝐥-𝐫�...
190K 6.7K 95
Ahsoka Velaryon. Unlike her brothers Jacaerys, Lucaerys, and Joffery. Ahsoka was born with stark white hair that was incredibly thick and coarse, eye...
461K 13.9K 97
Theresa Murphy, singer-songwriter and rising film star, best friends with Conan Gray and Olivia Rodrigo. Charles Leclerc, Formula 1 driver for Ferrar...
78.6K 2.8K 49
"𝐓𝐫𝐮𝐭𝐡, 𝐝𝐚𝐫𝐞, 𝐬𝐩𝐢𝐧 𝐛𝐨𝐭𝐭𝐥𝐞𝐬 𝐘𝐨𝐮 𝐤𝐧𝐨𝐰 𝐡𝐨𝐰 𝐭𝐨 𝐛𝐚𝐥𝐥, 𝐈 𝐤𝐧𝐨𝐰 𝐀𝐫𝐢𝐬𝐭𝐨𝐭𝐥𝐞" 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 Caitlin Clark fa...