𝗙𝗮𝗰𝗲

Oleh AhuraPk

1.7K 358 52

تو این دنیا هیچ چیز قرار نیست طبق خواسته های ما پیش بره ، اصلا آدم هایی که اطرافمون میبینیم خود واقعیشون هستن... Lebih Banyak

▪︎Face1▪︎
▪︎Face2▪︎
▪︎Face3▪︎
▪︎Face4▪︎
▪︎Face5▪︎
▪︎Face7▪︎
▪︎Face8▪︎
▪︎Face9▪︎
▪︎Characters▪︎
▪︎Face10▪︎
▪︎Face11▪︎
▪︎Face12▪︎
▪︎Face13▪︎
▪︎Face14▪︎

▪︎Face6▪︎

98 23 7
Oleh AhuraPk

_"امروز مهمان برناممون کسی نیست جز شخصی که رکودو های جهانی رو جا به جا کرده و بین جوونای این نسل خیلی محبوبه ، فرشته ی خوش صدا پارک جیمین دوست داشتنی‌." گوینده گفت و با اشاره به جیمین فهموند که میتونه صحبت کنه.
صدای خنده های پسر توی میکروفن مخصوص پخش شد و دل شنونده هارو لرزوند: "اوه هیچ وقت برام عادی نمیشه ، همگی سلام من پارک جیمین هستم و امیدوارم که از شنیدن این برنامه ی صوتی لذت ببرین."
_"جیمین شی با توجه به سر و صدای البوم جدیدتون میخوام ازتون درخواست کنم که لطفا برامون بخشی از لیرینک یکی از ترک های البوم رو زنده اجرا کنین."

لبخند محوی زد و با خوشحالی خطاب به گوینده گفت: "حتما!"
و شروع به خوندن کرد:

"언제부터였을까?
از کی این داستان شروع شد؟

눈앞에서 웃고 있는 모두가 무섭게 느껴져
از همه کسایی که جلوم لبخند میزنند میترسم

도망치려 했지만
تلاش کردم تا فرار کنم، اما

갈 길을 잃어버린 지금의 너
این تویی که در این لحظه مسیرت رو گم کردی

술 취해 잠들고
وقتی خوابیدم، شبیه آدمای سرمست شدم

기억이 나지 않을 때
که هیچی از قبل یادش نمیاد

생각해 봤어 지금 내가 뭘 하고 있는 건지
بهش فکر کردم، من الان اینجا دارم دقیقا چه غلطی میکنم؟

왜 나만 이런 건지 아니 모두가 그렇지
چرا من تنها کسیم که این شکلیه؟ نه، همه این شکلین (سردرگم)

매번 괜찮은 척하는 내 모습이
دیدن خودم که همیشه تظاهر میکنم حالم خوبه

한심하게 느껴져
ناراحت کننده و دردآوره

똑같은 하루가 (똑같은 하루가)
یه روز دیگه هم (یه روز دیگه)

또다시 흘러가 (또다시 흘러가)
دوباره همین شکلی سپری میشه (سپری میشه)

얼마나 버텨야
چقدر دیگه باید تحمل کنم

나 돌아갈 수 있을까?
تا بتونم برگردم و از نو شروع کنم؟
차갑고 쓸쓸한 밤
یه شب سرد و تنها

아무 생각 없이
بدون هیچ فکری و ایده‌ای

불 꺼진 방안을 걸어 나 홀로
توی اتاق تاریکم تنها قدم میزنم

괜찮다 했었지만
گفتم حالم خوبه

점점 날 잃어가는 것만 같아
اما در واقع حس میکنم که دارم آروم آروم خودم رو از دست میدم."

با پایان صدای دلنشین و بهشتی پارک جیمین سکوت نسبتا طولانی توی استدیو برقرار شد که نهایتا به پخش اگهی بازرگانی ختم شد.

_"جیمین شی حالتون خوبه؟" گوینده که خانمی میانسال بود پرسید و با نگرانی به چشم های خیس جیمین خیره شد.
جیمین دستمال رو از دست سجین گرفت و بعد از پاک کردن اشک هایی که نمیدونست کی بهشون اجازه باریدن داده بود لبخندی زد و گفت: "بله حالم خوبه ، این فقط... حساسیت ساده ای به فصل هاست."
هم خودش و هم سجین هردو میدونستن که جیمین چیزی جز دروغ به زبون نیاورد اما تنها به همین پاسخ بسنده کردن و هیچ کدوم به روی هم نیاوردن که از حال دل دیگری خبر دارن.

با شروع برنامه و کمی پرسش و پاسخ بالاخره به بخشی رسیدن که جیمین میتونست از جانب خودش کمی با طرفدار هاش صحبت کنه.
_"ما میکروفن رو به اقای پارک میدیم تا کمی با طرف دار هاشون راحت باشن." گوینده گفت و میکروفنش رو خاموش کرد.

"همگی امیدوارم که تا اینجا لذت برده باشین پس لطفا خوب به حرف هام گوش کنید." مکثی کرد و ادامه داد: "مطمئنم که گاهی به مفهوم چگونه خوشبخت باشیم فکر کردین. در طی این مدت مقاله های زیادی راجب این موضوع پخش شده که مشکلات اساسی دارن و هیچ کسی معنای واقعیش رو درک نکرده.
معنای واقعیش به صورته که...
نیاز انسان برای کسب تجربیات مثبت بیشتر ، خودش یه تجربه ی منفیه و از طرف دیگه پذیرفتن تجربه ی منفی فردی خودش یه تجربه ی مثبته.
به تعبیر الن واتزاین این قانون وارونه ست. هرچی بیشتر دنبال خوب شدن حالتون باشید کم تر به رضایت میرسید چون این جستوجو درواقع کمبود شما رو به نمایش میزاره. هرچی بیشتر بخواید که جذاب و دوست داشتنی باشید خودتون رو زشت تر میبینید و هرچی بیشتر خواستار عشق و ارامش باشید ، تنها تر و اشفته تر میشید.
آلبرت کاموس میگه که تازمانی که در جستوجوی علل خوشبختی باشی ، خوشبحت نخواهی شد. تا زمانی که به دنبال معنای زندگی باشی ، زندگی نخواهی کرد.
منظور آلبرت کاموس به بیان ساده تر اینه که برای به دست اوردن چیزی تلاش نکن.
تا حالا دقت کردین که وقتی به کاری اهمیت کم تری میدید اون کار رو بهتر انجام میدید؟
نکته جالب در باره ی قانون وارونه اینه که وارونه بودن اون دلیل خاصی داره: ینی اهمیت ندادن نتیجه معکوس داره.
پس بیاید اتفاقات و کار هارو با توجه به ارزش های شخصیتی خودتون به دو دسته اهمیت دار ها و بی اهمیت ها تقصیم کنیم و به چیز های بی اهمیت اهمیت ندیم تا زندگی بهتری داشته باشیم.
درواقع سکوت طلاییه پس زمانت رو هدر نده!."

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

بالاخره بعد از ده دقیقه موفق شد سوار اسانسور بشه ، دکمه ی طبقه مورد نظرش رو لمس کرد و با بسته شدن در نفس عمیقی کشید ، نگاهی به خودش توی ایینه اسانسور انداخت و موهاش رو مرتب کرد. با باز شدن در اسانسور از اتاقک کوچیک فلزی خارج شد و با دیدن تعداد زیاد افرادی که توی طبقه ی سیزدهم در تکاپو بودن ، سر جاش ایستاد و سوتی زد ، با چشم های گرد شده به جنب و جوش ادم ها نگاه کرد و بینشون به دنبال چهره اشنایی گشت که با نشستن دستی روی شونش به سمت صاحب دست چرخید.
_"جئون شی؟" یومه پرسید و درحالی که سورا رو بغل گرفته بود و تکونش میداد لبخند زد.
"آه بله خودم هستم." با تردید گفت و به دختر بچه کیوت توی بغل دختر خیره شد.
_"اونشب راحت به خونه رسیدی؟" چشمکی زد و به سمت اتاقی که نامجون توش مشغول بود حرکت کرد.
جانگ کوک با شنیدن سوالی که دختر پرسیده بود سرجاش خشکش زد و مدت طولانی رو به فکر کردن و انالیز کردن کلمات دختر گذروند و نهایتا دختر خوش خنده ی مقابلش رو به یاد اورد.
با لبخند دنبال یومه دوید و درحالی که هردو  با قدم های تند به سمتی میرفتن خطاب به دختر گفت: "خیلی ممنونم بابت اون شب اگه شما نبودین نمیدونم چطور باید به خونه میرسیدم."
یومه سرش رو تکون داد و جلوی در اتاقی ایستاد. دسگیره رو پایین فشرد و در رو باز کرد.
_"اینجا اتاق کارتونه ، نامجون شی براتون گفتن که استخدام شدید؟" یومه پرسید.
سرش رو به نشونه منفی تکون داد.
یومه هوف کلافه ای کشید و سورا رو توی بغلش جا به جا کرد ، نگاه ترسناکی به نامجون که داخل اتاق سخت مشغول کار هاش شده بود انداخت و با روی باز و لبخند شروع به توضیح دادن کرد: "شما به عنوان دکوراتور تو این شرکت شخصی که برای یکی از ایدل های معروفه کره است استخدام شدید و به عنوان اولین کارتون باید دکور باری که طبقه ششم همین ساختمون درحال ساخت هست رو بچینین و ده روز بابتش فرصت دارین چون برای افتر پارتی بعد از کنسرت باید به زیبا ترین شکل ممکن اماده باشه." مکثی کرد و سورا رو روی زمین گذاشت و دستش رو گرفت: "لطفا از رنگ آبی هم توی دکور استفاده کنید."
با اشاره دست دختر که بهش میگفت باید وارد اتاق بشه ، از چهارچوب در گذشت و در بلافاصله پشت سرش بسته شد.
نگاه متعجبی به در بسته انداخت.
_"وقتی بحث کار باشه بیش از حد جدی میشه ، با اینکه مدیر این کمپانی شخص دیگه ایه اما یومه شی اینجا حرف اول و اخر رو میزنه ، عادت میکنی!" نامجون گفت و برگه هارو انالیز کرد.
جانگ کوک سمت میز نامجون رفت و دست هاش رو فاصله داد تا بغلش کنه که با حرف نامجون سر جاش خشک شد.
_"هنوز یک هفته نشده که اومدی کره این لوس بازیا چیه ، تازه همو دیدیم ، برو پی کارت بزار به کارم برسم." پسر بزرگ تر گفت و رنگ استیج رو توی لپتاپش تغییر داد.
سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و لبخندی زد به سمت میزش رفت و پشتش نشست وسایلش رو بیرون اورد و همونطور که دلش میخواست روی میز و توی کشو ها چید که چشمش به پرونده ی روی میز خورد.
داخل پرونده تمام کار هایی که باید انجام میداد به ترتیب و با جزئیات نوشته شده بود و مقدار بودجه ای که در اختیارش قرار گرفته بود به همراه یک کارت بانکی و کاغذ کوچیک حاوی رمز ، همگی داخل پوشه بودن.
با دیدن مبلغ بودجه اوه بلدی گفت و نفسش رو حبس کرد. شاید بعد از چیدن ۲۴ تا دکور در ماه اخر سال همچین پولی گیرش میومد و دیدن اون همه پول یکجا اونم به عنوان بودجه ی اولیه براش تعجب بر انگیز بود.
سیستم رو روشن کرد و ابعاد و نقشه های سه بعدی که از طبقه ششم روی صفحه مانیتور بود رو چک کرد و روی کاغذ شروع به طراحی چند طرح اولیه کرد.
معمولا معمار ها و طراح های داخلی و دکوراتور های دیگه به این باور داشتن که کشیدن طرح روی کاغذ تا وقتی که سیستم و طرح دیجیتال هست وقت تلف کردنه اما جانگ کوک برای گرفتن ایده و انگیزه همیشه طرح های اولیه رو روی کاغذ پیاده میکرد.

پنج ساعت از شروع کارش گذشته بود و سخت مشغول کار بود ، گاهی نگاهش رو به نامجون میداد و با دیدن هیونگش که با لبخند محوی غرق کار شده انرژی میگرفت و به کارش ادامه میداد.
هفته ی پیش نامجون باهاش تماس گرفته بود و گفته که بخاطر یکی از دونسنگ هاش داره به کره برمیگرده تا تو کمپانی تازه تاسیسش کار کنه و بهش کمک کنه و به جانگ کوک هم پیشنهاد کار داده بود چون توسط جونگهی متوجه شده بود که پسر کوچیک چند روزه به دنبال کار میگرده و نهایتا دست خالی به خونه برمیگرده. جانگ کوک هم که واقعا از بی پولی رنج میبرد تصمیم گرفت پیشنهاد هیونگش رو قبول کنه و اصلا هم از تصمیمش پشیمون نبود.

به طرح هاش نگاه میکرد و سعی میکرد از بینشون بهترین رو انتخاب کنه تا با نرم افزار های دیجیتالی مدل سازیش کنه و نهایتا ابزار ، مصالح و مبلمان مورد نیازش رو سفارش بده و شروع به تکمیل دکور کنه.
با تقه ای که به در خورد سرش رو بالا گرفت و با باز شدن در و ورود پسری که قد نسبتا بلند و چهره ی زیبایی داشت اخم هاش توی هم رفتن.
چهره ی پسر بیش از حد اشنا یود و حسی انتهای قلبش بهش میگفت و که از این پسر خوشش نمیاد با اینحال وقتی پسر با ذوق و خوشحالی به سمت هیونگش رفت و ابراز دلتنگی کرد ، فکر کرد که شاید بهتر باشه به احساسات منفی درونش گوش نده.

پسر ناشناس با لبخند گوشه ی میز نامجون نشسته بود و تنها بعد از سلام کوتاهی که به جانگ کوک داده بود دیگه اهمیتی به پسر جوون توی اتاق نداه بود و از وقتی اومده بود یکسره راجب شخصی به اسم موچی و خودش حرف میزد و برای هیونگش که با کنجکاوی و روی باز بهش گوش میداد از کارهایی میگفت که اون دو در طی پنج سال اخیر انجام داده بودن.

با ورود یومه و پیوستنش به جمع اون دو فضای ساکت و مطلوب جانگ کوک برای کار کردن به کلی نابود شد. پس وسایلش رو برداشت و بدون توجه به اون سه نفر از اتاق خارج شد. با کمی پرس و جو فهمید که روی پشت بام که طبقه بیستم قرار داره فضایی برای نشست و استراحت کردن کارمند ها وجود داره پس سوار اسانسور شد و خودش رو به پشت بام رسوند. روی صندلی ها نشست و مشغول کارش شد.
"اما چهره ی اون پسر زیادی اشنا بود." گفت و شونه هاش رو بالا انداخت و بعد از کمی فکر کردن و نرسیدن به نتیجه مطلوب ، قلم آی‌پدش رو دست گرفت و شروع به کشیدن طرح هایی کرد که مثلشون پیدا نمیشد.

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

با رسیدن اسانسور از طبقه بیستم به لابی فحشی نثار کسی که تا طبقه بیست رفته بود کرد و بعد از سوار شدن دکمه ی طبقه سیزدهم رو فشرد.
نگاهی به سجین خسته و بی حال انداخت و لبخند کوتاهی زد. با باز شدن در به سرعت خارج شد به سمت یونا رفت.
"یونا شی ، یکمه شی کجاست؟" پرسید و منتظر به دختری که با دیدنش لبش رو گاز گرفته بود و حالا با اخم مشغول ترمیم گریمش شده بود نگاه کرد.
دختر با تمرکز بالایی که رو گریم جیمین داشت اروم و اهسته جواب داد: "تو اتاق اقای کیم."
"کدوم کیم؟" کاملا جدی پرسید.
_"کیم نامجون جیمینا ، کیم نامجون." دختر گفت و بعد از زدن مقداری رژ لب روی لب هاش بهش اجازه داد که بره و به کارش برسه.

بعد از تشکر کردن از یونا به سمت اتاق دکوراتو ها که کنار اتاق طراح ها بود رفت و وارد شد که با دیدن پسری که روی میز نشسته بود و بلند بلند قهقهه میزد با ذوق خندید و تقریبا فریاد زد:

"تهیونگااااا کی برگشتی؟؟؟"

To be continued...

_________________________________

شرط اپ پارت بعدی ۱۵ تا ووت و پنج تا کامنته.
ممنون از همراهیتوننن♡

Lanjutkan Membaca

Kamu Akan Menyukai Ini

105K 1.8K 20
What if someone with powers similar to Bloom existed? This is a story about an Enchantix fairy named Luna Crystal. The Princess of Crystalia. She cha...
19.2K 384 12
Qui troverete delle oneshot sugli Stray Kids! (BoyXBoy) If you don't like don't read : ) . Avviso: queste oneshot sono principalmente smut.
44.6K 1.5K 24
''إن لم تكن بلا شعر أو صدر لظننتها فتًا'' إن كنت بلا قضيب ل ظننتك فتاه يا فاسق'' جيون جونعكوك فرانسيسكا أنشون