Bamzi / بــامــزی

נכתב על ידי mahta_a_kh

10.2K 995 154

اگه عاشق تصور کردن ویکــوک در نقش پــدر هستی، اصلا بامــزی رو از دست نده فیکشــن: بــامــزی BAMZI کاپــل: و... עוד

part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11🔞
part 12

part 6

664 72 15
נכתב על ידי mahta_a_kh

هوا به شکل دلپذیری خنک بود و باعث میشد جونگکوک بخواد تا از هر لحظه اش به بهترین نحو در کنار خانوادش استفاده کنه

این مدت انقدر بهشون سخت گذشته بود که به تفریح نیاز داشته باشن و تهیونگ برای رفع کسالت همسرش، این ایده رو حتما پیاده میکرد

جونگکوک: خوابت میاد عزیزم؟

به چشمای خمار پسرکوچولوش نگاهی انداخت و موهای نرم جیمین رو نوازش کرد و سپس به قصد بلند کردنش خم شد اما دستای تهیونگ مانع شدن و پس از این که جیمین رو از کوک قاپید، به سمت ماشین حرکت کرد

جونگکوک: تا کی قرار که تو کارامو انجام بدی و منم نقش بازی کنم که خیلی خوشحالم؟

تهیونگ با احتیاط جیمینو روی صندلی مخصوص کودک گذاشت و سپس در عقب ماشین رو بست

تهیونگ:شاید تا ابد بخوام لوست کنم!

جونگکوک درحالی که از شنیدن کلمه لوس آتیش گرفته بود، با حرص به سمت جلو دوید تا از در خونه خارج بشه و به خدمت تهیونگ برسه اما با گیج رفتن سرش به چارچوب چنگ زد و دقایقی در سکوت روی پاش ایستاد

تهیونگ: خوبی؟؟؟؟

تهیونگ با نگرانی به سرش دست میکشید و ازش میخواست تا دوباره بهش تکیه بده

جونگکوک اما هنوز طاقت نداشت که چشماش رو باز کنه پس توی همون حالت ایستاد

زمانی که بالاخره چشماش رو باز کرد، با صورت تار تهیونگ روبه‌رو شد اما نمیخواست که همسرش رو بیش از این نگران کنه پس سکوت کرد

جونگکوک:دیرمون میشه!

و بدون اینکه به تهیونگ اجازه پرسیدن سوال های بیشتری رو بده، به سمت ماشین رفت و تهیونگ هم به اجبار دنبالش راه افتاد

تهیونگ: مطمئنی که حالت خوبه؟

جونگکوک لبخندی زد و سپس در ماشین رو باز کرد و همونطور که تهیونگ بهش تذکر داده بود، با احتیاط وارد شد

جونگکوک: اگه باعث میشه تا دست از نگرانی برداری، باید اعتراف کنم که از تو سرحال ترم!

تهیونگ آهی کشید و درحالی که مطمئن بود اون داره یه چیزی رو ازش مخفی میکنه، روی صندلی راننده قرار گرفت

به محض اینکه که ماشین رو استارت زد، صدای آشنای جیمین به گوش رسید که طبق معمول از پدرهاش سوال های عجیب زیادی میپرسه!

جیمین: زدم؟

جونگکوک به سمت پسرکش که روی صندلی کودک خم شده بود، چرخید و سپس آب دهانی که دور لباش جمع شده بود رو به کمک دستمال پاک کرد

جونگکوک:چی زدی عزیزم؟

جیمین:مِواک

جونگکوک درحالی که هر بار پس از شنیدن یه کلمه جدید از زبون پسرکش بی نهایت ذوق زده میشد، با هیجان مضاعفی از تهیونگ پرسید

جونگکوک:چی میگه؟

تهیونگ همونطور که هنوز توی فکر و خیالات دردناک فرو رفته بود، فقط به سادگی پاسخ داد

تهیونگ:مسواک!

سپس به طرف همسر بیخیالش چشم چرخوند و معترضانه غرید

جونگکوک: صد بار بهت گفتم که جلوی بچه، مسواکو توی حلقم فرو نکن

تهیونگ فرمون رو یه دستی چسبید و سپس با همون حالت شوخ طبع همیشگی جواب داد

تهیونگ:دندونات رو تمیز کردم پرنس! دیکمو جلوی بچه توی باسنت فرو نکردم که اینطور بهم اعتراض میکنی

جونگکوک چشماش رو با خجالت بست و تمام توانش رو جمع کرد تا با قدرت زیاد توی سر همسرش بکوبه که مشغول خندیدن به همراه پسرش بود و سپس با صدای بلندی که نشان از حرص بود،فریاد کشید

جونگکوک: کییییم تهیووووونگ!؟؟؟

////////////////////////////////////////////////////////////////////

تهیونگ درحالی که ‌جعبه های سنگین رو بلند میکرد،تمام حواسش رو به جیمین کوچولویی داد که بین ظروف شیشه‌ای که هنوز جمع نشده، میچرخید و باعث نگرانی پدرش میشد

تهیونگ: اینکه چرا صاحبخونه یه حرومزاده واقعیه رو باید از مادرش بپرسی

جونگکوک به سرعت دست سالمش رو دور سر جیمین پیچید تا گوش های بچه که با چشمای تخم‌مرغی به باباش خیره بود رو بگیره

جونگکوک: چرا جلوی بچه از این الفاظ زشت استفاده میکنی؟؟؟

تهیونگ: اون که به هر حال چیزی متوجه نمیشه

سپس بدون توجه به نگاه ترسناک جونگکوک، چسبی که باهاش کارتن ها رو میبست، روی زمین رها کرد و چهار زانو زیر پای جیمین نشست تا انگشتش رو به دماغ کوچولوش بکوبه

جیمین: ژِشت هِ

سعی کرد تا آپا تهیونگ رو مثل پاپا جونگکوکی دعوا کنه و سپس زیر چشمی به کوک نگاه کرد و زمانی که اون رو مشغول ادامه کارش دید، سرش رو به سمت تهیونگ کج کرد تا تیر خلاص رو به سمتش شلیک کنه

جیمین:حرومی!

تهیونگ چشماش رو از شدت تعجب درشت کرد و سپس لبش رو از بیرون گاز گرفت

تهیونگ: باید از قدرت یادگیری این بچه ترسید

جونگکوک با قیافه حق به جانبی پوزخند زد و باعث شد تا تهیونگ آه بکشه

تهیونگ :من میرم تا بازم کارتن پیدا کنم... میتونی تنها بمونی؟

جونگکوک:یه لحظه صبر کن‌! بچه رو کجا میبری؟

به جیمینی اشاره کرد که زیر بغل تهیونگ توی هوا معلق مونده و داره انگشتش رو به زور تهدیدهای پاپا میمکه تا چیزی رو لو نده

تهیونگ: خصوصیه!

جونگکوک: بله؟؟؟؟

جونگکوک با تعجب حرکات اون دو موجود عجیب رو با چشماش دنبال میکرد

درست توی همون لحظات حساس، جیمین از غفلت تهیونگ استفاده کرد و انگشتی که به زور پاپا توی حلقش جا داده بود تا بیش از این حرفی نزنه رو از دهانش بیرون کشید و توی لحظه آخری که میخواست از در خارج بشه، بالاخره آبروی تهیونگو روی زمین ریخت و راحت شد!

جیمین:بهت دُفت صوصیه حرومی!

رو به جونگکوک فریاد کشید و باعث شد تا تهیونگ حتی از قبل هم شرمنده تر بشه و برای فرار از خشم جونگکوک، به سرعت سمت در خروجی درحالی دوید که جیمین توی دستش مثل عروسک تکون میخورد

////////////////////////////////////////////////////////////////////////

تهیونگ مثل فرشته ی عذاب دور جونگکوک میچرخید تا پس از خرابکاری پسر دردسرسازش، از الهه ی غرور عذرخواهی کنه!

تهیونگ:من که عذرخواهیم کردم! کوک لطفا...داری به اندازه جیمین، بچه میشی!

جونگکوک جلوتر از اون دو نفر، با سرعت باورنکردنی راه میرفت تا به اولین بنگاه املاک برسه

جونگکوک: نمیخوام منم مثل تو جلوی بچه دهنم رو باز کنم وگرنه...

انگشتش رو به نشونه تهدید سمت تهیونگ بالا گرفت اما با دیدن چشمای درشت جیمین که منتظر تقلید از رفتارش ایستاده، همون انگشت رو به سمت بینی تهیونگ تغییر مسیر داد و سپس با لبخند رو به پسرکش پرسید

جونگکوک :با پاپایی شوخی کنیم مینیییی؟؟؟

تهیونگ:حتما باید انگشتتو توی دماغم میکردی؟بدون اینکار نمیشد شوخی کرد؟عح‌عح

با حرص دست به بینی خودش کشید و باعث شد تا اون دو نفر به رفتارش بخندن

جونگکوک: اعتراض کن تا بهت نشون بدم!

انگشت دماغیش رو با همون حالت خندون به لباس تهیونگ مالید و سپس وارد بنگاه شد

جونگکوک:خسته نباشید جناب...ما دنبال یه خونه....

جیمین:میکَرتیم
جیمین به سمت میز مرد از بغل پدرش خم شد و جای جونگکوک جمله رو تکمیل کرد

جونگکوک با خجالت سعی کرد تا جمله ای که جیمین به روش خودش کامل کرده بود رو اصلاح کنه

جونگکوک:بله میگردیم

تهیونگ پسرکش رو توی بغل بالا تر انداخت و انگشتش رو روی لب های خیسش گذاشت تا ساکتش کنه

+چقدر هزینه میکنید؟

تهیونگ: متاسفانه بودجه زیادی نداریم!

+با این شرایط نمیشه به راحتی خونه ای مناسب برای سه نفر پیدا کرد

جیمین درحالی که اصلا از جواب مرد راضی نشده بود، این بار خودش رو کاملا روی میزش انداخت و توی صورتش فریاد کشید

جیمین:بِکَرت

و البته که باعث شرمندگی خانوادش و خنده ی مرد میانسال شد

+میگردم فسقلی!

مرد با لبخند دستی به لپای آویزون جیمین زد و سپس سرش رو نوازش کرد

جونگکوک این بار به جای تهیونگ، به کمک همون یه دستش جیمین رو دوباره بلند کرد

تهیونگ:حتی یه اتاقم نمیشه؟

اونقدر درمانده بود که بخواد به هر چیزی قانع بشه اما یک اتاق، اصلا مناسب خانواده ی سه نفره نبود پس تعجبی که توی چشمای مرد موج میزد، چیزی به جز شرمندگی برای خانواده کیم به همراه نداشت

ادامه دارد...

המשך קריאה

You'll Also Like

2.2M 112K 63
↳ ❝ [ INSANITY ] ❞ ━ yandere alastor x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, (y/n) dies and for some strange reason, reincarnates as a ...
991K 53.6K 35
It's the 2nd season of " My Heaven's Flower " The most thrilling love triangle story in which Mohammad Abdullah ( Jeon Jungkook's ) daughter Mishel...
917K 34.9K 83
𝗟𝗼𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗵𝗲𝗿 𝘄𝗮𝘀 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 𝗳𝗶𝗿𝗲, 𝗹𝘂𝗰𝗸𝗶𝗹𝘆 𝗳𝗼𝗿 𝗵𝗲𝗿, 𝗔𝗻𝘁𝗮𝗿𝗲𝘀 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 �...
425K 15.1K 92
The story is about the little girl who has 7 older brothers, honestly, 7 overprotective brothers!! It's a series by the way!!! 😂💜 my first fanfic...