My special omega

By miss-sahel-asb

285K 33K 4.2K

My special omega تهیونگ یه امگای کیوته که مجبور میشه از خونه فرار کنه و بخاطر اینکه کسیو نداره میره توی یه پا... More

ساحل صحبت میکنه!!
معرفی شخصیت ها
پارت یک(جئون جونگکوک)
پارت ۲(تو امگایی؟)
پارت ۳(با اون امگا چیکار کنیم؟)
پارت ۴(دارم برمیگردم)
پارت ۵(کار کدومتون بوده؟)
پارت ۶(من باردارم)
پارت ۷(دیدار)
پارت ۸(تو گوش و دم داری؟)
پارت ۹(من میخوام بدونم)
پارت ۱۰(حقیقت)
پارت ۱۱(دیگه تموم شد)
پارت ۱۲(اشتی)
پارت ۱۳(ما قرار میزاریم)
پارت ۱۴(دوست پسرم میشی؟)
معرفی شخصیت ها ۲
پارت۱۵( باید اماده بشیم)
پارت ۱۶(من دوست دارم)
(تیپ مهمونی)
پارت ۱۷(با اون کسی که دوسش داری ازدواج کن)
پارت ۱۸(جین راهی خونه بخت میشود😂)
پارت۱۹(یونمین)
پارت ۲۰(رات)
پارت ۲۱(بیا تاهمیشه باهم زندگی کنیم الفای من)
پارت ۲۲(امگای کیم نامجون)
پارت ۲۳(چانگ)
پارت ۲۴(دوست دارم بچمون پسر باشه)
پارت ۲۵(میخوام برات حلقه بخرم)
پارت ۲۶(بهم بگو اوما)
پارت ۲۷ (برای بار دوم مارک شدم)‌
پارت ۲۸(پاپی خریدم)
پارت ۲۹(ببخشید که اینشکلی ام)
پارت ۳۰(بیول)
پارت ۳۱(احتمال نجاتشون کمه)
پارت ۳۲(برگرد پیشم)
پارت۳۳(دوقلو ها)
اطلاعیه ۲
پارت ۳۴(بچه میخوام)
پارت ۳۵(همینو میخوام)
رایترتون مرد...
پارت ۳۶(گرگ جئون)
حتما بخونین
پارت ۳۷(تولدت مبارک)
پارت ۳۸(این اخر قصست؟)
پارت ۳۹(امگای من کجاست؟)
پارت ۴۰
پارت ۴۱(خدای مرگ)
پارت ۴۲(منو نبرین تیمارستان)
پارت ۴۳(اوضاع بهتره)
پارت ۴۴(چجوری یه جین بگم)
پارت ۴۵(جئون به درک واصل شد)
پارت ۴۶(نام هی بارداره)
پارت ۴۷(دوقلو ها دنیا میان)
پارت ۴۸(خداحافظ ددی)
پارت ۴۹(نامه دوم)
پارت ۵۰(یونجون)
پارت ۵۱(گوی دوم نابود شده)
پارت ۵۲(پنج ماهه الفامو بو نکردم)
پارت ۵۳(منو یونجون هم دوست داریم)
پارت۵۴(دخترت بوسه اول پسرمو گرفته)
پارت ۵۵(تبعیدتون کنم)
پارت ۵۶(گوی چهار)
پارت ۵۷(پنج تا نگین)
پارت 57(خبرای خوبی در راهه)
پارت ۵۸(تهیونگی بارداره)
پارت ۵۹(میخوام کار کنم)
پارت ۶۰(لونا)
پارت ۶۱(بچه سوم)
پارت ۶۳(تولمون پسره)
پارت ۶۴(زورگوی بیشعور)
پارت ۶۵(پیک نیک)
پارت ۶۶(فکر کنم دوست دارم)
پارت ۶۷(تکون نمیخوره)
پارت ۶۸(تنهام نزار)
دلیل نبودنم
پارت ۶۹
پارت ۷۰(تولد کوکیه)
پارت ۷۱(هدیه ارزشمند)
پارت ۷۲(ما نگهش میداریم)
پارت ۷۳(اعدام)

پارت ۶۲(اسیبی بهش نمیرسه)

2K 247 46
By miss-sahel-asb

گرگ چشم قرمز روی پنجه هاش ایستاد،گوشای مثلثی شکلشو تکون داد و با جستی کوچیک روی تخت پرید،ته مثل همیشه با چشمای قلبی شکلش به گرگ الفاش نگاه میکرد و برای خزیدن بین خزهای مشکیش لحظه شماری میکرد...
تهیونگ:الفا...
Jk دمشو تکون داد و جلو رفت،بینیشو کمی تکون داد و پوزشو به پیراهن امگاش کشید...
Jk:درش بیار،زود...
و منتظر شد تا بالاتنه امگاش برهنه بشه،دوباره پوزشو جلو برد و اینبار شکم تخت امگاشو بویید،چشماش برقی زدند و زبون صورتیشو به شکمش کشید که بدن امگاش لرزید...
Jk:یه معجزه اینجاست...توله ای که خیلی وقته میخواستمش رو تو شکمت داری..
تهیونگ:اینسری ازش محافظت میکنم،قول میدم...به دنیا میارمش الفا..
و دستشو به گوش الفاش کشید،گرگ خرخری کرد و سرشو روی شکم امگاش گذاشت و با خیال راحت چشماشو بست..
Jk:بیشتر از تولمون باید مراقب خودت باشی...خوب بخور و خوب بخواب،به اون الفای حسودتم بگو من نمیخوام ترو بخورم اینقدر جلومو نگیره...وگرنه دفعه بعد استخوناشو خورد میکنم و بیرون میام...
تهیونگ:باهم دیگه در نیفتین لطفا...
Jk:نمیزاره من بیرون بیام و باهات وقت بگذرونم،ترو فقط مال بعد انسانیش میخواد و میترسه من بلایی سرت بیارم..
تهیونگ:تو به من اسیبی نمیزنی..من دوست دارم باهات وقت بگذرونم...
Jk:مطمعن شو همین حرفارو بهش میزنی و بهش میفهمونی که منم میتونم ترو پیش خودم داشته باشم..
و خودشو بالا تر کشید، با پوزش چونه تهیونگ رو بالا فرستاد و بینیشو به مارک جفتش رسوند،لیس های کوچیکی به مارکش میزد و نفس های داغشو توی گردنش میفرستاد...تهیونگ دستاشو دور گردن گرگ حلقه کرد و از موقعیتشون لذت برد...الفا با ملایمت امگاشو میلیسید و پنجه مشکیشو روی تنش حرکت میداد...تهیونگ بوسه ای به بینی الفاش زد و زیر پوزه گرگ رو نوازش کرد...گرگ پوزشو بالا داد و خودشو بالاتر اورد تا دسترسی تهیونگ به گلوش راحتر باشه..خرخری کرد و از نوازش امگاش لذت برد...
تهیونگ شکم الفارو دست کشید و انگشتای بلندشو بین خزای متراکمش تکون داد،گرگ ضعف کرده پاهاشو ازهم فاصله داد و روی کمر خوابید،زوزه ارومی کشید و دمشو تکون داد..تهیونگ با شادی بین پاهای الفاش خزید و توی بغل گرگ قرار گرفت،Jk پاهاشو دور تن ته محکم کرد و دمشو روی پاهای ته انداخت..
Jk:گرگ کوچیک من...تو و تولمون عزیزای منین پس خیلی باید مراقب خودتون باشین...
تهیونگ:چشم الفا...
Jk:به الفات بسپار بیشتر پیشت باشه،اینجوری میزاره منم بیام بیرون و با امگام حرف بزنم..
تهیونگ:میخوای تبدیل بشم؟کنار وی باش...
Jk:منو وی تمام روزامونو پیش همیم،همونجور که من میخوام پیش تو باشم،بزار وی هم گاهی وقتی با شوهرت وقت بگذرونه هوم؟
تهیونگ: باشه الفا..بوی خیلی خوبی میدی...
و سرشو توی گردن مخملی گرگ فرو کرد و نفس کشید..
Jk:نرفتی هنوز تا دکتر چکت کنه؟
تهیونگ:میرم..تازه باردار شدم و تولمون خیلی کوچیکه،زوده برای دکتر رفتن...
Jk:زود نیست..نمیخوام اتفاقی براتون بیفته امگا،لطفا برو تا از سلامتیت مطمعن بشی...تو دیگه نمیتونی نسبت به خودت بی تفاوت باشی،باید بیشتر از قبل به خودت اهمیت بدی...
تهیونگ:وقتی کوک رو دیدم بهش میگم تا ببرتم...نگرانم نباش...
Jk:چجوری نگران امگای قشنگم نباشم؟تو جفتمی ته،تو و وی تنها چیزی هستین که من دارم و جفتتون رو عاشقانه میپرستم...
تهیونگ:وی هیچوقت ازت شکایت نمیکنه،همیشه ارومه و خیلی کم پیش میاد بیقراری کنه.بخاطر اینکه تو خیلی مهربونی...
Jk:الفا با تمام وجودش از وی مراقبت میکنه و دوسش داره،اگه کوک نسبت بهت یه کوچولو داره سردی میکنه بگو تا دیوونش کنم...
تهیونگ:نیازی نیست،کوک همیشه حواسش هست و کم نمیزاره،اونم بعد دیگه توعه و مثل تو مهربونه...
گرگ دمشو به شکم امگاش کشید و لبای امگاشو لیسید...
Jk:خانوادمون با اومدن تولمون بزرگتر میشه..وی خیلی خوشحاله و همش زوزه میکشه..
تهیونگ:من هم خیلی خوشحالم که میتونم تولمونو توی خودم رشد بدم و بدنیا بیارمش...
Jkخرناس ارومی کشید و چشماشو بست،بعد از چند ثانیه دوباره تیله های سرخشو به صورت تهیونگ دوخت و لب زد...
Jk:من دیگه باید برم ته..وی داره بیقراری میکنه و صدام میکنه..زود به زود میام پیشت،تو بارداریت کنارتم...
تهیونگ سری تکون داد و پوزه الفاشو برای هزارمین بار بوسید...
تهیونگ:دوست دارمJk...منتظرت میمونم...مراقب خودت و وی  هم باش...
گرگ لیسی به لبای امگاش زد..
Jk:تو هم مراقب خودت و تولمون باش امگا...Jkعاشقته...
و ثانیه ای بعد جای خزهای مشکی رنگ گرگ تن عضله ای کوک دور بدن امگا حلقه شده بود..کوک با دقت به صورت امگاش خیره شد و بعد پیشونیشو بوسید...
تهیونگ:اینقدر باهم لج نکنین..چرا جلوشو میگیری اخه؟
کوک:گرگ بی خاصیت،نمیخوام بیاد پیشت..
تهیونگ:خب اون گرگته،من امگاشم،حق داره بخواد کنارم باشه..من دوسش دارم پس بزار ببینمش...
کوک:خیلی خب...باشه..دیوونم کرده دیگه...هم تو هم وی عاشقشین...
تهیونگ:وی رو دیدی؟
کوک:اوهوم..همش از خوبیای الفاش گفت،حسودیم شد...
تهیونگ قهقهه ای زد و با خنده جواب داد..
تهیونگ:به خودت حسودیت شد؟..
کوک:اره،اینکه هر دوتاتون اینقدر دوسش دارین عصبیم میکنه..
تهیونگ:تو و jk از هم جدا نیستین کوکی،جفتتون یکی هستین...باهم کنار بیاین،همونطور که وی نیاز داره با تو وقت بگذرونه و تو پیشش باشی کنم منم گرگتو میخوام..لطفا با هم لجبازی نکنین...
کوک:اوهوم..باشه...نمیدونم با اینهمه چنگی که میزنه بهم چطوری میتونه مهربون باشه،رسما دیوونس..
تهیونگ:بهت چنگ میزنه چون داری جلوشو میگیری،وگرنه خیلی مهربونه،وییی وقتی پیششم با اینکه تقریبا دو برابرمه اما اصلا نمیترسم ازش،خیلیم صافت و عاشقه..
کوک:بسه بسه..منم عاشقم،منم همینطوری دوست داشته باش...
تهیونگ به حسودی الفاش خندید و بوسه ای به لبای صورتیش زد..
تهیونگ:تو رو که بیشتر از هرچیزی دوست دارم ددی..تو علاوه بر الفام پاپای نی نیم هم هستی،یه توله ازت دارم چطور عاشقت نباشم؟
کوک لبخند پهنی زد و امگارو فشرد..
کوک:قربون تو و توله تو شکمت برم من...فردا زنگ میزنم به جین تا ادرس دکترشو بگیرم و بریم تا ببینتت..
تهیونگ هومی کشید و نوک انگشتاشو به سینه پهن و سفت الفاش کشید و خودشو لوس کرد،برخلاف جین که از همین اول بارداریش مودی و بداخلاق میشد،ته بشدت بغلی و لوس بود و تماما اویزون الفاش بود...کوک با کمال میل امگاشو همراهی میکرد و از مدام تقاضای بغل کردن ته غرق لذت میشد...
تهیونگ:بنظرت کوچولومون یه دختره یا پسر؟
کوک:نمیدونم بیبی،ممکنه هر کدومش باشه...
تهیونگ:تو دوست داری کدوم باشه؟
کوک:فرقی نداره ته..هرچیم باشه از بدن توعه و من دوسش دارم.ولی اممم..یه امگا باشه،یه امگا مثل تو...همینقدر دوستداشتنی و خوشکل باشه..
تهیونگ:من دلم میخواد یه پسر داشته باشم،یه الفای قوی که مهربون باشه...
کوک:اوهوم اینم خوبه...بیا دعا کنیم که به خوبی دنیا بیاد و بزرگ بشه،مهم نیست چی باشه..سعی کنیم یه ادم خوب بزرگ کنیم...کسی که بهش افتخار کنیم و دوسش داشته باشیم...
تهیونگ:هومم..
کوک سرش رو پایین برد و لیسی به زیر گوش امگاش زد و همون نقطه رو مکید،لباش رو روی پوست گردن امگاش کشید و زبونشو به نقطه نقطه گردنش کشید و بعد چونه کوچیک تهیونگ رو کمی گزید..نفس های تهیونگ کمی تند شده بودند و سرشو بالا برده بود تا فضای بیشتری به الفاش بده و با حس زبون الفاش میلرزید...کوک به جای قبلیش برگشت و پیشونی امگاشو بوسید و نرم زمزمه کرد..
کوک:بنظرت ممکنه مشکلی پیش بیاره؟انجام دادنش اذیتت نمیکنه؟
تهیونگ:نمیدونم دد...هنوز خیلی کوچولوعه و فکر نکنم بهش اسیبی برسه...
کوک:خیلی خب،اروم انجامش میدم..نمیزارم مشکلی برات پیش بیاد..
و لبشو به لبای خیس و سرخ امگاش رسوند...🔞🔞🔞اسمات🔞🔞🔞
تهیونگ هومی کرد و گذاشت کوک روش خیمه بزنه،سلطه الفاشو رو دوست داشت و گرگش کاملا از اینکه سنگینی سلطه الفاشو حس کنه راضی بود...
کوک با ملایمت لبای قرمز تهیونگ رو میمکید و با دستش کمر باریکشو نوازش میکرد،صدای خیس مکیدن لباشون به گوش میرسید و هر دو با لذت با لبای هم بازی میکردن..کوک زبونشو توی دهن امگاش فرستاد و با حس حلقه شدن لبای امگاش دور زبونش ضعف کرد...تهیونگ زبون الفاشو مک زد و کمی سرشو جلو و عقب برد تا ساکش بزنه..کوک سرشو عقب برد و چند بار روی لبای بسته امگاش رو زبون زد..بوسه ای به نوک بینیش زد و بعد چونشو بین دندوناش گرفت..تهیونگ سرشو دوباره عقب کشید و با حس گزیده شدن سیب گلوش نالید،کوک گازی به سیب گلوش زده بود و حالا سعی در کبود کرد بقیه گردنش داشت و همزمان دستشو توی شلوار امگاش برده بود و بوتای گردشو میمالید..تهیونگ چنگی به شونه الفاش زد و اخ ارومی گفت..کوک بالزهاشو بین انگشتاش بازی میداد و دست سردشو به رونای ته میکشید...
تهیونگ کمی الفاشو هول داد و روی شکم الفاش نشست و لباسشو بالا زد،دهنشو به پک های شکمش رسوند و لیسی بهشون زد و اونارو توی دهنش برد و خیسشون کرد...کوک هیسی کشید و منتظر موند تا امگاش به ارومی شکم سفتش رو کبود کنه..بعد اونو به کمر روی تخت خوابوند و کمی جلوی شلوارشو پایین کشید تا دیک امگاشو ببینه..تهیونگ با حس انگشتای الفاش روی دیک صورتیش شکمش رو داخل برد و تند نفس کشید...
کوک اونو بین دستش گرفت و کمی مالیدش،انگشتشو به سرش زد و به پیچ خوردن امگاش خیره موند..نیپل کمی برامده تهیونگ رو توی دهنش برد و مثل یه نوزاد مک های نامنظم و کوچیک و بزرگی رو بهش زد و به نفس زدن هاش گوش داد..همچنان که دیک امگاش رو بازی میداد به سمت شکمش رفت و زبون داغشو توی ناف کوچیک امگاش فرو کرد که ناله بلند تهیونگ جوابش رو داد،تمام شکم امگاشو بوسید و با لیسیدن دوباره سینه هاش سرش رو به شکم امگاش رسوند و لب زد..
کوک:توله پاپا یکم کوچولو تر بشو که اسیب نبینی...پاپایی یه کار کوچولو با اپا داره و زود تموم میشه،قول میدم اذیتت نکنیم..
و زیر شکمش رو بوسید،دیک هارد شده تهیونگ رو توی دهن برد و پر سر و صدا خوردش..تهیونگ موهای الفاشو توی چنگ گرفت و جیغ ارومی زد..کمی ساک زد و بعد بلند شد،شلوار و باکسرش رو بیرون اورد و به سمت امگاش رفت،کنار سرش دو زانو نشست و گردن امگاشو با دست گرفت،لبش رو بوسید و با ملایمت دیک بزرگشو توی دهن امگاش فرو برد..
کوک:خوب بخورش بیبی بوی..
تهیونگ دستشو به دیک الفاش رسوند و توی دهنش جابجاش کرد،روی شکم چرخید و بوتشو بالا داد،کلاهک دیک الفاشو مکید و پریکامشو خورد،بوتش رو به سمت الفاش گرفت و اسپنکی دریافت کرد و کمی جلو پرید..کوک به امگاش کمک کرد و دیکشو تا اخر به خوردش داد،توی دهنش ضربه زد و از گرمای دهن کوچیکش لذت برد...تهیونگ مثل گربه ها اونو لیس میزد وباهاش بازی میکرد..کوک به چهره کیوت امگاش خیره بود و از خوردن دیکش توسط دهن امگاش نهایت لذت رو میبرد..
تهیونگ با اشتیاق دیک بزرگ الفاشو خورد و بالزهاشو تماما توی دهنش مزه کرد..کوک دیکشو از دهن امگاش بیرون کشید،بوسه ای به لبای متورم امگاش زد و از جاش بلند شد،کاندومی رو بیرون اورد و توی دست امگاش گذاشت..تهیونگ رو دوباره به کمر خوابوند و بعد از بوسیدن لباش پاهاشو رو طرف بدن امگاش گذاشت..
کوک:هر وقت به اندازه کافی امادت کردم میتونی کاندوم بزاری برام..
و سرش رو پایین برد تا همزمان با خوردن امگاش اونو با انگشتاش اماده کنه..انگشتای کشیدش رو به اسلیک خوشبوی امگاش اغشته کرد و اونو لیس زد تا بخورتش..بعد تک تک انگشتاشو اروم توی سوراخ امگاش برد و سعی کرد تا جایی که میتونه امگارو با انگشتاش اماده کنه و از درد احتمالی که قراره بهش وارد بشه تا حدودی جلوگیری کنه..تهیونگ با نفس نفس نالید و به رون های ورزیده و درشت الفاش چنگ زد و سعی کرد از انگشتای الفاش که داشتن پروستاتشو فشار میدادن فرار کنه..جیغ ارومی زد و دوباره دیک الفارو توی دستاش گرفت و تلاش کرد حواسشو پرت کنه...کوک با بدجنسی پروستاتشو له میکرد و حتی اجازه درست نفس کشیدن به تهیونگ نمیداد...اما با نفس تنگی بیشتر پاهاشو فاصله داد و داد کلافه ای کشید..
تهیونگ:ا..الفا..اهه
کوک با نیشخند از روی بدن امگاش بلند شد و اجازه داد تهیونگ نفسی تازه کنه،ته سریع بسته کوچیک کاندوم رو باز کرد و بعد اونو با کاندوم پوشوند...کوک کمی عضو امگاشو توی دستاش مالید و کمکش کرد به پهلو بخوابه،بعد دستشو رو زیر رون امگا انداخت و پاهاشو از هم فاصله داد،کمی لوب هلویی رو به سوراخ بازشده امگاش زد و با گرفتن کمر باریکش کم کم دیکشو داخل بدن امگا فرو برد..تهیونگ به محلفه زیر تنش چنگی زد و جیغ کشید..
تهیونگ:هنوزم..برام بزر...اییییی..بزرگیییی..فاک درد..دارههه...
و سرشو به تشک کوبید..کوک پشت گردن خوشبوی امگاش رو بوسه میزد و اروم کارشو پیش میبرد تا امگاش بتونه تحمل کنه...
کوک:هییش،اروم بگیر بیبی..نفس بکش و روی لذتش تمرکز کن،کمی تحمل کن تا سوراخت منو تو خودش جا بده..
تهیونگ سری تکون داد و منتظر شد الفاش ضربه های ارومشو شروع کنه،با تکون خوردن الفاش چشماش گشاد شدن وبا درد به بازوی الفاش چنگ زد و جیغ کشید..
تهیونگ:نم..نمیتونم..اهه..درد دارم...نکننننن..
الفا تند تند باشه ای گفت و عضوشو اروم بیرون کشید...سوراخ ملتهب شده و قرمز امگا نشون میداد مدتی رابطه نداشتن چقدر تنگش کرده که حالا حتی نمیتونست ضربه های اروم رو تحمل کنه..الفا با مهربونی سوراخ امگاشو مالید و کمی بعد دوباره واردش شد،از همون اول نایستاد و ضربه زد ..ته اماده جیغ زدن بود که با ضعف ناله کرد و زیر دلش تکون خورد،کلاهک دیک الفاش توی هر ضربه محکم به پروستاتش میخورد و نفسشو میگرفت...
کوک با صدای بم شده اش نفسی گرفت و پرسید...
کوک:اهه..الان بهتره؟...فاک چقدر گرمه..
تهیونگ:اره..ددی،بیشتر بهم بدش..اه.
و بوتشو عقب داد تا دیک الفاشو بیشتر حس کنه..کوک کمر امگاشو ول کرد و یکی از دستاشو به شکم امگا رسوند و جایی که حدس میزد رحمش باشه رو مالید...امگا که با اینکار غرق لذت شده بود لرزید و سرشو به عقب برگردوند و بوسه ای خیس رو با الفاش شروع کرد..
الفا مدتی ضربه زد و چند پوزیشن متفاوت رو باامگاش امتحان کرد،بعد دیک صورتی و خوشکل امگاشو توی دست گرفت و هندجاب داد تا بتونه به خوبی کام بشه..امگا کمرشو از تخت فاصله داده بود و نفس نفس میزد و ناله های بلندش نشون از لذتی بود که تجربه میکرد..کمی بعد هر دو ناله ای کردند و کامشون بیرون پاشید،تهیونگ شکم و بخشی از سینه الفاشو رنگ کرد و کوک کاندومش رو از کام سفید رنگش پر کرد...
🔞🔞🔞پایان اسمات🔞🔞🔞
کوک بعد از پاک کردن کام امگاش و دور انداختن اون جسم پلاستیکی از اتاق خارج شد،شکلاتی رو به همراه لیوان ابی برداشت و کتری برقی رو به برق زد..به اتاق برگشت و با دیدن ته لبخند مهربونی زد‌،کمکش کرد تا بشینه و بعد شکلات رو به خوردش داد،لباسی رو تنش کرد و بوسه های متعددی رو به جای جای بدنش زد،در اخر ناف کوچیکشو بوسید و از جاش بلند شد..
تهیونگ:کجا میری...
کوک:اب گذاشتم جوش بیاد تا برات نودل درست کنم که ضعف نکنی..زود برمیگردم..
و تهیونگ رو تنها گذاشت،تهیونگ بین روتختی های خنک دراز کشیده بود و درد سوراخش نمیزاشت روی پاهاش بلند بشه،ناله ای کرد و الفاشو صدا زد..کوک کاسه نودل رو دست امگاش داد و کمی شلوارشو پایین کشید،از پاتختی کرم بیحس کننده رو برداشت و به مقعد امگاش زد و با انگشت مالید تا ارومش کنه...بعد روی تخت رفت و امگاش بغل گرفت و به خوردنش خیره شد...
کوک:دردت بهتر شد؟
تهیونگ با لپای پرش سرشو تکون داد و با کیوتی نگاهشو به چشم الفاش داد،کوک خندید و قربون صدقه امگاش رفت...
.
.
.
.
میونگ دستشو دور کمر دونسنگ امگاش حلقه کرد و با مهربونی سرشو بوسید..دستشو گرفت و انگشتاشو توی انگشتاش حلقه کرد..
میونگ:ببخشید که توی هیتت اوردمت خرید،تنهایی از پسش برنمیومدم..
مینسوک لبخندی زد و سرشو تکون داد..
مینسوک:عیبی نداره نونا،بیا بریم..
و وارد فروشگاه شدن،بخاطر هیت بودن پسر اخر شب رو برای خرید انتخاب کرده بودن به همین دلیل فروشگاه خیلی خلوت بود،سبدی برداشتن و بین قفسه ها شروع کردن به چرخیدن تا مواد مورد نیازشون رو تهیه کنن..
میونگ:کنارم راه بیا،ممکنه کسی مزاحمت بشه،نترس،نونات حواسش بهت هست...
و دوتایی مشغول خرید کردن شدن،میونگ سمت قسمت غلات رفت تا کمی برنج قهوه ای و رشته برداره و مینسوک از کنار خواهرش رد شد تا دنبال خمیر لوبیا بگرده،قفسه فروشگاه رو دور زد و وارد قسمت ارد و ادویه ها شد،چشماشو چرخوند و با دیدن بسته های بزرگی که طبقه بالا بودند اه از نهادش بلند شد..جلوی قفسه ایستاد و خواست دستشو بالا ببره که توی بغل کسی فرو رفت و دستی دور شکمش حلقه شد.ترسیده از جا پرید و خواست جدا بشه که حلقه دستش تنگ تر شد و بینی فردی به گردنش چسبید..با ترس به دست مردونه ای که بدنشو بغل گرفته بود نگاه کرد و چنگی بهش زد...
- :ششش...اروم باش امگا،کاریت ندارم،الفا هیچوقت به جفتش اسیب نمیزنه...
سوک چشماشو پایین برد و با دیدن ربان قرمزی که دور انگشتش بود پاهاش لرزید،ناخوداگاه ضعف کرد و چشماش پر شد..ال..الفاش؟
------------------------------------------------
‌های کیوتیا...
بابت تاخیر توی اپ عذر میخوام،پارت اماده نبود،الانم دوسش ندارم و بنظرم بد شده ولی اینطوری مجبور بودم پاک کنم و از اول بنویسم که خیلی طول میکشید...
بهش عشق بدین و منو با کامنتاتون خوشحال کنین قشنگا💕
دوستون دارم ..ووت و کامنت یادتون نره😍

Continue Reading

You'll Also Like

433K 64.3K 74
با غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون، بهش خیره شده بود اونجا بود که حس کرد...
400K 61.2K 39
A Hybrid Story (Kookv) خواندن این فیکشن عواقبی نظیر بالا آوردن رنگین کمان و اکلیل و دچار شدن به مرض قند را به دنبال دارد. از این رو، از خوانندگان عزی...
115K 17.1K 43
( اتمام یافته ) - جانگ کوک می دونی چرا الهه ی مرگ زودتر از بقیه ی الهه ها می میره؟ - نه ، چرا؟ - چون مرگ همه ی کسایی که دوسشون داره و حتی عاشقشونه ر...
18.6K 2.7K 67
سلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو...