Under The Moon

By shahrzadshkr

126 26 14

چی میشه اگه یکی صمیمیت دوست پسرش و با یکی از همگروهی هاش ببینه؟کدام از احساسات قلب پیروز میشه؟عشق یا حسادت؟ و... More

Jealous

126 26 14
By shahrzadshkr

خب اینم از اولین وانشات از کاپل هیونلیکس گروه استری کیدز که بنده تازه استی شدم.
امیدوارم ازش لذت ببرین❤️😘

بعد مدتها انتظار بلاخره زمانش فرا رسید،منتظر مهم ترین مراسم موسیقی<ماما> بودیم و حالا ما اینجاییم.تمرین های سختی که داشتیم و حتی بخشی از دنسها رو تغییر دادیم؛اگه نتونیم خوب اجرا کنیم،اگه فنها ازمون ناامید بشن چی؟ این جملاتی بود که مثل خوره به جونم افتاده بود همین باعث استرسم میشد.

خدا کنه تلاش های این چند روزمون رو خراب نکنیم ولی استرسی که داشتم چندان به خوشبین بودنم تاثیری نداشت تو افکار منفی و مثبت بودم،متوجه صدای بم و کلفتی که از تشخیص درستم فرشته تو زندگیم بود شدم و لبخندی زدم؛چشمام و از جذابیتش بستم ولی هنوز استرس داشتم.
+هیونجینا!؟چاگیا حالت خوبه؟پاهات از استرس داره میلرزه،کاری هست انجام بدم؟

صدای بم لیکس درحالیکه پیشونیش رو شونم گذاشته بود تو گوشم پیچید که باعث شد برگردم سمتش و از دیدن چشمای نگرانش لبخندی بزنم.
_من حالم خوبه یونگبوکی!فقط استرس دارم چیزی نیست.
لبخند مهربونی بهم زد و همینجوری موند.تقریبا با اخرای اون صدا به همراه پسرا به سمت استیج رفت،بعد از رفتن فلیکس به طرف اون مکعب راه افتادم.

منیجر گروه نکات لازم بهم گوشزد زد و من داشتم از اون بالا به صحنه نگاه میکردم اما گوشم بهش بود.
×هیونجین حاضری؟باید بری بالای مکعب میدونی که باید طنابو بهت وصل کنیم،جهت زیبایی بیشتر هارنس نپوشیدی اما نگران نباش امنیتت کامل برقراره.خودت رو رها کن و اصلا نگران چیزی نباش،خودت رو توی عمق آب تصور کن که به سمت پایین میری. آخرش که رسیدی هم یهو بلند نشو بزار تا دوربین از روت برداشته بشه.حمایت گر اون بالا هست و آروم و دقیق تورو میاره و همچی چند بار چک شده.الان فقط به تو بستگی داره هیون میدونی که چقدر مهمه اینترو اجرا و چشم همه اون لحظه به توعه.برای این لحظه تمرین کردی پس لطفا بهترینت باش مثل همیشه.
از صدای بی سیم منیجر رو صدا کردن و گفتن که امادست.

×خب هیون برو برای اجرا بهت امید دارم.
صدای منیجر از کنارم اومد اما بعد مکث کوتاهی با جدیت هشدارهای چرتش رو به زبون آورد.
×اینو یادت باشه موقع اجرا هیچ مومنتی از تو و فلیکس نبینم مگر نه پی دی نیم عصبانی میشه،اینو به مینهو هم گفتم فهمیدی!؟
دوباره این نصیحت های اعصاب خرد کن ولی اونقدر نگران اجرا بودم که عصبانیت رو گذاشتم برای بعدا.

بعد بستن طناب هایی که به کمرم وصل بود برای پایین اومدن از اون بالای مکعب آماده بودم همون موقع که منتظر اومدن پسرا بودم بعد ثانیه ای انتظار اومدن و این استرس منو بیشتر میکرد ولی سر گیجه و دردی که باهاش به قفسه سینم میومد حالمو بدتر میکرد.
پسرا رو دیدم که دایره وار نشستن و منتظر منن!با همون ژستی که گرفته بودم،منتطر بودم و بلاخره اهنگ که متوقف شد اومدم پایین،وقتی صدای دست فن ها رو دیدم خواستم لبخند بزنم ولی تمرکزم رو به اجرا دادم.

بعد از در اوردن پالتو حالا موسیقی شروع شد.نگاهی به فلیکس که داشت پارت خفنش رو میخوند انداختم و لبخند به لبم اومد اما با شروع اصلی آهنگ لبخند از لبم پرید.یه پارت رقصی داشتیم باید به صورت تعظیم باشیم و دایره واری دور چانگبین میچرخیدیم.

داشتم به چهره فرشته گونه فلیکس که کنارم بود نگاه میکردم که چشمم به باسنش افتاد،نیشخندی به افکار کثیفم زدم.اخرای رپ بینی بود که باید دست همو میگرفتیم که همون لحظه فهمیدم لینو دست هان رو گرفت و من لبخند هان دیدم دلم میخواست اگه اجرا نبود به قیافه هان می خندیدم؛ولی قطعا من بیچاره مثل همیشه قربانی عصبانیت لینو میشدم پس بیخیال شدم.

دست ای ان و گرفتم که متوجه نگاه فلیکس که رو دستمون سنگینی میکرد شدم"جوجه حسود من،به موقع جای جای بدن لختمو لمس میکنی"تو ذهنم گفتم.
به پارت مینهو که رسید و دوباره این من بودم که حواسم به نگاهشون پرت شد.

+لینو هیونگ،منم خیلی دلم میخواد صورت خوشگل فلیکسم رو ببینم ولی محض رضای خدا خودتو نگه دار زیاد مومنت نده مگر نه منیجر دهنتو سرویس میکنه!
تو ذهنم گفتم؛انگار مینهو حرفمو شنیده باشه چون نگاهش رو فورا گرفت.

قیافه مینهو جوری شد که میخواست بیخیال هر چی فن و منیجر بشه ولی هان رو نگاه کنه.هنوز هم همون حالات رو داشتم ولی اهمیتی ندادم چون میخواستم تمام استعداد و تمرین های سختی که تو این دو روز داشتیم رو به فن ها نشون بدم.

۲ دقیقه ای از اجرامون گذشته بود ولی نفسم که به زور بالا میومد حالا هم سرگیجه و درد قفسه سینه هم بهش اضافه شده بود.دلم میخواست فلیکس رو لمس کنم تا یکمی از حال و استرسم رو کم کنه همین هم شد؛فلیکس باید جوری می ایستاد که وقتی ما بازوهاش رو میگیریم بچرخه که از نظر من خیلی خفن و باحال بود.

من و لینو بازوهای فلیکس رو گرفتیم،از یه طرف حس حسادتم نسبت به لمس لینو به بازوی فلیکس سراغم اومده بود و دلم میخواست برم بزنمش ولی از لینو میترسیدم؛از طرف دیگه حس مزخرفی که اون دستکش مزاحم که مانع لمس فلیکسم میشد.

حالا نوبت من بود داشتم پارتم رو میخوندم حتی اون وسط ها نفسم میگرفت و این داشت اعصابم خط خطی میکرد پارتم که تموم شد بدنم از شدت خستگی کشش نداشت ولی خودمو سر پا نگه داشتم نمیخواستم خودم و حتی چان هیونگ رو نا امید کنم.

داشتم از حالی که داشتم بیهوش میشدم که تو یه ثانیه پارت مکنه کیوتمون رسید"کی این بچه خراب شد؟!"نمیدونستم به ادا اطواراش بخندم یا یکی بزنم تو سرم یا هم جدی باشم.تقریبا آخرای پارت بود که بینی پارتش رو تموم کرد منم برای اینکه یکم تغییر قیافه بدم با همون گریم ترسناک کلمو به یه سمتی خم کردم.

فکر کنم با این کار قراره فن ها ازم بترسن؛پارت منو لیکس پشت سر هم بود.فلیکس با صدای بم داشت میخوند اما تناقضی که با بدن ریزه میزش داشت باعث شد من چشمم بهش بخوره؛خدای من از پشت چه جذاب شده دلم میخواست همون لحظه تو بغل بگیرمش و لباشو ببوسم.

با تموم شدن پارتی که داشت دیدم بلافاصله عین جوجه ها فورا به پشت ما دوید برای ادامه رقصمون"کیوت من".دقایقی بعد آهنگ ونوم تموم شد اما یه اجرای دیگه داشتیم منیاک" من باید بتونم دوام بیارم"تو ذهنم به خودم امیدواری دادم.بعد معرفی آلبوم اودینری که منو فلیکس بازی کردیم شروع کننده اجرا یونگبوک بود.

تو محفظه ای که منیجر ها تدارک دیدن فلیکس باید میرقصید و پارت خفنی که با اون صدای هاتش میخوند.
با دیدن دنس تکیش و ترکیبش با صداش؛با خودم گفتم"استی و منیجر های گرامی ببخشید اگه منو دیدین زدم بالا دلیلش همین جوجه کوچولوی تو محفظه است".تو طول رقصی که فلیکس انجام میداد من فقط داشتم از جذابیت دوست پسرم لذت میبردم و بلاخره صدای فاکینگ هاتش.

قبل از اینکه موزیک شروع بشه این چان بود که اون اَو معروفش رو گفت چشمام رو تو حدقه چرخوندم و با خودم گفتم"آبرومون بردی چان هیونگ".
هان:چان مثلا لیدره!
صدای خنده هان و حرفی که باهاش از دهنش خارج شد کنار گوشم شنیدم منم خندم گرفت؛تا خواستم باهاش موافقت کنم موزیک پخش شد.

آهنگ که شروع شد رقص رو انجام دادیم که دوباره همون استرس و سرگیجه داشتم ولی نسبت به قبل بیشتر،تو این رقص فلیکس که تقریبا روبرو بود با حرکاتش تمام توجه منو میگرفت.
پارت هان شروع شد،منو فلیکس از دو طرف باید میومدیم و یه حرکتی که مینهو هیونگ گفته بود رو انجام بدیم.

سنگینی نگاهش که نگران بود از جلوم روی خودم حس کردم با لبخند آرومی بهش فهموندم حالم خوبه"فکر کنم امروز بخاطر حال من کلی گریه کنه".
تو این پارت که معروف ترین حرکت شد و یکم جو ارومه اولش داشتم فکر میکردم نکنه اون وسط غش نکنم؟این فکر داشت حالم و خراب تر از اینی که هست میکرد؛صدای فلیکس که اومد مسیر فکرم رو تغییر داد بعید نیست بعضی اوقات که کم پیش میاد بهش میگم فرشته نجات.

پارت من که رسید یادم اومد باید کلمون رو زیاد تکون بدیم اینجا بود که تقریبا چشمام سیاهی رفت،محض رضای خدا کی این حرکت رو طراحی کرده!خیالم از اینکه تموم شد راحت شد اما انگار نمیخواد من نفسم بالا بیاد درحالی که اونطرف هان،سونگمین و لیکس پارتشون رو میخوندن.

دیگه نفسم بالا نمیومد و این پاهام رو به سمتی سوق داد و لبه استیج نشستم وقتی پارت هان تموم شد و یه جا جمع شدن؛حضور شخصی رو کنارم حس کردم یه لحظه فکر کردم لیکس یا یکی از دنسر هاس،ولی با بالا آوردن سرم هانو دیدم که با اون چشمای مهربونش که نگران بود برخورد کردم.
هان:هیونجین حالت خوبه پسر؟!

وقتی کنارم رو زانوهاش مینشست با صدایی که نگرانی ازش میبارید ازم پرسید منم در جوابش انگشت شصتم و به منظور خوب بودنم بهش نشون دادم لبخندی زد اما انگار باور نکرده بود.
تو دلم به شانس مینهو که همچین ادم مهربونی دوست پسرشه لبخند زدم البته به یونگبوک من نمیرسه.

یکم که نشستم پاشدم ولی همونجوری حالم خوب نبود درواقع به معنای کلمه افتضاح بودم.پارت فلیکس بود دنسس با مشت کردن دست های کیوتش یه طوری نگه میداشت که انگار داره یه چیزی رو محکم دور گردنش محکم میکنه این حرکت چیزی رو تو ذهنم بوجود آورد که دلم لحظه ای ریخت؛تصور این که واقعا فلیکس اینکار رو کنه روانیم میکرد.نمیخوام عشقم و از دست بدم نمیخوام بخاطر از دست دادن فلیکس روانی بشم.بعدش که نشست گریم گرفت ولی یادم اومد اینجا سریال جنایی نیست اجراس و از همه مهم تر فلیکس و پسرا سالمن.

حالا نوبت دنسرا و پسرا بود که باید جلوی من رو زانو هاشون میبودن تا من بلند شم بخونم پاشدنم مصادف شد با سرگیجهام و تقریبا سیاهی رفتن چشمام انگار دنیا دور سرم می چرخید و بلافاصله تاریک میشد.

وسطای پارتم هم صدام به زور بالا میومد فقط میخواستم زودتر تموم بشه ولی انگار این اجرا میخواسته منو به کشتن بده بعد چند تا حرکت ریز و های نوت سونگمین به طرف جلوی سکو باید می دویدیم.
بعد از تکرار اون چرخوندن سر و گردن من دلم میخواست همون وسط اجرا بالا بیارم ولی اخرای اجرا بود نمیشد بزنم زیرش.

بعد از چند ثانیه بلاخره تموم شد ثانیه ای بعد رو پاهام نشستم تا یکم حالم جا بیاد دیدم مینهو دستاش و رو زانو گذاشت.از جام بلند که شدم حس کردم بین بازوهای هان و بینی رفتم.
بعد از خداحافظی از فن ها برای تعویض لباس رفتیم به اتاق پرو که رسیدیم از منیجر پرسیدم که چه قدر زمان استراحته؟

×۱۰ دقیقه وقت استراحت دارین!
اوهومی زیر لب گفتم و روی مبل اونجا ولو شدم؛چشمامو بستم ولی با بوی عطر اشنایی که تو بینیم پیچید و حس لمس دستهایی آشنا لبخندی زدم و چشمام رو باز کردم.

با دیدن فلیکس که چشماش نگران بود لبخندی زدم اما تنها نبود اعضا هم کنارش بودن.
+هیونجینی چاگیا حالت خوبه؟!خواهش میکنم بگو حالت خوبه نگرانتم..
با صدای بغض دارش گفت در حالی که سعی میکرد گریه نکنه قبل از اینکه دهنم رو باز کنم صدای چان اومد.

چان:پسر اگه حالت خوب نیست بگم بیان سرم بزنن بهت؟هیونجین هممون سکته کردیم!میخوای استراحت کن برای گرفتن جایزه امروز نیا هوم؟!
واقعا لقب بهترین لیدر برازندشه.

_نگرانم نباشین پسرا!موقع اجرا انقدر استرس داشتم حالت تهوع و سرگیجه سراغم اومده بود بخاطر رقص هم نفسم به زور بالا میومد ولی اگه یکم استراحت کنم خوب میشم!
هان:تو گفتی خوبی که!چون نگفتی من احمق هم با خیال راحت برگشتم پیش بقیه!
راست میگه بهش گفتم حالم خوبه ولی نمیخواستم این پسر شاد روبروم رو نگران کنم.

_جیسونگ معذرت میخوام که بهت نگفتم حالم بده فقط نمیخواستم ناراحتت کنم همین!
اشکالی نداره ای گفت و با بقیه دورم رو خلوت کردن.
بلاخره رفتن اونور تا لباس عوض کنن ولی فلیکس موند و با قیافه مظلومش بهم نگاه میکرد.

_یونگبوکی گریه نکن یکم استراحت کنم خوب میشم قول میدم.
یهو دیدم رو بدنم دراز کشید سرش رو تو گودی گردنم قایم کرد ولی جاش بد بود میخواست بیوفته اما با دو تا دستم کمرش رو گرفتم تا از افتادنش جلوگیری بشه.

_فلیکس،مای انجل؟!
صداش زدم چون دوست داشتم صدای فرشته گونش رو از بیخ گوشم بشنوم،صدای آروم اما خش دارش تو گوشم طنین انداز شد.
+همم!

داشت مثل گربه خودش رو میمالوند این کارش باعث شد پسر بزرگتر به کاراش بخنده.
_تو اگه چیزیت بشه من چیکار کنم؟!
+من همینجام هیونجینا تو بغلت،قرار هم نیست جایی فرار کنم!

هیونجین تحمل نکرد و گاز کوچیکی از گردنش گرفت همین کار باعث شد فلیکس اخی از درد بکشه.
_تو نمیخوایی من آروم بگیرم نه!؟
یونگبوکی مشت کوچکش رو روی سینهش کوبید.هیونجین این دفعه دماغش رو هدف قرار گرفت.
+هیووون!دردم گرفت!

هیونجین خندش رو آزاد کرد و اون پسر رو محکم بغل کرد.
_آخ...جانم خب دلبری میکنی من جنبه ندارم کیوتچه!
در حالی که کک مک هاش رو میبوسید جملاتش رو به آرومی ادا میکرد.فلیکس خودش رو بالاتر کشید و بوسه ای به چونه پسر بزرگتر زد.

+دوستت دارم هیونجین!
این جمله از زبون یه پسر استرالیایی و صدای بم باعث تپش قبل هیونجین شد.
_ولی من عاشقتم فیلبوک!

ده دقیقه از زمان استراحت گذشت با لباس های دیگه برای گرفتن جایزه به سمت استیج به راه افتادن.
با اعلام برنده شدن پسرا از پله های سکو بالا رفتن.چان با اقتدار جملاتی که تا الان داشت مرور میکرد رو به زبان اورد و بعد از اتمامش جاشو به فلیکس داد.

فلیکس داشت از استی تشکر میکرد غافل از اینکه متوجه خم شدن کله هیونجین و نگاهش رو خودش بشه.هر حرفی که فلیکس با ذوق میزد هیونجین از ذوق و اشتیاق پسر کوچکتر ذوق میکرد.حرفاش رو قبل از اینکه به پایان برسونه سنگینی نگاه هیونجین رو حس کرد و مچشو گرفت.

مراسم ماما تموم شده بود و پسرا مقصدشون رو به طرف هتل ترک کردن.سوار ون مشکی رنگی شدن؛هیونجین،فلیکس،سونگمین و هان تو یه ون بقیه تو یکی دیگه.

سکوت ازاردهنده ون با صدای هان شکست.
هان:پسرا چرا انقدر ساکتین!اوه...راستی هیون حالت بهتره؟
فلیکس با صدای هان سرشو از شیشه فاصله داد و قبل از اینکه هیونجین جواب بده،به هان جواب داد.
+هیونجین حالش خوبه!فقط هممون خسته شدیم همین.

صدای خسته فلیکس از پشت سرش باعث شد پسر بزرگتر ریز بخنده و دوباره فضای ون تو سکوت فرو بره.گوشی تو جیبشو در اورد درحالی که وارد بابل میشد یکم اسنک بسته که باز کرده بود رو تو دهانش میذاشت؛گشتی تو بابل زد.

ثانیه ای از سکوت نگذشته بود که فلیکس خوابش برد و جون متوجه نشد سرشو رو شونه هان گذاشت.
لحظاتی از سکوت سپری شده بود که هیونجین سرش رو از گوشی تو دستش بلند کرد و نگاهی به سونگمین که داشت آهنگ گوش میداد انداخت.

سرش رو به پشت برگرداند و با دیدن فلیکس که سرش رو شونه هان گذاشته خوابیده؛لبهاش رو از حرص و حسودی به زیر دندانهاش گرفت.خواست کاری کنه اما چون میدونست اگه فلیکس تکون بخوره بیدار میشه پس تصمیم گرفت تا هتل سرجاش بشینه.

دم در هتل که رسیدن هیونجین به هان که انگار نمیخواست فلیکس رو بیدار کنه تا ببرتش نگاه کرد و صندلی کنارش که حالا خالی بود داد جلو؛خودشو به جلوی اون دو پسر رسوند به هان که هنوز نمیدونست چیکار کنه لبخند عصبانی زد.
_هان!من میارمش تو برو!
درحالی که دستش رو به شونه فلیکس رسونده بود گفت.

پسر بزرگتر فلیکس رو براید استایل بلند کرد و به طرف لابی هتل راه افتاد.با دیدن چان که منتظر اون دو تا بود لبخند زد.
چان:اتاق ها رو جابه جا کردم میتونی ببریش اتاق خودت
با لبخند زیر لب بهش ممنونمی گفت

با کارت وارد اتاق هتل شد فلیکس رو به آرامی روی تخت گذاشت،لباسهای بیرونش رو با لباس راحتی عوض کرد؛پیشونی فلیکس رو بوسید و زیر پتو رفت.

روز دوم ماما هم به سرعت گذشت و مراسم عصر تموم شد.بعد از رسیدن به هتل چان لایو گرفت تا پسرا برای بردشون از طرفدارها تشکر کنن.

با قطع شدن لایو قبل از اینکه پسرا اتاق رو ترک کنن هیونجین به لحظه حواسش به فلیکس پرت شد و دید از خواب سرش رو به شونه چانگبین میمالوند،حرصی که اون لحظه هیونجبن داشت رو هیچکدوم از پسرا نداشتن.

از جاش بلند شد و قبل از اینکه پسرا حرفی بزنن خودش رو بهشون رسوند نگاهشو به چانگبین داد و اخمی کرد.
دست فلیکس رو دور شونش انداخت و با گرفتن کمرش از اونجا بیرون رفت و به طرف اتاق خودش حرکت کرد فلیکس رو تختش گذاشت؛لباسهای خودش و پسر کوچکتر رو عوض کرد.بدون حرفی کنارش خوابید غافل از اینکه فلیکس چشماشو باز کرده بود.

Felix pov

چشمامو باز میکنم و کش و قوسی به بدنم میدم. تو جام میچرخم و به کنارم دست میکشم . سرد و خالیه. لای یک چشمم رو باز میکنم و اتاق رو از نظر میگذرونم
+هیونجینا؟
صدایی نمیاد پس بلند میشم و میشینم
+هیونجین؟
بلند تر صدا میکنم ولی نه مثل اینکه واقعا نیست.

از جام بلند میشم و سمت سرویس بهداشتی قدم برمیدارم. وارد سرویس میشم و بعد از انجام کار های شخصیش و شستن صورتم حوله ای رو برمیدارم صورتمو خشک میکنم ، و میام بیرون.
- بهتره بهش ی زنگ بزنم بی خب از من جایی نمیره
سمت عسلی کنار تخت دونفره میرم و گوشیم رو بر میدارم
+آه لعنتی!

متوجه گوشی هیون میشم که کنار گوشیم ب چشم میومد.
+گوشیم نبرده،نکنه چیزی شده؟
سرم رو تکون میدم تا افکار منفی رو دور کنم
+آه نه هیون حتما رفته بدوعه اره اره مثل همیشه!
درسته به خودم دلداری میدم ولی ته قلبش و دلم از نگرانی به هم میپیچه؛پیژامه های زرد رنگم رو با اوت فیت ساده ای عوض میکنم و بی قرار از اتاق میزنم بیرون.
+نه اینطوری نمیشه باید ببینم پسرا دیدنش یا نه

انگشت هام به سرعت اسمی رو تو گوشی سرچ میکنه و با پیدا کردن اون اسم به آرومی لمسش میکنم و گوشی رو میزارم روی گوشم،بعد از چند بوق کوتاه مخاطب جوابم رو بالاخره داد.
×بله؟
+چانگبین ... الان کجایی؟
چانگبین:عام با جونگین،سونگمین و هان تو لابیم چی شده؟ اتفاقی افتاده؟

کلافه دستی تو موهام میکشم و سمت اسانسور میرم. تند تند و پشت سر هم دکمه واموندش و میزنم.
+هیونجین چی ... ازش خبر داری؟
مکث کوتاهی کرد و با تردید جواب داد.
چانگبین:نه ندارم ما فکر میکردیم پیش توعه!
لعنت بش لعنتی کجا گذاشته رفته؟

اسانسور با تاخیر زیاد بالاخره رسید و واردش شدم دکمه لابی رو فشار دادم.
+کجایی هیونجین چاگیا... کجایی؟
از فکر هایی که تو سرم بالاپایین میپرن میترسم و بغض بی موردی تو چشم هام نمایان میشه .
+نه نه فلیکس الان وقت ضعف نشون دادن نیست اول پیداش میکنم و بعدش.

با رسیدن اسانسور ب لابی رشته کلام از دستش خارج شد و با هول و ولا از اسانسور بیرون اومد.کمی چشم هاش رو چرخوند و بالاخره چانگبین رو از بین جمعیت تشخیص داد و تقریبا سمتش دویید.

چانگبین که متوجه حضور فلیکس شده بود از جاش بلند شد و سمتش قدم برداشت.
چانگبین:هی هی فلیکس چی شده چرا انقدر رنگت پریده؟
دستم رو میزارم رو سینم تا کمی از تپش قلبم رو کم کنم ولی تاثیری نداشت.

+چانگبین از هیونجین خبری نداری؟ دیشب رفتارش عجیب بود و امروز هم اصلا ندیدمش گوشیم نبرده.
بین منو همراهی کرد تا بشینم و نفسی تازه کنم.
سونگمین:فلیکس هیونگ اروم باش بزار الان به چان هیونگ زنگ میزنم؟

سر تکون میدم و اون هم دست به کار شد. بعد از مکالمه کوتاهی گوشی رو قط کرد و برگشت پیش ما
سونگمین:راستش منیجر بازم مینهو هیونگ و هیونجین هیونگ رو توقیف کرده و کلی جر و بحثشون شده،چان هیونگ هم چون لیدره باهاشون رفته ولی مشکلی پیش نیومده فلیکس هیونگ همه چیز مرتبه.

کمی از استرسی که داشتم کم شد ولی هنوز هم نگرانشم و نمیتونم مخفی کنمش.
چانگبین:خب حالا که شاهزده گمشده هم پیدا کردیم شام بریم بیرون و موفقیتمون رو جشن بگیریم بهانه هم قبول نیس!
این جمله رو درحالی که سرش رو به طرف من برگردونده بود گفت.
چانگبین:پس من لوکیشن رو برای بقیه میفرستم تا شب بهمون ملحق شن.

بازوم رو گرفت و بلندم کرد دستش رو تو موهام برد و به همشون ریخت.به پسرای دیگه نگاه کردم که مخالفتی نسبت به پیشنهاد چان نداشتن پس من هم به تبعیت از جمع قبول کردم ولی دلشوره بدی به جونم افتاده.

شام خوبی شد و اصلا فکرش رو هم نمیکردم تا این حد گشنم باشه.به لطف چانگبین هیونگ امشب واقعا بهمون خوش گذشته بود.
هان : عاااا جونگیناااا تو بازی رو باختیییی پس شام امشب بر دوش توعهههه پس باید برامون دسر بخریییی

جونگین قیافه گریون بانمکی به خودش گرفت و ناله ای سر داد.
آی‌ان:همیشه از بازی سنگ کاغذ قیچی متنفر بودم جیسونگ هیونگ!
جمع کوچیکمون با حرف جونگین به خنده افتاد.ولی پس چرا بقیه نیومدن.دوباره خیلی نگران شدم و دلشوره آب که داشتم بیشتر از قبل شده و داره رو مخم میره.

جونگین از جاش بلند شد و سمت پیشخوان حرکت کرد.در اون رستوران سنتی ژاپن چیزی ب اسم گارسون وجود نداشت و از سفارش تا تحویل غذا ب عهده مشتری ها هست.گوشی سونگمین یهو زنگ خورد و با معذرت خواهی کوتاهی از جمع جدا شد تا جواب گوشیش رو بده.

نگاهی ب بین انداختم ک مشغول ور رفتن با گوشت جلوی دستش بود و بعد نگاهم رو به هان رسوندم که داشت به یکی زنگ میزد،اون هم مثل من دلشوره رو میشد از تو چشم هاش خوند.جونگین همراه با دسر های رنگارنگ وارد اتاق شد و چند دقیقه ای از ورود جونگین نمیگذشت که سونگمین با صورت از رنگ رو رفته و وحشت کرده پا به اتاق گذاشت.

چانگبین : وای وای جونگین سنگ تموم گذاشتی،سونگمین بشین که حسابی دوباره گشنم شده!
نگاهم رو از گوشی به سونگمین دادم. چرا انقدر رنگ پریدس؟
+سونگمینا چیزی شده؟

با لکنت شروع به حرف زدن کرد انگار از گفتن چیزی میترسید.
سونگمین : ف...فلی...کس....هیونگ
حواس بقیه پسر ها هم به سونگمین جلب شد.
چانگبین : هی سونگمینا مگه روح دیدی؟
هان : سونگی چه خبری بهت دادن که اینطوری از رنگ و رو رفتییی!

جونگین : هیونگ حالت خوبه؟
اتاقی که تا چند لحظه پیش قهقهه میزدن حالا با وحشت به سونگمینی نگاه میکردن که حتی نمیتونست درست صحبت کنه
سونگمین:ه...هیون...جین...هیونگ
با شنیدن اسم هیونجین اخم میکنم و از جام بلند میشم و پشت سرم هم هان.
+هیونجین چی شده سونگمین؟!

هان لیوان آبی به سونگمین میرسونه و پشت سرم وایمیسته
بعد از خوردن آب کمی رنگ به صورتش برگشت و راحت تر میتونست حرف بزنه.
سونگمین:هیونجین....هیونگ...ماشین...بهش...زده
+چیییییی؟
تُن صدای بلندم واقعا دست خودم نبود و به ناخواست سر اون بچه پنیک کرده فریاد کشیدم.

انگار آب یخ ریختن رو سرم قدمی به عقب تلو خوردم و به جیسونگ تکیه زدم.
+ت...تصادف...کرده؟...نه نه نه ... این ... درست نیست
نفسی برام نمونده بود و اکسیژن در هوا مثل سمی ریه هام رو آتیش میزد.

متوجه نشدم چطور شد و کی از اون رستوران برون زدیم . همه فکرم کلماتی شده بود ک سونگمین به زبون آورده بود و این عذابم میداد
'هیونجین توروخدا چیزیت نشده باشه تورو خدا جون فلیکست زنده باش'
کلمه تصادف برای من واقعا ترسناکه مخصوصا اگر طرف هیونجین باشه ... شیرین ترین و تنها کسی ک میپرستمش.

وارد بیمارستان شدم و چشمم حراسون دنبالش میگشت
پرستار گفت ک تو اورژانس هستن و من هم سمت اورژانس به معنی واقعی کلمه دویدم فقط میخام ببینمش و بعدا حسابش رو برسم ولی فقط میخام که الان خوب باشه.

رسیدم ب اورژانس و با وحشت و ترس به تختی که وسط سالن بود خیره شدم.
+ه...هیونجیناااا!
سمت تخت رفتم و پرستار هارو کنار زدم ک صدای غرورشان در اومد ولی اهمیتی نمی‌دادم.
فکر میکردم اونی که دارن معاینه میکنن دوست پسر عزیز منه ولی نبود..

پس هیونجین من کجاست دارم دیوونه میشم پس کجاست.
چان:هی هی فلیکس داری چه کار میکنی؟
سمت صدا برگشتم و چان هیونگ رو دیدم که با لبخند محوی بهم مگاه میکرد.

+چان هیونگ تورو خدا بم بگو هیونجین کجاست توروخدا!
کنترل صدام واقعا کار دشواری بود برام؛شونم رو گرفت و سمت تخت آخر راهنمایی کرد هیونجین اونجا بود صحیح و سالم رو تخت نشسته بود و منتظر بود تا سرم تو دستش تموم شه.دستش،وای نه دستش چرا این طور شدههه چرا دستش رو گچ گرفتن.به صورتش نگاه کردم رو پیشونیش چسب زخم زده بودن و مشخص بود سر درد داره.

بعد از نیم ساعت بالاخره مرخص شد و اومدیم هتل از دستش خیلی عصبیم و فقط میخام دلیل این حماقت رو بفهمم؛وارد اتاق میشیم و کمکش میکنم بلیزش رو در بیاره ولی خیلی سرد رفتار میکنم.
_ممنون یونگبوکی!
هومی زیر لب میگم و ازش رد میشم میشینم لبه تخت که متوجه رفتار سردم میشه و صدام میکنه.

_میشه بگی این رفتارا ینی چی؟
+کدوم رفتارا؟
کلافه دستی تو موهاش کشید و اومد و بالای سرم ایستاد.
_همین مسخره بازی که راه انداختی؟

عصبی از جام بلند میشم و تو چشاش خیره میشم.
+مسخره بازی؟هیونجین اصلا معلوم هست چه مرگته؟از وقتی اومدیم اینجا رفتارت عجیب شده!
پوزخندی زد.
_اره من رفتارم عجیبه چطوره خودت رو تو ایینه ببینی!

+الان داری ب من تیکه میندازی؟
سرش رو کلافه تکون داد و همین بیشتر رو اعصابم رژه میرفت.
_فلیکس خودت میدونی منظورم چیه!
با حرص گفت طوری که واقعا چیزی شده که من خبر ندارم.
+نه نمیدونم بگو ببینم چته؟

قدمی بهم نزدیک شد و با تن صدای آرومی کنار گوشم زمزمه کرد.
_از وقتی اومدیم اینجا تو از من داری دوری میکنی به زور میتونم دو دقیقه بات تنها بمونم و مدام ور دل جیسونگ و چانگبینی؛حس میکنم ازم داری فاصله میگیری و ازم دلسرد شدی اگه اینطوره بدون منم تکلیفم رو با زندگی به فاک رفتم بدونم لی فلیکس.
با تعجب آبرومو بالا میندازم و ناباور نگاهش میکنم.
+الان مشکل تو نزدیک بودن من با چانگبین و هانه؟واقعا؟ وای هیونجین تو واقعا خیلی بچه و حسودی!

دستی تو موهام میکشم و میرم سمت پنجره بزرگ تو اتاق تا اروم شم ولی عصبی تر شدم.
_اره من بچم!اره من حسودم خیلیم حسودم.
سمتش بر میگردم که تو چند اینچی صورتم میبینمش که باعث شد اب دهنمو با صدا قورت بدم.

_اره من یه حسودم؛دوست ندارم حتی نگاهت کنن دوست ندارم حتی صداتو بشنون و یا بهت دست بزنن اصلا خوشم نمیاد هم صحبتشون بشی.
دستام رو به دیوار چسبوند و من رو بین خودش و دیوار زندانی کرد.صداش رفته رفته بلند و بلند تر میشد.
_چون توعه جوجه تمامت مال منه!حتی وسط اجرا هم نمیتونم ازت دل بکنم و نگاهت نکنم؛وقتی میخونی نمیتونم قلبم رو ساکت کنم و این عصبیم میکنه که برای دوست داشتنت مانع دارم،برای هر لمس انقدر تشنم و برای هر بوسه ای از جانب تو انقدر ضعیف؛اینکه با یکی جز من گرم بگیری و بهم توجه لازم رو نکنی این برای من عذابه بزرگ ترین عذابی ک میتونم تجربه کنم چرا نمیخای منو بفهمی فلیکس چرا نمیخای منو...
صداش خفه شد.

لب هام رو روی لب هاش کوبیدم و با حرص و عصبانیت به جون لب های قلوه ای شیرینش افتادم.حق نداری انقدر شیرین حرف بزنی،حق نداری اینطوری دل من رو آتیش بزنی و حق نداری انقدر موقع عصبانیت جذاب و خواستنی تر از همیشه بشی هوانگ لی هیونجین.
دستام رو دور گردنش حلقه کردم و با عشق و لذت بیشتری بوسیدمش نفس هر دومون تو بوسه گرفت پس ازش جدا شدم و از همون فاصله تو صورتش خیره شدم.

+باشه هرچی تو بگی اصلا ... ولی دیگه اینطوری نکن با من؛اینطوری مست نکن که ندونی چه خبره و خطر رو تشخیص ندی دیگه نکن با من اینطوری چون من ثانیه ای بی تو وجود ندارم.
سرش رو تو گودی گردن هیون برد و با صدای لرزون از بغض زمزمه کرد.
+دوست دارم هیونجین حسود من!
_منم دوست دارم جوجه!

نظر یادتون نره😘❤️

دوستتون دارم❤️❤️❤️

Continue Reading

You'll Also Like

473K 66K 38
[Completed] چی می‌شه اگه یه شب که جونگ‌کوک توی راهِ خونشه، به یه آلفا‌ی زخمی بر بخوره و ببردش خونه‌اش تا بهش کمک کنه؟ و چی می‌شه اگه اون آلفا‌ی زخمی...
35K 4.9K 27
❗در حال ادیت❗ _نبینم بغضتو قلبِ هیونگ . با قلبی پر از درد لبخند زدم +چیزی نیست هیونگ ، از خوشحالیه ___________________________________________ عشق ی...
139K 19.2K 57
[completed] تهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمی‌کرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، ا...
170K 21.6K 47
کیم تهیونگ مردِ عاشق و خودخواهی که تو زندگیش برای هیچ چیز به اندازه به دست اوردن پسر عمه اش تلاش نکرده. جئون جونگکوک پسری که از عشق قدیمی تهیونگ چیزی...