Bamzi / بــامــزی

By mahta_a_kh

10.8K 1K 155

اگه عاشق تصور کردن ویکــوک در نقش پــدر هستی، اصلا بامــزی رو از دست نده فیکشــن: بــامــزی BAMZI کاپــل: و... More

part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11🔞
part 12

part 1

1.9K 140 14
By mahta_a_kh

همیشه به بچهایی که توی خانواده های رنگین کمونی متولد میشن، با یه نگاه متفاوت برخورد میشه

محدودیت هایی که والدینشون تحمل میکردن، ناخوداگاه به سمت بچهاشون هم کشیده میشه و اونا رو طوری پرورش میده که آسیب پذیر بشن

تمام اون بچها قصه ی مشترکی دارن که فکر میکنن از بقیه متفاوته پس در تلاشن تا مخفی نگهش دارن اما جونگکوک این زندگی رو برای جیمین کوچولوش نمیخواست!

میدونست راهی که انتخاب کرده، مثل همیشه زندگی رو فقط برای خودش تبدیل به جهنم میکنه

اما ترجیح میداد تا بجاش پسرکش عذاب بکشه و تهیونگ هم محکوم بود که از هر دو نفر محافظت کنه چون هرگز نمیخواست که خانواده شیرین و دوست داشتنیش از هم بپاشه

اون به سادگی این زندگی رو بدست نیاورده بود پس تلاش برای تداومش رو وظیفه خودش میدونست

تیک تیک
بوم بوم
تیک تیک
تیک تیک تیک تیک تیک تیک
ووووووو ویژژژژژژژژ

تهیونگ خرناسی کشید و سپس با کلافگی به پهلو چرخید تا یکم از صدای آزاردهنده جیمین کوچولوش در امان باشه که درست زیر گوشش مشغول بازی با اسباب بازی هاش بود

جیمین: پاپا؟

تهیونگ بدون توجه به پسرک سه ساله اش که بدن نرمالوش رو به تن پدرش میکشه، بالشت اضافه ای روی گوشش گذاشت تا عملا راه دسترسی جیغ های جیمین به گوشش رو ببنده

جیمین: پاپاجو؟

جیمین زمانی که متوجه بی تفاوتی بابای دوست داشتنیش شد، بالشت رو به زور از سر تهیونگ با پنجولاش کشید و خودش رو به جای بالشت روی بدن اون انداخت

جیمین: بَبَل کن

تهیونگ چشماش رو از شدت فشار وارد اومده به پهلوش بست و درحالی که بالاخره تسلیم پسر کوچولوش میشد، جیمین رو از ناحیه ی باسن گرفت و روی شکم خودش کشید

تهیونگ: چند شب دیگه باید به نخوابیدن من بگذره تا تو بالاخره بزرگ بشی فسقلی‌پاپا؟

جیمین درحالی که متوجه منظور پدرش نشده بود، چشمای عسلیش رو به شکل کیوتی درشت کرد و سپس با خنده دو کف دستش رو به هم کوبید

تهیونگ: آپاجونگکوک کجاست؟

با عجله درحالی که متعجب شده بود، روی تخت چرخید اما با دیدن جای خالی جونگکوک قلبش لرزید چون هرگز سابقه نداشت که نیمه شب بدون خبر از خونه خارج بشه

تهیونگ: پاپا کجاست جیمینا؟

به باسن پوشکی جیمین به آرومی کوبید تا توجه اون کوچولو رو جلب کنه

جیمین با همون حالت کودکانه،هر دو کف دست تپلش رو به سمت آسمون بلند کرد و سپس با تعجب لب زد

جیمین: نیش

تهیونگ: نیست؟؟؟؟؟؟؟

از روی تخت پرید و همونطور که جیمین رو زیر بغلش میزد، به سمت هال و جایی که احتمال میداد جونگکوک روی کاناپه خوابیده باشه دوید

توی تاریکی چشم چرخوند و سپس با دیدن کوک که خودش رو از سرما روی کاناپه جمع کرده، نفس راحتی کشید

تهیونگ: باز پرنس قهر کردن؟؟

درحالی که لرزی به بدنش افتاده بود، چشماش رو باز کرد اما با دیدن جیمین که زیر بغل تهیونگ دست و پا میزنه، غرغرکنان دستش رو به سمت بچه دراز کرد و گفت:

جونگکوک: بچمو بده

تهیونگ چشماش رو از فرط شوک، درشت کرد و سپس با ناامیدی لب زد

تهیونگ:کوک؟!

جونگکوک: نمیشنوی؟؟

تهیونگ: تو هنوز ناراحتی؟ پس یعنی قرار نیست که این دعوا تموم بشه؟

تهیونگ با حرص چشماش رو بست و جیمین، بدون اینکه حتی نیازی به مقاومت باشه،به آغوش جونگکوک پناه برد

تهیونگ: مگه نمیبینی چقدر تحت فشارم؟؟

جونگکوک همونطور که بدن نرم پسرکش رو بیشتر به خودش فشار میداد،آروم به پشتش ضربه میزد تا خوابش ببره

جونگکوک:میبینم اما شکم ما با قولای تو سیر نمیشه!حقوق منم کفاف خرجای سنگین بچه رو نمیده!

جیمینی که خواب از سرش پریده بود و با خوشحالی جیغ میکشید رو وسط پازل ها رها کرد تا روی بحثشون تمرکز ‌کنه

جونگکوک: من دیگه خسته شدم تهیونگ... این خونه بزرگ... این زندگی مجلل... ما دیگه حتی از پس اجارشم برنمیایم!

چشمای پر شده از دردش رو بست و دستای محکمی که جونگکوک رو بدون معطلی به سمت خودش کشید تا آغوش سردش رو پر کنه

تهیونگ: گیرش میندازم...اون بی‌همه‌چیزی که تمام زندگیمون رو به آتیش کشید رو پیدا میکنم و پولامونو ازش پس میگیرم!کاری میکنم تا تقاص بده! هیچ کلاهبرداری نمیتونه تا ابد مخفی بشه

جونگکوک بینیش رو به قفسه سینه تهیونگ کشید و گونش رو بیشتر فشار داد تا عمیق تر در آغوش همسرش هل بشه

جونگکوک:کاش میتونستم تا دوباره بهت اعتماد کنم

سینه تهیونگ رو با درد بوسید و پس از دوبار کوبیدن به بازوی همسرش، بدون معطلی به سمت پسرکش خم شد و اون رو به آغوش کشید

جونگکو‌ک: جیمینی از پاپا چی میخواد؟

جیمین یه قطعه از پازل رو به سمت جونگکوک گرفت و با ذوق جیغ کشید

تهیونگ درحالی که شونه هاش زیر بار مسئولیت خم شده بود،‌ با حسرت نگاهشون میکرد

جیمین پس از اینکه تمام تیکه های پازل رو به جالب ترین شکل ممکن روی جای غلط گذاشت و در نهایت شکل عجیبی درست کرد، توجهش به کتاب قصه ای جلب شد که پاپاتهیونگی براش خریده بود

کتاب رو بلند کرد و بدون هشدار به سر جونگکوک کوبید تا توجهش رو جلب کنه

جیمین: موجه

به کتاب مورچه ها اشاره کرد و سپس انگشت فسقلیشو روی مورچه ای فشار داد که از کتاب مورد علاقش بدون اجازه گذر میکنه

تهیونگ:پسرم تو نباید حیوونارو بکشی

جیمین رو به آغوش کشید و به سمت آشپزخونه حرکت کرد تا جونگکوک رو برای دقایقی با افکارش تنها بذاره

جیمین: کُشه؟

تهیونگ: بُکشی

جیمین: کُشی؟

تهیونگ نیشخند درشتی به صورت متعجب پسرکش زد و جونگکوکی که به جمع دونفرشون بهشون پیوست تا شیر جیمین رو آماده کنه

تهیونگ: کمکم کن تا چمدونم حاضر کنم

بدون مقدمه جمله اش رو بیان کرد اما باعث تعجب کوک نشد

جونگکوک: کجا؟!

تهیونگ: میرم تا دنبال اون بیشرف بگردم...خونه به خونه میگردم تا پیداش کنم

جونگکوک شیشه شیر رو با حرص به میز کوبید و باعث شد تا جیمین در آغوش تهیونگ بترسه اما به سرعت با دست نوازشی که روی لپش کشیده میشد، آروم بگیره

جونگکوک: تو اینکارو نمیکنی

تهیونگ: پس چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟ همسرم دیگه بهم اعتماد نداره.. اون بیشرف فراریه و توی جیبم یه پول سیاهم باقی نمونده تا شکم خانوادم رو باهاش سیر کنم و البته که صاحبخونه میخاد زندگیم رو توی خیابون بریزه

جونگکوک: از صفر شروع کنیم تهیونگ...از اول!

تهیونگ برای ثانیه ای مکث کرد اما در نهایت شیشه شیر جیمین رو از میز روی برداشت و به سمت هال برگشت

تهیونگ:من فردا صبح میرم و هیچی نمیتونه جلوی رفتنم رو بگیره کوک... حتی اشکایی که از ترس توی چشمات جمع شدن!!

اون میرفت حتی اگه به بهای از دست دادن جونش تموم بشه!

ادامه دارد....

Continue Reading

You'll Also Like

938K 21.5K 49
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
163K 17.4K 23
"𝙏𝙤𝙪𝙘𝙝 𝙮𝙤𝙪𝙧𝙨𝙚𝙡𝙛, 𝙜𝙞𝙧𝙡. 𝙄 𝙬𝙖𝙣𝙣𝙖 𝙨𝙚𝙚 𝙞𝙩" Mr Jeon's word lingered on my skin and ignited me. The feeling that comes when yo...
221K 7.7K 98
Ahsoka Velaryon. Unlike her brothers Jacaerys, Lucaerys, and Joffery. Ahsoka was born with stark white hair that was incredibly thick and coarse, eye...
156K 5.6K 42
❝ if I knew that i'd end up with you then I would've been pretended we were together. ❞ She stares at me, all the air in my lungs stuck in my throat...