Last kiss[one shot]

بواسطة HukaM93

579 106 31

Last Kiss couple:Namjin Gener: Omegavers, romance,Angst المزيد

kiss

Last

325 50 6
بواسطة HukaM93

روی تخت دراز کشیده بود و به سقف سفید رنگ زل زده بود. نفسش رو حبس کرد و چشماش رو روی هم فشار داد.

دکتر با دقت به عکس سونوگرافی نگاه کرد و پرسید:از کی درد داری؟

جین چشماش رو روی فشار داد و با کمی خجالت گفت:هفته ی پیش هیتم تموم شد اما دردم ادامه دار شده...!

دکتر با تعجب پرسید:هیت؟گفتی چند سالته؟

جین نفس عمیقی کشید و آروم گفت:۱۷

دکتر با تعجب و کمی افسوس گفت:هنوز بالغ نشدی...

جین لبخند کجی زد و با لحنی که معلوم نبود چه حسی رو القا میکنه، گفت:هیت زودرس...زوج حقیقیم رو پیدا کردم و بعد یهویی تو ۱۶ سالگی توی مدرسه هیت شدم

خنده ی زوری ای کرد، که باعث پر شدن چشماش شد و ادامه داد:واقعا وحشتناک بود!

دکتر لبخند دلسوزانه ای زد و گفت:پس جفتت...

جین بینیش رو بالا کشید و قبل از اینکه دکتر جمله اش رو کامل کنه،گفت:الان اینجا نیست !


و لبخند امیدوارانه ای زد و ادامه داد:ولی خیلی زود میاد!

دکتر متقابلا لبخند زد:خوبه!وقتی اومد باید حسابی مراقب امگاش باشه.

جین کیوت ترین لبخندش رو زد با سر تایید کرد.

+++











در حالی که نسخه اش رو از دکتر گرفته بود،آروم از پله ها پایین اومد.

شکمش خیلی درد داشت و کلی سعی کرده بود مانع ریخته شدن اشکاش جلوی دکتر بشه، پس وقتی تنها شد چشماش خیس شدن.

هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بود که حس کرد یه قطره آب درست روی پیشونی خوش فرمش فرود اومده و بعد قطرات بیشتری که نشون دهنده ی بارون بود.

آهی کشید و اهمیتی به هوا نداد به هر حال چون یه امگا با رایحه ی بارون بود،بارون رو دوست داشت.

از مطب دکتر تا خونه اش فاصله ی زیادی نبود،اما به اندازه ای،این مسیر رو آروم رفته بود که تماما خیس شده بود.

در خونه رو باز کرد و فورا خودش رو به دوش آب گرم رسوند.

نباید سرما می‌خورد،آخرین روزای مدرسه قبل از تعطیلات کریسمس بود و برنامه درسیش هم سخت تر از همیشه و دل درداش هم حسابی به دردسر انداخته بودش.

بعد از دوش ۱۰ دقیقه ای با حوله ی صورتی رنگش به سمت اتاق خواب رفت.

از خوبی های تنهایی زندگی کردن،برای جینی که بعد از دوش گرفتن حسابی خسته میشد،این بود که تا هر موقع میخواست میتونست با حوله ی مورد علاقه اش توی خونه راه بره و کسی نبود که باعث خجالتش بشه.

نگاهی به تقویمش انداخت و دنبال تاریخ فردا گشت.

"یکم دسامبر"

با یاد آوری وقت مشاوره ای که با روانشناسش داشت آهی کشید و با خودش غر غر کرد حتی تصور اینکه مجبوره دوباره نصحیت های روانشناسش رو راجب لوناش بشنوه عصبیش میکرد.

همش تقصیر پرستار مدرسه بود که موقع هیت شدنش مجبورش کرده بود پیش یه متخصص برای لوناش بره.

بعد از اینکه به اندازه‌ ی کافی غر زد خودش رو روی تخت انداخت،خسته تر از این حرفا بود که بره و موهاش رو خشک کنه،پس فقط حوله ی کوچکش رو به سرش بست و قبل از اینکه فرصت فکر کردن یا خیال پردازی های شبانه رو داشته باشه خوابش برد.

+++

طوری خوابش برده بود که نفهمیده بود کی صبح شده بود،با صدای وحشتناک ساعتش از جا پرید و با اخم نگاهی به ساعتش که قصد نداشت هیچ جوره ساکت بشه زل زد و با خودش غر غر کرد و با لب های آویزون گفت:ایگو دینگو دینگو ساکت باش دیگه!

چشماش داشتن پر میشد که بالاخره آلارم ساعت تموم شد‌.

جین نفس آسوده ای کشید و گفت:خیلی ترسناک بود!

بعد، نگاهی به ساعت کرد و با فهمیدن اینکه پنج دقیقه با ساعت سر و کله میزده و ممکنه دیرش شده باشه ،با عجله از جاش بلند شد و اول خودش رو توی آینه نگاه کرد و دیدن موهاش که به خاطر خوابیدنش با موهای خیسش موج دار شده بود و توی هوا مونده بود،داد ناله مانندی کشید و لباش رو آویزون کرد.

جین:یااااااااااااااااااااااااااا حالا چیکار کنم؟؟؟

لباش رو بیشتر آویزون کرد و نگاهی به ساعت کرد و اینبار چشماش پر شدن.

جین:یاااا عقربه ی بی مصرف صبر کنننن!

جیغ آرومی کشید به دو رفت تا موهاش رو خیس کنه تا بتونه با سشوار توت فرنگی شکلش،هر طور که شده این افتضاح رو درست کنه.

هودی صورتیش و شلوار جین آبی روشنش رو پوشیده بود و بعد از خیس کردن موهاش با لب هایی که همچنان آویزون بودن جلوی آینه ایستاد و مشغول خشک کردنشون شد و هر دفعه که موهاش به جهت مخالف بر میگشتن بیشتر از قبل عصبی میشد.

موهاش تقریبا بلند شده بودند ولی اصلا دلش نمی‌خواست کوتاهشون کنه.

در حالی که پاهاش رو به زمین میکوبید نالید:چیکار کنم؟ایگو چیکار کنم؟دیر شد!

کم کم دیگه داشت قید همه چیز رو میزد و میخواست با همون موهایی که توی هوا موندن به سمت مدرسه راه بیوفته که چشمش به کش موی مشکی رنگی که توی قفسه ی کتابخونه مونده بود افتاد.

دودل بود، اگر انجامش میداد ،مشکلی نداشت؟

نفسش رو محکم بیرون داد و موهایی که توی صورتش ریخته شده بودند رو به سمت بالا هدایت کرد ولی با برگشت دوباره اشون تو صورتش باز هم غر زد.

به اندازه ی کافی دیرش شده بود و چاره ای نداشت، کش مو رو برداشت و با دقت موهاش رو بست.

نه اینکه از این مدل خوشش نیاد،نه!فقط زیادی خجالت می‌کشید از واکنش هم سن و سال هاش.

کوله پشتی سفید رنگش رو برداشت و پیکسلی که روی کیفش بود رو با پیکسل گربه ای که تازه خریده بود عوض کرد و کاپشن آبی رنگ بارونیش رو که تقریبا تا روی رون هاش میومد رو پوشید و کوله پشتیش رو برداشت و بعد از برداشتن چتر سفید رنگش و پوشیدن کفش های پاستیلیش از خونه بیرون رفت.

به آسمون نگاه کرد،پر از ابرای سیاه بود و بوی بارون میومد.

روزای بارونی رو دوست داشت،چون فرمون هاش توی این هوا قابل تشخیص نبودند و احساس امنیت بیشتری میکرد.

با عجله دوید.اگر تا چند دقیقه ی دیگه خودش رو میرسوند میتونست به اتوبوس دوم برسه،پس با بیشترین سرعتی که از خودش سراغ داشت خودش رو به ایستگاه رسوند و زیر سایه بونش ایستاد.

در حالی که نفس نفس میزد،از روی گوشیش ساعت رو چک کرد.

نفسش رو حرصی بیرون داد.هر جور هم خودش رو میرسوند ۱۰ تا ۱۵ دقیقه دیر میشد.

هدستش رو به گوشیش وصل کرد و گوشیش رو توی جیبش گذاشت.

حالا که مجبور بود منتطر اتوبوس بمونه باید یه طوری خودش رو مشغول میکرد،پس یکی از موزیک های آرامش بخش مورد علاقه اش رو پخش کرد و روی صندلی ایستگاه منتظر اتوبوس موند.

سرش رو با ریتم موزیک حرکت میداد و به انگشتاش که به خاطر سردی هوا سرخ شده بودن زل زد.

باید با حقوق جدیدش،دستکش میخرید.

توی همین افکار بود که صدای بلندی مثله زوزه ی یک گرگ اون رو به خودش اورد،صدای زوزه ی یه آلفا!

با ترس هدفون رو از گوشش برداشت و تند تند به اطراف نگاه کرد.

قلبش توی دهنش ضربان میزد.

جین:چ چی بود!

بدنش به شدت میلرزید که صدای راننده ی اتوبوس اون رو به خودش اورد.

راننده:سوار نمیشی؟!

جین، فقط سر تکون داد و در حالی که هنوز گاهی برمی‌گشت تا پشت سرش رو ببینه سوار اتوبوس شد.

روی صندلی خالی کنار پنجره نشست و سرش رو به پنجره تکه داده بود و سعی میکرد خودش رو آروم کنه.

با توقف اتوبوس آروم پیاده شد ولی هنوز نگاه سنگینی رو روی خودش احساس میکرد،پس با عجله خودش رو به مدرسه رسوند.

جایی که حداقل حس میکرد امنیت بیشتر وجود داره.

به حض ورودش به کلاس خودش رو به نیمکتش رسوند.

اونقدر سراسیمه بود که متوجه نگاه بچه هایی که روش مونده بود نشد،موهاش و کیوتی بیش از اندازه اش خیلی از بچه ها رو تحت تاثیر قرار داده بود،هرچند که جین دوست نداشت بقیه بهش بگن "کیوت"!

سر کلاس باز هم اون نگاه خیره رو حس میکرد و نمیتونست درست روی درس تمرکز کنه و همین موضوع مدرسه رو براش زهر کرده بود.

سرش رو پایین انداخته بود و جای یاداشت کردن نکات معلم خطوط نا مشخصی توی دفترش می‌کشید و کاراش اصلا دست خودش نبودند.

معلم:کیم سوکجین!

جین آروم سرش رو بلند کرد و به معلم سختگیرشون آقای هوانگ زل زد.

جین:ب بله!

معلم:بیا خلاصه ی درس رو جلوی کلاس برای بچه ها بگو!

جین آب دهنش رو قورت داد و چیزی نگفت.

معلم:منتظر چی؟هم کلاسی هات منتظرن!

جین لبش رو گاز گرفت و با تردید گفت:اما من که با کسی صحبت نکردم.

معلم:منم میدونم با کسی صحبت نکردی!ولی حواست اصلا به کلاس نیست.

جین عذرخواهی آرومی زمزمه کرد و قبل از اینکه معلم فرصت کنه بیشتر از این باعث آزارش بشه، زنگ به صدا در اومد و جین با بیشترین سرعتی که میتونست وسایلش رو برداشت و از کلاس خارج شد.

کمی که دور شد گوشه ای ایستاد تا نفسش جا بیاد و بعد با سرعت کمتری به راهش ادامه داد.

باید سریعا خودش رو به محل کارش که یه کافی شاپ عروسکی با تم پاستیلی بود ،میرسوند و بعد هم با روانشناس پر حرفش یعنی کیم تهیونگ قرار داشت.

آهی کشید،حتی فکر کردن بهش هم خسته اش میکرد ،اما خوبیش این بود که برای سه روز آخر هفته رو تعطیل بود و میتونست استراحت کنه.

همیشه این مسیر رو با ماشین های تاکسی ای، که کنار خیابون می ایستادن میرفت ولی امروز واقعا دوست نداشت با هیچ غریبه ای سر وکله بزنه.

هوا کمی بارونی بود،اما اونقدری نبود که دوست داشته باشه چتر روی سرش بگیره،پس کلاه کاپشن آبی رنگ رو روی سرش کشید و ادامه ی مسیر رو، که از بین درخت های کاج می‌گذشت، سپری کرد.

با نمایان شدن کافه از دور لبخندی زد و سرعتش رو بیشتر کرد.

با لبخند همیشگیش در رو باز کرد.

جین:سلام من اومدم!

رئیسش، خانم پارک که خانمی میانسال با موهای نقره ای بافته شده و قشنگ بود،همون روز اول به محض دیدن جین به خاطر شباهت زیادش به پسرش،محبت خاصی به جین پیدا کرده بود و همین باعث می‌شد که جین حس بهتری رو توی محل کارش داشته باشه.

پارک:اوه سلام پسرم!به موقع اومدی.

جین لبخند زیبایی تحویل خانم پارک که واقعا براش شبیه مادش بود،داد و رفت تا پیشبند مخصوص کارش رو بپوشه.

عاشق درست کردن و تزئین کردن دسر ها و نوشیدنی ها بود و هر دفعه هر کدوم رو به شیوه ی مخصوص خودش درست میکرد و تمام سعیش رو میکرد تا از کارش لذت ببره،البته اگر نگاه هایی که گاهی روش بودن و باعث خجالتش میشدن رو در نظر نمی‌گرفت.

+++

آخرین سفارش، اون روز رو هم درست و منتظر اومدن همکارش چانیول بود تا کافه رو بهش بسپاره و بتونه بره.

پیش بندش رو باز کرد بعد از تا زدنش روی صندلی گذاشت.

حرصی به ساعتش نگاه کرد، که همون لحظه چانیول توی چهارچوب در ظاهر شد.

جین:یااا پارک چانیول!

آلفای رو به روش لبخند خجلی زد و گفت:اوکی اوکی میدونم دیر کردم سوکجینا متاسفم!

جین به لحن پشیمون هیونگش لبخندی زد و بعد از تکون دادن سرش گفت:مشکلی نیست هیونگ!ام من دیگه میرم.

و بعد بدون توجه به گونه هاش که رنگ گرفته بودند سریع از کافه بیرون رفت.

با وجود اینکه با مدتی بود که با چانیول هیونگش کار میکردن هنوزم نمیتونست،با یه آلفا راحت ارتباط برقرار کنه و مضطربش میکرد.

نگاهی به ساعتش انداخت،۶ و ۲۵ دقیقه عصر رو نشون میداد.

هنوز فرصت برای رسوندن خودش رو به روانشناسش داشت.

پس بدون هیچ عجله ای قدم میزد و نفس های عمیقی می‌کشید تا عطر فوق العاده ی خاک بارون خورده رو به مشامش هدیه بده.

نزدیک های مطب روانشناسش بود که باز اون نگاه خیره رو روی خودش حس کرد و درد زیر شکمش دوباره شدت گرفت.

فورا خودش رو روی صندلی ای که توی پیاده رو بود رسوند و چشماش رو روی هم فشار داد.

تهیونگ:سوکجین!

جین با شنیدن صدای روانشناسش آروم از جاش بلند شد.

جین:آقای کیم!

تهیونگ متعجب پرسید:هعی پسر،تو حالت خوبه؟سریعا بیا داخل

جین سری تکون داد و آروم دنبال تهیونگ رفت.

+++


های چطورین هیووایی هام*-*؟

واصل القراءة

ستعجبك أيضاً

350K 12.8K 60
𝗜𝗡 𝗪𝗛𝗜𝗖𝗛 noura denoire is the first female f1 driver in 𝗗𝗘𝗖𝗔𝗗𝗘𝗦 OR 𝗜𝗡 𝗪𝗛𝗜𝗖𝗛 noura denoire and charle...
160K 4.6K 63
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...
1.2M 54.3K 100
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
1M 35.4K 62
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...