Love Lovely

setarekordstani द्वारा

105K 14.9K 4.9K

چقدر ساده بود... فکر میکرد دوسش داره ولی...همش الکی بود یعنی توی این چهار سال همش بازیچه دست اون دوتا شده بو... अधिक

معرفی💜
Part 2
Part 3
Part 4
Part 5
Part 6
Part 7
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
روی روند داستان تاثیر داره بخونین
Part 21
Part 22
Part 23
Part 24
Part 25
Part 26
Part 27
Part 28
Part 29
سد یا هپی؟
Part 30
Part 31
Part 32
Part 33
Part 34
part 35
Part 36
مهم
مهممم دوباره بخونید
part 37
Part 38
Part 39
Part 40
Part 41
part 42
Part 43
Part 44
Part 45
Part 46

Part 1

3.7K 327 62
setarekordstani द्वारा

(جیمین)

برای یازدهمین بار در اون شب شماره ی جونکوک رو گرفت ولی بازم صدای اپراتور زن توی گوشش پخش شد( مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد لطف....)

آهی کشید و گوشی رو روی میز عسلی کنار تختش گذاشت،مث اینکه امشب هم باید بدون کوک میخوابید دراز کشید و رایحه شکلات آلفا رو که هنوز کمی ازش روی بالشت به جا مونده بود رو عمیق بو کشید و به فکر فرو رفت...

( جونگکوک ) آلفایی که دیوانه وار عاشقشه...آلفایی که این روزا خیلی فکرشو درگیر کرده

دو یا سه ماهی میشد که رفتار کوک عوض شده بود و عجیب رفتار میکرد...

مث وقتایی که چند روز به خونه نمیاد و بهمونه ی کارش رو میگیره...یا مث وقتایی که تا گوشیش زنگ میخوره حول حولکی گوشی رو برمیداره و توی اتاق با درِ بسته با گوشی صحبت میکنه...

یا مث وقتایی که......وقتایی که... لباساش بوی رایحه‌ای کسی دیگرو میده...رایحه ای کم رنگ و آشنا!

بدتر از اینا،این بود که بعضی وقتا جیمینو فراموش میکرد و جیمین همش با خودش فکر میکرد (اصلا بودن و نبودن من براش فرقی هم داره)؟

خب قطعا هرکس دیگه ای هم بود همچین فکری میکرداون لعنتی حتی کمتر از قبل به جیمین توجه میکنه طوری که تازگیا 4 روزِهفته رو باهم بحث میکردن،اون حتی کمتر به خونشون میاد

دو سال پیش خونه ی مخفیانه ی آپارتمانی متوسطی خریدن که عاشقشن،البته شاید جونکوک دیگه دوسش نداشته باشه،اینو از رفتاراش میشه فهمید...

اینقدر فکر کرد که بلاخره مغزِ خستش تسلیم خواب شد.‌.. ساعت 1 شب بود پس دیگه امیدی برای اومدن کوک نداشت

(کوک)

آروم درو باز کرد و وارد خونه شد درو بست و با قدم های آهسته سمت اتاق مشترکشون رفت
وارد اتاق شد و تونست جثه‌ی ریز جیمینو که بین ملافه ها گم شد بود رو ببینه

لباساشو عوض کرد و با لبخند سمت تخت رفت...
روی تخت دراز کشید و جیمین رو از پشت بغل کرد...

دماغشو به موهای مشکی جیمین مالید و رایحه‌ی شکوفه‌ی گیلاس پسر رو عمیق بو کشید و پشت گردنشو نرم بوسید‌

جیمین تکون ریزی خورد و صدای عجیب غریبی از خودش درآورد،کوک خنده‌ی بیصدایی کرد و محکم تر بغلش کرد...

با حسِ سنگینیِ چیزی روی پاهاش از خواب بیدار شد،وقتی کمی موقعیتش‌رو هضم کرد خواست بلندشه ولی مگه با حضورِ اون دست و پای قوی که دور بدنش حلقه شده بود میشد؟

آروم دستا و پاهای کوک رو از روی بدنش برداشت بعد از نگاهی به کوک از جاش بلند شد و دست و صورتشو شست...

سمت آشپز خونه رفت و شروع کرد به درست کردن صبحانه...

مشغول برش دادن رلت‌‌تخم‌مرغ بود که دستای کوک از پشت دور کمرش حلقه شد و کوک سرشو روی شونش گذاشت و با صدای دو رگه ای زمزمه کرد: صبح بخیر بیبی

+ صبح بخیر

جیمین ساده اما سرد جوابش رو داد
کوک چون خواب آلود بود اهمیت نداد و سمت دست شویی رفت جیمین میز صبحانه رو چید و پشت میز نشست،کوک هم بعد از چند دقیقه اومد سر میز ...

+ دو روزی میشه ندیدمت...

همینطور که لقمه رو توی دهنش میزاشت رو به جونکوک گفت و زیر چشمی نگاهی بهش انداخت

کوک لقمه ی توی دهنشو قورت داد و نفس عمیقی کشید

_ آره خب سرم خیلی شلوغ بود..‌.

+ سرت اینقدر شلوغ بود که توی این دو روز نتونستی حتی برای یه دقیقه هم شده جواب زنگ و پیام های نامزدتو بدی؟

_ جیمین باور کن خیلی کار داشتم حتی نتونستم درست و حسابی بخوابم!

+ هه باشه مثلا من باور کردم...اینارو ولش...از چه لحاظ سرت شلوغ بود؟

_ منظورت چیه؟

+ منظورم اینه سرت مشغول کارت بود یا...خیانت کردن؟

کوک دستشو که زیر میز بود مشت کرد و آب دهنشو قورت داد و سعی کرد رایحشو کنترل کنه

_‌ حالت خوبه؟ اصن خودت میدونی چی داری میگی؟

+ حالم عالی تر از همه ی روز هایی که منو قال میزاشتی و دو سه روز گم و گور می‌شدی و معلوم نیس پیش کدوم عوضی بودی!

_ حرف دهنتو بفهم!

+ غیرتی هم میشی واسش؟

جیمین با تلخند حرفشو کامل کرد

+ پس حدسم درس بود...

_ جیمین داری اشتباه میکنی

جیمین با صدای خش دار ناشی از بغض‌ِ توی گلوش داد زد

+ اگه اشتباه میکنم پس توی این دو روزِ فاکی که نرفته بودی شرکت کدوم گوری بودی؟ هااا؟؟؟

جونکوک بهت زده به جیمین خیره شد، اون چطور فهمیده بود؟

+ چیه؟تعجب کردی؟وقتی آقا حتی جواب یه دونه از زنگ و پیام هام هم نداد دیشب به شرکت زنگ زدم و حدس بزن چی شد؟ فهمیدم جئون فاکینگ جونکوک دو روزه حتی از شعاع یک متری اون شرکت لعنتی رد هم نشده

_ من...من فقط به یکم استراحت نیاز داشتم!

+ مگه خونمون خار داره که هی برای خونه نبودن بهونه جور میکنی؟چرا توی خونه ی خودمون استراحت نکردی؟

_ میخواستم تنها باشم....

+ حداقل بهم خبر میدادی یا حتی جواب یدونه از پیامامو میدادی، با خودت نمیگی نامزد فاکیهِ بدبختِ من نگران میشه؟؟؟

_ من خیلی متأسفم یهویی شد،اونجایی که رفتم آنتن نبود باور کن!

جیمین با رایحه ای تلخ و چشمایی که خیس و غمگین بودن به کوک نگاه کرد و آروم شروع کرد به حرف زدن

+ مگه داری بچه گول میزنی کوک؟ فک می‌کنی توی این دو سه ماهی که رفتارت عوض شده متوجه نشدم؟من همون روزا بود که متوجه رفتارت شدم ولی چیزی نگفتم این رفتارِ تو غیر عادی بود و تاحالا اینجوری نبودی با خودم گفتم خوب میشه بیخیالش‌...ولی چی شد؟ هر روز بدتر و بدتر شدی طوری که یه هفته هم شده به خونه نمیای و وقتی هم میای باهام مث غریبه ها رفتار می‌کنی

با صدایی بغض آلود و لرزون حرفشو کامل کرد

+ اصن بودن و نبودنِ من برات فرقی هم داره؟

_جیمین...این چه حرفیه میزنی؟...

جلو رفت و صورت جیمینو قاب گرفت

_ تو دلیل زندگی کردنِ منی چطور همچین حرفی میزنی؟ تو امیدمی نفسم من عاشقتم!

جیمین دستای جونکوک رو از صورتش جدا کرد و همینطور که سمت اتاق می‌رفت گفت

+ تو دیگه منو دوست نداری جونگوک پس اینقدر دروغ تحویل من نده الآنم پاشو برو پیش همون عوضی که تا الان پیشش بودی!

_ جیمین عزیزم داری اشتباه میکنی!

جونکوک سمت جیمین رفت
ولی جیمین زودتر وارد اتاق شد و بعد وارد حموم اتاق و درو قفل کرد

شیر دوش رو باز کرد و گوشه ی حموم نشست

_ بیبی درو باز کن

جونکوک بعد از نیم ساعت صدا زدن متعدد جیمین با اعصبانیت لباساشو پوشید سوار ماشین شد و سمت شرکت راه افتاد

وارد شرکت شد و سمت اتاق کار خودشو تهیونگ رفت
درو باز کرد و تونست تهیونگ رو که مشغول کار ببینه

زیر لب سلامی کرد و پشت میزش نشست و سرشو بین دستاش گرفت
تهیونگ هم جوابشو داد و زیر چشمی نگاهی بهش انداخت

× چیزی شده؟ حالت خوبه؟

_ نه خوب نیستم

× باز با جیمین دعوا کردی ؟

کوک آهی کشید و سرشو تکون داد

× مگه مشکلتون حل نشد؟

_ چرا حل شد ولی یه مشکل دیگه اضافه شد...

تهیونگ روبروی جونکوک وایساد و منتظر بهش نگاه کرد

_ اون بهم شک کرده!فهمیده دارم یه کارایی میکنم!

×‌ چی فهمیده؟

× فهمیده توی این دو روز شرکت نبودم و الان همش داره بهم میگه دارم بهش خیانت میکنم و دیگه دوسش ندارم

× مگه تو همین کارو نمیکنی؟

کوک آهی کشید و به پشتی صندلیش تکیه داد

_ خودتو بی‌تقصیر نشون نده ته! درسته دارم بهش خیانت میکنم ولی هنوزم عاشقشم! نمیخوام از دستش بدم...

× تو....باید یه نفرو...انتخاب کنی...

کوک از روی صندلی بلند شد و روبروی تهیونگ‌ وایستاد و دستشو دور کمرش حلقه کرد
و دست دیگشو روی گونش گذاشت و نوازش کرد

_ ته بیبی،من به اندازه ای که عاشق جیمینم دیوانه وار عاشقِ توهم هستم!من نمیتونم از بین شما یه نفرو انتخاب کنم!

× آخرش چی؟میخوای هردوتامونو داشته باشی؟

_ چرا که نه؟

✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩✩

هی چطورین؟ نظرتون چیه پارت اول خوبه؟

पढ़ना जारी रखें

आपको ये भी पसंदे आएँगी

45.4K 7.9K 45
نام فیک : جادوی عشق کاپل اصلی : کوکمین کاپل‌ های فرعی : تهگی | چانبک | نامجین ژانر : رومنس | دراما | امپرگ | اسمات وضعیت : در حال آپ ✍🏻 برشی از فیک...
31.1K 4.7K 28
تهیونگ نفس سنگینی کشید و با حس کردن درد همیشگی آهی کشید: جونگ کوک... دستمو بگیر... جونگ کوک دست امگا رو محکم بین انگشت های سردش گرفت و گفت: من اینجام...
309K 48.5K 34
Ice Cream Shop مغازه بستنی فروشی ᯾᯾᯾ 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒗 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔 , 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄...
102K 15.2K 29
جیمین پسری که از زندگی بریده و جونگکوک خواننده ای که بی اعتمادی آدما رو ازش دور کرده و وقتی سرنوشت اونها رو تو یه مسیر میندازه همه چیز عوض میشه 💙کوک...