🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂...

Door Shina9897

434K 64.4K 35.6K

با غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون... Meer

Characters
🐺Part.1🌙
🐺Part.2🌙
🐺Part.3🌙
🐺Part.4🌙
🐺Part.5🌙
🐺Part.6🌙
🐺Part.7🌙
🐺Part.8🌙
🐺Part.9🌙
🐺Part.10🌙
🐺Part.11🌙
🐺Part.12🌙
🐺Part.13🌙
🐺Part.14🌙
🐺Part.15🌙
🐺Part.16🌙
🐺Part.17🌙
🐺Part.18🌙
🐺Part.19🌙
🐺Part.20🌙
🐺Part.21🌙
🐺 Part.22🌙
🐺Part.23🌙
🐺Part.24🌙
🐺Part.25🌙
🐺Part.26🌙
🐺Part.27🌙
🐺Part.28🌙
🐺Part.29🌙
🐺Part.30🌙
🐺Part.31🌙
🐺Part.32🌙
🐺Part.33🌙
🐺Part.34🌙
🐺Part.35🌙
🐺Part.36🌙
🐺Part.37🌙
🐺Part.38🌙
🐺Part.39🌙
🐺Part.40🌙
🐺Part.41/last part🌙
🐺Special Part.1🌙
🐺Special Part.2🌙
🐺Special Part.4🌙
🐺Special Part.5🌙
🐺Special Part.6🌙
🐺Special Part.7🌙
🐺Special Part.8🌙
🐺Special Part.9🌙
🐺Special Part.10🌙
🐺Special Part.11🌙
🐺Special Part.12🌙
🐺Special Part.13🌙
🐺Special Part.14🌙
🐺Special Part.15🌙
🐺Special Part.16🌙
🐺Special Part.17🌙
🐺Special Part.18🌙
🐺Special Part.19🌙
🐺Special Part.20🌙
🐺Special Part.21🌙
🐺Special Part.22🌙
🐺Special Part.23🌙
🐺Special Part. 24🌙
🐺Special Part. 25🌙
🐺Special Part. 26🌙
🐺Special Part. 27🌙
🐺Special Part. 28🌙
🐺Special Part. 29🌙
🐺Last Special Part 30.1🌙
🐺Last Special Part 30.2🌙
ورژن ویکوک

🐺Special Part.3🌙

4.4K 674 482
Door Shina9897

ظهر شده بودو توی سالن غذا خوری صدای برخورد قاشق چنگال ها و صحبت و خنده هایی که هر چند گاه بین جمع شیش نفره که دور میز بزرگ غذا نشسته بودند، به گوش میرسیدو جو رو بینشون صمیمی تر کرده بود.

پسر امگا با لبخند گوشه لبش همونطور که در حال خوردن غذاش بود به پدر و عمو یونگیش که گرم در حال صحبت بودن نگاه میکردو با نگاه های خاص و عاشقانه ای که پدرش این بین نثار پاپاش میکرد از چشمش دور نمیموند و متقابلا بهشون لبخند میزد.
اونا واقعا عاشق هم بودن و یانگ کوک از دیدن این عشق بینشون لذت میبرد. تمام هوش و حواسش به پدر هاش بود که با لگد نسبتا آرومی که از زیر میز به پاش خورد غافلگیر شدو نگاهش به مقابلش دوخت. جیون در حالی که غذاش رو تموم کرده بود با چشمای درشت بهش خیره شده بودو سعی داشت با نگاهش به پسر منظورش رو برسونه.

یانگ کوک متعجب از چشمو ابرو اومدن دختر بهش خیره شدو بی صدا لب زد.

_چته؟

جیون با حرص چشماش رو چرخوندو با اشاره به ساعت دستش مثل خودش لب زد.

_دیر شد!

یانگ کوک با فهمیدن منظور دختر پوفی کردو با گرفتن نگاهش ازش قاشق و چنگالش رو توی بشقاب خالی شده از غذاش گذاشت. هیچ دلش نمیخواست با جیون به جایی که پیدا کرده بره و با حس بدی که نسبت بهش داشت مطمعن بود یه دردسر دیگه درست میشه اما خب... از اونجایی که دلش مهربون بود هیچوقت نمیتونست به خواسته های دختر نه بگه!
اونا هر دوشون با هم بزرگ شده بودند و مثل خواهر برادر های از هم جدا نشدنی همیشه کنار هم بودن ولی یانگ کوک بخاطر اون دو ماهی که از دختر بزرگ تر بود وظیفه خودش میدونست که اون رو تا جایی که میتونه از دردسر دور کنه چون محض رضای خدا اون امگای شیطون روحیه به شدت کنجکاو و ماجراجویی داشت و اگه حواست ازش پرت میشد نمیتونستی خونه پیداش کنی!

نگاه دیگه ای به چشمای جیون که ملتسمانه بهش خیره شده بود کردو ناچار تسلیم شد و با پاک کردن دور لب هاش لبخند شیرینی رو به مرد کناریش زدو گفت

_بابت غذا ممنونم عمو مینی! خیلی خوشمزه بود.

جیمین صحبتش رو با تهیونگ قطع کردو با چرخیدن سمت پسر لبخند پررنگی زد.

_آیگو... نوش جانت کوکیه عزیزم!

پسر صورتش از طرز خطاب کردن اسمش که مرد هر بار اونطور صداش میزد سرخ شدو سرش رو پایین انداخت. گلوش رو صاف کردو با عقب کشیدن صندلیش با صدای رساش طوری که به گوش همه برسه رو به دختر گفت

_جیونا غذات رو تموم کردی؟ مگه نمیخواستی با هم بریم بیرون؟

با گفتن این حرف توجه همشون بهش حلب شدو یونگی با اخم محوی بین ابروهاش به دخترش نگاه کرد.

جیون در حالی که انتظارش رو نداشت آب دهنش رو قورت دادو با لبخند ساختگی فوری از جاش بلند شد.

_آا..چرا.. چرا دیرمون شد!

_کجا میخوایید برید جیون؟

دختر امگا با صدای محکم و جدی پدرش ترسیده در حالی که سعی داشت لبخندش رو حفظ کنه سمت مرد چرخید.

_ه..هیچ جا آپا! فقط...فقط میخواستیم این اطراف قدم بزنیم

جونگکوک با دیدن حالت ترسیده و استرسی دختر خنده بی صدایی کردو دستش رو روی شونه یونگی گذاشت.

_هی مرد سخت نگیر! اونا هنوز بچه ان باید برن حسابی بگردنو خوش بگذرونن

یونگی با اخمایی که غلیظ تر شده بود سمت جونگکوک چرخیدو گفت

_آخرین بارو یادت نیس کوک؟ اگه یکم دیر پیداشون میکردیم از مرز خارج میشدنو سر از یه منطقه دیگه درمیاوردن!

جیمین نگاهی به چشمای غمگین دخترش انداخت و با گزیدن لبش دستش رو به آرومی روی دست آلفاش گذاست و با لحن نرمی گفت

_عزیزم حالا که چیزی نشده! اونا هر دوشون الان سالمن و قول دادن دیگه جاهای ناشناخته نرن، اینطور نیس دخترم؟

جیون با صدای پدرش فوری سرش رو بالا گرفت و با تند تند تکون دادن سرش گفت

_ب..بله پاپا! قول میدم که دیگه جا های خطرناک و نا آشنا نریم، فقط تو پک خودمون میگردیم

یونگی بار دیگه سمت دختر چرخیدو با دیدن نقطه ضعفش که با حالت لرزون بهش خیره شده بود نفسش رو با آه بیرون فرستادو چشماش رو روی هم فشرد.

_خیلی خب باشه!

انگشت اشاره و وسطش رو سمتش چشمای خودش گرفت و بعد با گرفتن سمت دختر خیلی جدی گفت

_حواسم بهت هست توله عسلی!

با بلند شدن صدای خنده های دخترش لب هاش به لبخند باز شدو متقابلا دختر رو که سمتش دویده بودو دستاش رو دور گردنش انداخته بود، بغل کرد.

همه با لبخند به عشق بین پدرو دختر نگاه کردنو جونگکوک ناخوداگاه حس دلتنگی شدیدی رو برای تهیانگش کرد!

جیون بعد از گذاشتن بوسه محکمی روی گونه پدرش سمت یانگ کوک رفت و با گرفتن دستش سمت پله ها کشوند.

_بدو بیا بریم کوکی!

یانگ کوک هیسی از کشیده شدن دستش توسط دختر کردو با غر همونطور که پله هارو بالا میرفت گفت

_یا چرا میکِشیم؟ دستم کنده شد! آخر تو یه جای منو ناقص میکنی جیون

_خیلی هیجان زدم کوکی! دلم میخواد هر چه زود تر به اون آبشار بریم، مطمعنم عاشقش میشی

در حالی که در اتاق پسر رو باز میکرد به سمت داخل هدایتش کردو سمت کمدش رفت.

_مایوت کجاس کوکی؟

یانگ کوک احساس کرد گوشاش درست نمیشنوه و گردنش رو شدید سمت دختر چرخوندو با چشمای گشاد شده اش گفت

_م..مایو؟؟ مایو برای چی؟! چرا؟

جیون کلافه سمتش چرخیدو با زدن دستش به کمرش گفت

_یعنی چی چرا کوک!! اونجا یه آبشار بزرگ وجود داره که طبیعتا به یه دریاچه ختم میشه نکنه میخوای دست به سینه بدون شنا کردن کنارش بایستی؟

یانگ کوک اخمی کردو به سمت دختر که دوباره به طرف کمدش چرخیده بودو در حال گشتن بین لباس ها بود رفت. مچ دستش رو گرفت و با متوقف کردنش سمت خودش برگردوند.

_البته که آره! چی فکر کردی جیون؟ شنا کردن؟ مثل اینکه فراموش کردی ما هردومون امگاییم و این برامون خطرناکه، مخصوصا تو جای شلوغی که پر از دخترو پسر آلفا باشه. مگه به پدرت قول ندادی از دردسر دور باشی؟

_اوف یانگ کوک لطفا! بعضی وقتا حس میکنم جامون عوض شده و اونی که دختره تویی و منم پسر! هیچی دیگه مثل قبل نیس کوک، دیگه هیچکس مثل امگا ندیده ها رفتار نمیکنه که بخواد بهمون آسیب بزنه هوم؟ لطفا انقدر سخت نگیر آپا رو به زور راضی کردیم میخوای بازم دیر برسیم؟

یانگ کوک نچی از لجبازی های دختر کردو خیلی جدی گفت

_باشه ولی از مایو خبری نیست! من شنا نمیکنم

دختر ناچار سری تکون داد.

_باشه هر طور راحتی، بعدا خودت پشیمون میشی.
من میرم لباس بپوشم تو هم زود آماده شو بیا

یانگ کوک در جواب باشه ای گفت سمت کمدش چرخید تا لباس هاش رو عوض کنه. حس بدش همچنان پا برجا بودو دست از سرش برنمیداشت ولی دیگه چاره ای نداشت و به خودش قول داد این آخرین باره! آخرین باری که شاید تازه شروع شده بود!

پیراهن دکمه دار طوسی رنگش که طرحای ریز زیبایی داشتو با پوشیدنش رنگ چشماش عوض میشد انتخاب کردو با برداشتن شلوار جین جذبی که رون های تو پرش رو به رخ میکشید، شروع به پوشیدنشون کرد. راضی از استایلش در حالی که آستین های بلند پیراهن تا وسطای انگشت هاش اومده بود مقابل آیینه وایستاد و دستی توی موهای مشکی رنگش کشید. زیبایی خیره کننده ای که داشت بار ها و بار ها توسط خانوادش و دیگران ابراز شده بودو پسر خوشحال بود که زیبایی صورت پاپاش رو به ارث برده هر چند پدرش با اون موهای طلاییش مثل خورشید میدرخشیدو با گذشت سال ها همچنان زیبا بود.

برای زدن بالم لب صورتیش کمی دو دل بود اما لب هاش کمی خشک شده بودن و حس بدی بهش میداد پس دستش رو به سمتش دراز کردو با کمی مالیدن روی لب های نسبتا درشتش رنگ صورتی زیبایی بهشون داد و چشماش از حس بوی خوش شکوفه گیلاس بالم با لذت بسته شد.

_کوکی آماده نشدی؟

فوری سمت در اتاقش که دختر از بیرون صداش کرده بود چرخیدو همونطور که موبایلش رو توی جیب شلوارش میذاشت با قدم های بلند سمت در رفت.

_اومدم.

•┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈

به محض باز شدن در سفید طلایی اتاق توسط کارت، در با صدای بلندی به دیوار برخورد کرد اما این برای دو نفری که شدیدا غرق در بوسیدن هم بودن و با
بدن های بهم چسبیده که تنها لباس ها مانع بینشون بود، ذره ای مهم نبودو حاضر نبودن لحظه ای برای نفس گرفتن از همدیگه جدا بشن!

با برخورد کمر باریکش به دیوار اتاق هتل ناله ریزی از بین لب هاش فرار کردو بین لب هاشون خفه شد. به سختی سرش رو سمت مخالف چرخوندو با نشستن بوسه ها و مک های عمیق و مالکانه پسر به گردنش با نفس نفس چشماش رو محکم روی هم فشرد تا تسلیم اون گرمای لذت بخش و عطری که تا سلول های مغزش رسوخ کرده بودو وادار به رام شدن و اطاعت کردنش میشد نشه.

دست های گرم پسر مالکانه نقطه به نقطه بدنش رو طی میکردن و گرگش رو هر لحظه آشفته و بی قرار تر میکرد. با رفتن دستاش به زیر لباسش و لمس کردن پوست شکمش جریان برقی از بدنش گذشت و با سریع باز شدن چشماش دستش رو به دست پسر رسوند تا مانعش بشه.

_ص..صبر کن...

پسر آلفا با چشمای خمار و تیره اش در حالی که هاله سرخی دورش رو گرفته بود لحظه ای دست از مارک کردن ترقوه های بیرون افتاده از لباس دختر کردو با صدای دورگه ای غرید.

_برای چی؟

تهیانگ مردمک چشماش رو که هر چند ثانیه به طلایی و مشکی تغییر میداد به پسر دوخت و به سختی لب زد.

_ما..ما نمیتونیم اینکارو بکنیم! ب..بهتره من برم...

پسر که به شدت تحت تاثیر راتش بود با جواب تکراری دختر غرش عصبی کردو حلقه دستاش رو مالکانه دور کمرش پیچید.

_کی گفته که نمیتونیم؟ ما جفت همدیگه هستیمو کسی نمیتونه جلومون رو بگیره

با دیدن حرکات چموش دختر آلفا که سعی در جدا شدن ازش بود رایحه غلیظ شده اش رو با شدت بیشتری آزاد کردو با نزدیک کردن دوباره صورتش به صورت دختر نگاه شهوت انگیزی به لب های متورمش انداخت و با نیشخندی لب زد.

_خودت رو به آلفا بسپر بیبی...

دختر آلفا با حجم فورمون های خنکی که اتاق رو پر کرده بود بدنش به لرزه افتادو با ناله کوتاهی سرش رو از پشت به دیوار کوبیدو غرید.

_فاک به هر چی رایحه اس!

یونگمین با دیدن تسلیم شدن دختر و متوقف شدن حرکاتش نیشخندش پررنگ تر شدو همون طور که لب هاش رو روی لبای سرخ دختر میکوبید دست به زیر پاهای جذاب و ورزیده اش انداخت و با بلند کردنش سمت تخت کینگ سایز اتاق چرخید.

*فلش بک* یک ساعت پیش

خسته و بیحال از گرمای شدیدی که به محض رسیدنش مورد هدف قرارش داده بود دستش رو دور دسته چمدون محکم تر کرد تا هر چه زودتر مسیر خروجی گیت رو رد کنه.

اخماش از رایحه های تلخو شیرینی که به بینیش رسیده بود توی هم رفت و با خر خر به حرکاتش سرعت داد. تمام حالت های عصبی بدنش به خاطر نزدیکی به راتش بودو همه ی خلق و خوش رو بهم ریخته بود. شدیدا دلش میخواست بعد از سر کردن دوران راتش به خونه برگرده اما اون طوری باید دو هفته ای سفرش رو عقب مینداخت و یونگمین به هیچ وجه دلش میخواست لحن خوشحال پاپاش رو موقعی که گفته بود بلیط گرفته و به زودی میاد، حالا با بهونه راتش از بین ببره و ناراحتش بکنه! اون رات لعنتیش میونست کمی صبر کنه، البته نه تا وقتی که چشمش به فرد مقابلش نیفتاده بود!

چشماش رو بی هدف به افرادی که منتظر عزیز هاشون ایستاده بودن دوخت تا شاید بتونه دختر عموش جئون تهیانگ رو پیدا کنه! چند باری نگاهش رو بین جمعیت دوخت تا از روی حدسیاتش اون رو پیدا کنه اما چند دختر جوانی که دیده بود هیچ شباهتی به تعریف های پاپاش نداشتن!

سنگینی گیتار روی دوشش خسته ترش کرده بودو آماده بود تا از کوره در بره که یهو با افتادن چشمش به دختر مو مشکی ای که توی فاصله صد متریش ایستاده بود ناخوداگاه پاهاش به زمین چسبیدو از حرکت ایستاد. گرگش فوری روی سطح اومدو با تند شدن ضربان قلبش و چشمای گشاد شده طوری که تمام عصبانیتش به یکباره فروکش کرده باشه به دختر مقابلش چشم دوخت.

دختر مقابلش مثل ماه درخشانی بین تاریکی شب میدرخشیدو از همین فاصله هم میتونست رایحه مسحور کننده بلوبریش رو حس کنه! نگاه کلافه دختر هم مثل خودش بهش خیره شده بودو با دیدن هاله طلایی دور چشماش یهو گرمای عمیقی وجودش رو در بر گرفت و با غرش بلندی کلمه جفت توی مغزش نقش بست و بد تر از همه این بود که با دیدنش ناخوداگاه وارد رات شده بودو و خب این بد بود...خیلی بد!

نمیتونست این حجم از اتفاق رو که توی چند ثانیه
در اوج خستگی افتاده بود هضم کنه. دختر زیبای مقابلش...دختر عمو جونگکوکش همونی که تمام سال های نوجوونیش نسبت بهش بی اهمیت بودو سعی میکرد مقابل حس کوچیکش رو که ممکن بود مانع پیشرفتش بشه بگیره، حالا جفتش بود؟ دختری که یه آلفا بود! اونم از نوع اصیل و رام نشدنی!

عالی شد! حالا تمام نورون های عصبی مغزش به سمتش حمله کرده بودن و گرگش با غرش های مالکانه میخواست تا هر چه سریع تر به جفتش برسه و اون رو مارک کنه و صد البته لمس کردنش رو!

افرادی که تو اون نزدیکی بودن همگی با وجود غرش های پسر و رایحه توی راتش ترسیده بودنو سعی میکردن تا ازش دور بشن و یونگمین همچنان قفل زمین شده بود و بدون گرفتن نگاهش از دختر بهش خیره شده بود.

نمیدونست که چه مدت گذشته اما با دیدن حرکات دختر که انگار زودتر ازش به خودش اومده بودو به سمتش داشت میومد دوباره بهش خیره شد. متقابلا کیف گیتارش رو روی دوشش محکم تر کردو به پاهاش حرکت داد. دردو گرفتگی شدید عضلاتش همراه با گرمای جهنمی بدنش رو تحت تاثیر قرار داده بودو با برداشتن قدمی به جلو ناله اش از درد بلند شدو احساس سرگیجه کرد. نمیخواست تو دیدار اول ضعیف به نظر برسه اما خستگی راه و گرمای هوا همشون دست به دست هم داده بودند تا ضعیف و ناتوان جلوه اش بدن.

با نزدیک شدن تهیانگ بهش رایحه تند شده دختر به مشامش رسیدو ناخوداگاه چشماش با لذت روی هم افتادو هوارو نفس کشید. تمام هورمون هاش به کار افتاده بودو با خاریدن دندون های نیشش وضع رو بدتر میکرد. با ایستادن کامل دختر مقابلش چشمای خمارش رو به صورتش دوخت و توی دلش از اینکه یک سرو گردن ازش بلند تره احساس غرور کرد.

تهیانگ معذب از نگاه های سنگین پسر به سمتش که مثل لیزر از بدنش رد میشدن چشماش رو فوری چرخوندو به سختی لب زد.

_م..مین یونگمین!

صدای نرم و در عین حال محکم دختر گوش هاش رو نوازش کردو باعث شد بار دیگه گرگش رو به غرش کردن وادار کنه. تهیانگ فوری به افرادی که با ترس به پسر نگاه میکردن و با دست بینی و دهنشون رو پوشونده بودن نگاه کردو با اخم غلیظی رو به پسر که خیال نداشت نگاهش رو ازش برداره گفت

_باید از اینجا بریم! نمیتونی بیشتر از این بمونی

ناچار قدمی به سمتش برداشت و با گرفتن بازوش بی توجه به واکنش های بدنش و تلاطمی که درونش اینجاد شده بود پسر رو به سمت جلو هدایت کرد تا زود تر از فرودگاه خارج بشن و سمت پارکینگ برن.

یونگمین در حالی که توسط دختر به سمت خروجی هدایت میشد بخاطر نزدیکی بدنش بهش سرش رو به طرف گردن و شونه بیرون افتاده دختر که بهش چشمک میزدن چرخوندو با رایحه مسخ کننده ای که بیشتر میتونست حسش کنه چشماش بسته شدو بدون اینکه کنترل حرکاتش دستش باشه بینیش رو بهش نزدیک کرد و با مالیدن به پوست داغش با ولع عطرش رو نفس کشید.

تهیانگ با حس نفس های داغی که یهو توی گردنش پخش شد لرزش شدیدی به بدنش افتادو با چشمای درشت شدو فوری از پسر فاصله گرفت.

_هی داری چیکار میکنی؟ مگه گربه ای خودتو بهم میمالی؟!

پسر عصبی از رایحه مست کننده ای که ازش دریغ شده بود با لقبی که دختر بهش نسبت داد چشمای کشیده و خمارش کمی گشاد شدو با صدای خشدارش لب زد.

_گربه؟

دسته چمدونش رو ول کردو با گذاشتن گیتارش روی زمین قدمی سمت دختر برداشت که باعث عقب رفتنش شد.

_تو الان آلفات رو به یه گربه تشبیه کردی؟

دختر آلفا پوزخندی زدو با جمع کردن دستاش توی سینه اش یک تای ابروش رو بالا دادو با تمسخر گفت

_دست کمی هم ازش نداری! بعدشم کی گفته که من قبولت کردم که خودتو آلفای من میدونی؟

یونگمین نیشخندی بین دردش زدو سرش رو بالا گرفت. اگه میگفت سرسختی دختر مقابلش تحریک ترش نکرده دروغ بود! چون میدونست که طرف مقابلش یه امگا نیستو برای رام کردنش راه طولانی ای در پیش داره ولی براش مشکلی نداشت... خیلی زود توله چموش و زیبای مقابلش رو تحت سلطه خودش درمیاورد.

محیط پارکینگ تقریبا خلوت بودو این کارش رو آسون تر میکرد. قدم های آروم اما محکمش رو سمت دختر برداشت تا جایی که پشت دختر به دیوار خوردو با اخم و چشمای لرزون که به خوبی میتونست ترس رو توشون ببینه بهش نگاه کرد.

دستش رو سمت موهای مشکی و بلند دختر که دورش ریخته بودن دراز کردو همونطور که تکه ای ازش رو توی دستش میگرفت توی چند سانتی صورتش با لحن خاصی لب زد.

_اینطور گستاخانه حرف زدن با آلفایی که توی راته ایده خوبی نیست بیبی، هوم؟

انگشت های کشیده اش رو روی صورت و چونه دختر کشیدو با مکث کردن روی لب های براق و درشتش در حالی که موج گرمای شدیدی رو توی بدن و پایین تنه اش حس میکرد ادامه داد.

_نمیخوام برای اولین بار باهات خشن باشم!

تهیانگ با خشم بین نفس نفس زدن هاش که با هر دم بوی خنک و غلیظ نعناع ریه هاش رو میسوزوند با جرعت به چشمای خمارِ گربه متحرک مقابلش نگاه کردو گفت

_من ازت نمیترسم!

نیشخند پسر غلیظ تر شدو طی حرکتی دست دور کمر باریک دختر انداخت و تنش مماس تن داغ خودش کرد.

_اوه جدی؟ پس اگه نمیترسی بهتره من کارمو شروع کنم! هوم؟ اینجا هم خلوته کسی نمی بینتمون!

تهیانگ با فهمیدن منظور پسر دندون هاش رو از حرص روی هم فشردو با دستاش محکم به سینه اش کوبید که بخاطر ناگهانی بودن کارش حلقه دست پسر از دور کمرش باز شدو به عقب رفت.

_چرت نگو بکش کنار! میرسونمت خونه

یونگمین با خشم از پس زده شدنش غرش بلندی کردو با تیره شدن حاله سرخ چشماش چنگی به دست دختر زدو با چرخوندش سمت خودش با لحن آلفاییش لب زد.

_تنها چیزی که منو تو الان لازم داریم یه هتله بیب! پس مثل دخترای خوب باهام بیا

میدونست که بخاطر آلفا بودن دختر لحن سلطه گرش تا زمانی که مارکش نکرده روش تاثیر نمیزاره اما همین جفت بودنشون یه پوئن مثبت بود تا لحنش
کمی تحت تاثیرش قرار بده و وادار به اطاعتش کنه.

دختر آلفا با جدال و خشمی که بین خودش و گرگش به وجود اومده بود تمام بدنش عرق کرده بودو به وضوح میتونست زانو های لرزیده گرگش رو که با خرخر به زمین برخورد میکرد تا تحت سلطه آلفاش قرار بگیره حس کنه و ناچار از تنگنایی که درش قرار گرفته بود تسلیم شده بدنش رو شل کردو اجازه داد انگشت های باریک و سفید پسر بار دیگه دور بدنش چفت بشن.

*پایان فلش بک*

.
.
.

تنها صدایی که توی اتاق مجلل هتل به گوش میرسید صدای خیس بوسه ها و نفس های تندی که به سختی از بین بوسه های اون دو بیرون میومد به گوش میرسید. هوای گرم اتاق با رایحه تند و خنک هر دو آلفا ترکیب شده بودو فضای بینشون رو بیشتر از قبل پر از تنش و تحریک آمیز میکرد.

هر دو آلفا سخت مشغول بوسیدن هم و به رخ کشیدن قدرتشون با به زیر کشیدن همدیگه بودن و هیچ کدوم قصد عقب نشینی نداشتن! بالا تنه هر دوشون با کندن وحشیانه لباس هاشون لخت بودو دستاشون طوری بدن همدیگه رو لمس میکردن که انگار سال ها منتظر این لحظه بودن و حالا بهش رسیده بودن.

پسر آلفا همونطور که مک های عمیق و دردناک به لب های متورم و کبود شده دختر زیرش میزد با دست راستش سینه های گردو خوش فرمش رو توی مشتش فشردو با دست آزاد دیگه اش برجستگی های خوش فرم شکم دختر رو لمس کرد. با حس سفتی عضله های ورزیده و در عین حال ظریف جفتش، گرگش زوزه های سر خوش و لذت بخشی کشیدو تنها دیدن و
لمس کردنشون باعث سخت تر شدن عضو زندانی شده درون شلوارش میشد.

با ناله ریزی که از بین لب هاش تهیانگ فرار کرد بوسه خیس دیگه ای به زیر چونش زدو عضو سفت شده اش رو به پایین تنه دختر مالید.

_مثل اینکه پدرم حسابی روت کار کرده!

لیسی به زیر گلوی دختر که سرش رو به سمت عقب برده بود زدو با حرص و خواستن بیشتری هر دو سینه هاش رو فشار داد که باعث جیغ خفیف دختر شد.

_باید ازش تشکر کنم که همچین بدنیو برام ساخته؟

بند سوتین مشکی رنگ دختر رو که تضاد زیبایی با پوست سفید رنگش ساخته بود پایین آوردو با رد کردن از دستاش به آرومی از تنش درآورد.

نگاه شهوت انگیزی به نوک سینه های برجسته و خوش رنگ دختر انداخت و با نوک انگشت های داغش دورانی لمسشون کرد و با لیس زدن لبش گفت

_بدنت خیلی سکسیه بیبی گرل! و اینکه همش مال منه!

تهیانگ با نفس نفس از لمس های بی پروای پسر با بدنش و حساسیتی که توی سینه هاش حس میکرد قوسی به کمرش دادو از لای دندوناش غرید.

_من یه اشیای فاکی نیستم که ادعای مالکیتش رو میکنی!

یونگمین پوزخندی به جواب دختر زدو با پایین آوردن دستش چنگی به پایین تنه اش زد. راضی از شنیدن دوباره صدای ناله اش همونطور که با انگشت هاش بهش فشار میاوردو میمالید نوک سینه دختر رو وارد دهنش کردو مک محکمی بهش زد.

_البته که نیستی لاو! تو فقط جفت چموش و افسونگر منی و این تنو بدنت ساخته شده تا زیر من به فاک بره!

_هه... تو خواب و رویا میبینی تا منو زیر خودت داشته باشی!

_چرا رویا عزیزم؟ دارم با کیفیت فول اچ دی میبینمش

تهیانگ نیشخندی توی دلش زدو گذاشت تا پسر هر طور که میخواد باهاش بازی کنه و حس کنه قدرت توی دستای اونه!

بعد از اینکه حسابی از بوسیدن و مکیدن سینه های دختر و گذاشتن رد های ارغوانی روی پوستش سیر شد دست به دکمه شلوار دختر بردو با باز کردنش توی یک حرکت از تنش درآوردو پایین تخت انداخت.

کمی از تخت فاصله گرفت و با لذت به پاهای خوش فرم و سفید دختر نگاه کرد. درد تیز عضوش بدتر شده بودو دیگه نمیتونست بیشتر از این خودش رو نگه داره. با ایستادن کنار تخت شلوارش رو به همراه باکسرش در آوردو بلاخره با آزاد شدن عضو سخت و دردناکش با هوای آزاد هوم پر لذتی کرد.

تهیانگ نگاه کوتاهی به عضو بزرگ و برجسته پسر که مقابلش قرار گرفته بود انداخت و فوری نگاهش رو دزدید. میتونست خیس شدن لباس زیرش رو احساس کنه و با چسبوندن پاهاش به همدیگه سعی داشت تا از دید پسر مخفی نگهش داره! خوشحال بود که لباس زیرش مشکی بودو نمیتونست خیس شدنش رو نشون بده وگرنه مطمعن بود که مورد تمسخر پسر بخاطر مقاومت هاش قرار میگرفت. با پایین رفتن تشک نگاهش رو به پسر که دوباره روی تنش قرار گرفته بود دوخت و آب دهنش رو نامحسوس قورت داد. عقلش بهش میگفت با پیاده کردن یکی از فن هاش روی پسر بدنش رو زمین بندازه و از اتاق خارج بشه اما گرگش بخاطر مطیع شدن بی سابقه ای که تا بحال ندیده بود دلش نمیخواست آلفای توی راتش رو به حال خودش رها کنه.

با نشستن دست یونگین روی لباس زیرش بدنش لرزیدو با تپش های تند شده قلبش بهش خیره شد. یونگمین انگشت هاش رو نوازش وار روی برجستگی عضو دختر کشیدو با حس خیس بودنش توی دلش خوشحال شد که حداقل تونسته جفت سرکشش رو کمی تحریک کنه. در حالی که نگاه سوزاننده ش رو به چشماش میدوخت لباس زیرش رو پایین کشیدو قبل از اینکه اون رو روی بقیه لباس ها بندازه مقابل نگاه خیره و استرسی دختر به بینیش نزدیک کرد. با حس بوی اسلیک دختر که شبیه رایحه اش بود چشماش از لذت بسته شدو با لذت دم عمیقی ازش گرفت.

چشمای تهیانگ با دیدن حرکت پسر به درشت ترین حد خودش رسیدو بدنش از خجالت گر گرفت.

_هی!!! داری چیکار میکنی؟ منحرفی چیزی هستی؟ بندازش زمین

یونگمین با باز کردن چشماش لباس زیر رو روی انگشتاش چرخوندو بلاخره با انداختنش روی زمین با صورت جدی و ترسناکش که با چشمای قرمز و خمار شده اش تضاد داشت روی تن دختر خیمه زدو با نزدیک شدن به صورتش لب زد.

_خیلی حرف میزنی بیبی!

انگشت شصتش رو روی لب پایینی دختر کشیدو همونطور که لمسش میکرد ادامه داد.

_بهتر نیست دهن خوشگلت رو ببندیو از لبات طور دیگه ای استفاده کنی؟

تهیانگ با اخم دست پسر رو از روی لبش پس زد که مچ دستش بین انگشت های قوی پسر قفل شدو با چسبوندنش به تخت لب هاش رو با خشونت روی لبش کوبیدو بوسه وحشیانه دیگه ای رو باهاش آغاز کرد.

با مالیده شدن عضو سفت و داغ پسر با خیسی پایین تنه اش صدای لزج و شهوت انگیزی ایجاد کرده بودو تهیانگ سعی میکرد بر خلاف لذتی که توی اعضای بدنش پیچیده بود ناله هاش رو خفه کنه. زبون خیس و گرم یونگمین مالکانه جز به جز دهنش رو تصرف میکردو با مکیدن و گاز های ریز رد مالکیتش رو همه جاش میذاشت تا به دختر ثابت که صاحبش کیه.

تهیانگ با حس دست پسر که سمت پاهاش رفته بود تا اون هارو از هم باز کنه بدنش رو کاملا ریلکس کرد. همونطور که چشمای درشتش رو معصومانه و مطیع بهش دوخته بود لبخندی زدو پایین تنه اش رو کمی بالا آوردو به عضو پسر فشرد که ناله ای از بین لب های یونگمین خارج شدو به محض شل شدن انگشتاش از دور مچش سریع پاهاش رو محکم دور کمر پسر چفت کردو با حلقه کردن دستاش دور گردنش طی حرکت فرزو ناگهانی جاهاشون رو عوض کردو پسر رو به زیر خودش کشید.

یونگمین با چشمای گشاد شده غافلگیر از کار یهویی دختر با دهن باز بهش نگاه کردو خواست تکونی به بدنش بده که تهیانگ زود تر دستای پسرو با هر دو دستش بالای سرش نگه داشت و اینبار خودش با لحن سلطه گرش که چاشنی تمسخر داشت گفت

_بهتره آروم بگیری بیبی بوی!

_چ..چی؟ وات د هل....

دختر آلفا با حرکت سرش موهاش رو از جلوی صورتش عقب زدو با نیشخند جذابی درحالی که عضو برجسته پسر دقیقا بین پاهاش بود با بدجنسی تابی به بدنش دادو نزدیک صورتش غرید.

_فکر کردی من مثل اون امگاهای کیوت اطرافتم که با چشمای خیسو نیازمند بهت خیره شمو پاهامو برات باز کنم تا پرم کنی؟

خیره به اخمای غلیظ پسر که بیشتر ازش یه گربه اخمالو ساخته بود تا یه آلفای عصبی خنده جذابی کردو ادامه داد.

_من یه آلفام! یه آلفای اصیل، وقتی منو به عنوان جفتت پذیرفتی باید بفهمی که همه چیز حتی روابط بینمون با بقیه زوج ها فرق داره و من...

بار دیگه خودش رو روی عضو پسر حرکت دادو راضی از ناله اش ادامه داد.

_اجازه نمیدم که منو زیرت بکشی! اگه میخوای با من باشی باید قبول کنی که قدرت دست منه بیبی نه تو!

صدای ساییده شدن دندون های پسر از خشمو عصبانیت به گوشش رسیدو راضی از نشون دادن شخصیتش و اتمام حجتی که باهاش کرد دستاش رو به آرومی از مچ دستاش پسر پایین کشیدو با لذت روی بدن ورزیده سفید رنگش کشیدو همزمان خودش رو روی عضوش حرکت داد.

یونگمین عصبی از لذت نصفه نیمه ای که دریافت میکردو درد عضوش رو بدتر میکرد دستاش رو با حرص دور کمر دختر انداخت و با چنگ زدن به باسن خوش فرمش از لای دندون هاش غرید.

_منو عصبی نکن تهیانگ!! این بچه بازیا چیه؟

دختر حرکاتش رو متوقف کردو با بالا انداختن شونه هاش گفت

_هر طور میلته! میتونیم همینجا تمومش کنیم و تو هم مشکلت رو با دستات و کاهنده برطرف کنی!

یونگمین عصبی هیستریک وار خندیدو با چنگ زدن به موهاش گفت

_من به فکر توام، این پوزیشن برای اولین بارت ممکنه دردناک باشه!

تهیانگ یک تای ابروش رو بالا انداخت و با پوزخند گفت

_از باکره بودنم خیلی مطمعن حرف میزنی! نکنه منو این همه سال زیر نظر داشتی؟

یونگمین جا خورده در حالی که گرگش شدیدا از این جواب عصبی شده بود غرشی کردو اخماش غلیظ تر شد.

_غیر از اینه؟

تهیانگ خندیدو سرش رو با تاسف تکون داد.

_هنوز منو نشناختی آلفا!

بعد تموم کردن حرفش بدون اینکه فرصت حلاجی کردن حرفش رو بهش بده با دستش عضو پسر رو مقابل دهانه ورودی خیسش تنظیم کردو با گرفتن نفس عمیقی تا نصفه عضوش رو واردش کرد. صدای جیغ خفیفش با صدای ناله عمیق یونگمین یکی شدو در حالی که صورتش از درد توی هم رفته بود سعی کرد با کشیدن نفس های عمیقی به دردش غلبه کنه. اون یه آلفا بود... پس میتونست همچین دردیو تحمل کنه. به محض وارد شدن عضو پسر داخلش تونست گرما و خیسی ای که به سمت پایین سرازیر میشد رو حس کنه و حدس اینکه باکرگیش از بین رفته بود سخت نبود!

_خوبی؟

صدای نگران پسر به گوشش رسیدو با باز کردن چشماش نگاهش رو به چشمای خمار و نگرانش دوخت. بدون اینکه جوابی بهش بده دستاش رو روی شونه های ورزیده اش گذاشت و با پایین کشیدن خودش عضو پسر تا انتها واردش شدو دوباره صدای ناله شون رو درآورد.

ناخن هاش رو از دردو سوزشی که توی پایین تنه و شکمش پیچیده بود توی پوست سفید یونگمین وارد کردو با صدای لرزون که سعی در قوی نگه داشتنش بود گفت

_ا..این در...مقابل تمرین های..س..سختی که این همه..سال عمو...بهم داده..چ...چیزی نیست!

یونگمین به خوبی میتونست درد رو تو نگاه و حالات صورت دختر ببینه اما چیزی نگفت و گذاشت تا جفتش همچنان غرورش رو حفظ کنه.

چند ثانیه ای صبر کردو بعد از اینکه کمی دردش فروکش کردو تونست عادت کنه به آرومی خودش رو بالا کشیدو در حالی که لب هاش رو از دردو لذت گاز میگرفت خودش رو به پایین کشیدو حرکاتش رو شروع کرد.

یونگمین ناله تو گلویی از حجم لذت و تنگی ای که دور خودش حس میکرد از لای چشمای خمارش نگاه شهوت انگیزی به پیچو تاب بدن جفتش که با هر حرکت عضله های ظریفش رو برجسته تر میکرد انداخت.
با درد شدید توی عضوش که به اوجش رسیده بودو نیاز به خالی شدن داشت هر دو دستش رو زیر باسن دختر گذاشت تا توی حرکات نسبتا تندش کمکش کنه و حالا هر دو صدای ناله هاشون توی فضای بزرگ اتاق پیچیده بودو هیچ کدوم متوجه زنگ های پی در پی موبایل هاشون نبودن!

دست راستش رو پشت کمر تهیانگ گذاشت و با خم کردن بدنش سمت خودش حرکاتش رو هدایت کرد که دختر با ناله عمیق تری قوسی به کمرش دادو پیشونیش رو به پیشونی عرق کرده پسر تکیه داد.

_ت..تو آهه..خیلی..ب..بزرگی! میتونم..پر.. شدن ش..شکممو حس کنم!

یونگمین با پوزخند کمرش رو بالا دادو ضربه شدیدی داخل دختر زد که جیغش هوا رفت و قبل از اینکه اعتراضی بکنه با گذاشتن دستش پشت سرش باره دیگه لب هاشون رو بهم چسبوندو همراه با ضربه های تندو محکش با ولع لباش رو بوسیدو مکید.

حرکات لرزون بدن دختر بهش نشون میداد که چیزی تا ارگاسمش نمونده و با نزدیک بودن خودش لب هاش رو فاصله دادو نگاهش رو به گردن دختر که از رد بوسه هاش پر شده بود دوخت. فقط یک کار دیگه مونده بودو بعدش گرگ چموش توی بغلش برای همیشه مال خودش میشد.

بلند شدن دندون های نیشش رو از توی لثه اش احساس میکردو با نزدیک کردن لب هاش به جایی بین گردنو شونه اش به آرومی اون نقطه رو بوسیدو روش رو لیس زد که صدای ناله لرزون دختر توی گوشش پیچید.

_من..من د...دارم میام...اآه...

دستاش رو دور کمر دختر چفت کردو در حالی که سرعت ضرباتش بیشتر میشد قبل از ارضا شدن دختر دندون های نیشش رو وارد پوستش کردو همزمان ناله بلند دختر از دردو لذت بلند شدو گردنش به سمت عقب چرخید.

با احساس دردو سوزش وحشتناک گردنش در حالی که همزمان بهش درد و لذت رو وارد میکرد شدیدا ارضا شدو با ناله عمیق و نفس های تند پسر تونست گرمایی رو داخلش احساس کنه! هنوز دردو سرگیجه مارک شدنش رو هضم نکرده بود که با فهمیدن اینکه پسر داخلش ارضا شده شوکه چشماش گشاد شدو تکونی به بدنش داد که دردی توی پایین تنه اش نشست و با ناله به سینه یونگمین چنگ انداخت. احساس میکرد عضو پسر درونش بزرگ تر شده و بدتر از همه داخلش قفل شده بودو نمیتونست ازش خارج بشه.

_چ..چه غلطی کردی؟ چرا داخلم خالی شدی؟ چرا نمیتونم بلند شم؟

یونگمین پهلو های دختر رو توی دستش گرفت و در حالی که از حرکاتش دردش گرفته بود با درد غرید.

_آروم بگیر! فعلا تا نیم ساعت نمیتونی تکون بخوری چون ناتت کردم!

تهیانگ جوری که به گوش هاش اعتماد نداشته باشه گیج شده بهش نگاه کردو با فهمیدن منظورش غرش بلند و عصبانی کردو مشت های محکم و سنگینش رو به سینه و سرشونه های پسر کوبید.

_به چه حقی منو نات کردی عوضی؟؟!! کی بهت اجازه داد همچین کاریو بکنی؟ زود باش بکشش بیرون دیک لعنتیتو!

یونگمین با اخم ناله در حالی که از ضربات دختر دردش گرفته بود و همچنین میترسید عضوش داخل دختر بشکنه فوری دستاش رو مهار کردو با بلند کردن پاهاش هر دو پا و کمر دختر رو محکم گرفت و مانع تکون خوردنش شد.

_چموش بازی درنیار تهیانگ! من آلفاتم و همونطور که میبینی توی راتم، پس نمیتونم جلوی تشکیل شدن نات رو بگیرم. بهتره آروم بگیری تا به هر دومون آسیب نرسوندی!

دختر با خشم و نفس زنان با اخم های غلیظ به پسر چشم دوخت و همونطور که دندون هاش رو محکم روی هم میکوبید غرید.

_دعا کن حامله نشم! وگرنه نمیزارم از زیر ضربات مشتم سالم بیرون بیای!

یونگمین نیشخندی زدو با تکون دادن کمرش حرکتی به عضو قفل شده اش داد که جیغ دختر بلند شدو با سست شدن بدنش روی سینه پسر افتاد.

_تو نمیتونی درمورد نات کردن یا نکردنت بهم دستور بدی بیب! من هر موقع که دلم بخواد بار ها و بار ها ناتت میکنمو بهتره اینو آویزه گوشت کنی که هر چقدر هم از من قدرتمند باشی باز هم مال منیو مال من میمونی! بلوبری وحشی!

تهیانگ با حرص از اینکه کاملا توسط پسر خلع سلاح شده بود با دیدن شونه سفید پسر مقابلش پوزخندی زدو دندون هاش رو با حرص و عصبانیت توی پوست و گوشتش فرو کردو محکم گازش گرفت که فریاد بلند یونگمین بالا رفت و دست و پاهاش از دور بدن دختر شل شد.

دختر با حس کردن شوری خون توی دهنش راضی از کارش عقب کشیدو با لذت به دایره بزرگ و خونی ای که تو شونه پسر درست کرده بود نگاه کرد.

_این هم یه یادگاری از من تا بفهمی که نباید با من دربیفتی عزیزم!

یونگمین با ضعف و ناله به رد دندون های دختر روی شونه اش نگاه کردو با یک حرکت دست به پشت سرش انداخت و با چنگ زدن به موهای بلندش با خشم و تهدید وار غرید.

_فقط بزار این نیم ساعت تموم بشه! بعدش بهت نشون میدم که قدرت دست کیه دختره سرکش!

تهیانگ خنده ای از حرص خوردن کیوت پسر کردو با طنازی موهاش رو پشت گوشش زدو با قوس دادن به کمرش زیبایی بدنش رو به رخش کشید.

_براش آمادم گربه نعنایی!

•┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈

یانگ کوک با خستگی به مسیر طولانی ای که طی کرده بودن و قصد تموم شدن نداشت نگاه کردو با درد گرفتن پاهاش با غر رو به دختر شنگول مقابلش گفت

_یا جیونا!! پس کی میرسیم؟ من دیگه خسته شدم!

جیون با لبخند سرش رو سمت پسر چرخوندو با دیدن ایستادنش فوری به طرفش رفت و دستش رو گرفت

_دیگه چیزی نمونده کوکی! نگاه کن داریم میرسیم

با انگشتش به جایی که تقریبا کمی ازشون فاصله داشت اشاره کردو گفت

_بعد اون درختا میرسیم به آبشار، دیگه چیزی نمونده

پسر امگا پوفی کردو با چرخوندن چشماش به حرکتش ادامه داد.

_به نفعته که ازش خوشم بیاد!

_مطمعن باش که خوشت میاد کوکی

بعد از چند دقیقه پیاده روی بلاخره با صدای جیغ ذوق زده دختر نگاهش رو به مقابلش دوخت و بهت زده از دیدن بهشت روبروش که انگار یک تیکه گمشده بود چشماش درشت شدو با شگفتی به اطرافش نگاه کرد.

دور تا دورشون درخت های سر به فلک کشیده و سرسبز وجود داشت و آبشار عظیمی که از دل سنگ بیرون زده بود به سمت پایین سرازیر شده بودو به دریاچه قشنگی ختم میشد. میتونست از این فاصله هم صدای جیغو شادیه افرادی که داخل دریاچه بودن رو بشنوه و از همین الان پشیمون بود که چرا به حرف جیون برای آوردن مایو گوش نکرده!

_واو...اینجا خیلی قشنگه!

جیون نگاه مغرورانه ای بهش انداخت و گفت

_بهت که گفتم! من جای بدی نمیارمت پسر، زود باش بیا بریم

یانگ کوک سری تکون دادو هر دو به سمت آبشار حرکت کردن. درسته که از دیدن اون منظره بهشتی به وجد اومده بودو خوشحال بود اما باز هم کمی استرس داشت و گرگش هم بی قرار بود! میدونست که هیچ کدوم از این حالت ها بی دلیل نیستو امیدوار بود تا مشکلی براشون پیش نیاد. با صدای بلند جیون که در حال صدا زدن کسی بود توجهش بهش جلب شدو با دیدن دختر ریزه میزه و بانمکی که همراه پسری قد بلند بهشون نزدیک میشد کنار جیون ایستادو بهشون نگاه کرد.

_هی جیا!!

جیون با خوشحالی دوستش رو صدا زدو ثانیه ای بعد هر دو دختر امگا همدیگه رو بغل کردن.

_خیلی خوشحالم که اومدی جیون! قراره حسابی بهمون خوش بگذره!

با افتادن نگاه دختر امگا به پسر کناری جیون، فوری ازش فاصله گرفت و با تعظیم کوتاهی گفت

_سلام! من پارک جیا هستم ایشون هم برادرم پارک جیسون. شما باید پسر عموی جیون باشین درسته؟

یانگ کوک با لبخند کمرنگی متقابلا سرش رو تکون دادو گفت

_سلام، درسته من جئون یانگ کوکم. خوشبختم از آشناییتون

معذب از حضور پسر مقابلش که یه آلفا بود کوتاه سری براش تکون داد که جیون با ذوق گفت

_خب بچه ها بیایید هر چه زودتر توی دریاچه شنا کنیم! مطمعنا با این گرما خنکی آب خیلی حال میده!

خواهرو برادر هر دو با حرف دختر موافقت کردن که جیون با یادآوری چیزی سمت یانگ کوک چرخیدو گفت

_اوه کوکی تو که مایو نیاوردی! میخوای چیکار کنی؟

یانگ کوک با حرص به دختر که فراموش کرده بود اون نمیخواد شنا کنه با لبخند ساختگی ای گفت

_مشکلی نیست، من شنا نمیکنم!

جیسون پسر آلفایی که چشمو ابروی قهوه ای جذابی داشت نگاهی بهش انداخت و گفت

_من یه مایو اضافه دارم، اگه بخوای میتونم بهت بدمش! البته بعید میدونم اندازت بشه!

یانگ کوک عصبیو معذب از نگاه های هیز پسر که بعد گفتن حرفش به بدنش افتاده بود تشکر سردی کردو به سمت سنگ های درشت کنار دریاچه رفت و روی یکیشون نشست.

جیون فوری به سمت پسر امگا که حدس میزد ناراحت شده باشه دویدو با نشستن کنارش گفت

_کوکی ناراحت شدی؟ من متاسفم! بهت که گفتم مایوت رو بردار

_منم بهت گفته بودم که شنا نمیکنم جیون!

جیون موهاش رو پشت گوشش زدو با مکث گفت

_خب...من..من فکر کردم شاید با دیدن اینجا نظرت عوض شه، اگه دوست نداری بیا برگردیم خونه. دوست ندارم ازم ناراحت بشی یانگ کوکی!

یانگ کوک لبخندی زدو دست دختر رو گرفت

_ناراحت نشدم جیونا! اینجا خیلی قشنگه اما میدونی که نمیتونم توی جمعی که شناختی ازشون ندارم لخت شمو شنا کنم، اطرافمون خیلی شلوغه

حق با اون بود! دورو بر آبشار و دریاچه پر از آلفا و امگا بود که همگی بی توجه به اطرافشون در حال خوش گذروندن بودن و البته پسر میتونست نگاه های سنگینی رو هم روی خودش حس کنه.

_درست میگی کوکی اما من جیا رو خیلی وقته میشناسم اونا دوستای خوبی هستن نگران نباش، اگه نخواستی شنا کنی میتونی حداقل پاهاتو داخل آب بزاری هوم؟ چطوره؟

یانگ کوک با لبخند سرش رو تکون دادو با بلند شدن هر دوشون سمت دریاچه رفتند.

کمی بعد در حالی که به سختی پاچه های شلوارش رو کمی بالا داده بود پاهاش رو داخل آب خنک دریاچه فرو برده بودو با لبخند به شیطنت های دختر مقابلش که از سرو کول دوستش بالا میرفت و همدیگه رو داخل آب مینداختن نگاه میکردو می خندید. دمای آب خیلی سرد بودو مطمعن بود که حتی اگه میخواست شنا هم بکنه با وجود بدن حساسش نسبت به سرما حتما سرما میخوردو چند روزی توی تخت میفتاد!

با بی حس شدن کامل پاهاش از سرمای آب هیسی کشیدو تصمیم گرفت پاهاش رو از آب بیرون بیاره.
با بیرون رفتن از آب به سمت کفشاش که کنار لباس های بقیه بود رفت و بعد از خشک کردن پاهاش سریع جوراب ها و کفشاش رو به پا کردو با حس گرمایی که وارد پاهاش شد لبخندی از لذت روی لبش اومد. جیون و بقیه هنوز داخل آب بودن و از اونجایی که حوصله اش سر رفته بود دلش میخواست کمی اون اطراف قدم بزنه و شاید هم میتونست سمت ابشار بره تا از نزدیک لمسش کنه. دوباره سمت دریاچه رفت و رو به جیون با گفتن اینکه میخواد قدم بزنه به آرومی سمت مخالف شروع به حرکت کرد.

جیون با نگرانی نگاهی به دور شدن پسر کردو خواست از آب خارج شه تا همراهش بره که جیا به سمتش اومدو با گرفتن دستش گفت

_هی کجا میری جیون؟

_میخوام برم پیش یانگ کوک، اون اینجا ها رو نمیشناسه ممکنه گم بشه

دختر امگا با تعجب خندید.

_اون که دیگه بچه نیست گم بشه دختر! بزار یکم قدم بزنه، شاید تونست با کسی آشنا بشه!

جیون با دو دلی سرش رو تکون دادو با پاشیده شدن آب روی صورتش حواسش کاملا از پسر پرت شد.

.
.
.

نزدیک به پنج دقیقه بود که مشغول قدم زدن و لذت بردن از مناظر اطرافش و هوای نسبتا خنکی که بخاطر آبشار بود، شده بودو ریحه هاش رو تند تند از هوای تمیز جنگل پر میکرد.

آبشار تقریبا مقابلش بودو خیلی دلش میخواست که به سمتش بره و بهش دست بزنه اما گروه چند نفره ای از دختر پسر های نیمه برهنه که انگار دور کسی حلقه زده بودن دودلش میکردو قدم هاش سست میشد. از خودش بخاطر اینکه اعتماد به نفس لذت بردن از زندگیش رو نداشت عصبی بودو و این باعث میشد که هیچوقت نتونه دوستی برای خودش پیدا کنه! با اینکه توی زندگیش آزاد بودو پدر هاش از چیزی محدودش نکرده بودن اما باز هم نمیتونست تنهایی جایی بره و این همیشه اذیتش میکرد.

نمیخواست حالا که همچین مسیر طولانی ای رو برای رسیدن به اینجا طی کردن بدون نزدیک شدن به آبشار از دست بده پس عزمش رو جزم کردو با گرفتن نفس عمیقی در حالی که گرگ درونش بی قرار تر شده بودو از استرس دستاش یخ زده بود، مسیر مقابلش رو دور زدو از لای درختا به سختی تونست خودش رو به چند قدمی آبشار برسونه.

روی صخره نسبتا بلندی که کنار آبشار بود ایستادو با دراز کردن دستش بلاخره تونست خنکی آب رو روی نوک انگشت هاش حس کنه. لبخند شیرینی روی لبش نشست و خودش رو کمی جلوتر کشید تا بیشتر خیسی آب رو حس کنه اما با خالی شدن زیر پاش در حالی که داشت به سمت پایین و توی دریاچه پرت میشد چشماش رو با ترس بستو هین بلندی گفت. آماده بود تا سرمای استخون سوز آب رو توی تک تک سلول های بدنش حس کنه که ناگهان دستای قوی ای فوری کمرش رو گرفت و از افتادنش توی آب مانع شد.

به شدت ترسیده بودو تمام بدنش به لرزش افتاده بود طوری که هر لحظه ممکن بود گریه اش بگیره. بی اختیار خودش رو به تن سفت و گرمی که حس میکرد پوششی نداره نزدیک کردو ناخوداگاه سرش رو به سینه اش چسبوند. ضربان قلبش جایی بین گوش هاش میزدو گرگش بی قرار تر از هر زمان دیگه مظلومانه زوزه میکشید. همین که سرش روی سینه شخص مقابلش که به زور تا وسط های سینه اش می رسید چسبید رایحه تندو خنک لیمو به مشامش رسیدو همونجا تمام سست شدن عضلات بدنش و آرامشی که ناخوداگاه بهش وارد شد رو احساس کرد. ناخوداگاه دستش رو بالا آوردو روی بازوی مرد مقابلش گذاشت، گرگش چیزیو احساس میکرد که پسر با فکر کردن بهش ضربان تنده قلبش تند تر میشدو ناخوداگاه استرس شیرینی به دلش میفتاد.

تمام جرعتش رو جمع کردو سرش رو بالا آورد تا با لبخند از فردی که نجاتش داده تشکر کنه و هم شکش برطرف بشه. سرش رو با احتیاط بالا بردو همین که لب هاش برای گفتن کلمه ای از هم فاصله گرفت نگاه امیدوارش توی نگاه سردو خشمگینی گره خوردو ناخوداگاه گرگش ترسیده توی خودش جمع شدو زوزه کشید. پسر نیمه برهنه مقابلش با تتو های مختلف و عجیبی که با اخمو نفرت جوری که انگار ازش چندشش شده باشه بهش خیره شده بود آلفاش بود؟ جفت حقیقیش؟ اگه واقعا جفتش بود پس چرا با دیدنش به جای خوشحال شدن اخم کرده بود؟

مردمک های آبیه لرزونش رو به صورت جذاب آلفای مقابلش دوخت احساس کرد نفسش از جذابی پسر مقابلش در حال بند اومدنه! موهای بلند مشکی که فرق وسط بودو طره های بلندش اطراف چشماش ریخته بود، چشمای تیره و کشیده ای که سرمای داخلشون تا عمق وجودش نفوز میکردو قلبش رو میلرزوند. چرا اونطوری نگاهش میکرد؟ مگه چیکار کرده بود که توی دیدار اول با جفتش سزاوار همچین نگاه تلخو بی رحمی بود؟ نکنه از اینکه جفتش رو پیدا کرده بود خوشحال نبود؟

تمام این سوال ها مغزش رو به بازی گرفته بودو از اینکه نمیتونست هیچ جواب درستی براشون داشته باشه اذیتش میکرد. بین درگیری با ذهنو قلبش بود که یهو با پس زده شدن شدید دستش از روی بازوی پسر و رایحه ای که تند شده بود پیچش دردناکی توی بدنش احساس کردو با دست لرزونش نالان جلوی بینیش رو گرفت.

_اینجا چه خبره؟! تو....تو جفت منی؟!

لحن عصبی و تسمخر آمیز پسر قلبش رو شکست و اولین قطره اشکش روی گونه اش سر خورد.

پسر آلفا خنده عصبی کردو با چنگ زدن به موهاش فاصله ای از امگا گرفت. با ناباوری دور خودش چرخیدو دستش رو کلافه وار روی صورتش کشید.
یه امگای زیبا و ظریف که حتی قدش به زور تا سینه اش میرسید جفتش بود؟

_واقعا؟ تو واقعا، فاکینگ باهام جدی ای؟؟

با لحن طلبکارانه ای به مخاطب نامشخصش توپیدو با اشاره کردن به امگای لرزون مقابلش غرید.

_این جغله بچه امگا، جفت منه؟ داری باهام شوخی میکنی نه؟

یانگ کوک گیج شده از حرفای عجیب پسر ناراحت قدمی به جلو برداشت و با صدای لرزونی لب زد.

_م..منظورت از این حرفا چیه؟

_منظور از این واضح تر؟

با داد بلند پسر شونه هاش از ترس جمع شدو قدمی به عقب برداشت.

پسر آلفا عصبی با چند قدم بلند خودش رو به امگا رسوندو با حرص یقه پیراهن طوسی رنگش رو توی مشتش گرفت.

_من از الهه ماه یه جفت بتا یا آلفا میخواستم نه یه امگای ضعیفو شکننده که از قضا یه پسره! با خودت چی فکر کردی که اونطور امیدوارانه بهم نگاه میکنی؟

چشماش از غمو ناراحتی دردناکی که تحمل میکرد تند تند پرو خالی میشدو جوری که انگار نمیتونست حرفای تندو برنده آلفاش رو باور کنه گفت

_ا...اما منو تو جفت همیم! جفت های حقیقی!

پسر به تلخی دستش رو از روی یقه امگا ول کردو و با خشم توپید.

_جفت حقیقی به یه ورم! من نخواستم که تو جفتم باشی! اگه دختر بودی شاید میتونستم با امگا بودنت کنار اما پسر هرگز!

رسما با این حرفش تیر خلاصی به قلب بیچاره و آسیب دیده پسر زدو تمام امید ها و آرزو هایی که توی سر داشت همه اش خراب شده و از بین رفته بود. سرش رو پایین انداخت و شونه هاش به آرومی از هق هق های خفه اش لرزید. قلبش تاب و تحمل تحقیری که از سمت جفتش شده بود رو نداشت و توی دلش آرزو میکرد که ای کاش هیچوقت اینجا نمیومد تا با دیدن آلفای بی رحمش و شنیدن حرفاش تمام امید هایی که در مورد جفت آینده اش و زندگیشون داشت از بین بره!( کارما ایز بچ!)

پسر آلفا که از دیدن اشکای بی وقفه پسر کمی دلش سوخته بود نچی کردو با چند قدم دوباره بهش نزدیک شد. نمیدونست چطور باید رفتار کنه تا پسر امگا امیدی بهش نداشته باشه! دستش رو با دودلی روی شونه لرزون و ظریفش گذاشت و با بالا اومدن صورت پسر نگاه خیره ای به چشمای خیس و خوش رنگش که نمیتونست آبی یا طوسی بودنش رو تشخیص بده انداخت. حس عجیبو ناگهانی توی قلبش احساس کردو با تند تپیدن قلبش اخماش توی هم رفت و فوری سرش رو تکون دادو گفت

_ببین من واقعا متاسفم! نمیخواستم با حرفام ناراحتت کنم اما واقعا شوکه شدمو امیدوارم درکم کنی!

نگاهی به سر تا پای پسر که تا اون لحظه بهش دقت نکرده بود انداخت و ادامه داد.

_تو پسر خوشگلی هستی! مطمعنم کسای زیادی هستن که میخوان باهات جفت شن پس...

دستش رو روی چونه اش گذاشت با کمی تهدید گفت

_بیا راهمونو کاملا دوستانه از هم جدا کنیمو کارو از این سخت تر نکنیم، انگار که هیچوقت همدیگه رو ندیدیم هوم؟ من از اینکه تو با کس دیگه ای جفت بشی مشکلی ندارم پس خیالت از این بابت راحت باشه!

تک تک کلمات پسر مثل خنجری داغ روی قلبش مهرو موم میشدو امکان نداشت بی رحمی آلفاش و حرفایی که توی اولین دیدارشون بهش زده بود فراموش کنه. جفت شدن با یکی دیگه؟ چطور میتونست انقدر راحت اینو بیان کنه؟

_اوپا اینجایی؟ مشکلی پیش اومده؟

با شنیدن صدای ظریف دخترونه ای پسر ازش فاصله گرفت و تونست صورت زیبای دختر رو که موهای قهوه ای بلندی داشت ببینه. دختر با حرکات ناز دخترونه اش به پسر آلفا نزدیک شدو دیدن دستایی که دور کمر باریکش پیچید قلبش رو به درد آورد و گرگش رو کاملا به زانو درآورد.

پسر همونطور که نیم نگاهی به امگا که بهشون خیره شدن بود مینداخت و با نزدیک شدن به دختر بوسه به گردنش زدو خیره به چشمای پسر با بی رحمی گفت

_نه لاو چیزی نیست! یه مشکل کوچیک بود که حل کردم

بعد گفتن حرفش درست مقابل چشمای خیس پسر که چیزی تا سقوطش نمونده بود دختر رو سمت مخالف چرخوندو هر دو از اونجا دور شدن.

🌙•┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈🐺

جفت یانگ کوک آلفا رایحه لیمو( اطلاعات دیگه اش رو بعدا میفهمید)

•┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈

پناه گرفتن پشت سنگر* 😁

چطورین سوییتی های من!؟ دیدم مدت زیادی از حرص خوردناتون گذشته گفتم فراهمش کنم!
ایشون هم شخصیت جذاب و بد داستانمون جفت یانگ کوکی کوچیک ما🙂 نظرتون؟

اصلا عجله نکنید چون داستان تازه داره شروع میشه پس بهش فرصت بدین. بهتون قول میدم از این افتر استوری ها به اندازه خوده داستان هم لذت خواهید بردو شخصیت اصلی هامونم نقش دارن پس فقط منتظر بمونین. راستی فقط یه شخصیت دیگه مونده تا وارد بشه به نظرتون کیه؟ حدساتونو بهم بگید. لطفا حمایت هاتون رو کم نکنید و اینکه برای آپ بعدی شرت ووت بالای 300 داریم.

مواظب خودتون باشین❤🌸

لاو یو آل🐺🌙

Ga verder met lezen

Dit interesseert je vast

167K 27.1K 84
در دنیایی که دیگر انسانی وجود ندارد کودکی متولد میشود که حتی برای ماورا هم عجیب است.کودکی که در حین پاکی خالص پلیدی خالص نیز در وجودش است. در این دن...
19.6K 2.3K 6
جونگکوک پسری که تازه میخواد وارد صنعت پورن بشه شرکتش بهش مستر کلاسای کیم تهیونگ رو معرفی میکنه رو استاد روش متفاوتی برای تدریس داره کاپل: ویکوک زمان...
100K 14.1K 25
تهیونگ ووکالیست گروه معروف راک‌، بی تی اس با میلیون ها طرفداره. اما هیچ‌کس نمی‌دونه پشت این گروه معروف یک گنگ بزرگ مافیایی پنهان شده. گنگی که کاملا ت...
18.7K 2.7K 67
سلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو...