My special omega

By miss-sahel-asb

350K 37.9K 4.8K

My special omega تهیونگ یه امگای کیوته که مجبور میشه از خونه فرار کنه و بخاطر اینکه کسیو نداره میره توی یه پا... More

ساحل صحبت میکنه!!
معرفی شخصیت ها
پارت یک(جئون جونگکوک)
پارت ۲(تو امگایی؟)
پارت ۳(با اون امگا چیکار کنیم؟)
پارت ۴(دارم برمیگردم)
پارت ۵(کار کدومتون بوده؟)
پارت ۶(من باردارم)
پارت ۷(دیدار)
پارت ۸(تو گوش و دم داری؟)
پارت ۹(من میخوام بدونم)
پارت ۱۰(حقیقت)
پارت ۱۱(دیگه تموم شد)
پارت ۱۲(اشتی)
پارت ۱۳(ما قرار میزاریم)
پارت ۱۴(دوست پسرم میشی؟)
معرفی شخصیت ها ۲
پارت۱۵( باید اماده بشیم)
پارت ۱۶(من دوست دارم)
(تیپ مهمونی)
پارت ۱۷(با اون کسی که دوسش داری ازدواج کن)
پارت ۱۸(جین راهی خونه بخت میشود😂)
پارت۱۹(یونمین)
پارت ۲۰(رات)
پارت ۲۱(بیا تاهمیشه باهم زندگی کنیم الفای من)
پارت ۲۲(امگای کیم نامجون)
پارت ۲۳(چانگ)
پارت ۲۴(دوست دارم بچمون پسر باشه)
پارت ۲۵(میخوام برات حلقه بخرم)
پارت ۲۶(بهم بگو اوما)
پارت ۲۷ (برای بار دوم مارک شدم)‌
پارت ۲۸(پاپی خریدم)
پارت ۲۹(ببخشید که اینشکلی ام)
پارت ۳۰(بیول)
پارت ۳۱(احتمال نجاتشون کمه)
پارت ۳۲(برگرد پیشم)
پارت۳۳(دوقلو ها)
اطلاعیه ۲
پارت ۳۴(بچه میخوام)
پارت ۳۵(همینو میخوام)
رایترتون مرد...
پارت ۳۶(گرگ جئون)
حتما بخونین
پارت ۳۷(تولدت مبارک)
پارت ۳۸(این اخر قصست؟)
پارت ۳۹(امگای من کجاست؟)
پارت ۴۰
پارت ۴۱(خدای مرگ)
پارت ۴۲(منو نبرین تیمارستان)
پارت ۴۳(اوضاع بهتره)
پارت ۴۴(چجوری یه جین بگم)
پارت ۴۵(جئون به درک واصل شد)
پارت ۴۶(نام هی بارداره)
پارت ۴۷(دوقلو ها دنیا میان)
پارت ۴۸(خداحافظ ددی)
پارت ۴۹(نامه دوم)
پارت ۵۰(یونجون)
پارت ۵۱(گوی دوم نابود شده)
پارت ۵۳(منو یونجون هم دوست داریم)
پارت۵۴(دخترت بوسه اول پسرمو گرفته)
پارت ۵۵(تبعیدتون کنم)
پارت ۵۶(گوی چهار)
پارت ۵۷(پنج تا نگین)
پارت 57(خبرای خوبی در راهه)
پارت ۵۸(تهیونگی بارداره)
پارت ۵۹(میخوام کار کنم)
پارت ۶۰(لونا)
پارت ۶۱(بچه سوم)
پارت ۶۲(اسیبی بهش نمیرسه)
پارت ۶۳(تولمون پسره)
پارت ۶۴(زورگوی بیشعور)
پارت ۶۵(پیک نیک)
پارت ۶۶(فکر کنم دوست دارم)
پارت ۶۷(تکون نمیخوره)
پارت ۶۸(تنهام نزار)
دلیل نبودنم
پارت ۶۹
پارت ۷۰(تولد کوکیه)
پارت ۷۱(هدیه ارزشمند)
پارت ۷۲(ما نگهش میداریم)
پارت ۷۳(اعدام)
پارت ۷۴(بزار پیش ما بمونه)
پارت ۷۵(عروسی)
پارت ۷۶(برگردم؟)
پارت ۷۷(ابجی بخریم)
پارت ۷۸(از کره بریم)
پارت ۷۹(گوکِ من)

پارت ۵۲(پنج ماهه الفامو بو نکردم)

2.2K 268 18
By miss-sahel-asb

جونگکوک همونجور که یونجون خوابیده رو نوازش میکرد با جیمین مشغول حرف زدن بود..جیمین روی تختش دراز کشیده بود و از کمر درد مینالید...
جونگکوک:برو دکتر چیم...شاید مهره های کمرت اسیب دیده...
جیمین:هیونگ..اخ...تروخدا از طرف من پدر شوگارو در بیار...
جونگکوک خندید و دستشو زیر چونه نرم یونجون کشید...
کوک:چیشده باز؟!...چیکار کرده اون بیچاره...
جیمین:من نمیدونم چرا باید اینهمه دختر توی شرکتتون باشه...اخ کمرم...ترو به این خوبی ول کردن چسبیدن به الفای من...
کوک:الان میگی شوگا خوب نیست؟
جیمین:نه...واسه اونا اصلا خوب نیست...من اینهمه بلا سرم نیومده و درد نکشیدم که الفامو دو دستی تقدیم اونا کنم...
کوک:حالا کمر دردت چه ربطی به شوگا داره؟
جیمین:من کمپانی بودم،بعد منیجرم قرار ملاقات برام رزرو کرده بود با یکی از اسطوره های موسیقی...توی راه پله بودم شوگا زنگ زد دیدم صدای دختر میاد هول کردم افتادم..
با درد چرخید و روی شکم خوابید،دادی از درد کشید و دستاشو مشت کرد...
جیمین:باورت نمیشه..حدودا ۲۰ تا پله رو افتادم،قرارم که لغو شد هیچی الانم به این وضع دچارم...تازه...
بغض کرد و دستشو روی بوتی های درشتش کشید...
جیمین:صافم شدم...اخرش با نشیمنگاه مبارکم افتادم روی زمین،قشنگ صاف شدم...اگه شوگا بفهمه خودشو توی رودخونه هان غرق میکنه...
کوک قهقهه زد و یونجون نیمه بیدار رو بغلش گرفت و بوسه ای روی موهای پریشون و کم پشتش زد،یونجون نق نق کرد و به یقه کوک چنگ زد،جای سرشو درست کرد و به کوک تکیه داد...
کوک:چرا میترسی از دخترای اطرافش؟اون بیچاره به هیچکی نگاهی نمیکنه چیم...
جیمین:من الفامو میشناسم هیونگ...میدونم هیچکس به چشمش نمیاد،کلا واسه دیگران ادم بداخلاقیه میدونم، اون اوایل ازش میترسیدم،فکر میکردم کار بدی بکنم میکشتم..ولی همینکه دوبار جلو بقیه توی شرکت بهم خندیده فکر کردن میتونن توی جایگاه من باشن براش،میترسم چیز خورش کنن و اغواش کنن...
کوک:شوگا غلط میکنه بغیر از دونسنگ قشنگم کسیو ببینه،نگران نباش چیم...اتفاقی نمیفته...
جیمین:نگا پسرکم چه کیوت تو بغلت نشسته....
کوک سرشو پایین برد و با دیدن چشمای قهوه ای یونجون که کاملا باز بودن خندید،یونجون که بیدار شده بود بی صدا به بدن کوک لم داده بود و چیزی نمیگفت...
کوک:چقدر ارومه...
جیمین:شبیه شوگاست...بعضی وقتا یادم میره جفت یا بچه دارم،خیلی ارومن..
کوک دست کوچولوی یونجون رو نوازش کرد و پشت دستشو بوسید...
کوک:تهیونگ خیلی ازم خواست مراقبتون باشم،انگار یه حس نزدیکی با یونجون داره،امیدوارم قبل از بزرگ شدنش برگرده پیشم...
جیمین:هیونگ...اممم...خبری ازش داری؟
کوک:اگه بشه اسم نامه هاشو بزاری خبر..اره دارم.
جیمین:دلم براش تنگ شده....خوبه؟
کوک:خودش همش مینویسه اره خوبه،ولی خب نمیدونم...بعضی وقتا مارکم سرخ میشه یا تیر میکشه...
جیمین بغض کرد...
جیمین:نباید خودشو قربانی میکرد...اگر بدونی چقدر حسرت دیدنشو دارم...کاش برمیگشتیم به عقب توی بغلم محکم میگرفتمش نمیزاشتم هیچجا بره...
کوک:نمیدونم زندگیم داره چجور میگذره چیم...فقط به خودم میام میبینم یه روز گذشته،ولی یادم نمیاد چیکار کردم توی اون روز....حس میکنم تعادل روانیم بهم ریخته،نمیشه اسم حسمو گذاشت دلتنگی،خیلی فراتر از دلتنگیه چیم،خیلی فراتر...
جیمین خودشو جلو کشید و سر کوک رو بغل کرد و موهاشو نوازش کرد...
جیمین:بمیرم برای دلت هیونگ...تعهدی که بهش داری خیلی پرستیدنیه،مال اونم مطمعنم همین شکلیه...اینکه اینهمه همو دوست دارین عشقتونو مقدس میکنه کوک...منتظرش بمون،خواهش میکنم اگر هیچوقتم نیومد منتظرش بمون...
کوک:میمونم...تا اخر عمرم منتظرش میمونم...میدونم بخاطر منه که کلی از شادیای زندگیتونو دارین عقب میندازین،من راضی نیستم...
جیمین:منظورت ازدواج جین و نامجونه؟
کوک:اره...اون دوتا حدودا شیش ماهه که میخوان عروسی کنن باهم...جین هنوز حلقه ای که نامجون توی ونیز بهش داده رو دست میکنه،من نمیخوام عقب بندازنش...راضیشون کن عروسی بگیرن...
جیمین:فکر میکنی ازمون برمیاد؟!...تهیونگ فقط جفت تو نیست کوک‌،سولومیت من و دونسنگ جینم هست،ما نمیتونیم بهش فکر نکنیم...من به شخصه نمیتونم بدون حضور تهیونگ توی مراسم نامجین شرکت کنم...
کوک:اون دوتا چرا باید مراسمشونو عقب بندازن هوم؟
جیمین:جین میگه وقتی ته نباشه نمیتونم شادی کنم،فعلا میخوان توی همین رابطه بمونن تا بعد از برگشتن ته ازدواجشونو رسمی کنن...
کوک:اوکی...
و یونجون رو روی تخت گذاشت و لباسشو بالا زد،بعد توی نافش فوت کرد و با صدای بلندی که ایجاد شد صدای قهقهه یونجون توی گوشش پیچید...
خودشو روی یونجون انداخت و حسابی چلوندش...
جیمین:کاش تو و تهیونگ یه کوچولو داشتین...
کوک:میدونی جیمین،وقتی فهمیدم بچمون یه پسر امگا بوده و مادرم کشتش داشتم میمیردم،یه بچه مثل تهیونگ قرار بود داشته باشم...ولی خب من نمیتونم بخاطر خودم تهیونگو ناراحت کنم،اون اگه میتونست بهم بچه میداد،دست خودش نیست که دیگه رحمش نمیتونه نگه داره بچرو...توقعات من فقط ازارش میده..
جیمین:توی اون مدت،دکترم رفتین که شاید بتونین درمانش کنین؟
کوک:نه..تا تهیونگ حالش بهتر شد یهو هوپ بردش‌،ولی مطمعنم نیستم که اینکارو بکنم،میبرمش دکتر ولی اگه قراره درد بکشه نمیخوام اصلا....میتونیم یه فرشته از پرورشگاه بیاریم،اونجوری کارمون خیلی بهتر و قشنگ تره....
جیمین:امیدوارم زودتر برگرده...
.
.
.
.
نامجون توی پادگان قدم میزد و سربازارو چک میکرد...بخاطر حساسیت جین روی دختراشون تصمیم گرفته بودن توی مطب جین یه پارک بازی کوچیک درست کنن و دخترارو جین با خودش ببره تا بتونه بهشون سر زنه...واسه همین یکی از اتاق های اضافی مطب رو درست کرده بودن و هاری و هانول روزاشونو اونجا میگذروندن...
دوتا فرمانده ای که بجای کوک و شوگا اومده بودند تقریبا الان با محیط پادگان اشنایی داشتن و نامجون میتونست با خیال راحت با خانوادش وقت بگذرونه...
قدم زنون سمت به سمت ساختمون اصلی برگشت و بین راه همه قسمت های پادگان رو سر زد و با سربازها کمی خوش و بش کرد...بعد کیف پول و موبایلشو برداشت و بعد از ثبت خروجیش از پادگان،سمت مطب جین رفت تا شام رو بیرون بخورن...
بعد از پارک کردن جلوی مطب،پیاده شد و با اسانسور به طبقه سوم رفت،منشی جین از جاش بلند شد و سلام کرد،مطب نسبتا شلوغ بود و معلوم بود جفتش حسابی مشغول ویزیت بیماره...
* :روز بخیر جناب کیم...
نامجون:سلام،جین داخله؟
* :بله...الان بیمار داخله بعدش میتونین برین تو...
نامجون:نیازی نیست...میرم پیش دخترا،وقتی کارش تموم شد میبینمش...لطفا چیزی بهش نگو حواسشو پرت نکن..

و سمت اتاق دخترا رفت..درو اروم باز کرد و وارد شد،هاری که روی قل خوابالودش بود و با کف دست اونو میزد تا بیدارش کنه،با دیدن پاپاش ذوقی کرد و با باسن روی زمین افتاد،پوشک طرح توت فرنگیش صدای بامزه ای داد که باعث لبخند نامجون شد...جلو رفت و هاری رو بغلش کشید...هاری سریع دستاشو دور گردن پاپاش حلقه کرد و جیغی از خوشحالی کشید و با ذوق لپ پاپاشو توی دهنش برد و مکید...نامجون کمر دخترشو نوازش کرد و کف دست ریزشو بوسید و قربون صدقش رفت...
هانول که تنبل تر بود روی شکمش چرخید و دوباره صدای خر خرش بالا رفت،به درخواست جین کف اتاق رو با فوم نرم پوشوند بودن که اگردخترا خوابشون برد اذیت نشن...
نامجون هاری رو زمین گذاشت و اروم دختر دیگشو بلند کرد و جوری که بیدار نشه توی گهواره صورتیش گذاشت و چندبار اروم به کمرش کوبید و پشت کله گردشو بوسید...بعد هاری رو زیر بغلش زد و مشغول بازی کردن باهاش شد...
بعد از اینکه هاری رو حسابی چلونده بود و گازش زده بود،بلاخره با بلند شدن صدای نق زدن دخترش اونو روی زمین گذاشت و با دستش روی ضربه اروم به پشت پوشک دختر زد....

از جاش بلند شد و از یخچال کوچیک توی اتاق شیشه شیری رو برداشت و اونو به هاری داد...هاری محکم شیشه رو گرفت و با تمام وجودش مک زد،لپای تپلش تند تند از شیر پر میشد و بعد همرو قورت میداد...
نامجون برای اینکه شیر توی گلوش دختر گیر نکنه بلندش کرد و اونو توی بغلش گرفت...
نامجون:اروم تر دختر پاپا...همش مال خودته....
و زیر گلوی نرم دخترشو بوسید...هاری که حالا کم کم خمار میشد رو تکون داد..همزمان اروغشو گرفت و شیر کمی که بالا اورده بود رو با دستمال پاک کرد...اونو توی گهوارش گذاشت و سراغ جگرگوشه همیشه خوابش رفت...
هانول چشمای خوشکلشو باز کرده بود و بدن کوچیکشو کش میاورد،خمیازه کیوتی کشید و بعد روی دستش چرخید و به شکم افتاد...نامجون از کیوتی دخترش ذوق کرد و  اونو توی بغلش گرفت،بوی لطیف گردنش دندونای نامجون رو به خارش مینداخت اما میدونست هانول برخلاف اروم بودنش اگر روی گریه افتاد همرو دور خودش جمع میکنه..لپ تپلشو بوسید و تکونش داد...هانول سرشو روی سینه پهن پاپاش گذاشت و لپشو به پیراهن نامجون کشید...
نامجون عطر خوبشو بو کشید و پشت گردنش رو که بخاطر خوابیدن عرق کرده بود و جای بالشت روش مونده بود رو بوسه بارون کرد...
نامجون:اه لعنتی نمیتونم گازت نگیرممممم...
و گاز ارومی از بازوی دخترش گرفت...هانول نق زد و کف دستشو محکم به صورت نامجون کوبید...نامجون خندید و بعد از سیر کردن هانول اونو رو پاش نشوند و با صدای ارومی براش شعر خوند..
جین:من اومدم دختــ....نامجون!!!
نامجون لبخند ارومی زد و هانول رو به گهوارش برگردوند،بعد سمت جفتش رفت و اونو به دیوار چسبوند...سرشو توی گردن جین برد و گردنشو بوسید...
نامجون:جان دل نامجون...خسته نباشی توله گرگ الفا...
جین دستاشو دور بدن ورزیده نامجون حلقه کرد...
جین:تو هم خسته نباشی مرد من...از کی تا الان اینجایی؟
نامجون:یک ساعتی میشه،دخترارو غذا دادم الانم خوابیدن...
جین:دستت درد نکنه...
نامجون دستشو کشید و اونو روی پاش نشوند...بعد پوست گردنش که بخاطر عطری که زده بود کمی تلخ بود رو لیسید و بوسید...
جین:میخوای بریم خونه؟
نامجون:دخترا تازه خوابیدن...همینجا بمونیم تا بد خواب نشن...خوبی دورت بگردم؟
جین:اوهوم خوبم...گرسنمه فقط...
نامجون:بزار دخترا یکم بخوابن بعد میریم بیرون شام میخوریم...
جین اوهومی گفت و سرشو روی سینه نامجون گذاشت،کمی بو کرد و بعد خر خر کرد...
جین:بو هانول رو میدی،فسقلی روت بو گذاشته...
نامجون خندید و موهای لخت جینو بهم ریخت...
نامجون:اپا از دخترا حسود تره،دخترا هم از اپاشون حسود ترن....یه نفرم خب باید بوی همتونو بدم دیگه...رایحه همتون رومه...
جین دکمه های لباس نامجون رو باز کرد و سرشو روی سینه لخت و پهن ددیش گذاشت...
جین:تو باید فقط بوی منو بدی هوم؟....
نامجون سر جینو بوسید...
نامجون:چشم...زیرچشمات گود افتاده،خیلی بیمار ویزیت میکنی،کارتو کمتر کن نمیخوام بهت فشار بیاد...
و اونو محکم تر بغل کرد...
.
.
.
تهیونگ بی حال زیر سرم خوابیده بود،بدنش کوفته بود و نمیتونست تکون بخوره...لینو کنارش نشسته بود و هر از چند دقیقه حالشو میپرسید...
هوپ:تبریک میگم تهیونگ...گوی دوم پودر شده..مثل اینکه موج صوتی علاوه بر صدمه زدن به تو گوی رو هم نابود کرده...
تهیونگ:اخ...زودتر میشه گوی بعدیو نابود کنیم؟لطفا...
لینو:چجوری؟تو حالت خوب نیست...
تهیونگ سرشو تکون داد...
تهیونگ:نه نه خوبم...لطفا...تروخدا...مگه تو همون درهه نیست؟خب بریم دیگه...
هیونجین وارد اتاق شد...
هیونجین:نمیشه تهیونگ...محافظای این گوی بیشتره،ممکنه اسیب جدی ببینی...یکم استراحت کن بعد میریم...
تهیونگ بغض کرد و جیغ کشید...
تهیونگ:دیگه نمیتونم چرا نمیفهمین؟...من الفامو میخواممم...میخوام زودتر تموم بشه برگردم پیشش..
هوپ دستشو توی موهای ته کشید...
هوپ:باشه ته باشه...امشب رو بخواب صبح میریم،تمومش میکنیم یکم دیگه تحمل کن فقط...
ته بغضش ترکید و پتو رو روی سرش کشید و هق زد...دیگه نمیتونست تحمل کنه،به حد مرگ دلش کوک رو میخواست...نمیتونست با نداشتن کوک کنار بیاد و حالش بد بود...
ته:خواهش میکنم زودتر تمومش کنین...هق...من کوک رونیاز دارم...چرا نمیفهمین من عطر تنشو پنج ماهه بو نکردم...
هیونجین که قلبش فشرده شده بود بوسه ای به سر ته زد و از اتاق خارج شد...بنگ چان و فیلیکس روی صندلی نشسته بودن ...
بنگ چان:صدای جیغش اومد،چیشد؟
هیونجین:دلتنگه...دیگه تحمل نداره...
فیلیکس:خدایا...چرا این بچه اینقدر باید جدایی بکشه؟...این فسقلی که امگاست و وابسته جفتشه رو چرا انتخاب کردیم؟
هیونجین:بلاخره تموم میشه...دوتای بعدیو نابود کنه کوک رو میاریم برای تعلیم قدرتاش و میفرستیمشون اخری رو نابود کنن...
بنگ چان:تاریخ هیت ته کیه؟
هیونجین:نمیدونم...
بنگ چان:اگه هیت بشه مجبوریم کوک رو تلپورت کنیم اینجا...
فیلیکس:کاش هیت بشه،حداقل جفتشو میبینه و یکم دلتنگیش رفع میشه...
هیونجین:الهه ماه نمیزاره...مگر اینکه....
لینو:خودمون هیتشو جلو بندازیم؟.
سر هر سه نفر به سمت لینو چرخید...
لینو:چیه؟...باید اینکارو بکنیم،اینجوری که پیش میره اگه کوک رو نبینه هی ضعیف تر میشه...
بنگ چان:الهه ماه چی؟
لینو:نمیزاریم بفهمه...وقتی ته هیت شد مجبوره جفتشو تلپورت کنه...
از اون طرف الهه ماه پشت پنجره وایساده بود و با نیشخندی حرف خدایان رو گوش میداد...
الهه ماه:میخوان منو مجبور کنن؟...اوکی من مشکلی ندارم،شاید دلتنگیشون رفع بشه حال ته هم بهتر بشه...
هیونجین:فیلیکس بسپار پافین یه لباس کوک رو یواشکی بیاره تا بتونیم ته رو هیت کنیم...
فیلیکس:با من دستوری حرف نزن...(لطفا) بزار اخر حرفات...بعدم پافین پرنده منه،هرکاری دلم بخواد میسپارم انجام بده...
هیونجین عصبی شد و غرید،اینکه فیلیکس جلوی بقیه اینقدر تحقیرش میکرد رو درک نمیکرد...دستشو بالا برد و محکم اونو توی صورت فیلیکس خوابوند...
بنگ چان و لینو خشکشون زد...
هیونجین:بار اخرت باشه با من اینجوری حرف میزنی،فهمیدی؟
کلمه اخر رو داد کشید و با چشمای سرخ شده از عصبانیت به فیلیکس نگاه کرد...فیلیکس با بهت دستشو روی گونش گذاشت و چشماش پر از اشک شد...
فیلیکس:چیکار کردی؟
هیونجین:دیگه داری روی اعصابم راه میری،بس کن فیلیکس،بچه نباش...یاد بگیر با بقیه چجوری حرف بزنی...
بنگ چان از جاش بلند شد و یقه هیونجین رو گرفت و اونو به دیوار کوبید...
بنگ چان:چه گهی خوردی نیم وجبی؟غلط کردی فیلیکسو زدی...دستتو قلم میکنم،جرعت نکن سرش داد بزنی..
و مشتشو توی صورت هیونجین کوبید...هیونجین غرید و خواست جواب بنگ چانو بده که الهه ماه داد زد...
هوپ:دو دقیقه ولتون میکنم مثل سگ و گربه میشین...چتونه؟
بنگ چان یقه هیونجین رو ول کرد و هولش داد...
بنگ چان:بدرد لای دیوار میخورم اگه کارتو بی جواب بزارم...
رو به الهه ما کرد...
بنگ چان:میتونم اتاق فیلیکس رو از این عوضی جدا کنم؟
هیونجین رنگ از رخش پرید...نه..اگه فیلیکس رو شبا بغل نمیکرد نمیتونست بخوابه...
فیلیکس خواب سنگینی داشت و هیونجین بعد از به خواب رفتنش اونو بغل میکرد و صبح ها قبل از بیدار شدنش به تخت خودش برمیگشت...
هیونجین:به تو ربطی نداره...من اجازه نمیدم...
هوپ:و تو کی باشی؟...حقی نداری خداهای دیگه رو بزنی هیون...بنگ چان،اتاقت جای فیلیکس رو داره؟
بنگ چان:بله الهه ماه...
هوپ:خیلی خب...
رو به روی فیلیکس نشست و دست فیلیکس رو از صورتش جدا کرد،جای انگشتای کشیده هیونجین روی صورت فیلیکس به طرز بدی مونده بود...لبخند ارومی زد و اروم جوری که فیلیکس بشنوه لب زد...
الهه ماه:حسابشو میرسم...گریه نکنیا...اون وحشی بلد نیست درست عشقشو نشونت بده...
و گونه فیلیکس بوسید..فیلیکس که خشکش زده بود با بهت به الهه ماه نگاه کرد...الهه ماه میدونست؟...هوپ دستشو نوازش وار روی صورت فیلیکس کشید و با استفاده از قدرتش درد و رد دست روی صورتشو پاک کرد...
الهه ماه:از این به بعد فیلیکس پیش چان میمونه...تا من تکلیف هیونجینو مشخص کنم...
هیونجین پشیمون از رفتارش دستاشو مشت کرد و هوفی کشید،بدون فیلیکس یک شبم دووم نمیاورد...
لینو و الهه ماه به داخل اتاق پیش تهیونگ برگشتن و بنگ چان به هیونجین کمک کرد که بلند بشه..از کنار هیونجین رد شدن و به سمت بیرون راه افتادن...
هیونجین:اخرش از دست خودم روانی میشم....
-----------------------------------------------
سلام عسلا....
پارت رو زودتر اپ کردم چون اماده بود...
نظرتون رو درباره پارت حتما بگین...
سعی میکنم پارتا بیشتر روزمرگی باشه که اوج داستانو بعدا با خیال راحت بخونین...

ووت و کامنت اگر حوصلشو داشتین بزارین....

ایشون تنها دلخوشی این روزای منه...پسرکم چون رفته گلدونای مامانمو خراب کرده کلی زندانی شده توقفسش😭
رفت تمام گلای مورد علاقه مامانمو از ریشه در اورد انداخت اینور و اونور،مامانمم رفته بود گلاشو نجات بده گازش گرفته بود😂
خلاصه که بچم کلی خرابکاره...

دوستون دارم...
مراقب خودتون باشین حتما💜
بای

Continue Reading

You'll Also Like

17.5K 2K 6
+فقط خواستم رو بدنم کار کنی -منم فقط میخوام رو بدنت، کارمو بکنم! فیک چت-چند شاتی کاپل:کوکوی (تکمیل شده)
12.6K 1.7K 23
"Completed" ᝰ 발자국 남기고 떠나가시면 제가 그 온길 지킬게요 흑백 속 에 남길제요...🌴 اگه الان بری و فقط رد پات بمونه من اونارو گرم نگهداری میکنم من اونارو سیاه و سفید نگه میدار...
198K 38.3K 63
-Persian Translation- -زمانی که خانواده‌ی فقیری مثل خانواده‌ی پارک این قصد رو دارند که دخترشون رو در ازای گرفتنِ پول، با پسر آلفای بزرگ قبیله معامله...
90.3K 7.6K 11
جونگکوک پسری که تازه میخواد وارد صنعت پورن بشه شرکتش بهش مستر کلاسای کیم تهیونگ رو معرفی میکنه رو استاد روش متفاوتی برای تدریس داره کاپل: ویکوک زمان...