PSYCHO

De ImLucfer

26.2K 3.5K 4.2K

انگشتای کشیدش رو روی کلاویه های پیانو نشستن "یه روز بهت یاد میدادم چطوری بزنی اما الان" به بدن بی جون جانگکوک... Mais

𝐔𝐧𝐨
𝐃𝐨𝐬
𝐓𝐫𝐞𝐬
𝐂𝐮𝐚𝐭𝐫𝐨
𝐂𝐢𝐧𝐜𝐨
𝐒𝐞𝐢𝐬
𝐒𝐢𝐞𝐭𝐞
𝐎𝐜𝐡𝐨
𝐍𝐮𝐞𝐯𝐞

𝐃𝐢𝐞𝐳

2.7K 327 560
De ImLucfer

روی زمین نشسته بود و به کارت خونی زل زده بود

پرده ی اشک جلوی چشماش رو پوشونده بود

هنوز گرمای بدن مرد رو بخاطر داشت

دست بیجونش رو روی گونه های خیسش کشید

انقدر با مشت به در کوبیده بود، دستاش رو حس نمیکرد

◇◇◇

روی زمین نشسته بود و بی توجه به سر و صدای بیرون از سوییت، کامیون اسباب بازی رو روی زمین میکشید

با پخش شدن صدای بلندی توی محوطه، دستاش رو روی گوشاش گذاشت

از جاش بلند شد

چهار پایه رو برداشت و زیر پنجره گذاشت

به کمک دیوار بلند شد و روی چهارپایه ایستاد

پرده رو کنار زد و دستش رو روی قلبش گذاشت تا اروم بگیره

مادر و پدرش، رو به روی رئیس اردوگاه نشسته بودن

دست پدرش زخمی شده بود و مادرش سعی میکرد بازو همسرش رو با پارچه ببنده

مرد با پوزخند کثیفی به مردی که تا چند وقت پیش دوستش بود نگاه میکرد

اون، گول خورده بود و حالا با خونوادش اسیر شده بود
اسیر جایی که حتی میزان ادویه ی غذاشون رو هم کنترل میکردن

کامیون از چنگ پسر افتاد
پدرش عصبی بود

اینو میتونست از اخمای تو هم گره خورده و رگای باد کرده ی گردنش بفهمه
پدرش از  روی زمین بلند شد

همسرش رو کنار زد
چاقوی بزرگ اشپزخونه رو برداشت و به مرد رو به روش حمله کرد
با چندین ضربه ی چاقو، ریه ی مرد رو شکافت

صدای هم همه ها زیاد بود
افراد رئیس سعی کردن پدر جانگکوک رو از مرد جدا کنن اما جنون مرد بیشتر از حد معمول بود

کوک با حس کشیده شدن دستش از روی چهار پایه افتاد
هین بلندی کشید

مادرش بود
دست پسر رو گرفت و همراه خودش کشید
به بیرون از سوییت

حالا که رئیس مرده بود اوضاع اردوگاه سر چند ثانیه به هم ریخت
همه ی برده های اردوگاه، فرار میکردن!

◇◇◇

با صدای باز شدن قفل سرش رو بالا گرفت
با نفرت به مرد نگاه کرد

از جاش بلند شد

فکش میلرزید
با صدای بلند داد زد

-من این کارتو انتخاب نکرده بودم!

کارت رو توی مشتش مچاله کرد
سمت تهیونگ حمله ور شد و مشت محکمی به صورت مرد کوبید

بلافاصله مشت بعدی
و انقدر این کارو تکرار کرد تا بدنش توسط یکی از مردای سیاه پوست گرفته شد

-چرا کشتیش؟

کوک که سعی میکرد خودش رو ازاد کنه داد زد

تهیونگ خونی که توی دهنش جمع شده بود رو به بیرون پرتاب کرد

نیشخند بزرگی زد و به کوک نگاه کرد

_از دست من ناراحتی؟

اروم زمزمه کرد

با قدمای بلند به کوک نزدیک شد
هیولا مرده بود
تهیونگ کوک عصبانی رو نمیخواست
نمیخواست کوک ازش متنفر باشه

_دکترای من دارن عملش میکنن..زندست

کوک با شنیدن این حرف، اخماش باز شد
بدون اینکه بدونه جسد مرد، بدون تابوت دفن شده

_دوست عزیزت جون هزاران نفر رو گرفته بود کوک...و حدس بزن اگه تورو نمیشناخت اول از همه جمجمت رو توی دیوار خورد میکرد!

لبای کوک از هم فاصله گرفت
رسما لال شده بود

دستای مرد از دور بدنش باز شد

از اتاق خارج شد
حالا کوک مونده بود و تهیونگ

دستای تهیونگ دور کمر باریک کوک حلقه شد

تهیونگ کوک رو توی اغوشش گرفت
لباش رو روی لبای لرزون پسر گذاشت

کف دستش رو به کمر کوک فشار داد و شروع کرد به بوسیدن پسر
شاید نقشه ی چند ساعت پیش کوک که میخواست خودشو دوباره به تهیونگ نزدیک کنه شکست خورد

اما این خود تهیونگ بود که شروع کرد

دستای کوک لای موهای تهیونگ فرو رفت و موهای مرد رو توی چنگش گرفت
ناله ی ریزی از بین لباش خارج شد و چشماش رو روی هم گذاشت

دستای تهیونگ از زیر پاهاش رد شد

پسر رو بلند کرد و بدن سبک شدش رو روی میز گذاشت

دستای کوک محکم دور بدن تهیونگ حلقه شد

بدون اینکه نفس بگیرن همو میبوسیدن
انگار جفتشون از این بازی مضخرف خسته شده بودن

دستای تهیونگ سمت پیراهن خونی کوک حرکت کرد
دستای کوک هم به دستای تهیونگ اضافه شد و پیراهن از تن پسر بیرون کشیده شد

کوک از تهیونگ جدا شد

زبونش رو روی لبای ورم کردش کشید
جفتشون نفس نفس میزدن و لباسای اضافی رو از تنشون بیرون میکشیدن

دست تهیونگ روی سینه ی کوک نشست

_میتونی تحملش کنی ماه من؟

کوک با شنیدن لقبش از زبون تهیونگ لبخند کم جونی زد
سرش رو تکون داد
تهیونگ دستش رو فشار داد تا کمر کوک به میز برخورد کنه

پاهای پسر دور بدن تهیونگ حلقه شد و مرد رو جلو کشید

دست تهیونگ روی عضو کوک نشست

انگشتش رو زیر بالزای پسر کشید

صدای ناله ی شهوت امیز کوک بلند شد

اون نقطه، نقطه ی حساسش بود

اسپنک محکمی روی رون پاش کوبیده شد

موهای پسر کوچیک، بین دستای تهیونگ اسیر شد و تهیونگ، پسر رو روی زمین انداخت

کوک به سرش چنگ زد
سرش رو بالا اورد و با دیدن کمربند بین دستای مرد از جاش بلند شد

قبل اینکه تهیونگ دستش رو بالا بیاره کوک، تهیونگ رو به عقب هل داد

مشتش رو بالا اورد اما دست تهیونگ دور گردنش حلقه شد و بدن پسر رو به دیوار کوبید

صدای ناله ی دردناک کوک بلند شد و قبل اینکه بفهمه اولین ضربه روی کمرش نشست

هیس بلندی کشید

و دستاش رو جلوی صورتش گذاشت

_یادم نبود یه خیانتکار عوضی ای!

تهیونگ عربده ی بلندی کشید

موهای کوک رو گرفت و بدنش رو از دیوار دور کرد تا ضربه های کمربندش با برخورد به دیوار خنثی نشه

کمربند رو چندین بار به پاهای پسر کوبید

انقدر محکم که پوست بدنش شکافته شد

کمربند رو روی زمین پرت کرد

دستش رو دور شکم پسر حلقه کرد و از روی زمین بلندش کرد

بدن شکننده ی پسر رو روی تخت گذاشت
لیوان شیشه ای رو از روی میز برداشت و روی زمین کوبید

بزرگترین تیکه ی لیوان رو برداشت و سمت کوک برگشت

چشمای پسر از درد بسته شده بود

زخمای بدنش جون گرفته بود

تهیونگ پاهای کوک رواز هم فاصله داد

شیشه رو زیر بالزای پسر گذاشت

دقیقا روی حساس ترین نقطه ی بدنش

و فشار داد

صدای دادش بلند شد

دستای پسر به دیوار چنگ میزدن و جیغای کوک توی فضای خالی اتاق اکو میشد

تهیونگ شیشه رو بیرون کشید

شکاف سطحی ای روی سوراخ پسر ایجاد کرد

شیشه رو روی شکمش انداخت و دستای کم جون کوک که سعی میکردن از بدن صاحبشون دفاع کنن رو بالای سرش پین کرد
عضوش رو روی سوراخ کوک گذاشت

با حس گرمی خون ناله ی خفه ای کرد و عضوش رو وارد حفره ی کوک کرد

_فوق العاده ای!

اروم زمزمه کرد

و شروع کرد به حرکت دادن کمرش و عمیق کوبیدن توی حفره ی کوک

ناله های کوک کم کم بلند شد

پسر از درد یا لذتی که تهیونگ بعد از هر ضربه به بدنش وارد میکرد ناله میکرد

توانایی حرف زدن نداشت

انگار لباشو به هم دوخته بودن!

فقط ناله میکرد

تهیونگ به شیشه چنگ زد

سر تیزش رو روی شکم کوک گذاشت و شروع کرد به هک کردن کلمه ی "خیانتکار" روی شکم پسر

کوک سرش رو به تشک تخت کوبید

جیغ بلندی کشید و ناخوناش رو توی کمر تهیونگ فرو کرد

چشماش سیاهی میرفت

و ضربات تهیونگ روی پروستاتش ،اونو هر لحظه به کام شدن نزدیک تر میکرد

ته، روی کوک خم شد

زبونش رو روی نیپل پسر کشید و گاز محکمی از نیپل کوک گرفت

_حالا لایق بفاک رفتنی اسباب بازی بی ارزش من!

تهیونگ از زیر دندوناش غرید و نیپل کوک رو محکم کشید

_کاری میکنم همه ی دنیا بدونن خیانتکاری!

چشمای کوک بسته شد

Continue lendo

Você também vai gostar

293K 14.2K 94
Riven Dixon, the youngest of the Dixon brothers, the half brother of Merle and Daryl dixon was a troubled young teen with lots of anger in his body...
1M 33.3K 79
"𝙾𝚑, 𝚕𝚘𝚘𝚔 𝚊𝚝 𝚝𝚑𝚎𝚖! 𝚃𝚠𝚘 𝚕𝚒𝚝𝚝𝚕𝚎 𝚗𝚞𝚖𝚋𝚎𝚛 𝚏𝚒𝚟𝚎𝚜! 𝙸𝚝'𝚜 𝚕𝚒𝚔𝚎 𝚝𝚑𝚎𝚢'𝚛𝚎...𝚍𝚘𝚙𝚙𝚎𝚕𝚐ä𝚗𝚐𝚎𝚛𝚜 𝚘𝚏 𝚎𝚊𝚌𝚑...
100K 2K 35
🔞🔞🔞 You R@ped me you are a sinner i will expose you in front of this world MR JEON JUNGKOOK.... .................................... He is taking...
1.7M 98.8K 119
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...