𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝑳𝒐𝒐𝒌 𝑩𝒂𝒄𝒌

By XxDevon_ZxX

15.4K 1.5K 1.1K

باکوگو و میدوریا چند ساله که ازدواج کردن همه چی بنظر آروم و دوست داشتنی میومد تا وقتی که ایزوکو متوجه سرد شدن... More

Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
chapter 7
Chapter8
Chapter 9
chapter10
Chapter 11
chapter12
chapter 13
Telegram channel

Chapter 14🔞

537 48 37
By XxDevon_ZxX

این پارت اسماته سگی داره خب اسماته سگی!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

قبل ازینکه بتونه خیلی دور بشه دست کاتسوکی به بازوی زخمیش چنگ انداخت و محکم همراه خودش داخل حموم کشیدش
بخاطر درد ناگهانیه دستش چشم هاش بیشتر از قبل پر شد و هق بلندی از لای لب هاش فرار کرد

-نکن لعنتی...داری بهم صدمه میزنی..

مشت هاش رو محکم به قفسه سینه ی پسر مو بلوند میکوبید و سعی میکرد از لای دست هاش فرار کنه

+هیش...ایزوکو 

با شنیدن زمزمه ی کاتسوکی و لحن نرمش حس کرد بدنش شل شده و هر لحظه ممکنه زانوهاش بیخیال تحمل وزنش بشن

چشم های سرخ و نیمه باز پسر روی لب های قرمز و خیس از اشک ایزوکو سر خورد 

+دلم برات تنگ شده....

مشت هاش لحظه ای شل شدن و ثانیه ای بعد لب های کاتسوکی وحشیانه روی لب های سرخ پسر سُر میخورد و از هر از گاهی لب پایینش رو میمکید و از تاج لب بالاییش گاز های آرومی میگرفت. دست هاش زیر تیشرت پسرک پوست نرم کمرش رو چنگ میزد و و با دست دیگش مچ های ظریفش رو بالای سرش روی دیواره سرد چفت کرده بود.

با حس تقلای پسر زیر دست هاش بالاخره از لب های کبودش دل کند و اجازه داد دوتاشون اکسیژن رو به ریه هاشون برسونن.
نگاه گرسنه اش روی پسری که با صورت سرخ و لب های متورم از بین مژه های بلندش نگاهش میکرد میخ شد
-خیلی زیبایی ایزوکو...خیلی زیاد

از روی لباس بوسه ای به قفسه سینه ی ایزوکو که محکم بالا و پایین میشد زد و با حس ضربان قلبش زیر لب هاش لبخندی زد که از دید پسر کوچیکتر پنهان موند

- قلبت مثل یه گنجشکِ کوچولو تند میزنه...

انگشتش رو روی پوست حساس نیپلش کشید و ما بین انگشت هاش پیچوندش و ناله ی دردمند پسر رو دراورد

-صداتم خیلی قشنگه..خیلی دوست داشتنی هستی


دست پسر موبلوند پشت گردنش تو موهاش چفت شده بود جوری صورتاشون رو به هم فشار میداد که انگار میخواست تا ته وجود ایزوکورو ببلعه و لعنت.. پسر موسبزتو رقت انگیز ترین حالت ممکن زیر فشار بدن کاتسوکی سفت شده بود.


با حس سفتیه عضو ایزوکو روی زانوش عمیق خندید و با پاش فشار آرومی به داخل رونش وارد کرد

- ولی اینجارو ببین... تو واقعا یه عروسک هرزه ای که هرجور بخوام باهات بازی کنم نه؟

با نشستن رد خیس لب هاش روی پوست گردنش ،پسر کوچیکتر ناله ی بلندی کرد. سعی کرد با تقلا دست هاش رو آزاد کنه ولی فقط حصار دست های کاتسوکی دور مچش دردناک تر شد

پسر بزرگتر یکبار دیگه لب هاش رو بوسید و بعد شلوارش رو کامل از پاهاش خارج کرد.
لب هاش بیصبرانه به داخل رون سفیدش چسبیدن و اون منطقه رو محکم مکید. دست های ایزوکو لای موهاش مشت شده بودن و با کشیدن موهاش داشت سعی میکرد سرش رو از پاهاش فاصله بده اما با گاز محکمی که از پوست حساسش گرفته شد صدای گریش توی محیط حمام پیچید

+کاچان..ولم کن..تروخدا

کاتسوکی بی توجه به تقلا های پسر دستی که زیر تیشرتش بود رو داخل گودی کمرش سُر داد و بدون ول کرد مچ هاش با گرفتن کمرش اون رو چرخوند

ایزوکو با چسبیدن گونه ی داغش به سطح سرد و سرامیکی دیوار نفس تندی کشید. رد دست های کاتسوکی روی مچش از قبل دردناک تر شده بود و نوک انگشت هاش کم کم بی حس میشد

-چرا ولت کنم؟ مگه نمیگفتی هرکاری برام میکنی دکو؟

دستش بی توجه به مشت های بیجون ایزوکو روی شونه اش داخل باکسرش سر خورد و عضو نیمه بیدارش رومابین انگشت هاش گرفت
لگنش رو به به عضو پسر کوبید و روی لب های متورمش ناله ی لذت بخشی کرد
نگاهش روی چشم های بسته و صورت سرخ پسر مو سبز سُر خورد قبل دوباره متصل کردن لب هاشون به هم لبخندی زد|
سرعت دستش روی عضو پسر رو زیاد تر کرد و متوجه لرزیدن زانوهای ایزوکو لابلای پاهاش شد

-نمیدونی دکو...نمیدونی چقدر جلوی خودم و گرفتم که همینجا بفاکت ندم

پسر چشم های نیمه بازش رو به لب های کاتسوکی دوخت

اگه بهش این اجازه رو میداد اون نمی رفت؟
نه...کاتسوکی موندنی نبود درست مثل ایزوکو

پسر مو سبز دست هاش رو دور گردن پسر بزرگتر حلقه کرد و زیر لب زمزمه کرد
+کی گفته جلوی خودتو بگیری کاچان؟

-زبون باز کردی دکو...ولی ایرادی نداره از حرفایی که میزنی خوشم میاد

قبل اینکه دکو بتونه جواب پسر رو بده زبون خیس کاتسوکی داخل حفره ی گرم دهنش چرخید و رد دندون های صافش رو لیسید

-پاهاتو دورم حلقه کن

+نمیتونی وزنمو تحمل کنی

با قرار گرفتن بازوهای کاتسوکی زیر رونش هین بلندی کشید و برای حفظ تعادل دست هاش رو محکمتردور گردن پسر حلقه کرد.

-یادت رفته دکو؟ من همیشه لای بازوهام بلندت می کردم

ایزوکو با حس خیسی عضو پسر بزرگتر روی پایین  تنش تلخ خندید 

+آره یادم رفته کاچان...چند وقته بغلم نکردی؟

سر عضوش رو به سوراخ پسر مالید و تو یک حرکت کل طولش رو به داخل هل داد و شروع به ضربه زدن کرد
ناله ی بلند پسر توی گوش هاش مثل ملودیه لذت بخشی اکو میشد و باعث میشد به ضربه هاش سرعت بده


ضربه ی بعدش رو عمیق تر داخل پر کوبید و صدای هق هق های از سر لذتش رو دراورد
با واکنش های بدن پسر آشنا بود...همیشه وقتی نزدیک بود گریه میکرد


قطره اشکی که روی گونه ی برجستش سر خورد رو بوسید و به ضرباتش سرعت بیشتری داد
-تو واقعا زیبا گریه میکنی


با حس منقبض شدن ماهیچه ی ایزوکو دور عضوش و به دنبالش به عقب پرت شدن سرش نگاهی به مایع سفید رنگی که شکمش رو کثیف کرده بود داد


بدن پسر که بخاطر به اوج رسیدن حساس شده بود با هر ضربه ی کاتسوکی بیشتر از قبل گریه میکرد و به شونه اش میکوبید
- یکم دیگه تحمل کن آخراشه بانی


با حس پر شدن سوراخش با مایع لزجی چشم هاش رومحکم بست و لب هاش زیر فشار دندون هاش له شد 
+بهم...نگو بانی...من بانیه تو.. نیستم

کاتسوکی دندون های تیزش رو تو شونه ی پسر فرو کرد و گاز محکمی ازش گرفت
-اگه بانیه من نباشی نمیخوامت

---------------------------------------------------------------------------------------------------


با چشم های اشکی لباس هاش رو توی چمدون زرد رنگش چپوند . هر از گاهی برمیگشت و به جسم غرق خواب کاتسوکی خیره میشد و با عصبانیت بیشتری لوازمش رو جمع میکرد.

ایزوکو رو نمیخواست؟
به جهنم!

نمیدونست چه مدل موجود ماورایی تسخیرش کرده که غم شدیدی که قبل بوسیدن پسر مو بلوند حس میکرد جاش رو به عصبانیت داده بود اما اینو میدونست هر لحظه حس تنفرش نسبت به پسر روی تخت بیشتر میشد.

دره کمد مشترکشون رو باز کرد و لوازم مهمش رو برداشت اما با افتادن ورقی از لابلای آلبوم عکسی که نمیدونست با خودش ببره یا نه چشم هاش برای خوندن نوشته ی روش باریک شد

با دیدن شماره و اسم روی برگه اخم هاش رو توهم برد .
اونقدری عصبانی بود که دست به چنین کاری بزنه؟
و جواب ساده بود...آره!

هودی آبی رنگش رو تن کرد و کوله اش رو روی دوشش انداخت و دسته ی چمدونش رو تنظیم کرد. تک تک زخما و رد سوختگیه روی بدنش بدنش درد میکرد

قبل خروج از اتاقی که شاهد تک تک لحظات قشنگشون بود دست برد و گردنبند دور گردنش رو باز کرد
نگاهی به حلقه ی کاتسوکی که با زنجیر تو گردن خودش انداخته بود کرد و بعد خشونت تو صورت غرق در خواب پسر پرتش کرد و بی توجه به بیدار شدن یا نشدنش راهش رو گرفت و رفت


-------------------------------------------------------------------

اسمات نوشتم براتون بالاخره...یه وانشات کثیفم براتون گذاشتم اسمات داره در خلوت بخونینش

دوستون دارم شدید بمدت مدید

Continue Reading

You'll Also Like

107K 3.2K 31
"she does not remind me of anything, everything reminds me of her." lando norris x femoc! social media x real life 2023 racing season
71.7K 1.6K 31
!Uploads daily! Max starts his first year at college. Everything goes well for him and his friends PJ and Bobby until he meets Bradley Uppercrust the...
1.3M 57.9K 104
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
462K 31.4K 47
♮Idol au ♮"I don't think I can do it." "Of course you can, I believe in you. Don't worry, okay? I'll be right here backstage fo...