𝕞𝕪 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕖𝕝 𝔹𝕦𝕟𝕟𝕪...

By user62726867

20.8K 805 104

کاپل ها : یونمین - کوکوی - نامجین خلاصه : جیمین هر چند وقت یک بار به دیدن یونگی و خواهر برادرش میاد پیشش شون... More

معرفی
ℙ 1 ....
𝙿 2
𝙿 3
𝙿 4
𝙿 6
𝙿 7
فیک جدید 😙💌
𝙿 8
𝙿 9

𝙿 5

1.3K 74 1
By user62726867


کوک : واییی ببخشید دیگه باید برم حتما منتظرمن

سونگ : الان نصف شبه بچه بشین فردا صبح برو

کوک : اخه

ته : بل بله شما میمونید و جای هم نمیرید میخوای حرف مامان رو زمین بزنی ایا؟

کوک : نه ولی...

سونگ : ولی بی ولی تو اتاق ته پیشش بخواب...

کوک ضربان قلبش تند تند میزد باورش نمیشد که قرار با کراشش ( ته) بخوابه....

ته دست کوک رو میگیره و داخل اتاق میبره....

ته چراغا رو روشن میزاره : کوک بیاد دیه

کوک تعجب میکنه : ته.... چراغا.... رو.... خاموش نمیکنی؟؟..

ته با خجالت : از تاریکی میترسم...

کوک : واقعا؟!!

ته : هوم حالا بیا بخواب..

تخت ته یک نفر بود برای همین تصمیم گرفتن تو حالت هیرپرید بخوابن....

تهکوک بعد از تبدیل میرن رو تخت ولی قبلش کوک چراغا رو خاموش کرد انگار میخواست ته رو اذیت کنه....

ته : میووووو ( کوک میترسممم )

کوک : .......... ( ته بیا بغلم بخواب اینجوری دیگه ترسی نداری مگه نه بیب)

نویسنده  : اون { بیب } رو اروم گفتتتت باشهههه؟؟؟

ته با خجالت : مــیـــو  ( بـــاشـــه )

یک ساعت بعد*

ته به حالت انسانش برمیگرده و کوک هنوز بیدار بود....

کوک وقتی ته تبدیل میشه پوزش رو به دماغ ته میماله

ولی با دیدن بدن لخت ته خشکش میزنه و تکون نمیخوره.... چند دقیقه بعد کوک هم به حالت انسانش برمیگرده و با بدن لخت خودش و ته ته رو بغل میکنه....

شوک دادن : ته تمام مدت بیدار بود 🙄😂

ته با حس بغل کوک خودشو به سینه لخت کوک فشار میده.... یه لیس توف توفی به سینه سمت چپش میزنه....

کوک که فهمیده بود ته بیدار نیش خنده میزنه و سرش رو میکنه تو گردن ته نفس های گرمش به گردن ته میخوره : نکن کوک.....

کوک : خودت شروع کردی ته ته....

کوک یه بوسه ارومی میزنه به گردن ته و بعد شروع میکنه به مکیدن گردن ته....

ته : ک....کوک.... نکن عههه

کوک محکم مک میزنه و گردن ته رو کبود میکنه...

نویسنده : اسمات نداریم ها اصن ابدا اسمات بی اسمات.....

ته : اه.... کوک.... نکنن....

دیک ته داشت داشت سفت میشد و به رون کوک میخوره.....

کوک دست از کردن ارغوانی ته برمیداره و به دیک ته که الان به رونش خورده نگاه میکنه.... دستش رو دراز میکنه وقتی که میخواست دیک ته رو بگیره ته دستش رو میکشه : ن...نکن...

کوک : ولی تو سفت شدی '' چشمت میزنه '' میخوای من حلش کنم؟؟!!

ته از خجالت قرمز شده بود : ن....نه.... خو...خودم.... میتونم...

کوک اروم لبای ته رو میبوسه و دستش رو دور دیکش میزاره : نوچ نوچ خودم انجامش میدم ته

و رو ته خم میشه الان ته زیر کوک بود و کوک دیک ته داشت پلم میکرد ته تمام تلاشش رو میکرد تا ناله ای ازش خارج نشه.... کوک کمی پایین میاد و بوسه ارومی رو دیک ته میزاره ته تحمل نداشت : اهه... کوک... اههه... تندتر...

کوک لباشو درور دیک ته میزاره و با یه حرکت همه تونو میزاره تو دهنش : اهههه.. کوکککک...

کوک سرش رو محکم بالا پایین میکنه و ته با حس کام بودن به موهای کوک چنگ میزنه : ک.... کوک... دارم.... میاممم...

کوک همچنان به کارش ادامه میداد و کام ته تو دهنش پخش میشه.... کام رو قورت میده و دیک ته رو از دهنش خارج میکنه و با لحن خسته و تحریک کننده : خوش مزه بود بیبی

ته : خیلی بدی....
و خوابش میبره...

کوک ، ته رو بغل میکنه و تو بغلش میخوابه...

جیمین

پدر هنوز نیومده نگرانشم نکنه اتفاقی افتاد؟؟ نکنه جونگی دوباره وحشی شده؟؟

جیمین با صدای در پرواز کنان از اتاقش میاد بیرون با دیدن نامجون خشکش میزنه....

لباسای پاره....
صورت لگد زده شده....
خراش های بزرگ.....

جیمین : ه...هی...هیونگگ... چی.... چیشدهههه

نامجون : اروم باش من خوبم جونگی دوباره اومده....اسبا ترسیدن و منم زیر شون موندم... جین اومد نجاتم داد....

جیمین : خ...خراش... ها.... کار... جونگیه؟؟؟

نامجون : اره

جیمین : ه...هیونگ... بابا.... کوک.... کجانننن

نامجون : جیمین اروم باش کوک شبو خونه خاله سونگ میمونه.... بابا هم که میدونی هنوز تو روستای اسبا س....

جیمین : ا...ات....اتفاقی... برای....بابا.... نمیوفته....

نامجون میاد جلو و جیمین رو بغل میکنه و اروم پشتش رو نوازش میکنه : بابا یه خرگوش قویه نگران نباش....

جیمین کمی اروم شد و با صدای در سرش رو از بغل نامجون در میاره و به در نگاه میکنه : ب...بابا...

نامجون سریع برمیگرده و پدرش غرق خون نمیبینه : باباااااا

مینجو : اروم بابا من خوبم....

جیمین به هق هق کرد میوفته و صدای نا فهمومی از خودش در میاره : ب....با..... بابا.... د...دی.... دیگه.... نروووووو.... ل....لطفاااا.... م....مثل م...مام...مامان تن...نتها م...مون نزاررررر...

توضیح : مادر نامجیکوک بخاطر مهربونی زیادش عزیز ترین خرگوش بود اسمش سوکمیکو بود سوکمیکو بعد از به دنیا اوردن کوک خیلی ضعیف شده بود ولی همچنان به تمام روستا ها سر میزد و کمک شون میکرد یه روز که جونگی به دهکده ( دیگه روستا نگیم خوشم نمیاد ) شون حمله کرد سوکمیکو برای خرابی ها به کمک بقیه رفته بود.... زیر اوار صدای گریه بچه رو شنید بدون توجه چوب ها رو کنار زد.... ولی همون چوب ها یک تکیه گاه برای سقف بودن... وقتی بچه رو پیدا کرد وقتی نبود..... سقف پایین اومد و سوکمیکو اونقدر وقت داشت که بچه رو زیر خودش مخفی کنه تا بلای سرش نیاد یکی از چوب خیلی محکم به سرش خورد و بیهوش شد.... ولی دیگه هیچ وقت دیگه بیدار نشد.... چون بین اوار چوب های تیزی به کمرش برخورد کردن.... وقتی مردم سوکمیکو و بچه رو از زیر اوار پیدا کردن سوکمیکو مرده بود....

نویسنده : بخدا سخته که مرگ یکی رو بنویسم سخته.....

مینجو ناراحت میشه و با بغض میره تو اتاقش....مرگ همسرش اون مرد قوی رو به گریه انداخته بود...( نَ پَ بیا بشین منو نگا کن.... )

نامجون : جی...جیمین... اروم باش.... قرار نیست... بابا.... مارو....تنها بزار....

جیمین نتونست تحمل کنه و با صدای بلندی هق هق کرد : ن....نباید....اینو.... میگفتممممم...

اجازه حرف زدن به نامجون نداد و رفت تو اتاقش رو تخت دراز کشید و صدای گریش رو خفه کرد....

فردا صبح *

جیمین

از تخت بلند شدم تا صبحونه درست کنم ولی اونقدر خسته بودم که رو اوپن خوابم برد.... اصلا هم حواسم نبود که تخم مرغ ها در حال جون دادنن....

نامجون با خسته گی بیدار شدم بوی سوختن میومد.... از اتاق اومدم بیرون و دیدم که جیمین خوابیده و تخم مرغ ها درحال سوخت هستن....

توضیح : هیچ کسسسس خوب نخوابیدددددد اوکی؟؟

نامجون

ماهیتابه سوخته رو انداختم تو اب و به موچی خسته نگاه کردم : چیم چیم بیدار شو.... چرا اینجا خوابیدی؟؟

جیمین با صدای خسته که معلومه خیلی خستس گفت : هـــیــــونــــگــــی خوابم میاددددددد

نامجون : چیم مگه نمیخوای بری خونه خاله سونگ؟؟

جیمین : خستمممممم فردا میرم

نامجون : بیا بریم اونجا بخواب اینجا خطرناکه

توضیح : خونه شون تو یه کوه و فاصله نسبتن طولانیه با دهکده داشت.... چند باری حیوون های وحشی به خونشون حمله کرد ولی جونگی مانعشون میشه.... جونگی چند دفعه ای بهشون گفت اینجا خطرناکه بهتره که برن یه جای دیگه یا اگه میخوان بمونن کسی تنها تو خونه نباشه....

جیمین : نمیخوامممم میخوام بخوابمممم لطفا هیونگ ولم کننننن

نامجون : تنها نمیمونی تمام !!
و جیمین رو بغل میکنه به پدرش میگه که کجا میره و به سمت خونه سونگ حرکت میکنه جیمین تو راه کمی خوابش میپره الان دیگه میتونه راه بره و لود شده بود ولی هنوز خسته بود به خونه خاله سونگ میرسن تق تق : خاله خونه ای؟؟

سونگ میاد پشت در و درو باز میکنه و هر دوتا شون رو در اغوش میگیره : سلام عزیزاممممم

نامجون : سلام خاله ژونم

سونگ : چه عجب اومدی نامی

نامجون : ببخشید خاله در گیر بودم اومدم جیمین رو تحویل بدم شب میام دنبال شون
( کوک و جیمین )

سونگ : باشه عزیزم خوب کردی اوردی شون....

و جیمین میره داخل خونه و نامجون تند تند بای بای میکنه و میره بیرون....

سونگ میاد داخل و میبینه که جیمین رو مبل خوابش برده تعجب میکنه یه پتو براش میاره و از خونه میره بیرون ، بیشتر مردم برای کمک به اسبا میرفتن تا دهکده اونا رو دوباره سر پا کنن

یونگی

از اتاق اومدم بیرون و دیدم که جیمین رو مبل خوابیده بدون مکسی بغلش کردم و بردمش تو اتاق خودم و تبدیل به گربه شدم و بغلش کردم : میو میو؟ ( چیم چیم؟ )

جیمین با صدای میو میو های یونگی اروم چشماش رو باز میکنه به یونگیه کوچولوی گربع شکل نگاه میکنه با تحلیل مکانش یونگی رو به خودش نزدیک میکنه : چرا اوردیم اینجا؟؟

یونگی لپ جیمینو لیس میزنه : میو میو میوووو ( میخوام بغلت بخوابمممم )

جیمین : پس سرو صدا نکن چون خوابم میاد پیشی...

یونگی : میوووو ( من پیشی نیستم )

جیمین : هوم و اینی که پیش منه چوقون دره؟

یونگی میخونده : میوووو میوووو( بوسم کنننن تا ادم شمممم )

جیمین : کی خواست ادم شی پیشی؟

یونگی : میوووو میوو میوووو ( بوسم کننننن و بغلم کننننن قبول نیست که فقط ته رو بغل میکنی )

جیمین گربه غر غرو رو نزدیک خودش میاره و......

💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤

اخرین پارت ذخیرم بود.....

ووت بدید ⭐ اینو میگم 🐰🐰

ووت ها به 5 تا برسه پارت جدید هم اپ میشه....

و اسماتش بیشتر خواهد شد ❤ پس فقط ⭐ اینو بده تا ادامه رو بزارم.....

شرمنده اسمات ش کم بود اسمات نوشتن سخته اونم برای یه بچه 🐰😈😂💔

کامنت اگه دوس داشتید بزاریددددد ❤💜

Continue Reading

You'll Also Like

475K 10.6K 47
Sheltered shifter Celeste runs away after disappointing her parents with another failure to secure a worthy mate bond, but she accidentally stumbles...
23.1M 553K 32
"Y-your H-highness? I-i'm sorry b-but t-there m-must b-be a-a m-mistake..." A loud growl sounded through the whole ballroom causing me to start shaki...
13.9K 1.4K 17
a story of forbidden love ~ Excuse me ~ can I go for a ride ? - JJK Anytime baby~ -KTH I don't mean the bike -JJK I don't mean the bike either - KTH...
597K 17.5K 57
*Warning - Contains 18+ Content* He holds my face firmly between two hands. "Sienna, I'm not going to have you for the first time one of Maren's gues...