𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 (𝐒2)

By _taekookfv

18.2K 3.7K 1.3K

- آلفا - 🚫این فیکشن امگاورس نیست🚫 گفتی نیلوفر بدون مرداب میمیره، خشک شدم وسط مردابم.. ↷ 𝙼𝚊𝚒𝚗 𝚌𝚘𝚞𝚙𝚕... More

مقدمه
نیلوفر خشک شده..
نیلوفر سفید
ریشه نیلوفر
قسم به سفیدی روحت
قلب مرداب
ریشه
قلب دوم
سلام...

مرداب غرق نمیشه..

1.6K 445 166
By _taekookfv

ده دقیقه گذشته به سکوت سپری شده بود،یونگی توان شکستن سکوت سردوسنگی پسر بی روح مقابلش رو نداشت و جونگکوک..

جونگکوک چشم نمیگرفت از تصویر هک شده توسط انگشتای زخمیش روی دیوار روبرو..

_بهت نیاز دارم پسر...

کیف دستیش رو کنار در رها کرد،قدمای سنگینش رو برداشت و کنار جونگکوک روی زمین نشست،دم عمیقی از هوای خفه و گرفته اتاق گرفت،سرش رو عقب برد و باتکیه به تخت،روی تشک فرسوده و قدیمی قرار داد..

_من بهتراز هرکسی درد از دست دادنو درک میکنم...
هربار که بخندی و شادباشی تصویرش مثل اعلامیه روز مرگت جلوچشمات پدیدار میشه و انگار که کار اشتباهی کرده باشی،کل شادی و خندت دود میشه..

مثل این میمونه که برای نجات جونش محکومی به شادنبودن و شادی نکردن،
با خودت میگی چرا میخندم؟
اون میخنده؟
حالش خوبه؟
اگه درد بکشه چی؟
همه اینا میشه کوه سنگی رو سینت و زمین میزنتت،جا میمونی از کل زندگی و حسات...

تک خنده تلخی زد.. بغض سنگین توگلوش،صداش رو خشدارو بم تر جلوه میداد..

_مسخرس ولی یاداوری خاطرات خوب و خنده هات دریای چشاتو سرازیر میکنه برای خشک شدن،پارادوکس ترین پارادوکس دنیا همونجاست،
دردمیکشی و اشک میریزی برای خاطرات خوب..

میدونی حساس ترین عضو بدن چشمه،ولی من میگم بی رحم ترین سلاح بشریت چشماس..تو میتونی زندگی کنی تو قرنیه های یکی و هربار که خیره میشی به ادما دنبال اون قرنیه ها بگردی..حتی اگه یادت نمیاد چه شکلی بودن کافیه که بخندی..اونوقته که همون قرنیه ها به زلالی دریای چشماش و شفافی نگاهش قاب میشه جلو شادیات..

من باتو زندگی کردن تو قرنیه چشمارو یادگرفتم جونگکوک،
من دیدم که قهوه نگاهشو طوری پرستش میکردی که عین کافئین نوشیدنی روزانت شده بود و نداشتنش عصبی و پرخاشگرت میکرد..
دیدم اعتیاد به سلولهای بدن یه فرد چه شکلیه..

ولی الان بهت نیاز دارم برای مردی که قبله گاهت بود،برای اسمی که پناهت بود...
نه تنها تورو میکشن پایین،خیانت دستیار نخست وزیر هم سر تهیونگ خراب میشه..بهت نیاز دارم برای پاک کردن اسم روحت...

قطره های زلالِ گوشه چین خوردگی چشمای فرمانده سابق ارتش درد بودن،
درد پسری که چند میلی متریش خشک شده بود و حتی اسم روح سفیدش هم اشک به چشماش نمیاورد،
درد مردی که تازه شروع کرده بود به شناختنش و حق دادن به جونگکوک سرکش و بی پرواش برای پرستیدنش..

دستای یخ زده و رنگ پریدش رو روی صورتش کشید و چند ثانیه به خودش فرصت داد برای کنترل شرایط،تکیه ش رو از تخت گرفت و خیره شد به جونگکوک..

_ده روز وقت داریم تا روز دادگاهت...تمام مدارک ازادیت تو دستامه...

کمی مکث کرد و برای ادامه صحبتاش دچار تردید شد،

_ت..تهیونگ برامون مدارکو گذاشته بود...

نفس حبس شدش رو ازاد کردو نگاهش رو روی پسر برگردوند،با ندیدن عکس العملی از سمت جونگکوک بازدمش رو کلافه بیرون فرستاد،ایستاد کتش رو مرتب کرد و کیفش رو برداشت،بابت تغذیه پسر نگران نبود چرا که از طریق روابطش مطلع شده بود جونگکوک بر خلاف انتظارها غذاش رو کامل میخوره و حداقل ۳ ساعت درروز رو صرف ورزش درون سلولش میکنه...

برگشت و با باز شدن در قدم اول رو برداشت که صدای ضعیف ولی محکم جونگکوک رو شنید،

_مرداب غرق نمیشه..

                              _________

_عااااه..همینه...فاک فاک محکمتر...عمممممم

پاهاش رو بیشتراز عرض شونش باز کرد و قوس کمرش رو بیشتر کرد،موهای بلوند و بلندش رو با دستاش جمع کرده بود و زانوهاش از سایش روی میز سرد و سفت ازمایشگاه کاملا سرخ و متورم شده بود،
با دست دیگش زیپ کنار لباسش رو بیشترباز کردو پارچه حریر سرخ رنگو بیشتر بالاکشیداز روی بدن سفید و خوش فرمش،لگنش رو به دستای مرد پشت سرش فشار داد و چشماش از شدت لذتی که حس میکرد به عقب برگشت،

_اوووم..توئه حرومزاده تواین کار عالی الک..عااه..محکمترررر

الک نگاه کثیف و گرسنش رو از سوراخ خیس زن که توسط لوله ازمایشگاهی شیشه ای پر شده بود گرفت،خودش رو به میز نزدیک کرد و بدنش رو بدون تماس با شیطان سکسی زیرش، روش خم کرد،

_بذار لذت واقعی رو بهت نشون بدم عشق من...اونوقت دیگه هیچوقت ازش سیر نمیشی.

آمبر به کمرش موج داد و حرکتش رو تندترکرد،موهاش رو روی شونه دیگش ریخت و ناخنای بلند و قرمزش رو زیر چونه الک کشید،

_اگه یه کویین میخوای باید براش بجنگی الک...عاااه...پس..بهم بگو...چه تحفیه ای...عمممم.....برای این کویین داری..

طی ۱۵ روز گذشته هرروز این برنامه رو توی ازمایشگاه داشتن و آمبر اجازه هیچ لمسی به مرد نمیداد و تنها خواستار بفاک رفتن توسط لوله های ازمایشگاهی روی همین میز بود،و این اولین باری بود که کمی درمقابل مرد نرمش نشون میداد،

هیجان زده و تشنه از هورمونهایی که عقلش رو از کار انداخته بودن،دست دیگش رو به عضو تحریک شده زیر لباسش رسوند و کمی بهش فشار وارد کرد،

_هرچیزی که کویین بخواد...

لوله استوانه ای رو عمیقتر وارد سوراخش کرد و بااینکار پرش بدن زن رو با نیشخند تماشا کرد،سرعت و قدرت دستاش رو بیشتر کرد و اینبار بهمراه ورود و خروج لوله انگشت فاکش رو هم درکنار لوله،وارد سوراخ خیس زن کردو تشنه ترشد برای کوبیدن تو اون حفره داغ..

نفسای خودش هم تند شده بودن و بازدم گرمش،گوش آمبر رو میسوزوند،نفس عمیقی از عطر موهای بلوندش گرفت و
باچند ضربه دیگه صدای اه عمیق زن فضای سرد ازمایشگاه رو پر کرد و انگشتاش خیس شدن از کام گرم و سفید رنگ..لوله استوانه ای رو ازش بیرون کشید و کنارش روی دستمال قرار داد،

آمبر سرخوش از روی میز پایین اومد و لباس کوتاهش رو توی تنش درست کرد،به الک نزدیک شد و روبروش ایستاد،انگشت وسطش رو که هنوز کثیف بود توی دهنش فرو برد ،زبونش رو چرخشی دورش پیچید،بعداز حسابی لیسیدن و تمییز کردنش با صدای پاپ مانندی از دهنش خارجش کرد و با لرزش ریز بدن مرد زیر دستاش پوزخندی زد..

سیگارش رو از روی میز برداشت و گوشه لبای سرخش قرار داد،فنک رو زیرش گرفت و با روشن شدنش پک عمیقی ازش گرفت،فندک رو روی میز پرت کرد و دودش رو تو صورت الک فوت کرد،

_لباسم رو چروک کردی الک..

مرد که بااین حالتای مودی زن اشنا بود،کمی خودش رو جمع کرد و از حالت لودگی خارج شد،

_متاسفم..دکتر.

راضی از جو بوجود اومده چند قدم کوتاه با عشوه ذاتی توام با قدرت برداشت و گوشه میز نشست،سیگارش رو روی سه گوش میز جوری که نه زمین بیوفته و نه میز رو بسوزونه تنظیم کرد و نگاه وحشیش رو به تخت فلزی مقابلش دوخت،

_ده روز دیگه زمان دادگاهه،خودت خوب میدونی چی میخوام الک..

الک هم متقابلا به تخت فلزی خیره شد و لبخند کثیفی چاشنی صورت کریهش کرد،

_البته دکتر...

آمبر به تخت نزدیک شد و بعد از چک کردن دستبندهای فلزی دور مچ پرقدرت مرد،لبخند واقعی زد و به الک نیم نگاهی انداخت،

_برای پاداش...هم میتونی پسره رو داشته باشی...هم یه کویین..خیلی خوب میدونم چقدر خواستار جونگکوکی...

تنها تصور داشتن جونگکوکی که بعداز ۶ سال زیباترهم شده بود اب دهنش راه افتاد،برق چشماش چیزی نبود که از نگاه دکتر کمیل دور بمونه،راضی از برنامه ای که طبق خواستش پیش میرفت،دستاش رو تکون داد و الک رو مرخص کرد،

با صدای بسته شدن درب شیشه ای به سمت مرد روی تخت برگشت،باسن خوش فرمش رو کنارش روی تخت گذاشت و موهای بلندش رو از کنار گوشش کنار زد،
روی تنش خم شد و اروم و نجواگونه باهاش صحبت کرد،

_از نمایش امروز لذت بردی دارلینگ؟میدونم که اینطوره..بی صبرانه منتظر داشتن خودت میمونم..

بوسه ای روی گونه سرد و یخ زده مرد گذاشت و با اطمینان از بجا موندن جای رژ سرخش روی پوست رنگ پریدش،

از تخت پایین اومد،لوله ازمایشگاهی اغشته به کامش رو به بوفه شیشه ای که میزبان ۱۶ شیشه استوانه ای دیگه بود منتقل کرد و با آرامش بعداز بستن در،و زدن رمز از ازمایشگاه خارج شد..

۲۰ می ۲۰۲۲_سوله های مرگ

در سلول باصدای ازاردهنده ای باز شد و جونگکوک بدون توجه در حالی که از میله تعبیه شده برای دستشویی گوشه اتاق، برعکس اویزون بود،بارفیکس میزد.

_جئون جونگکوک،اماده شو وقت رفتنه.

_۱۵۶..۱۵۷..۱۵۸..۱۵۹..۱۶۰.

باتموم شدن شمارشش پایین پرید،تیشرتش رو از روی تخت برداشت و بدون توجه به عضلات خیس از عرقش پوشید،

_دادگاه من ۳۰ می برگزار میشه.

مرد چهارچونه افریقایی تبار پوزخندی زد و شوکر بین دستاش رو تاب داد،

_دادگاه نه،منتقل میشی به زندان سیاسی تا روز دادگاه.

اخماش توهم رفت،یه چیزی درست نبود...

_وکیل من درجریانه؟

_فکر کردی اینجا کجاست جونگکوک؟...هوم؟..راه بیفت.

قطعا مقاومت کردن کاری از پیش نمیبرد و مطمئن بود بلایی سرش نمیاد...حداقل نه تازمانی که اسمش ثبت سیستم محرمانه روسیه بود و سایه کیم تهیونگ روی اسمش...

از سلولش خارج شد و بعداز دستبند زدن به دستاش و کشیدن کیسه مشکی روی سرش،دوطرفش رو گرفتن و به بیرون از سوله راهنمایی کردن،

برای جونگکوک حدس زدن تمامی پیچ و خم جاده،بلوک و..سخت نبود،حدود ۲ساعت و ۱۲ دقیقه بعد جونگکوک به زندان سیاسی والدمیر،۱۶مین زندان ترسناک دنیا واقع در روسیه تحویل داده شد،

زندان والدمیر به بی رحمی و شرایط خوفناکش معروف بود،طوری که مبارزات زیادی صورت میگرفت و گاهی سربازها بی دلیل یک زندانی رو اجبار به کتک زدن دیگری میکردن و جونگکوک تازه وارد هم مثتثنی از این قضیه نبود..

چیزی که راجب اون زندان وجود داشت پارادوکس اسم و افرادش بود،قطعا زندان سیاسی جای افراد اتو کشیده های پشت میزی بود که بجای ماهیچه ها از مغزشون کار میکشن،اما ولدمیر برخلاف انتظارات پراز افراد اموزش دیده،ورزیده و خطرناک بود..

افراد ولدمیر بر اساس توانایی و هوش نه بلکه زور،بازو و ماهیچه طبقه بندی میشدن بطوری که جئون جونگکوک با اون هیکل ورزیده و رو فرم تو دسته افراد متوسط رو به بالا قرار میگرفت..

_سلول B_542

سربازی که بازوش رو گرفته بود تاییدکرد،به سمت سلول هاحرکت کردو جونگکوک رو هم باخودش کشید،
از کنار هر سلول که رد میشدن افراد زیادی نزدیک میومدن و از بالا تاپایینش رو انالیزمیکردن و چندین نفر با رد کردن دستاشون از میله سعی در لمسش داشتن،
این لمس دوتامعنی داشت،اگه خوش شانس بودی به معنی خوش آمد و اگه نه...منتظر عکس العملت بودن برای محک زدنت،باز هم اگه خوش شانس باشی جدیت بگیرن و نزدیکت نشن،اگه نه...خدا هم به دادت نمیرسه..

و جئون جونگکوک آلفا، خدای مردم بومی و سیستم پایه روسیه،پسر محبوب کیم تهیونگِ مورفوی متحد۴ کشور ادمی نبود که زانو بزنه مقابل هیچکس..

سرش رو بالاگرفته بود و نگاه سرد، بانفوذ و جدیش رو تو تک تک چشما میچرخوند و عین آلفا تعیین قلمرو میکرد برای کشیدن دیوار محکمش به دور خودش..

با رسیدن به سلول مورد نظر،سرباز دستبندش رو باز کردو اجازه ورود داد،لباس سرهم نارنجی رنگ‌رو تو سینش پرت کرد و در سلول رو بست،خوشبختانه یا متاسفانه هم تختی نداشت و جونگکوک خوب میدونست نیمه شب هیچ دری قفل نمیمونه برای افراد اون خراب شده...

خودشو روی تخت پرت کرد و ساعدش رو روی پیشونیش گذاشت،نگاهش خیره به سقف بود و فکرش جایی بین تارهای پریشونی که همه چیزش بودن،پهنای شونه ای که دلگرمیش بودن و چشمای خمار و جدی کوهش...

_سردرگمم...میشنوی نه؟
البته که میشنوی،مثل قدیما که هرجا کم اوردم،زمین خوردم پیدات شد،
زمین نخوردم ولی خاک شدم،خاک شدم زیر برفای سیبری،
اب شدم زیر تن بی جونت..
اینکارو باهام نکن کوهم،ببین وسط ولدمیر روسیم،بی کسوکار بی پناه موندم،میخوام بگم نامردی،خیلی نامردی که تا نیلوفرت شکوفه داد پسش زدی،
ولی نیستی..اونقدر مرد بودی که نبودتم ازم محافظت کرد،اونقدر بودی که...
قطره های گرم روی شقیقش که روی بالش فرود میومد شوکش کرده بودن..

بیست روز بود که اشکی نریخته بود و حالا...استین بلند لباسش رو روی صورتش کشید و همزمان با بلند شدنش در سلولش باز شد،
تاریکی سلول و راهرو خبر از نیمه شب میداد و این یعنی جونگکوک زمان رو از دست داده بود برای سبک سنگین کردن موقعیت،

اولین درسی که از تهیونگ یادگرفته بود"بهترین دفاع حمله اس"

همزمان با پایین پریدن از تختش لگد محکمی به سینه فردی که در سلولش رو باز کرده بود کوبید،معطل نکرد و ارنجش رو تو صورت فرد دوم زد و از در سلول خارج شد برای داشتن فضای بیشتر،همزمان ۳ مرد هیکلی و قوی بهش حمله کردن،جونگکوک ۶ سال اموزش دیده بود و ماموریت های زیادی پشت سرگذاشته بود،برای هر گونه نبرد تن ب تن کاملا اماده،ورزیده و به هوش بود ولی...
تنها چیزی که تو سرش گشت میزد مبارزش با شونو و راهنماییای تهیونگ بود و کل مبارزه رو باهمون سیستم پیش میبرد،

مشتاش رو تو سروصورتشون میکوبید و قدرتش رو به رخ میکشید،بازوهاش رو دور گردن حریفش قفل کرد و بافشار وادار به خم شدنش کرد،زانوهاش رو محکم به چونه و سینش میکوبید و حتی خونی که کف راهرو رو کثیف کرده بود متوقفش نکرد،

از سروصداشون همه دورشون جمع شده بودن،هیچکس تو والدمیر مبارزه ای رو از دست نمیداد،چه بسا مبارزه یه تازه وارد با ۳ تا از بهترین نوچه های ویکا،قدیمی ترین و بانفوذ ترین زندانی والدمیر...

هنوز قفل بازوهاش رو بازنکرده بود که دو نفر از پشت بازوهاش رو قفل کردن و عقب کشیدنش،بلافاصله فرد سومی جفت پاهاش رو با بَست محکم بست و نگهش داشتن تا حکم کیسه بوکس رو بازی کنه برای ویکایی که تازه به جمعشون اضاف شده بود و به جونگکوک نزدیک میشد..

_نه نه خوشم اومد...هم خایه داری هم زور..

خنده ای از حرف بی مزه خودش کرد و ردیف دندونای طلاش رو به رخ جونگکوک کشید،درحالت عادی یه سر و گردن از جونگکوک بلنددتر بود و هیبت بزرگش هرکسیو میترسوند،ولی جونگکوک رو نه..از ساعد دست راستش تتو های سیاه و پیچیده و نامفهموی شروع شده بود تا قسمت راست جمجمه کچلش،روی گونه سمت چپش جای بقیه های زشت  بزرگی وجودداشت و رنگ پوستش تیره تر از سبزه و روشن تراز سیاه بود..

_انگار تو نداریش...چون دونفر دستام و یه نفرهم پاهامو قفل کرده برای پاره نکردنت..

مجددا ویکا خنده ای کردو خیلی یهویی مشتش رو تو شکم جونگکوک کوبید،موهاش رو چنگ زد و سرش ک براثر ضربه به جلو پرت شده بود رو بالا گرفت و تو چشمای تخس و وحشیش خیره شد،

_میدونی من از ادمای جسور خوشم میاد تازه وارد..ولی مواظب باش اصلا دلم نمیخواد صورت خوشگلتو بگام..

_دستتو بکش ویکا‌.

صدای محکم و مسن مردی تو راهرو طنین انداخت و اخمای ویکارو توهم کشید،با کمی مکث از جونگکوک فاصله گرفت و سمت مردی که حدس زدنش سخت نبود کیه برگشت،

_به به...جناب پالادمیر پیر...افتخار دادید..

جونگکوک خون تو دهنش رو تف کرد و زیرچشمی نگاهی به مرد انداخت،ریش بلند درکنار موهای بلند جوگندمیش اولین چیزی بود که جلب توجه میکرد،از لحاظ هیکل چیزی از ویکا کم نداشت ولی قطعا سن و سال بیشتری داشت..

_به سگات بگو  ولش کنن.

ویکا که انگار از این حرف و حالت دستوری مرد خوشش نیومده تک خندی زد و اطراف جونگکوک شروع به قدم زدن کرد،

_تازه داره خوشم میاد از این بازی...نگاش کن پالادمیر..شبیه الهه های روسپی یونانه...اینطور فکر نمیکنی؟

سرش رو به گردن جونگکوک نزدیک کرد و قبل از ضربه سر جونگکوک به بینیش حرف پالادمیر متوقفش کرد،

_اون نیلوفر سفیده.

_________________________________________

هاااای چطورید؟اول از همه بگم ممنونم که منتظر الفا موندین و درکم کردین کامبکه و فصل امتحانات و همه شلوغیم...

دوم اینک شرط اپ اینبار ۱۵۰ هس.

و سوم اینک بچها هرچی راجب زاندانه گفتم فکت و واقعیه و واقعا زندان والدمیر ۱۶ مین زندان ترسناک دنیاس ک تو روسیه اس..

اینم هدیه روز دختر من به شما.
بلونا عاشقتونه.







Continue Reading

You'll Also Like

211K 6K 73
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...
132K 4.6K 39
❝ if I knew that i'd end up with you then I would've been pretended we were together. ❞ She stares at me, all the air in my lungs stuck in my throat...
433K 10.9K 60
𝐋𝐚𝐝𝐲 𝐅𝐥𝐨𝐫𝐞𝐧𝐜𝐞 𝐇𝐮𝐧𝐭𝐢𝐧𝐠𝐝𝐨𝐧, 𝐝𝐚𝐮𝐠𝐡𝐭𝐞𝐫 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐰𝐞𝐥𝐥-𝐤𝐧𝐨𝐰𝐧 𝐚𝐧𝐝, 𝐦𝐨𝐫𝐞 𝐢𝐦𝐩𝐨𝐫𝐭𝐚𝐧𝐭𝐥𝐲, 𝐰𝐞𝐥𝐥-𝐫...
591K 18.1K 75
Hiraeth - A homesickness for a home to which you cannot return, a home which maybe never was; the nostalgia, the yearning, the grief for the lost pla...