🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂...

By Shina9897

433K 64.3K 35.6K

با غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون... More

Characters
🐺Part.1🌙
🐺Part.2🌙
🐺Part.3🌙
🐺Part.4🌙
🐺Part.5🌙
🐺Part.6🌙
🐺Part.7🌙
🐺Part.8🌙
🐺Part.9🌙
🐺Part.10🌙
🐺Part.11🌙
🐺Part.12🌙
🐺Part.13🌙
🐺Part.14🌙
🐺Part.15🌙
🐺Part.16🌙
🐺Part.17🌙
🐺Part.18🌙
🐺Part.20🌙
🐺Part.21🌙
🐺 Part.22🌙
🐺Part.23🌙
🐺Part.24🌙
🐺Part.25🌙
🐺Part.26🌙
🐺Part.27🌙
🐺Part.28🌙
🐺Part.29🌙
🐺Part.30🌙
🐺Part.31🌙
🐺Part.32🌙
🐺Part.33🌙
🐺Part.34🌙
🐺Part.35🌙
🐺Part.36🌙
🐺Part.37🌙
🐺Part.38🌙
🐺Part.39🌙
🐺Part.40🌙
🐺Part.41/last part🌙
🐺Special Part.1🌙
🐺Special Part.2🌙
🐺Special Part.3🌙
🐺Special Part.4🌙
🐺Special Part.5🌙
🐺Special Part.6🌙
🐺Special Part.7🌙
🐺Special Part.8🌙
🐺Special Part.9🌙
🐺Special Part.10🌙
🐺Special Part.11🌙
🐺Special Part.12🌙
🐺Special Part.13🌙
🐺Special Part.14🌙
🐺Special Part.15🌙
🐺Special Part.16🌙
🐺Special Part.17🌙
🐺Special Part.18🌙
🐺Special Part.19🌙
🐺Special Part.20🌙
🐺Special Part.21🌙
🐺Special Part.22🌙
🐺Special Part.23🌙
🐺Special Part. 24🌙
🐺Special Part. 25🌙
🐺Special Part. 26🌙
🐺Special Part. 27🌙
🐺Special Part. 28🌙
🐺Special Part. 29🌙
🐺Last Special Part 30.1🌙
🐺Last Special Part 30.2🌙
ورژن ویکوک

🐺Part.19🌙

8.3K 1K 515
By Shina9897

فقط چند لحظه کافی بود تا تمام بدنش به شدت شروع به لرزیدن بکنه و زانو هاش سست بشه... بوی رایحه تند مرکبات آلفاش که خبر از رات شدنش رو میداد زیر بینیش پیچیده بود و تمام فضای اتاق رو گرفته بود. گرگش با بی قراری خرخری کردو دور خودش چرخید. تهیونگ آب دهن خشک شده اش
رو به سختی قورت دادو به تندی بازوش رو از دست جیهوپ درآورد و لرزون قدمی به عقب رفت. کف دستاش از شدت استرس عرق کرده بود و حس بدی بهش میداد. میدونست که قرار نیست این سری به آسونی بگذره... چشمای طلایی شده آلفا و صورت سرخ شده از خشمش و رگ بیرون زده پیشونیش این حقیقت رو بهش ثابت میکرد!

جونگکوک غرش کنان با فک منقبض شده جوری که هر لحظه ممکن بود دندون هاش بشکنه به سمت جیهوپ که شوکه نگاهش میکرد خیز برداشت و تا به خودش بیاد مشت محکمی به سمت راست صورتش کوبید.

_آشغال پس فطرت!

تهیونگ هینی از ترس گفت و عقب تر رفت که پشتش به دیوار خورد. دستش رو جلوی دهنش گذاشت و با چشمای پر شده اش به فاجعه مقابلش نگاه کرد.

جیهوپ ناله بلندی از درد کردو با سکندری که خورد روی زمین افتاد. نفسش توی سینه اش حبس شده بودو به خودش نیومده لگد محکم دیگه ای توی شکمش خورد و تقریبا نفسش رو برید.

گرگ درون جونگکوک به حدی عصبانی و وحشی شده بود که میخواست از سینه اش بیرون بیاد و آلفای روی زمین افتاده رو با دندون هاش تیکه تیکه کنه اما گرمای غیر قابل تحمل و عطشی که به جونش افتاده بود گیجش کرده بود و نمیتونست تمرکز کنه. چنگی
به موهای روی پیشونیش زدو با عقب فرستادنشون
با صدای خشداری رو بهش لب زد.

_فکر نکن از جونت گذشتم بعدا به حسابت میرسم، کارای خیلی مهم تر از تو دارم که باید بهشون برسم

روش رو سمت امگای رنگ پریده و لرزون گوشه دیوار چرخوند و با نیشخند ترسناکی گفت

_اینطور نیس امگای من؟

کاملا سمتش چرخیدو بی توجه به آهو ناله جیهوپ با لحن آلفاییش دستور داد.

_بیا اینجا بیبی

امگا با هق هق ناله ای کردو بدون اینکه اختیار پاهاش دست خودش باشه سمت آلفاش کشیده شدو مقابلش ایستاد. جونگکوک با لذت رایحه امگای ترسیده اش رو توی ریه هاش کشیدو شدت فورمون هاش رو بیشتر آزاد کرد که تهیونگ با عجز لبش رو گزیدو با پیچشی که زیر دلش احساس کرد روی شکمش خم شد و نالید. جونگکوک با نیشخند گوشه لبش نگاهی به صورت به ریخته جفتش انداخت و با نزدیک شدن بهش دستاش رو توی موهای طلایش فرو برد و با صدای بم شده اش که مطمعن بود روی امگا تاثیر میذاره زیر گوشش گفت

_اگه جلوی خودمو میگیرمو جلوی این به فاکت نمیدم برای اینکه نمیخوام صدای ناله هات رو بشنوه.

چنگی به کمرش زدو مالکانه غرید.

_چون... اونا همشون مال منن! ناله هات، نفس های تند شده از لذتت...

تهیونگ ناخوداگاه چنگی به دست مرد زدو همزمان با احساس خیسی و لزجی بین پاهاش نالید.

_آ..آلفا...

جونگکوک هومی با رضایت گفت و با گر گرفتن دوباره بدنش دستش رو زیر پاهای تهیونگ گذاشت و براید استایل بغلش کردو با پوزخندی که رو به جیهوپ زد از اتاق خارج شدو به سمت اتاقشون حرکت کرد.

با بسته شدن در اتاق پشت سرشون و صدای چرخش قفل ناخوداگاه لرزی از ترس به جونش انداخت و با جمع کردن خودش توی بغل مرد چنگی تیشرت مشکی رنگش زد. کاملا تحت تسلط فورمون های تند مرد
قرار گرفته بود و مطمعن بود صورتش گل انداخته و چشماش خمار شده. با فرود اومدنش روی تخت به خودش اومدو به صورت جونگکوک نگاه کرد. چشماش هنوز هاله طلایی داشت و اخم غلیظی که بین ابروهاش بود استرسش رو بیشتر میکرد پاهاش رو
بالا آوردو خواست توی شکمش جمع کنه اما جونگکوک مانعش شدو با باز کردن پاهاش بینشون قرار گرفت و روی بدنش خیمه زد. سر انگشت های داغش رو روی صورت نرمو سفیدش گذاشت و نوازش کنان به سمت سرشونه های بیرون افتاده اش برد.

_فکر نمیکنی باید برای آلفات توضیح بدی که تو اتاق اون عوضی چیکار میکردی؟ هوم؟

ناله ریزی از تن صدای ترسناک مرد کردو با بالا آوردن دستاش روی سینه آلفاش گذاشت. ضربان غیر عادی قلب مرد و گرمای ذوب کننده بدنش که خیس از عرق بود ترکیب دلهره آوریو براش ساخته بود جوری که جرعت بالا آوردن سرش و نگاه کردن توی چشماش رو نداشت. لیسی به لب های خشک شده اش زدو با لکنت گفت

_آ..آلفا م..من.. من

با پایین اومدن سر مرد از ترس چسماش رو بست و توی خودش جمع شد. با نشستن لب های داغ و خیسش روی شونه اش فکر کرد شاید یه بوسه باشه اما سوزنش و مکش شدیدی که روی شونه اش حس کرد لباش رو گزیدو صورتش از درد جمع کرد. جونگکوک با حرص قسمتی از شونه برهنه امگا رو
زیر دندون هاش برد و با گزیدن و مکش محکم مارک پر رنگیو روش گذاشت و لب زد.

_نمیخوام کلمه ای از بهونه هات رو بشنوم... فقط بگو تو اتاق اون چه غلطی میکردی؟

قطره اشکی از گوشه چشماش به پایین سر خورد و لای موهاش پنهان شد. چی باید بهش میگفت؟ میگفت رفته اتاق یه آلفای دیگه تا اونو بخاطر اینکه قبل اون امگای دیگه توی زندگیش بود سرزنش کنه؟ قطعا باید عقلش رو از دست میداد تا همچین جوابی بهش بده! گفتن این حرف به آلفاش خصوصا که توی رات بود یه چیزی مثل خودکشی بود!

جونگکوک با اخم هایی که غلیظ تر شده بود نگاهی به صورت کلافه و ترسیده امگا انداخت و از سکوتش فهمید که هیچ جوابی نداره و قطعا دنبال بهونس. غرش عصبی کردو طی حرکتی دستش رو به یقه تیشرت پسر انداخت و محکم کشیدش که صدای جر خوردن لباس توی اتاق پیچیدو پشت بندش هین بلند ترسیده امگا... تیکه های پاره شده لباسش رو کامل خارج کردو با پرت کردنشون کناری با شگفتی به بدن ظریف پسر و پوست طلایی رنگش که میدرخشید
نگاه کرد.

التهاب و گرمای بدنش هر لحظه داشت بیشتر میشد و تیزی عمیقی رو که توی عضوش حس میکرد بی قرارش میکرد تا هر چه زودتر داخل امگاش بکوبه
و ناتش کنه. سرش رو دوباره توی گردن تهیونگ فرو کردو عمیقا نفس کشید. رایحه شهوت انگیز هلویی امگاش نه تنها آرومش نکرد بلکه به جنون میرسوندنش تا کارش و زود تر شروع کنه و اونو بار ها و بارها مال خودش کنه. با عطش شروع به بوسیدن و مکیدن جای جای گردن و ترقوه هاش شدو همزمان با دستاش چنگی به پهلوی پسر زد و بین دستاش فشار داد. بعد از اینکه گردن و شونه هاش رو پر از رد بوسه هاش کرد سرش رو پایین تر برد و لب هاش رو دور نوک سینه صورتی رنگ امگا که سفت شده بود گذاشت و عمیقا میکید و گاز محکمی بهش زد. تهیونگ هق بلندی از درد زدو با دستاش به شونه های محکم مرد چنگ انداخت.

_آ..آلفا.. ل..لطفا

حتی خودش هم نمیدونست برای چی داره التماس میکنه! دلش میخواست اونو از روی خودش کنار بزنه اما خیسی بین پاهاش و ورودیش که هر لحظه داشت بیشتر میشد دیوونه اش کرده بود میخواست تا زودتر آروم بگیره. از روی شلوار چنگ محکمی به باسن امگاش زدو گاز دیگه ای از سینه ملتهب شده پسر گرفت. رایحه تند خودش با رایحه هلوی امگا قاطی شده بود باعث سنگین شدن سر و خمار شدن چشماش میشد. حرکت لب ها و زبونش رو بیشتر کردو کمتر از چند دقیقه کل بالا تنه امگاش رو از رد مارک های تیره و قرمز پر شد. ثانیه ای عقب کشیدو با لذت به وضع بهم ریخته تهیونگ نگاه کرد. موهای پریشون طلایی که روی چشمای آبی و خیسش سایه انداخته بود و لب های خیس و قرمزی که از شدت گاز گرفتنشون ملتهب شده بود. از دیدن منظره مقابلش فاکی زیر لب گفت و با انداختن دستاش زیر تیشرتش یک ضرب از تن عرق کرده اش درآورد و گوشه ای انداخت. دستی توی موهای خیسش کشیدو با عقب فرستادنشون دوباره روی بدن امگا خم شد. دستاش رو دور طرف سرش گذاشت و با گذاشتن لب هاش روی خط فکش بوسه عمیقی روش زدو بعد لب هاش رو به نرمی سمت گوشش برد.

_امشب قراره شب طولانی برای ما باشه بیبی...

مک محکمی به لاله گوشش زدو نیشخندی به لرزیدن تنش زیر خودش زد.

_و من... قرار نیس به راحتی ازت بگذرمو تو تا صبح مثل یه امگای مطیع برای آلفات ناله میکنی!

دست راستش رو پایین بردو با باز کردن دکمه شلوار تهیونگ زیپش رو به آرومی پایین کشید. دستش رو تحریک وار روی عضو نیمه سیخ امگا که با پریکامش خیس شده بود کشید و با پوزخندی گفت

_برای آلفات خیس میشی و همزمان دمت رو برای یه آلفای دیگه تکون میدی؟ باید باهات چیکار کنم تهیونگ؟

با حرص چنگ محکمی به عضو پسر زد که تهیونگ بلند نالیدو بین گریه هاش التماس کرد.

_خ..خواهش میکنم...ت...تمومش کن

جونگکوک نچی کردو با تفریح دست رو از کش باکسر پسر داخل بردو عضوش رو بین انگشت های داغش گرفت و با محکم حلقه کردن دورش شروع به پمپ کردنش شد.

با دستش چنگی به ملحفه زیرشون انداخت و سعی کرد با گزیدن لبش به حرکت دستای مرد که هر لحظه داشت تند تر میشد بی توجه باشه و لذت نره اما رایحه آلفا تا مغز استخونش نفوز کرده بود و هیچ عقلو منطقی از خودش نداشت. بعد از اینکه عضو
پسر کامل بین دستاش سیخ شد انگشت های خیس شده از رو از باکسر پسر بیرون آوردو همراه شلوارش از تنش بیرون کشید و از تخت پایین انداخت.
کمی عقب کشیدو با درآوردن شلوار و باکسر خودش هر دو پاهاش رو بین بدن امگا گذاشت و با نیشخند گفت

_قراره امروز رو تا ابد توی ذهنت حک کنم تهیونگ.... بهت قول میدم فراموشش نکنی

تهیونگ از لای چشمای خمار و خیس شده اش نگاه لرزونی بهش انداخت و منتظر موند تا بین پاهاش جا بگیره اما با اومدن مرد به نزدیکی صورتش چشماش از شوک درشت شدو ترسون بهش نگاه کرد. جونگکوک که غافلگیری امگارو دید از گیج شدنش استفاده کردو با یک دستش هر دو دست پسر رو بالای سرش قفل کردو با دست دیگه اش مالشی به عضو خودش دادو به لب های سرخش نزدیک کرد.

_زود باش بیبی دهنت رو باز کن... قراره صورت خوشگلت رو با کامم خوشگلتر کنم

تهیونگ تند تند سرش رو به اطراف تکون دادو اشک بیشتری از چشماش ریخت.

_ن..نه لطفا..من..نمیخوام

با پاهاش شروع به جفتک انداختن و تکون دادن بدنش کرد که جونگکوک عصبی با رون های عضله ای و محکمش فشاری به پاهاش دادو تقریبا پاهای پسر رو بین خودش قفل کرد تا هیچ تکونی نخوره. با دستش عضوش رو گرفت و محکم روی لب های پسر مالیدو دستور داد.

_دهنت رو باز کن امگا

تهیونگ سست شده از لحن دوباره دستوریش ناخوداگاه لب هاش رو از هم فاصله دادو اجازه داد عضو بزرگ مرد وارد حفره خیس دهنش بشه. جونگکوک ناله ای از گرمای دهن امگاش کردو نیمی
از عضوش رو وارد کردو شروع به ضربه زدن توی دهنش شد. حس لذتی که گرما و خیسی دهن پسر بهش میداد داشت دیوونش میکردو دلش میخواست پر قدرت کل عضوش رو داخل بفرسته اما حقیقتا باز هم اذیت نشدن امگاش براش توی اولیت بود و نمیخواست بهش آسیب بزنه. کمی سرعتش رو بیشتر کردو با لذت فشاری به دست های پسر که بین دستاش بود داد. مزه گس پریکام آلفا توی دهنش پیچیده بود و حالش رو بد میکرد اما نمیتونست اعتراضی بکنه و باید تا ارگاسم رسیدنش تحمل میکرد. جونگکوک با فک منقبض شده و عرقی روی گردن و عضلات در هم پیچیده بدنش سر میخورد سرش رو از لذت عقب برد و نالید.

_خ..خورشید آلفا... داری عالی انجامش میدی

با حس نزدیک بودنش و اخمی که از شدت لذت بین ابروهاش بود سرعتش رو بیشتر کردو با ناله بلند و مردونه ای کل کامش رو توی دهن و صورت امگا ریخت. تهیونگ چشماش رو از گرمایی که همزمان داخل دهنو صورتش حس کرد روی هم فشار دادو چینی از نارضایتی به صورتش داد.

جونگکوک با نفس نفس و ضربان بی امان قلبش که وحشیانه میکوبید دستش رو به گوشه لب تهیونگ که کمی از کامش سرازیر شده بود رسوند و با برگردوندنش دوباره توی دهنش لب زد.

_همه اش رو قورت بده

تهیونگ ناچار برای جلوگیری از خفه شدنش همه اش رو قورت دادو با بغض و چشمای خیسش بهش نگاه کرد. جونگکوک لبخند رضایت بخشی زدو با نزدیک شدن بهش انگشت شصتش روی کام صورتش کشیدو با پخش کردنش نیشخندی زدو با لحنی که لرزه به تن پسر میداد گفت

_حالا خوشگلتر شدی عزیزم...

دستمالی از پا تختی میز برداشت برداشت و با تمیز کردن صورت امگاش پایین تر رفت و بین پاهاش جا گرفت. حس نیاز و خواستن دوباره کل وجودش رو گرفته بود مطمعن بود که با یکبار به ارگاسم رسیدن التهاب بدنش کم نمیشه.

پاهای خودش رو باز تر کردو با رسوندن دستاش به پشت کمر باریک تهیونگ بدنش رو بالاتر کشید در حدی که کل بدنش جز سرش از تخت فاصله گرفت و بالا اومد. پاهاش رو دور کمر خودش حلقه کردو دستش رو به ورودی خیس و نبض دارش که بازو بسته میشد کشیدو با کشیدن انگشتش دورش باهاش بازی کرد. قفسه سینه تهیونگ تند تند از هوا پر و خالی میشدو انگشتای پاش از شدت لذتِ انگشت مرد جمع شده بود. بدنش بیش از حد حساس شده بود و هر لحظه منتظر لمس شدن و پر شدنش بود. جونگکوک
با دیدن بی قراری و پیچ و تاب هایی که پسر به بدنش میداد حرکت انگشتش رو متوقف کردو با نزدیک کردن عضوش به ورودی آماده اش یک ضرب کل حجمش رو واردش کرد که تهیونگ با ناله بلندی که کرد مردمک چشماش از شدت دردو لذت عقب چرخید و با دستاش چنگی به رون آلفا انداخت. جونگکوک اخمی از شدت تنگی پسر کردو بی وقفه ضربه های محکمش رو شروع کرد.

سرش از شدت ضربه های محکم و پشت سر هم مرد روی بالش تکون میخورد و باعث سرگیجه اش میشد اما نمیتونست منکر لذتی که داشت میبرد بشه! جونگکوک روی بدنش خم شدو بدون اینکه پاهای پسر رو از کمرش باز کنه لب هاش رو به لب تهیونگ رسوند و عمیق شروع به بوسیدنش کرد. مک های محکمی به لب بالا و پایینش میزدو همزمان که داخلش میکوبید گاز های ریزو درشتی ازشون میگرفت. تهیونگ بدون اینکه اختیارش دست خودش باشه دست هاش رو دور گردن جونگکوک حلقه کردو با چنگ انداختن به موهاش به بوسه هاش جواب دادو با گرفتن لب بالایی مرد بین لب هاش مک عمیقی بهش زد که با برخورد عضو آلفا به نقطه حساسش لب هاش رو جدا کردو بلند نالید. جونگکوک نیشخندی زدو ضربه هاش رو محکم به اون نقطه کوبید و همزمان روی مارک امگاش رو مکیدو زیر گوشش غرید.

_زود باش...بهم بگو تو مال کی هستی؟ اووم ..بگو مال کی ای؟

تهیونگ هق بلندی زدو از شدت لذتی که به کل بدنش وارد شده بود عضو کاملا خیسش به شکمش چسبیده بودو التماس خالی شدن میکرد.

_م..مال ت..توام آههه

گرگ آلفا با خوشی غرشی کردو روی پاهاش ایستاد. جونگکوک اخمی از درد تیزی که از شدت هیجان و جواب امگاش توی قلبش پیچیده بود کردو بی توجه دوباره گفت

_اسممو بگو...بگو کی داره به فاکت میده؟

با خوردن ضربه محکم دیگه ای به نقطه حساسش در حالی که چیزی به ارضا شدنش نمونده بود با ناخن هاش خراش های محکمی پشت کمر جونگکوک انداخت.

_ت..تو جونگ..جونگکوک تو... آههه ل..لطفا بیشتر

جونگکوک در حالی که ناتش داشت تشکیل میشد با بزرگ تر شدن سرش عضوش ضربه محکمی دیگه داخل امگا زدو همزمان هر دو با ناله و جیغ بلند تهیونگ به ارگاسم رسیدن.

خودش رو با بی حالیو نفس نفس روی بدن تهیونگ انداخت و از شوق تشکیل شدن ناتش لبخند بزرگی اون بین روی صورتش نشست. میدونست که عضوش به مدت بیست دقیقه تا نیم ساعت داخل امگا قفل میشه تا روند جفت گیریشون کاملا انجام بشه اما هنوز چند دقیقه نگذشته بود که سر عضوش کم کم به حالت عادی برگشت و از حالت قفل شدگی خارج شد. جونگکوک شوکه به پایین تنه اش نگاه کردو با فهمیدن اینکه ناتش کاملا انجام نشده خشم کل وجودش رو گرفت و در کسری از ثانیه فریاد بلندش اتاق رو پر کردو مشت محکمش به تاج تخت کوبیده شد که باعث ترک خوردنش و در نتیجه زخمی و خونریزی کردن انگشت هاش شد.

تهیونگ از فریاد بلند مرد ترسیده توی جاش پریده و. با گریه نگاهش کرد.

_ج..جونگکوک...

جونگکوک با صدای لرزون و لحن ترسیده ای که امگاش صداش زد سرش رو بالا آورد بهش نگاه کرد. تهیونگ با دیدن بند انگشت های خونی مرد دستش رو جلوی دهنش گرفت و ناباور بهش نگاه کرد. جونگکوک با دیدن رد نگاهش پسر به دستش لبخند محوی زدو گفت

_چیزی نیس بیبی...همچین چیزی نمیتونه منو از پا دربیاره!

با خیره شدن به نقطه ای با لحن مصمم جدی ادامه داد.

_من قرار نیس تسلیم بشم

تهیونگ با اخم متعجبی از حرفای گیج کننده مرد بهش نگاه کرد که نفهمید چی شد که بدنش به پشت چرخیدو پشت به مرد قرار گرفت. جونگکوک دستش رو دور شکم تهیونگ حلقه کردو با بالا کشیدن بدنش مجبورش کرد رو ی دو زانوش بشینه. در حالی که عضو نیمه سیخش رو بین لپ های باسن پسر میمالید نزدیک گوشش گفت

_دستات رو روی تخت خم کن

_ل..لطفا.. دیگه نمیتونم

جونگکوک هیشی زیر گوشش گفت دست های پسر رو تکیه گاه تخت کرد که با این حرکت کمر امگا با قوس بیشتری به عقب کشیده شدو زانو هاش باز تر شد. لیسی به لب هاش زدو با گرفتن کمر پسر عضوش رو دوباره واردش کرد که تهیونگ ناله ضعیفی از سوزش ورودیش کردو ناخوداگاه سرش رو عقب برد به شونه آلفا تکیه کرد. جونگکوک بوسه عمیقی به شقیقه جفتش زدو ضرباتش رو شروع کرد. این بار قرار نبود به هیچ عنوان تسلیم بشه... تمام این مدت منتظر این لحظه بود و با یکبار شکست خوردن خودش رو نمیباخت. باید موفق میشد... باید...

•┈┈┈••✦ ♡ ✦••┈┈┈•

با احساس ضعف و گشنگی شدید اخمی کردو با ناله سعی کرد بدنش رو تکون بده اما دست های قوی محکم دور کمرش پیچیده شده بودو و پاهاش بین پایی گیر کرده بود. چشماش رو به زور باز کردو سرش رو پایین آورد و با دیدن دست های جونگکوک که دور کمرش حلقه شده بود ناخوداگاه اتفاقات شب گذشته به یادش اومدو چهره اش سرخ شد. با یاد ناله های
بی پرواش و که بی شرمانه از مرد بیشتر میخواست لبش رو محکم گزیدو نیشگونی از خودش گرفت. دقیقا یادش نبود که دیشب چند بار انجامش داده بودن... چند بار ارگاسم شده و چند بار نات های نصفه نیمه یا شاید هم کامل انجام شده بود... تنها چیزی که یادش بود این بود که با آخرین ارگاسم جونگکوک داخلش بیهوش شده و به خواب رفته بود.

نگاهش به دست راست مرد و بند انگشت های زخمی و کبود شده اش افتاد و ناخوداگاه با انگشت اشاره اش نوازش وار روشون کشید. نمیدونست رابطه های متعدد دیشبشون چقد تاثیر داشت و مطمعن نبود که میتونه باردار بشه یا نه! حس عجیبی نسبت به این موضوع داشت ولی دیگه نمیخواست ازش فرار بکنه... بلاخره دیر یا زود اتفاق میفتاد.

جونگکوک با حس سوزش دستش هیسی توی خواب کشیدو با اخم، کمی از لای چشماش رو باز کردو سرش رو بیشتر توی گردن پسر فرو کرد.

_عزیزم بیدار شدی؟

تهیونگ تکونی به بدنش دادو خواست سمتش بچرخه که با تیر کشیدن شدید کمر و زیر دلش آخ بلندی از بین لب هاش فرار کردو چهره اش از درد توی هم رفت.

چشمای جونگکوک با شنیدن ناله امگا فوری باز شدو روی دستاش بلند شد.

_تهیونگ؟ حالت خوبه؟ درد داری؟

چشماش از سوزش و درد شدید ورودیش پر از اشک شدو با هق هق نالید.

_د..درد میکنه...

جونگکوک با ناراحتی نچی کردو گفت

_کجات عزیزم؟

تهیونگ فوری نگاهش رو ازش گرفت و پتو رو بین انگشت هاش فشار داد. گفتنش سخت بود اما درد شدیدش داشت بی طاقتش میکرد. لب پایینش رو بین دندوناش گرفت به آرومی لب زد.

_ا..اونجا.. درد میکنه، گشنمه

مثل بچه ها غر زدو با گریه لباش رو آویزون کرد.

جونگکوک مات شده از حالت کیوت امگاش در حالی که دلش براش ضعف رفته بود لبخند عمیقی زدو با نزدیک شدن بهش تنش رو به آرومی توی بغلش کشیدو با ملایمت کمرش رو ماساژ داد.

_عزیزم...عشقم، آلفا معذرت میخواد، نمیخواستم بهت آسیب بزنم لطفا منو ببخش. این اولین راتم با تو بودو نمیتونستم خودم رو کنترل کنم

تهیونگ در حالی که به شدت حساس شده بود با کلمه عشقمی که آلفا خطابش کرد گریه اش بیشتر شدو با فین فین غر زد.

_دلیل نمیشه چون اولین راتت بود بدن منو داغون کنی، نمیتونم حتی پامو تکون بدم!

جونگکوک سریع از جاش بلند شدو گیج و خوابالود دنبال باکسرش روی زمین گشت و بعد از اینکه بلاخره پیداش کرد پوشیدو به سمت تهیونگ رفت. پتوش رو کنار زدو با بغل کردن تن امگاش بوسه عمیقی روی پیشونیش گذاشت و به سمت حموم حرکت کرد.

_با دوش حالت بهتر میشه عزیزم بعدش صبحونه میخوریم

تهیونگ سرش رو به آرومی تکون دادو چیزی نگفت. با باز کردن در حموم پسر رو به آرومی توی وان گذاشت و با چرخوندن اهرم شیر روی آب داغ تنظیمش کرد تا پر بشه. از حموم خارج شدو بعد از جمع کردن ملحفه ها گوشیش رو از روی میز برداشت و پیامی به یونگی هیونگش داد که بعد از یک ساعت خدمتکار صبحانه شون رو به اتاق بیاره. بعد از قفل کردن گوشیش نگاهی به ساعت انداخت و با فهمیدن اینکه چند ساعت دیگه دوباره حس نیاز و گر گرفتگیش شروع میشه ناچار قرص های کاهنده اش رو از توی کنسول خارج کردو بعد از خوردنش به سمت حموم راه افتاد.

دیشب به تهیونگ کلی سخت گرفته بود و میدونست که بدنش فعلا طاقت یه رابطه دیگه رو نداره و ترجیح داد که اذیتش نکنه تا راتش بگذره. با وارد شدنش به حموم و دیدن تهیونگ که به سنگ وان تکیه دادو چشماش رو بسته لبخندی زدو با نزدیک شدن بهش وارد آب شد. تهیونگ چشماش رو باز کردو با دیدن وارد شدن جونگکوک به داخل آب تکیه اش رو برداشت و صاف نشست که دست آلفا کمرش رو گرفت و به آرومی پشت به خودش چرخوند و بدنش رو به سینه اش تکیه داد. با حس گرما و راحتی جاش چشماش رو بست و ناخوداگاه لبخند کم رنگی روی صورتش نشست.

جونگکوک بوسه ای روی کبودی سر شونه امگاش زدو به نرمی با دستاش مشغول ماساژ دادن کمر و شکمش شد. تمام بدن پسر پر از رد کبودی و مارک بود جوری که مطمعن بود پسر هر لباسی بپوشه به راحتی پیدا میشن و این باعث نیشخند عمیقی روی صورتش میشد. جیهوپ باید میدید که تهیونگ به کی تعلق داره... باید میدیدو عذاب میکشید.

دستاش رو به رون های تو پر تهیونگ بردو با باز کردنشون به آرومی داخل رون هاش رو با دست مالید که تهیونگ آهی از لذت و حس خوبش کشیدو سرش رو عقب بردو چشماش رو بست. جونگکوک با دیدن سست شدن بدن امگاش دستش رو به بین پای پسر رسوند و با سر انگشت هاش ورودی ملتهبش رو لمس کرد که تهیونگ از شدت درد تکونی خوردو با اخم چشماش رو باز کرد.

_ن..نکن درد داره

جونگکوک چند بوسه ریز روی گردنش نشوند و با صدای بمش گفت

_اگه نمالمش خوب نمیشه عزیزم، یکم تحمل کن آروم انجامش میدم

تهیونگ نفس سنگین شده اش رو به سختی بیرون دادو سعی کرد عضلاتش رو شل کنه. جونگکوک با دیدن ریلکس شدن پسر انگشت وسطش رو به آرومی روی ورودیش کشیدو دورانی شروع به مالیدنش شد. ناله های ریز امگاش کنار گوشش کم کم داشت تحریکش میکرد و این اصلا براش خوب نبود... جونگکوک نمیخواست که جفتش آسیب ببینه و مریض شه. نفس لرزونی کشیدو بند انگشتش رو به آرومی واردش کردو شروع به مالیدن داخلش شد. تهیونگ با نفس نفس از درد و سوزش پایین تنه اش انگشت های پاش رو جمع کردو همزمان چنگی به دست مرد زد

_ن..نه نکن جونگ...

_هیس صدام نکن! دارم خودم رو به سختی کنترل میکنم تا دوباره توی همین وان داخلت نشمو توت نکوبم، پس با صدا زدن اسمم دیوونم نکن تهیونگ

تهیونگ خشک شده از لحن آلفا سریع دستش رو جلوی دهنش گذاشت و سعی کرد صدای ناله هاش رو هم کنترل کنه. جونگکوک با ماساژ دادن دیواره های ورودیش و مالیدنشون بعد از اینکه کمی التهابش
کمتر شد انگشتش رو به آرومی بیرون کشید. دستش رو سمت شامپو ها دراز کردو با برداشتن شامپوی مورد نظرش کمی ازش رو توی دستش ریختن مشغول کفی کردن موهای طلایی امگاش شد. مطمعن بود که پسر گشنشه پس سریع کارش رو انجام داد تا صبحونه بخورن.
.
.
.

با گرفته شدن لقمه تست شکلاتی دیگه ای مقابلش با لپ های پر شده سرش رو به اطراف تکون دادو مخالفت کرد. جونگکوک با صبوری تست رو به دستش دادو گفت

_لطفا این رو هم بخور عزیزم... رنگت پریده باید تقویت شی.

تهیونگ بی حرف سرش رو تکون دادو گاز آرومی به تستش زد. خودش هم از وضعیت آروم بینشون گیج شده بود و نمیدونست حس واقعیش چیه! میتونست بفهمه که دیگه حس شدید نفرت رو نسبت به مرد مقابلش رو نداره اما این رو مطمعن بود که حسی هم بهش نداره. شاید اگه این رفتار های مسالمت آمیز بینشون ادامه پیدا میکرد میتونستن بدون هیچ مشکلی عادی کنار هم زندگی کنن.شاید هم یه روز میتونست آلفای مقابلش رو دوست داشته باشه؟!
قطعا هیچکس از آینده خبر نداشت.

آخرین لقمه اش رو به زور جویید و دستی به شکم پر شده اش کشید. شدیدا احساس خواب آلودگی میکرد و احتیاج داشت دوباره بخوابه، جونگکوک با لبخند نگاهی به چشمای خمار شده امگاش انداخت و با کنار گذاشتن سینی خالی شده از جاش بلند شدو به نرمی بازوی پسر رو گرفت و مجبورش کرد تا دراز بکشه.

_کمی استراحت کن تا حالت بهتر شه، نیاز نیست از تخت بلند شی.

تهیونگ پتوش رو نصفه روی بدنش کشیدو باشه ای گفت. یهو با یادآوری رات آلفا چشماش درشت شدو سریع گفت

_ولی ر..راتت؟

جونگکوک لبخند عمیقی زدو دلش برای هزارمین بار دلش برای امگای شیرینش که از دیروز شیرین تر شده بود ضعف رفت.حس توجه و نگرانی هر چند کم از طرفش براش حس بینظیری داشت حسی که هیچوقت تجربه اش نکرده بود. سمتش دولا شدو
بی مقدمه بوسه عمیقی روی لبای سرخش گذاشت و عقب اومد.

_نگران نباش عزیزم، من خوبم کاهنده خوردم

تهیونگ که از بوسه ناگهانی مرد شوکه شده بود صورت سرخ شده اش رو سمت دیگه ای چرخوند و
از تماس چشمی فرار کرد. جونگکوک کیوتی توی دلش به پسر گفت و از تاق خارج شد. لبخندی که گوشه لبش بود نشون از حال خوبش بودو هیچ چیز نمیتونست خرابش کنه... حتی وقتی که از جلوی در اتاق جیهوپ رد شد بدون اینکه چهره اش تغیری پیدا کنه نیشخندی زدو از مقابل در رد شد و به سمت پله ها رفت.

آجوما که توی سالن مشغول توضیح دادن چیزی برای خدمتکار ها بود با دیدن جونگکوک حرفش رو قطع کردو به تندی به سمتش رفت.

_جونگکوکا... پسرم خوبی؟

جونگکوک با لبخند به زن نزدیک شدو با بوسیدن دستش گفت

_حالم خوبه اوما... نگرانم نباش

زن با نگرانی دستش رو روی پیشونی پسر گذاشت و با دیدن داغ بودنش گفت

_هنوز که داغی پسرم، باید میموندی پیش جفتت استراحت میکردی. میخوای برات جوشونده درست کنم؟

جونگکوک سرش رو تکون داد.

_نیاز نیس اوما تازه کاهنده خوردم کمی دیگه خوب میشم. میخوام برم پیش هیونگ، تهیونگ خوابه لطفا بسپر کسی مزاحمش نشه تا استراحت کنه.

آجوما لبخندی زدو با شیطنت به بازوی پسر زدو گفت

_آیگو پسرمو ببین! نگران نباش عزیزم نمیزارم کسی بالا بره

جونگکوک تشکری کردو با فشردن دست زن به سمت در ورودی رفت و ازش خارج شد. آفتاب تابستون گرم تر از روزای دیگه بود اما با نسیم ملایمی که میوزید لبخندی به لبش آوردو با گرفتن دم عمیقی به سمت ساختمون پک حرکت کرد. سری برای افرادش که بهش احترام میزاشتن تکون دادو به سمت هیونگش که پشت میز نشسته بود رفت.

_صبح بخیر هیونگ

یونگی با شنیدن صدای پسر سرش رو بالا آوردو با دیدنش نیشخندی زدو یک تای ابروش رو بالا داد.

_ظهر بخیر آلفا!

خنده ای به تیکه هیونگش زدو مقابلش روی کاناپه لم داد. یونگی تکیه ای به صندلیش دادو با نیشخند گوشه لبش گفت

_دیشب خوب گذشت؟ صداتون کل ساختمون رو برداشته بود!

جونگکوک چشماش رو سریع درشت کردو با نگاهی به اطرافش گفت

_هیونگ... لطفا

یونگی با بی تفاوتی شونه ای بالا انداخت..

_این چیزی نیست که بخوای مخفیش کنی کوک
تقریبا همه فهمیدن که وارد راتت شدی.

جونگکوک کوتاه سرش رو تکون دادو با لبخندی که هیچ جوره از لبش پاک نمیشد به مرد خیره شدو لب زد.

_هیونگ من... من فکر میکنم که اینبار موفق میشم! یه حسی بهم میگه همه چی قراره درست بشه.

یونگی نگاهی به چشمای مشکی پسر که برق امید رو به خوبی میتونیست توشون ببینه لبخند اطمینان بخشی زدو جدی گفت

_البته که موفق میشی کوک، تو آلفای قوی هستی مرد! راستی دیروز بین تو و جیهوپ درگیری پیش اومده؟

جونگکوک نیشخندی زد.

_چطور؟

_قرار بود چند تا از افراد رو برای سرکشی مرز هامون بفرستم و اون امروز با صورتی که کبود شده بود اومد پیشمو گفت میخواد داوطلب با بچه ها بره.

نیشخندش پر رنگ تر شدو با لحن خاصی گفت

_فقط کمی از حدش خارج شده بودو منم بهش یاداوری کردم که کجاس و چجوری باید رفتار کنه!

_نمیخوای برای موندنش توی پک تجدید نظر کنی؟ ممکنه دردسرای بیشتری درست کنه

سرش رو نشونه مخالفت تکون دادو با خیره شدن به گوشه ای لب زد.

_قرار نیس دوباره اونو از پک بیرون بندازم..جیهوپ.. اون توی پک میمونه و هر روز باید با چشماش از دست دادن تهیونگ رو ببینه و بفهمه که دیگه هیچ شانسی نداره

یونگی انگشت شصتش ر نشونه موافقت بالا آورد.

_اوو.. چه نقشه بی رحمانه ای!

•┈┈┈••✦ ♡ ✦••┈┈┈•

تمام روز رو توی تخت در حال استراحت و چرت زدن بود و به لطفا مراقبت های مرد و دمنوشی که آجوما براش آورده بود کاملا دردش از بین رفته بود و میتونست بدنش رو تکون بده.

بی حوصله خمیازه ای کشیدو با زدن پتوش به کنار به آرومی از جاش بلند شد. مقابل آیینه ایستادو دستی توی موهای آشفته اش که روی هوا سیخ وایستاده بودند کشید. قصد داشت پیش جیمین بره و کمی با یونگمین کوچولو بازی کنه اما وقتی چشمش به کبودی های ریزو درشت گردن و شونه هاش افتاد لبش رو گزیدو با بالا زدن تیشرتش با کبودی های بیشتری مواجه شد. جونگکوک از هیچ نقطه بدنش نگذشته بود و تمام تنش رو از رد خودش پر کرده بود. تیشرتش رو پایین انداخت و با برداشتن کرمی سعی کرد کمی از کبودی های بدنش رو باهاش بپوشونه... بعد از اینکه تقریبا کبودی ها پنهان شد دستش رو تمیز کرد و به سمت در رفت که با صدای زنگ موبایلش از حرکت ایستادو به سمت موبایلش که روی پاتختی بود رفت. با دیدن شماره جین هیونگش لبخندی به صورتش اومد سریع جواب داد.

_هیونگی! سلام

_هی تهیونگا عزیزم چطوری؟

لبه تخت نشیت و با لبخند جواب داد.

_خوبم هیونگ تو و آپا خوبین؟ دلم براتون تنگ شده

_آیگو.. ته کوچولوی من، زنگ زدم یه خبر خوب بهت بدم! بلاخره میران کوچولومون رو پیش خودمون آوردیم تهیونگ باورت میشه؟

تهیونگ چشماش از هیجان درست شدو سریع گفت

_جدی هیونگ؟ این خیلی عالیه خیلی دوست دارم ببینمش

_برای همین بهت زنگ زدم ته، میخوام با خواهر کوچولوت آشنا بشی با آلفات شب بیاید اینجا

_حتما هیونگ، خیلی ذوق دارم تا ببینمش

_پس میبینمت تهیونگا

تهیونگ باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد. اینکه صاحب یه خواهر کوچولو شده بود خیلی عالی بود و از الان شوق داشت تا هر چه زودتر ببینتش. به سمت در رفت و از اتاق خارج شد تا هر چه زودتر به جونگکوک خبر بده.
.
.
.

با وسواس برای آخرین بار توی آیینه به خودش نگاه کردو دستی به یقه سفید پیراهنش کشید. تمام کبودی هاش رو به کمک کرم و البته میکاپ محوی که جیمین براش انجام داده بود پوشونده بود ولی با این حال کت نازک یاسی رنگی هم پوشیده یود و از نظرش خوب شده بود. دستی تو موهای لختش که روی پیشونیش ریخته بود کشیدو با مرتب بودنشون لبخندی روی لبش اومد.در اتاق باز شدو پشت بندش صدای جونگکوک به گوشش رسید.

_تهیونگ آماده ای؟

سمتش چرخیدو خواست جوابش رو بده اما با دیدن تیپ و ظاهرش حرف توی دهنش ماسید و مات زده بهش نگاه کرد. شاید این اولین بار بود که بهش دقت میکرد اما جونگکوک واقعا جذاب شده بود! پیراهن آستین کوتاهی مشکی با راه راه های سفید که عضلاتش رو به خوبی به رخ کشیده بود با شلوار پارچه ای جذب و موهای که به بهترین حالت شونه شده بود یک طرف صورتش ریخته شده بود. هر دو بدون اینکه حرف یا پلکی بزنن به همدیگه زل زده بودند. جونگکوک با لذت و عشق و تهیونگ با نگاهی مات و گیج شده!

جونگکوک کسی بود که به خودش اومدو با قدم های محکم و آروم در حالی که کت مشکیش رو توی دستش نگه داشته بود به سمتش قدم برداشت و مقابلش ایستاد. با نگاه خیره سر تا پای امگاش رو از نظر گذروند و با مکث کردن روی چشمای خمار آبی رنگش که با میکاپ ملایمی دیوونه کننده شده بود بالا رفتن ضربان بی جنبه قلبش رو احساس کرد. این فرشته ای که توی چند قدمیش ایستاده بود مال خودش بود نه؟ قطعا مال خودش بود. دستش رو به نرمی بالا آوردو نوازش وار روی صورتش کشید و روی لب های سرخ ایستاد.

_خیلی خوشگل شدی خورشیدم...داری مثل یه خورشید به قلب نور ندیده ام میتابی... همونطور عمیق و سوزان...

تهیونگ دستپاچه از حرفای مرد که قلبش رو شدیدا به بازی میگرفت آب دهنش رو قورت دادو چشمای لرزونش رو به اطراف دوخت.

_ب..بهتره دیگه بریم، هیونگ منتظره.

جونگکوک با لبخند سری به خجالت کشیدن امگاش تکون دادو با گرفتن دست پسر هر از اتاق خارج شدن.

بعد از اینکه جیمین و آجوما حسابی از ظاهر هردوشون تعریف کردن و تهیونگ با لبخند خجلی جوابشون رو داده بودو به طرف خروجی راه افتادن و سمت ماشین رفتن. البته نباید نگاه های تحسین برانگیز یونگی رو ندید میگرفت! جوری که با تحسین و لبخند محو گوشه لبش به خودش و جونگکوک نگاه میکرد براش جدید بود فکر میکرد شاید اون اونقدر ها هم آلفای بدی نباشه، البته نه تا وقتی که جیهوپ اونجا باشه!

در حالی که توی ماشین می نشست نگاه متعجبی به جعبه های کادویی مختلفی که عقب ماشین چیده شده بود کرد رو به جونگکوک با تعجب گفت

_اونا چی ان؟

جونگکوک نگاهی کوتاهی به جعبه انداخت و همونطور که کمربندش رو می بست گفت

_فکر کردم شاید بهتر باشه که تو اولین دیدار با دونسنگت چند تا هدیه بهش بدیم، اینجوری شاید کمتر احساس غریبی بکنه

لبخندی از دلگرمی مرد روی صورتش اومد با لحن ملایمی گفت

_ازت خیلی ممنونم.

جونگکوک در حالی که سوویچ رو میچرخوند بوسه عمیقی پشت دست پسر گذاشت رو راه افتاد. تهیونگ نگاهی به مسیر جنگلی انداخت و استرس جزئی رو توی خودش حس کرد. نمیدونست مقابل عضو جدید خانوادشون که از قضا یه دختر کوچولوعه چجوری باید رفتار کنه! اون و جین هیونگش توی سن کمی پدر مادرشون رو از دست داده بودن و تقریبا هیچ دختر دیگه ای اطرافشون نبود. دلش میخواست حسابی باهاش صمیمی بشه تا باهاش احساس راحتی بکنه. با ایستادن ماشین مقابل خونشون از فکر بیرون اومد و به چراغ روشن ساختمون نگاه کرد. هرچقدر هم به اینجا میومد باز هم دلش همیشه برای خونشون تنگ میشد...

_من جعبه هارو میارم، تو زودتر برو

تهیونگ سریع تکون دادو با باز کردن کمربندش از ماشین پیاده شد. نفسش رو بیرون فرستادو با کشیدن دستی روی کتش به سمت در ورودی حرکت کردو زنگش رو به صدا درآورد. طولی نکشید که قامت بلند پدرش و لبخندی که چال گونه اش رو به رخ می کشید مقابلش قرار گرفت و تهیونگ با بغض و دلتنگی توی بغلش فرو رفت و رایحه تندش رو به ریحه هاش کشید.

_آپا.... دلم برات تنگ شده بود

دستای بزرگ نامجون به آرومی دور کمر پسر پیچیده شدو بوسه ای روی موهای نرم پسر گذاشت.

_منم دلم برات تنگ شده بود یکی یدونم

تهیونگ بعد از اینکه حسابی توی بغل پدرش چلونده شدو ازش جدا شدو به داخل رفت. جونگکوک بعد از خارج کردن جعبه های بزرگ و کوچیک به سمت آلفا کیم رفت و به سختی کمی سرش رو خم کرد.

_شبتون بخیر آلفا کیم

نامجون سریع جعبه های بالایی رو گرفت و با لبخند گرمی جوابش رو داد.

_خوش اومدی جونگکوک بیا بریم تو.

جونگکوک بله ای گفت و هر دو وارد خونه شدن.

تهیونگ با هیجان نگاهی به هیونگش که دست دختر کوچولویی که میخورد پنج سالش باشه رو گرفته بود کرد. جین لبخندی به دختر کوچولوش که از خجالت پشتش قایم شده بود زدو گفت

_میران عزیزم؟ لطفا از پشتم بیا بیرون، اوپا تهیونگت اومده! مگه نگفتی دوست داری ببینیش؟ بببن او بخاطر تو اینجاست

دختر بچه امگا یواشکی از پشت پدرش نگاهی به پسر زیبایی که با لبخند بهش خیره شده بود نگاه کردو با خجالت و سری که پایین انداخته بود بیرون اومدو با صدای آرومی سلام داد. تهیونگ با دیدن لباس و دامن صورتی رنگ دختر بچه و موهای بلندی که هر دو طرف صورتش بافته شده بود دلش ضعف رفت و با نزدیک شدن بهش مقابلش زانو زد.

_آیگو چه دونسنگ خوشگل و کوچولویی نصیبم شده! اون خیلی نازه هیونگ

جین سرش رو تند تند تکون دادو حرفش رو تایید کرد.

_همونطور که میدونی من اسمم تهیونگه و مثل خودت یه امگام! میتونی اوپا صدام کنی هوم؟

دختر بچه لبخند شیرینی زدو با لحن بچگونه ای گفت

_از دیدنت خوشحالم اوپا...

بوسه عمیقی برای شیرین زبونی دختر روی گونه اش زد و از جاش بلند شد. جونگکوک به همراه نامجون بهشون ملحق شدو بعد از احوال پرسی جونگکوک با چشمایی که از دیدن دختر بچه ستاره بارون شده بود جعبه های هدیه رو رو به سمتش برد و مثل تهیونگ مقابلش زانو زد. میران که کمی از رایحه تند مرد ترسیده بود قدمی به عقب رفت و ترسیده نگاهش کرد اما جونگکوک لبخندی زدو عروسک بزرگی که گرفته بود از توی جعبه درآورد و مقابلش گرفت.

_این مال توعه عزیزم... لطفا ازم نترس

میران دودل نگاهی به پدرش انداخت و جین چشماش رو به تایید روی هم گذاشت. با قدم های آروم به مرد نزدیک شدو عروسک رو ازش گرفت.

_ممنونم آقا

جونگکوک که از لفظ آقا خوشش نیومده بود اخم با نمکی کردو گفت

_اسمم جونگکوکه لطفا آقا صدام نکن

دختر بچه که ذوق عروسک و هدیه هاش رو داشت لبخند عمیقی زدو گفت

_باشه عمو کوکی ازت ممنونم

گرمای عمیق و دلنشینی از کلمه عمو کوکی توی دلش سرازیر شدو بدون اینکه بتونه جلوی خودش رو بگیره دختر بچه رو به سمت خودش کشیدو با تمام وجود بغلش کرد. یعنی میتونست یه روزی صاحب یه دختر کوچولوی شیرینی مثل میران بشه؟

بلاخره با فضای گرم و صمیمی که بینشون ایجاد شده بود جین همگی رو به سمت میز بزرگ شامی که درست کرده بود راهنمایی کردو همه پشت میز توی سالن جای گرفتن. تهیونگ با دلتنگی نگاهی به غذا های مختلفی که هیونگش درست کرده بود انداخت و با لیسیدن لبش گفت

_هیونگ دلم برای دست پختت تنگ شده بود

دستی به لپ هاش کشیدو با کیوتی ادامه داد.

_ببین... لپام همشون آب شدن!

جونگکوک با چشمای درشت شده و به حرکات و رفتار های کیوت طور جفتش که مقابل خانوادش انجام میداد نگاه کردو سعی کرد دست های لرزون از هیجانش رو کنترل کنه تا همونجا روی پسر نپره و
لب های سرخش رو بین دندوناش نگیره! امگاش انقدر کیوت میتونست باشه و خودش خبر نداشت؟

جین چند تیکه بزرگ از گوشت های کبابی که اماده کرده بود رو روی برنج پسر گذاشت.

_خودم بهت میرسم تهیونگا، بیشتر بخور

امگا با ذوق سری تکون دادو شروع به خوردن کرد. نامجون نگاهی به صورت جونگکوک که محو تهیونگ شده بود انداخت و با لبخند گفت

_جونگکوک شی غذا هارو دوست نداری؟

جونگکوک با شنیدن صدای آلفا کیم دستپاچه نگاهش رو گرفت و تند تند گفت

_نه نه اینطور نیست.. غذا ها عالی ان ممنون از لطفتون

تهیونگ با لپ های پر شده روش رو سمت آلفاش چرخوند و با چشمای درشتش بهش نگاه کرد. فکر کرد شاید راتش شدت گرفته اما رایحه مرد معمولی بود و تیزی خاصی حس نمیکرد.

با لپ های پرشده اش به سختی گفت

_خ..خوبی؟

میتونست خوب باشه؟ قطعا نه... امگاش از دیشب تا حالا قصد جونش رو کرده بود و خیال نداشت دست از سر قلب مریضش که هر لحظه داشت ضربانش تند تر میشد برداره. نگاهش رو از چشماش به لب های روغنی شده اش دوخت و بدون اینکه دست خودش باشه دستش رو به سمت لب هاش برد و با انگشت شصتش گوشه لبش رو پاک کرد.

تهیونگ شوکه از حرکت آلفاش جوییدنش رو متوقف کردو به حرکات عجیب مرد نگاه کرد. جونگکوک انگشتش رو عقب کشیدو با صدای خشداری لب زد.

_ل..لبت روغنی شده بود.

هر دو بی حرف به هم خیره شده بودند که نامجون با سرفه مصلحتی ای کرد تهیونگ سریع نگاهش رو گرفت و با قورت دادن لقهمه اش با صدای آرومی گفت

_ممنونم.

بقیه زمان شامشون تو سکوت و شیرین زبونی های میران گذشت و تهیونگ تا تموم کردن غذاش سرش رو بالا نیاورد هر چند میتونست متوجه نیشخند های زیر زیر زیرکی هیونگش بشه.

همگی با کمک هم میز رو جمع کردند و تهیونگ در حالی که آخرین ظرف کثیف رو توی ماشین ظرف شویی میچید چرخید تا سمت سالن بره که جین سریع دستش رو گرفت و گوشه ای کشیدش.

_هیونگ چی شده؟

جین نگاه شیطونی بهش انداخت و به آرومی گفت

_خودت رو به اون راه نزن ته، بگو ببینم تو و آلفات با همدیگه کنار اومدین؟ از طرز نگاهات بهش میتونم ببینم که گاردت رو کمی پایین آوردی!

تهیونک نگاهی به سالن و جونگکوکی که میران رو توی بغلش نشونده بود و نوازش میکرد انداخت و نفسش رو بیرون فرستاد.

_خب.. اونطوری نیست که بگم باهاش خوب شدم ولی سعی میکنم باهاش کنار بیام، به هر حال اون جفت منه و هیچ کاری از دستم برنمیاد.

جین با مهربونی شونه دونسنگش رو فشرد و گفت

_اون خیلی دوست داره تهیونگ... من نگاهاش رو سر میز روت دیدم، اون نگاه یه عاشقه سعی کن بهش یه فرصت بدی تا بهت نزدیک تر بشه

امگا به آرومی سرش رو تکون داد.

_باشه هیونگ

جین خوشحال از اینکه بلاخره دونسنگش کمی سر عقل اومده بود پیشونی پسر رو بوسید و با گرفتن دستش گفت

_بیا بریم برات کیک درست کردم

تهیونگ لبخندی زدو به همراهش حرکت کرد.

•┈┈🌙••✦ ♡ ✦••🐺┈┈•

تیپ تهیونگ💜

تیپ جونگکوک🙂

(دلم برای اینجور عکس گذاشتنا تنگ شده بود هق🤧اشاره به فیک قبلی*)

      •┈┈┈🌙••✦ ♡ ✦••🐺┈┈┈•

خب اینم از پارت جدید🤗 بگید ببینم زنده اید؟😁🤧
حقیقتا خودم از سوییتی آخراش داشتم اکلیل بالا میاوردم🥺 امیدوارم دوسش داشته باشید💜 راستی به احتمال زیاد هفته دیگه آپ نداریم من درگیر یه اسباب کشی ام و سرم شلوغه. پس شاید آپ نداشته باشیم اما با یه آپ طولانی جبران میکنم ممنون که منتظرشین و حمایت میکنین💜❤

بگید ببینم آیا فکر میکنید تهیونگ سر عقل اومده و قراره همه چی گل و بلبل بگذره؟ آیا فکر کردین دیگه رابطه ش با حونگکوک خوب میشه و دیگه مشکلی ندارن؟ خب باید بگم کاملا اشتباه فکر میکنین😎🤣🤣
بنده به هیچ عنوان قرار نیس توی این فیک اجازه بدم آب خوش از گلوتون پایین بره پس از این شیرینی هاشون لذت ببرین که دیگه خبری نیس😁

خب تا حمله نکردین بهم فرار میکنم🏃‍♀️🏃‍♀️

ووت و کامنت فراموش نشه❤

لاو یو آل🐺🌙

Continue Reading

You'll Also Like

502K 62.8K 68
احتمال فوران کردن اکلیل و رنگین کمان🐰💋❤ سافت ویکوک🐰 صد در صد هپی اند🙈😍 کیوت ،اسمات،سافت،سوییت،آمپرگ،هیبرید 🐰🐰 🐰🦄🐰🦄 #bts =2⭐ #love=1⭐ #vkoo...
117K 20.8K 52
خلاصه : جونگ کوک یه پسر گوشه گیر و تنهاست که توی یه جزیره زندگی میکنه. یه روز اتفاقی با یه پری دریایی که یه سازمان دنبالش بود، ملاقات میکنه و بعد از...
17.9K 2K 5
جونگکوک پسری که تازه میخواد وارد صنعت پورن بشه شرکتش بهش مستر کلاسای کیم تهیونگ رو معرفی میکنه رو استاد روش متفاوتی برای تدریس داره کاپل: ویکوک زمان...
3.2K 596 18
-My Fluffy Snowball •𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚: Chanho, Changjin, Jilix, Seungin •𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: 𝙃𝙮𝙗𝙧𝙞𝙙, 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛, 𝙎𝙢𝙪𝙩, 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 •W𝙧𝙞𝙩𝙚𝙧: Roe...