🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂...

Von Shina9897

433K 64.3K 35.6K

با غرش بلندی که کرد سر هر دو پسر هول زده سمتش چرخیدو جونگکوک با دیدن پسر مو طلایی که با چشمای خمار آبی لرزون... Mehr

Characters
🐺Part.1🌙
🐺Part.2🌙
🐺Part.3🌙
🐺Part.4🌙
🐺Part.5🌙
🐺Part.6🌙
🐺Part.7🌙
🐺Part.8🌙
🐺Part.9🌙
🐺Part.10🌙
🐺Part.11🌙
🐺Part.12🌙
🐺Part.13🌙
🐺Part.14🌙
🐺Part.16🌙
🐺Part.17🌙
🐺Part.18🌙
🐺Part.19🌙
🐺Part.20🌙
🐺Part.21🌙
🐺 Part.22🌙
🐺Part.23🌙
🐺Part.24🌙
🐺Part.25🌙
🐺Part.26🌙
🐺Part.27🌙
🐺Part.28🌙
🐺Part.29🌙
🐺Part.30🌙
🐺Part.31🌙
🐺Part.32🌙
🐺Part.33🌙
🐺Part.34🌙
🐺Part.35🌙
🐺Part.36🌙
🐺Part.37🌙
🐺Part.38🌙
🐺Part.39🌙
🐺Part.40🌙
🐺Part.41/last part🌙
🐺Special Part.1🌙
🐺Special Part.2🌙
🐺Special Part.3🌙
🐺Special Part.4🌙
🐺Special Part.5🌙
🐺Special Part.6🌙
🐺Special Part.7🌙
🐺Special Part.8🌙
🐺Special Part.9🌙
🐺Special Part.10🌙
🐺Special Part.11🌙
🐺Special Part.12🌙
🐺Special Part.13🌙
🐺Special Part.14🌙
🐺Special Part.15🌙
🐺Special Part.16🌙
🐺Special Part.17🌙
🐺Special Part.18🌙
🐺Special Part.19🌙
🐺Special Part.20🌙
🐺Special Part.21🌙
🐺Special Part.22🌙
🐺Special Part.23🌙
🐺Special Part. 24🌙
🐺Special Part. 25🌙
🐺Special Part. 26🌙
🐺Special Part. 27🌙
🐺Special Part. 28🌙
🐺Special Part. 29🌙
🐺Last Special Part 30.1🌙
🐺Last Special Part 30.2🌙
ورژن ویکوک

🐺Part.15🌙

7.7K 1K 444
Von Shina9897


به محض ایستادن ماشین مقابل خونه دستش رو فوری به دستگیره در رسوند و با صورتی که هنوز آثار گریه روش دیده میشد از ماشین پیاده شدو بی توجه به صدا زدن های پشت سر هم مرد با دو خودش رو به در رسوند و مشت هاش رو محکم روش کوبید که کمتر از چند ثانیه در توسط خدمتکار باز شدو تهیونگ بدون اهمیت دادن به چهره متعجب دختر که بهش خیره شده بود از کنارش رد شدو به سمت پله ها دوید.

چنگی به موهاش زدو خیره به جای خالی امگاش درمونده پوفی از لجبازی هاش کرد. بعد از برداشتن پاکت دارو ها از ماشین پیاده شدو داخل خونه رفت.جیمین که به همراه آجوما توی سالن نشسته بودند و صحبت میکردن با دیدن حالت تهیونگ نگران شده بودن و جیمین با وارد شدن جونگکوک فوری به سمتش رفت و گفت

_هیونگ اتفاقی افتاده؟ چرا تهیونگ ناراحت بود؟

آجوما هم متقابلا بهش نزدیک شدو نگاهی به پاکت توی دستش کرد.

_جونگکوکا دکتر چیزی گفته؟

جونگکوک با سردردی که از عصبانیت دچارش شده بود با انگشت هاش فشاری به شقیقه هاش داد و لبخند ساختگی زد.

_چیزی نیست نگران نباشید. معاینه به خوبی پیش رفت

سرس رو پایین انداخت و سعی کرد ارتباط چشمی با مادرش نداشته باشه چون مطمعن بود اون میتونست حال داغونش رو از توی چشماش بخونه و بفهمه که دروغ میگه، پس ازشون فاصله گرفتو همونطور که عقب عقب میرفت گفت

_میرم یه سری بهش بزنم

زن با چشمای نگران دور شدن پسر رو نگاه کردو با بغض رو به جیمین لب زد.

_حالش خوب نبود...من میشناسمش

جیمین سرش رو تکون داد و با لبخند محوی گفت

_با گذشت زمان همه چی درست میشه آجوما من مطمعنم

با اخمی که صورتش رو گرفته بود وارد اتاق شدو نگاهی به پسر که روی تخت نشسته و زانو هاش رو بغل کرده بود انداخت. اخم هاش رو غلیظ تر کردو به طرفش راه افتاد. قرار نبود این بار کوتاه بیاد و اجازه بده پسر هر طور که دلش میخواد رفتار کنه و سرکشی کنه. باید رامش میکرد حتی شده به زور!

پاکت توی دستش رو روی کنسول گذاشت رو به تهیونگ که با لب های آویزون و چشمای سرخ از گریه به گوشه ای خیره شده بود با لحن جدی ای گفت

_بلند شو باید داروت رو بخوری

تهیونگ دست هاش رو روی زانو هاش مشت کردو چشماش رو روی هم فشرد.

_نمیخورم

جونگکوک جوری که انگار صداش رو نشنیده باشه خونسرد جعبه زرد رنگ رو از توی پاکت در آورد و بعد از خارج کردن قرصی ازش به سمت میز کنار تخت رفت و کمی آب از پارچ توی لیوان ریخت و به سمت امگا چرخید و جلوش ایستاد.

_بلند شو

تهیونگ سرش رو بالا آوردو با حرص نگاهی به صورت جدی و سرد مرد انداخت.

_بهت گفتم نمیخورم

جونگکوک فشاری به لیوان توی دستش دادو عصبی غرید.

_حرفم رو دوباره تکرار نمیکنم تهیونگ

با اینکه از لحن مرد ترسیده بود و قلبش تند میزد اما با این حال با تخسی چشمای طوفانیشو به مردمک های عصبیش دوخت و بی حرف نگاهش کرد. جونگکوک با دیدن کوتاه نیومدن و سرکشی کردن های پسر عصبانیتش به اوج خودش رسیدو جوری که خون به مغزش نرسیده باشه چنگ محکمی به بازوی ظریف امگا زدو بی توجه به ناله اش لیوان آب رو به سمت خودش بردو بعد از پر کردن دهنش از آب لیوان خالی شده رو محکم روی زمین کوبید که تهیونگ از صدای بلند شکستنش توی جاش پریدو ترسیده به مرد نگاه کرد. جونگکوک با دست دیگه فک پسرو محکم فشار دادو وادارش کرد تا لب هاش رو از هم فاصله بده و به محض باز شدن دهنش قرص رو وسط زبونش گذاشتو بدون اینکه مجالی بهش بده لب هاش رو به لبش چسبوند کل آب رو توی دهنش خالی کرد.

تهیونگ شوکه از حجم آبی که یهویی وارد دهنش شده بودو داشت خفه اش میکرد مجبوری آب رو به همراه قرص قورت دادو جونگکوک با مطمعن شدن از قورت دادن پسر ازش فاصله گرفت و دست هاش رو ول کرد.

تهیونگ با نفس نفس خیسی لباش رو با پشت دستش پاک کردو چشمای پر شده اش رو با نفرت به مرد دوخت.

_ازت متنفرم...

با شنیدن این جمله از زبون جفتش پوزخند تلخی به صورت پسر زدو بی توجه به شکستن قلب مرضیش و سنگین شدن قفسه سینه اش قدمی بهش نزدیک شدو لب زد.

_مهم نیست من به اندازه جفتمون عاشقتم...

گفت با جمع کردن ته مانده غرورش رو پاشنه پا چرخیدو با قدم های بلند از اتاق خارج شد. تهیونگ با هق هق به جای خالی مرد نگاه کردو لبش رو گزید.
باورش نمیشد جونگکوک واقعا عاشقش باشه!همش فکر میکرد بخاطر جیهوپ نقش بازی میکنه تا اونو فراموش کنه اما حالا می دید که اون در مقابل همه بد رفتاریا و لجبازی هاش صبورانه رفتار میکنه و این بیشتر گیجش میکردو نمیدونست باید چیکار کنه.. فکر میکرد اگه به این رفتار هاش ادامه بده شاید مرد خسته بشه و ولش کنه اما جونگکوک متفاوت ترین آلفایی بود که تا حالا توی عمرش دیده بود! آلفا ها حق داشتن در مقابل سرکشی های امگاشون موقعی که به هیچ عنوان مطیع نمیشدن دور گردنشون قلاده مالکیتشون رو بندازن تا رام بشن و تهیونگ هم فکر میکرد شاید همچین عاقبتی در انتظارشه اما همه چیز دور از انتظارش اتفاق افتاده بود و این گرگش رو بیشتر از همه بی قرار تر میکرد و تحت فشارش میذاشت.

کاش هیچوقت این جوری نمیشد... کاش قبل از جیهوپ با جفت اصلی خودش آشنا میشد اونوقت شاید الان کنار هم خوشبخت ترین زوج بین پک ها بودن و تهیونگ میتونست با جون دل با مشکلات مرد کنار بیاد و ازش حمایت کنه اما الان دل کندن از عشق اولش براش سخت ترین کار دنیا بود مطمعن نبود که بتونه از پسش بربیاد. جیهوپ اولین مرد زندگیش بود.. کسی که توی همه شرایط کنارش بود و با مهربونی های بی پایانش قلبش رو به تسخیر خودش درآورده بود. حالا باید فراموشش میکرد؟ میتونست خنده های درخشانش رو موقعی که از ته دل میخندیدو چشماش هلالی میشدو از یاد ببره؟ تمام آرزو هاش، رویاهاش؟

نفسش رو ناله وار بیرون فرستادو اشک هاش رو پاک کرد. مقابل آیینه ایستادو به وضعیت تاسف بارش نگاه کرد. موهای به هم ریخته چشمای به خون آفتاده و متورم و بینی سرخ شده ای که از گریه های طولانیش خبر میداد. پوزخندی به حال خودش زدو دستش رو زیر بینیش کشید. از وقتی به این خونه اومده بود روزی نبود که چشماش خیس نباشه.... احساس میکرد هوای اتاق براش خفه کننده شده و احتیاح به هوای آزاد داره. شاید اگه گرگش رو آزاد میکرد میتونست غم هاش رو بهش بسپره و کمی قلبش رو تسکین بده. دستی به موهاش کشیدو با مرتب کردنش به سمت در راه افتادو تا از اتاق خارج بشه و به محض باز کردنش جیمین رو که دستش رو بالا آورده بود تا در اتاق رو بزنه رو مقابلش دید و فوری صورتش رو پایین انداخت تا ظاهر آشفته اش و چشمای سرخش رو ازش پنهون کنه.

_تهیونگ عزیزم خوبی؟ نگرانت شدم

سرش رو تکون دادو با صدای خشدار ناشی از گریه به آرومی جواب داد.

_خوبم هیونگ...

جیمین نگاهی به صورت قرمز پسر که سعی در پنهونش داشت کردو و با مهربونی دستش رو روی شونه اش گذاشت.

_میخوای با هم حرف بزنیم؟ میتونی باهام راحت باشیو هر چیزی که خواستی بگی، من به کسی نمیگم

تهیونگ بدون اینکه سرش رو بالا بیاره دوباره سرش رو تکون دادو گفت

_نه هیونگ من... من میخوام کمی تنها باشم و قدم بزنم، ببخشید

به آرومی از کنار امگا که با نگرانی نگاهش میکرد رد شدو با قدم های تند و نامیزون از پله ها پایین رفت...

•┈┈┈••✦ ♡ ✦••┈┈┈•

بی حوصله و کلافه با اخم هایی که قصد باز کردنش رو نداشت کار های پک رو انجام داده بود و حالا با نشستن مقابل یونگی که در حال دادن دستورات به افراد پک بود به گوشه ای خیره شده بود و به اتفاقات صبح فکر میکرد. حدود چند ساعتی میگذشت و جونگکوک حتی برای خوردن وعده غذاییش هم به خونه برنگشته بود و ترجیح داده بود با انجام دادن کارهاش خودش رو مشغول کنه تا کمی ذهنش آروم شه هر چند یونگی اجازه گرسنه موندن بهش نداده بود و به زور وادارش کرده بود تا کمی غذا بخوره. با صدای بله آلفا گفتن افرادش از فکر تهیونگ بیرون اومدو به مرد که سمتش میومد نگاه کرد.

یونگی قلنچ گردنش رو شکست و با نزدیک شدن به جونگکوک گفت

_کار ها تقریبا تمومه نمیخوای بری خونه؟

جونگکوک دست هاش و از دو طرف باز کردو به کاناپه پشت سرش تکیه دادو با عقب دادن سرش چشم هاش رو بست.

_هنوز وقت هست میخوام کمی با خودم خلوت کنم

مرد بزرگتر اخمی کردو کنار آلفا نشست.

_چی شده؟ باز با جفتت به مشکل خوردی؟

جونگکوک نگاه کوتاهی بهش انداخت و سرش رو تکون داد.

_چیزی نیست درست میشه هیونگ

یونگی پوزخند پررنگی زد.

_اگه اون به این رفتار هاش ادامه بده چیزی درست نمیشه جونگکوک، تا کی میخوای اجازه بدی هر طور که دلش میخواد عمل کنه؟ تو آلفا و جفت اونی نباید بزاری از کنترل خارج بشه باید مطیعش کنی میفهمی؟

جونگکوک تا خواست جواب مرد رو بده در ورودی باز شدو آلفایی سراسیمه با قدم های بلند بهشون نزدیک شدو تعظیم کوتاهی کرد.

_چه خبر شده؟

_آلفا، لونا حدود چند ساعت پیش از پک خارج شدن و هنوز برنگشتن!

جونگکوک شوکه با شنیدن این حرف از جاش بلند شدو غرید.

_منظورت چیه که هنوز برنگشته؟ پس شما اینجا چه غلطی می کنید؟

پسر آلفا ترسیده قدمی عقب رفت.

_م..متاسفم آلفا، جفت آلفا مین میگن آخرین بار لونا رو دیدن که گفتن میخوان قدم بزنن. شاید هنوز همین اطراف باشن دستور بدین تا سریع پیداشون کنیم

جونگکوک با فک منقبض شده و چشمای خشمگین به پسر نگاه کرد و دست های لرزون از عصبانتیش رو مشت کرد تا خودش رو کنترل کنه و مشتش رو به فک پسر نکوبه. به تندی از کنارش رد شدو با تنه ای که بهش زد گفت

_لازم نکرده بی عرضه ها خودم پیداش میکنم

یونگی چشم غره غلیظی به پسر بیچاره کرد و سریع به دنبال جونگکوک رفت.

با باز شدن در خونه فوری به سمت جیمین و آجوما که با نگرانی کنار همدیگه ایستاده بودن رفتو با اخم گفت

_جیمین؟چی شده؟ تهیونگ کجاست؟

امگا ترسیده سری تکون داد 

_م..من نمیدونم هیونگ، من ظهر رفتم پیشش تا تنها نباشه اما اون گفت که میخواد قدم بزنه و سریع رفت
فکر میکردم زود برمیگرده اما وقتی آجوما گفت هنوز برگشته نگران شدیم و بهت خبر دادیم

عصبی چنگی به موهاش زدو نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد. اگه اتفاقی براش میفتاد باید چیکار میکرد؟ اگه گیر یه ولگرد میفتاد؟ با فکر به این چیز ها سریع چرخید تا بیرون بره که یونگی گفت

_نگران نباش جونگکوک پیداش میکنیم

با احساس نفس تنگی دو دکمه پیراهنش رو باز کرد رو بهش گفت

_تو همینجا بمون هیونگ ممکنه برگرده من خودم میرم دنبالش

منتظر جواب مرد نموند فوری از در خارج شد. به حدی عصبی و نگران بود که گرگش غرش های بلندی میکرد و بی قرار دور خودش میچرخیدو میخواست خارج شه. چشماش رو روی هم فشار دادو با گرفتن نفس عمیقی سعی کرد آروم باشه تا بتونه رایحه امگاش رو حس کنه. بعد از چند بار دمو باز دم بلاخره رایحه شیرین و ضعیف تهیونگ زیر بینیش پیچیدو جونگکوک با لبخند نصفو نیمه ای قدم هاش رو سمت چپ جایی که به باغ گل ها منتهی میشد کشید و امیدوار بود که پسر اونجا باشه.

با هر قدمی که برمیداشت بی قرار به اطرافش نگاه میکرد اما هیچ ردی از پسر جز رایحه هر چند کم رنگش وجود نداشت و این کم کم داشت شدت نگرانیش رو بیشتر میکرد. از بین گل های انبوه رز رد شد که با احساس بیشتر شدن رایحه امگا خوشحال سرعتش رو بیشتر کرد که ناگهان با دیدن موجود سفید رنگی که روی چمن ها زیر درختی دراز کشیده بود و با گلی که بین پنجه هاش بود بازی میکرد انگار آب خنکی روی قلبش ریخته شدو با ذوق و شگفتی از دیدن دوباره گرگ امگاش فوری به سمتش رفت.

_دونه برفم..!

گوش های سفید گرگ با شنیدن صدا تکون خورد و با تشخیص دادن رایحه آلفاش سریع خرخری کرد و با ایستادن روی پاهاش به سمت مرد خیز برداشت. پنچه های کوچیک پاش رو روی سینه آلفا گذاشت و با فشاری که بهش وارد کرد جونگکوک به پشت روی چمن ها افتاد و امگا هم روی سینه اش. جونگکوک با صدای بلند خندیدو دست هاش رو بین خزه های برف رنگ امگاش بردو نفس عمیقی از رایحه بی نظیرش گرفت.

_عزیزم تو اینجا بودی؟ میدونی چقدر نگرانت شدم؟ هوم؟ دونه برف آلفا... عمر آلفا...

گرگ سفید با رضایت از توجه آلفاش پوزه اش رو نوازش وار به گردن مرد نزدیک کردو رایحه اش رو نفس کشید. بلاخره بعد از چند دقیقه با آروم شدنشون امگا از روی مرد بلند شد و جونگکوک هم متقابلا از جاش بلند شدو رو دو زانوش مقابل گرگ ایستاد. قلبش از شدت هیجانی که بهش وارد شده بود تند میزدو میسوخت اما این از نظر جونگکوک شیرین ترین درد بودو و میتونست بخاطر دونه برفش هر دردیو تحمل کنه. دست هاش رو دو طرف صورت امگا گذاشت و خیره به دریای خوش رنگ چشم هاش که مثل کریستال میدرخید با عشق لب زد.

_وقتی جیمین بهم گفت که رفتی قلبم کم مونده بود از ترس بایسته... فکر کردم ترکم کردی

گرگ صدایی از ته گلوش در آورد و با بی قراری به مرد نزدیک تر شدو پنجه اش رو روی قلب آلفا گذاشت و آروم زوزه کشید.

جونگکوک با فهمیدن منظور جفتش لبخند عمیقی زدو پنجه اش رو بین دستاش گرفت.

_چیزی نیست عزیزم من حالم خوبه

با دیدن چشم هاش لرزون گرگ که به خوبی نم خیس تو تیله های آبیش مشخص بود درد بدی توی قلبش پیچیدو با چشمای گشاد شده جثه گرگ رو سمت خودش کشید صورتش رو به خودش نزدیک کرد 

_هی... عزیزم لطفا آروم باش داری قلبمو به آتیش میکشی، میخوای آلفارو با گریه هات بکشی؟

انگشت شصتش رو بلند کردو به آرومی گوشه چشم گرگ که با اشکش خیس شده بود کشیدو بوسه روی روی خز های سفید رنگش گذاشت.

_میخوای آلفات رو ببینی؟ هوم؟

سر گرگ فوری بالا اومدو با خرخر آرومی پوزه اش رو به سینه مرد کشید که جونگکوک لبخندی زدو با نوازش سرش از جاش بلند شدو کمی ازش فاصله گرفت و شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد که گرگ سفید سرش رو پایین اوردو روش رو چرخوند که از چشم جونگکوک دور نموند و لبخند محوی زد.

کمتر از چند ثانیه دیگه صدای شکسته شدن استخوان ها بلند شدو بعد هیبت بزرگ گرگ خاکستری مقابل گرگ سفید که پشتش بهش بود ظاهر شد. آلفا با سری که بالا گرفته بود پنجه های بزرگش رو محکم روی زمین کشیدو با چند قدم کوتاه خودش رو به امگاش رسوند و با خرخر کوتاهی که کرد سر امگا فوری سمتش چرخید.

قلب کوچیکش با سرعت توی سینه اش میکوبید و از شوق دیدن آلفاش برای اولین بار ذوق زده بود و هیجان داشت. گرگ خاکستری یک سرو گردن ازش بلند تر بودو با خیره شدن به مردمک های طلاییش پاهای عقبش رو کمی به نشونه احترام خم کردو سرش رو با خجالت پایین انداخت. آلفا با محبت پوزه اش رو به سر امگا مالوند و وادارش کرد تا سرش رو بالا بیاره و بهش نگاه کنه، حالا هر دو بدون اینکه چشم هاشون رو از هم بردارن به همدیگه خیره شده بودند جوری که انگار با نگاه هاشون با همدیگه حرف میزدن....

گرگ آلفا دور جفتش چرخیدو با دیدن بوته های گل رز اطرافش به سمتشون رفت و با چرخوندن چشمش غنچه کوچیک سرخی رو با دندون های تیزش کندو با کندن تیغ های ساقه اش با پنجه های قویش با رضایت دوباره به سمت گرگ سفید حرکت کرد. نگاهی به چشمای درخشان امگا که هیجانی نگاهش میکرد گل رو به آرومی بین خزه های سفید رنگش کنار گوش راستش گذاشت و از زیبایی حیرت آور جفتش غرش کوتاهی کرد و مالکیتش رو به رخ کشید. امگا دم سفید رنگش رو با خوشحالی تکون داد و با شیطنت پوزه اش رو به سر آلفا زدو با فاصله گرفتن ازش دورش چرخیدو وادارش کرد تا دنبالش بدوعه. گرگ خاکستری نگاهی به جفت شیطونش که اطرافش میچرخیدو بدنش رو بهش میکوبید کردو و صدایی از ته گلوش درآورد. دونه برفش هوس دنبال بازی کرده بود؟

•┈┈┈••✦ ♡ ✦••┈┈┈•

جونگکوک بعد از باز کردن در کنار کشید تا امگاش وارد خونه بشه و دوباره با دیدن صورت سرخ از خجالتش و سرش که بعد از تبدیل شدنشون به حالت انسانی پایین انداخته بود لبخندی زدو دلش برای هزارمین بار برای جفت شیرینش ضعف رفت. لحظات بی نظیری که با گرگ امگاش گذرونده بود براش فراموش نشدنی بود و حتی میتونست بگه بهترین لحظه های عمرش بود. بازی و دویدن با دونه برف دلبرش که با شیطنت دور آلفاش میچرخیدو نمیدونست چه آشوبی توی قلبش به پا میکرد، یکی
از بهترین تجربه های زندگیش بود.نگاهی به غنچه گل رزی که بین موهای طلایی پسر بود انداخت و دوباره و دوباره زیباییش رو تحسین کرد.

امگا به محض تبدیل شدنش میخواست گل رو از لای موهاش خارج کنه اما جونگکوک اجازه نداده بودو حالا تهیونگ بیشتر خجالت میکشید. با وارد شدنشون به خونه همگی با دیدنشون سمتشون اومدند و آجوما با دیدن تهیونگ که سالم بود با نگرانی گفت

_آه خدای من تهیونگ پسرم حالت خوبه؟ کجا بودی همگی نگرانت شدیم

جیمین با تکیه کردن دستاش به شکمش خودش رو به تهیونگ رسوند و نگاه متعجبی به گل روی موهای پسر نگاه کرد.

تهیونگ با خجالت سرش رو پایین انداخت و انگشت هاش رو توی هم قفل کرد.

_خیلی متاسفم که نگرانتون کردم آجوما، من حالم خوبه

آجوما با آسودگی لبخندی زدو با گرفتن بازوش به سمت میز غذای چیده شده هدایتش کرد.

_برات کلی غذا های مقوی درست کردم پسرم، باید خوب غذا بخوری

امگا با لبخند معذبی از مهربونی زن سرش رو نشونه احترام تکون دادو دنبالش کشیده شد.

یونگی که تا الان داشت نظاره میکرد چشماش رو تو حدقه چرخوند با بلند شدن از جاش به سمت جونگکوک که چشم از جفتش برنمیداشت حرکت کرد.

_دیر کردین آلفا، همه جارو دنبالتون گشتم

جونگکوک نگاهش رو از تهیونگ گرفت رو به یونگی گفت

_متاسفم هیونگ راستش گرگ هامون برای اولین بار با همدیگه ملاقات کردنو برای همون زمان از دستم در رفته بود

یونگی متعجب ابروش رو بالا انداخت.

_گرگش مثل خودش ازت فرار نمیکنه ؟

لبخندی زدو با هیجان سرش رو تکون داد.

_اون خیلی شیرینه هیونگ...اون بهم علاقه داره!

یونگی نگاه خونسردی به لحن پر ذوق آلفا کردو با نیشخند گوشه لبش گفت

_خوبه ولی مهم خودشه جونگکوک، خودش رو باید بتونی مطیع کنی نه گرگش رو. کل پک الان چشمشون به شماست نباید نقطه ضعف دستشون بدیم

_حواسم هست هیونگ نگران نباش به زودی همه چیو حل میکنم.

.
.
.

در اتاق رو به آرومی باز کردو با نگاه کلی دور اتاق و ندیدن مرد واردش شدو درو پشت سرش بست. شکمش حسابی از غذا های مختلفی که آجوما بهش خورده بود پر شده بودو شدیدا احساس خوابالودگی میکرد. با صدای آروم آبی که از سرویس شنیده میشد فهمید جونگکوک توی حمومه پس سریع به سمت کمدش راه افتاد تا لباسش رو عوض کنه. هنوز بعد این مدت راحت نبود جلوی مرد لباس هاش رو عوض کنه و این کمی معذبش میکرد.

از بین لباس های مختلفش شلوارک گشاد مشکی رنگی که تقریبا تا روی زانوش بود رو به همراه تیشرت یقه گشاد سفید بیرون آوردو سریع شروع به پوشیدنش کرد. با رد کردن دستش از آستین لباس در حموم باز شدو هول زده تیشرت رو پایین کشیدو بدون درست کردن یقه اش که یک طرف شونه ای رو بیرون انداخته بود با چشمای درشت شده آبیش نگاهی به مرد انداخت. جونگکوک با حوله کوتاهی که دور کمرش بسته بودو موهای خیس مشکیش روی پیشونیش ریخته بود و قطره های آب روی گردن و بدن عضله ایش می چکید، صحنه نفسگیری ساخته بود و تهیونگ حتی اگه میخواست هم نمیتونست نگاهش رو ازش بگیره!

جونگکوک با دست راستش موهای خیسش رو به عقب فرستادو با دیدن تیپ و ظاهر امگاش و دهنی که به حالت کیوت باز مونده بود لبخند جذابی زدو به سمتش قدم برداشت. شونه برهنه پسر که یقه تیشرتش بیرون افتاده بود باعث خارش دندون های نیشش میشدو دلش میخواست تا بار ها و بار ها مارکش کنه و رد مالکیتش رو روشون بزاره. از اینکه می دید موجود پرستیدنی مقابلش مال خودشه گرگش با غرور غرشی سر میداد. مقابل امگا توی یک قدمیش ایستاد که تهیونگ سرش به خودش اومدو عقب کشید اما جونگکوک با نرمی کمرش رو سمت خودش کشید تو چند سانتی صورتش با لحن بمو جذابی لب زد.

_امروز بهترین روز زندگیم بود، تو... مثل یه خورشید تو دشت گل بودی...

دستش رو بین تار های طلایی ابریشم مانند جفتش کشیدو لب زد.

_خورشیدِ آلفا...

تهیونگ با دستپاچگی از لقبی که مرد بهش داده بود چشماش رو با استرس چرخوند و لب زیرینش رو بین دندوناش گرفتو محکم فشار داد. جونگکوک نگاهش رو به لب سرخ امگا که تو حصار دندوناش بود دوخت و با بالا آوردن دست دیگه اش انگشت شصتش رو زیر لبش گذاشت و با فشار آرومی از بین دندوناش آزادش کرد. لیسی به لب خودش زدو گفت

_حق نداری بهشون آسیب بزنی...

دستش رو بالا آوردو با گذاشتن روی شونه مرد سعی کرد ازش فاصله بگیره که جونگکوک فاصله شونو به صفر رسوند و لب هاش رو روی لب پسر کوبوند و محکمو عمیق شروع به بوسیدنش کرد. با انگشت هاش چنگی به سرشونه مرد گذاشت تا ولش کنه اما جونگکوک مک محکمی به لب بالاییش زدو با کشیدن زبونش بین لب هاش وادار به باز کردن دهنش کرد. چشماش رو محکم روی هم فشار دادو سعی کرد تپش های بی امان قلبش و گرگی که دوباره بی قرار شده بود رو بگیره اما لب ها و زبون داغ مرد که به نرمی روی لب و اطراف دهنش کشیده میشد بدنش رو سست میکردو بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه کم کم بدنش شل شدو خودش رو تو اختیار آلفا گذاشت.

هنوز ثانیه ای از آروم شدنش نگذشته بود که یهو زیر پاهاش خالی شدو تا به خودش بیاد روی سطح نرم و خنک تخت فرود اومد و با چشمای درشت شده به مرد نگاه کرد. جونگکوک با صورت سرخ شده از هیجان، نفس زنان به چشمای ترسیده و لرزون امگاش نگاه کرد. دست هاش رو دو طرف سر پسر گذاشته بود و بدنش کاملا تن ظریف جفتش رو احاطه کرده بود و به تسلط خودش درآورده بود. نفس عمیقی از فورمون های شیرین امگاش گرفت و با آرامشی که قلبش رو پر کرده بود روی صورت پسر خم شدو شروع به پرستیدنش کرد، لب هاش رو بین دو ابروی پسر گذاشت و عمیقا بوسید قصد نداشت کوچکترین ترس و استرسی به جونش بندازه... تهیونگ براش مثل یک بت بود که باید با آروم ترین حالت ممکن پرستشش میکرد تا آسیبی نبینه و ازش فرار نکنه. بوسه بعدیش رو روی هر دو چشم های درشت امگا که آبی داخلشون نفسش رو میگرفتو قلبش رو میلرزوند گذاشت و طولانی تر بوسید. قفسه سینه پسر به آرومی بالا پایین میشد و این نشون میداد که داره کارش رو درست انجام میده و ترس امگاش تقریبا از بین رفته. خال زیر بینیش رو بوسید و بلاخره با رسیدن به لب هاش نگاهش رو بالا آورد و به چشمای پسر نگاه کرد.

تهیونگ چند ثانیه ای به چشمای پر از حس مرد نگاه کرد و میتونست از حالت چشماش خواسته اش رو بخونه، آب دهنش رو قورت دادو چشماش رو دوباره بست نمیدونست اینکارش نشونه موافقته یا مخالفت اما هر چی بود باعث متصل شدن دوباره لب هاشون روی هم و بوسه دیگه ای بود. دست هاش رو ناخوداگاه بالا آورد و روی قفسه سینه داغ و نمناک مرد گذاشت و با کف دستش فشار آرومی به قلبش که تپش هاش رو به خوبی زیر دستش حس میکرد گذاشت. همه این تپش های تندو هیجانی بخاطر خودش بود؟

جونگکوک با گذاشتن بوسه دیگه ای رو لب های متورم پسر بینیش رو به زیر گردنش کشیدو نفس های عمیقی از رایحه شکوفه هلو کشید. رایحه شیرین و فوق العاده جفتش مثل مرهم روی قلب و روح آسیب دیده اش بود و به هیچ عنوان اجازه نمیداد این آرامش ازش گرفته بشه. همزمان که مک های ریزو درشتی جای جای گردن و سرشونه بیرون افتاده امگا میذاشت دستش رو به رون لختش رسوند و با نوارش روی پوست بی نقصش پاش رو روی کمر خودش قفل کرد. با وارد شدن دست دیگه مرد زیر تیشرتش چشماش رو سریع باز کردو نگاه ترسیده اش رو بهش دوخت. قرار بود دوباره اون درد عمیق رو حس کنه؟

جونگکوک با دیدن چشمای ترسیده امگاش روی شکم و اطرافش رو به نرمی نوازش کردو با لبخند اطمینان بخشی لب زد.

_ششش... آروم باش چیزی نیس بیبی من قرار نیست اذیتت کنم هوم؟ بهم اعتماد کن

تیشرت پسر رو کاملا از تنش درآورد و حالا امگا تنها
با یک شلوارک کوتاه به زیبایی زیرش دراز کشیده بودو نفس نفس میزد. موهای بهم ریخته طلاییش و چشمای خمار آبی رنگش که مژه های بلندش روشون سایه انداخته بود همه و همه برای دیوونه کردنش کافی بود طوری که نتونست طاقت بیاره و دوباره لب هاش رو بین لبش گرفتو بی طاقت بوسه شلخته ای رو آغاز کرد. انگشت هاش رو بین انگشت های باریک تهیونگ قفل کردو به آرومی پایین تنه تحریک شده اش رو به بین پاهای امگا مالوند تا تحریکش کنه. ناله کوچیکی از برخورد برجستگی مرد روی عضوش از لب هاش خارج شدو با گزیدن لب هاش سعی کرد کنترلشون کنه. جونگکوک سرش رو توی گردنش بردو با لیسیدن لاله گوشش تمام توانش رو ازش گرفت.

_جلوش رو نگیر.. بزار آلفا صدای ناله هات رو بشنوه

با دیدن مقاومت کردن تهیونگ طی حرکتی لب هاش رو به سینه پسر رسوند و نوک برجسته و قهوه ای رنگش رو بین لب هاش گرفتو مک عمیقی بهش زد که تهیونگ ناله بلندی کردو کمرش رو قوس داد. جونگکوک نیشخندی از حساس بودن امگاش زدو همزمان با دو انگشتش نوک سینه دیگه اش رو به بازی گرفت.

با پیچو تاب دادن های بی قرار پسر به بدنش و رایحه شیرینی که غلیظ تر شده بود از روش بلند شدو پایین پاهاش نشست. درد بدی توی عضوش پیچیده بودو دیگه بیشتر از این نمیتونست تحملش کنه. دستی بین موهای عرق کرده اش کشید و دوباره با خم شدن روی بدن پسر دستش رو به کش شلوارکش رسوندو به آرومی پایین کشیدو از تنش درآورد.

تهیونگ با نفس نفس و ترسی که دست خودش نبود پاهاش رو توی شکمش جمع کرد تا عضو نیمه سخت شده اش رو از چشمای مرد دور کنه اما با اینکارش بدتر گردی باسنش رو به رخ کشید و باعث غرش تو گلویی آلفاش شد. جونگکوک بدون اینکه چشماش رو از باسن امگا بگیره دستش بهش رسوند و چنگ نسبتا محکمی بهش زدو توی مشتش فشرد که تهیونگ آخ کوتاهی از دردش گفت و صورت سرخ شده اش رو سمت دیگه ای گرفت. جونگکوک بین پاهای پسر جا گرفتو با گرفتن چونه اش سرش رو سمت خودش چرخوند و با صدای خش دار ناشی از تحریک شدگی زیاد لب زد.

_نگاهت رو من باشه

لبخندی به خجالت پسر همیشه لجباز و سرکشش زدو باکسر سفید رنگش رو پایین کشید و از بین پاهای کشیده اش بیرون آورد. با دیدن جمع شدن دوباره پاهای پسر دستش رو بین زانو هاش انداخت و اجازه اینکار رو بهش نداد. پایین تنه پسر از روان کننده کمی که ترشح شده بود خیس بود اما از نظرش کافی نبود و باید بیشتر اماده اش میکرد تا درد کمتری بکشه. حوله اش رو از دور کمرش باز کردو خنده آرومی به بسته شدن چشمای پسر زد. تهیونگ با بستن چشماش چنگی به ملافه زیر دستش زدو سعی کرد با رایحه آزاد شده مرد که توی اتاق پیچیده بود استرسش رو از بین ببره. تقریبا موفق شده بود که یهو با بالا گرفته شدن پاهاش و خم شدنشون سمت بدنش چشماش فوری باز شدو تا خواست موقعیتش رو درک کنه نرمی و خیسی زبون مرد روی ورودیش کشیده شدو تهیونگ شوکه از کار مرد تکونی به پاهاش دادو نالید.

_ن..نه..لطفا نکن آه..

جونگکوک راضی از واکنش امگاش حرکات لب ها و زبونش رو بیشتر کردو با لذت مایع شیرین تحریک شدگی پسر رو چشید. کم کم با بیشتر شدن شدن ناله های تهیونگ به آرومی آنگشت اشاره اش رو واردش کردو شروع به تکون دادنش شد.

هیسی از سوزش جزعی پایین تنه اش کشیدو سرش رو روی بالش کوبید. با وارد شدن انگشت بعدی آلفا و برخورد نوک انگشت هاش به نقطه حساسش بدنش به رعشه افتادو سرش به عقب چرخید. هر دو انگشتش رو با سرعت متوسطی داخل پسر حرکت میدادو با لذت به صدای خیسی روان کننده ای که حالا بیشتر شده بود گوش میداد. بعد از اینکه از آماده شدن امگاش مطمعن شد انگشت هاش رو به آرومی بیرون کشیدو عضوش رو جایگزینش کرد. سر عضوش رو که با پریکام ترشح شده اش خیس شده بود روی ورودی خیس پسر کشیدو بعد از چند بار بالا پایین کردنش کل حجمش رو واردش کرد و ناله عمیقی از شدت داغی و تنگی بی از حدش از لب هاش خارج شد.

قطره اشکی از شدت دردو لذت از گوشه چشماش چکیدو لای موهاش پنهون شد. فشار انگشت هاش رو روی ملحفه بیشتر کردو سعی کرد با گرفتن نفس های عمیقی به سایز بزرگ مرد عادت کنه. جونگکوک با تیر کشیدن عضوش اخم محوی کردو به آرومی خودش رو عقب کشیدو حرکاتش رو شروع کرد. هر دو دست های پسر رو بلند کردو با گذاشتنشون روی شونه خودش بدن هاشون رو بیشتر بهم چسبوند و همزمان با سرعت دادن به حرکاتش خیره به چشمای اشکی جفتش لب زد.

_تو مثل یه نفس برای قلب منی تهیونگ

سرش رو پایین تر بردو مک عمیقی به لبش زد.

_نفس هام رو ازم نگیر...

تهیونگ با احساست مختلفی که بهش حجوم آورده بودن انگشت هاش رو دور شونه های آلفا محکم کردو به آرومی به بوسه هاش جواب داد. لبخندی بین بوسه روی لب هاش نشست و ضرباتش رو با شدت بیشتری توی ورودی پسر کوبید. انگشت های پاش از شدت دردو لذتی که همزمان حس میکرد جمع شده بود و دیگه نمیتونست ناله هاش رو کنترل کنه. جونگکوک ضربه محکم دیگه ای زدو با فاصله گرفتن ازش خارج شد.

_روی شکمت بخواب بیبی

تهیونگ با ناله از خالی شدن یهوییش به کمک مرد روی شکمش چرخیدو جونگکوک با قرار گرفتنش پشت پسر بانگاهی به انحنای دیوونه کننده کمرو باسنش که به بهترین شکل ممکن جلوی دیدش قرار گرفته بود لعنتی زیر لبش گفتو با گذاشتن کف دستش زیر شکم امگا بدنش رو به خودش چسبوند. پاش رو بین زانو هاش گذاشت و با باز کردن بینشون دوباره خودش رو وارد کردو بی وقفه حرکاتش رو شروع کرد. تهیونگ ناله کنان از وارد شدن دوباره مرد داخلش لبش رو گزیدو چنگی به بالش زیر دستش زد. جونگکوک با بیشتر کردن سرعت ضربه هاش صورت پسر رو سمت خودش چرخوند و کام عمیقی از لب هاش گرفتو زبونش رو داخل فرستاد. ضربه های تند و پشت سر هم آلفا به نقطه حساسش و بوسه های داغش باعث به وجود اومدن جریان برق و گرمای عمیقی زیر شکمش بود و با چنگ زدن به دست مرد خودش رو بیشتر بهش چسبوند که جونگکوک با فهمیدن نزدیک بودنش دستش به عضوش رسوند و با مالیدنش شدت ضربه هاش رو بیشتر کرد که امگا با ناله عمیقی بین دست های مرد اومد و همزمان گرمایی رو داخلش احساس کرد.

با نفس نفس خودش رو روی پسر انداخت و سرش رو تو گردنش فرو کرد. تهیونگ که هنوز بدنش تحت تاثیر ارگاسم بود چشماش رو بسته بود و اخمی از سوزش ورودیش بین ابروهاش بودو ناله میکرد. جونگکوک با آروم شدن ضربان قلبش به آرومی از پسر خارج شدو با کشیدن هیس جفتش سریع روش خم شدو موهاش رو از روی صورتش کنار زد.

_عزیزم حالت خوبه؟ دردت آوردم؟

تهیونگ خواست تکونی به بدنش بده اما با تیر کشیدن پایین تنه اش دوباره روی تشک افتادو ترجیح داد حرکت نکنه.

جونگکوک از جاش بلند شدو با رفتن سمت کمد به اولین شلوار و تیشرتی که دید چنگ زدو بعد از پوشیدنش به سمت امگاش حرکت کرد. چند برگ دستمال از روی پاتختی برداشت و با تمیز کردن بین پاهای تهیونگ ملحفه تخت رو روش کشید و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت.

_الان برمیگردم بیبی

تهیونگ به آرومی سرش رو تکون دادو چشماش رو روی هم گذاشت تا چند دقیقه ای رو استراحت کنه. کم کم پشت پلکاش داشت داغ میشد که در اتاق باز شدو آلفا با لیوان آب و قرصی که از خدمتکار گرفته بود به همراه شیرینی کنارش وارد اتاق شدو به سمت جفت خوابیده اش حرکت کرد. سینی توی دستش رو روی میز گذاشت و با نشستن کنار تهیونگ دستش رو به نرمی روی کمرش کشید.

_بیبی برات مسکن آوردم

تهیونگ از لای چشمای خوابالو و خمارش نگاهی به صورت مرد که با مهربونی داشت نگاهش میکرد انداخت. موهای نمناکش روی پیشونیش ریخته بودو سنش رو کمتر نشون میداد و چشمای درست مشکی رنگش برخلاف موقعی که عصبانی میشد و هاله طلایی رنگ میگرفت کاملا معصومانه به نظر میرسید و آروم بود و این بیشتر باعث درگیری ذهن و قلبش میشد. میتونست عاشق مرد مقابلش بشه؟

با کمکش از جاش بلند شدو قرصی که آورده بود همراه کمی آب بلعید و خواست دوباره دراز بکشه که جونگکوک مانعش شد شیرینی رو مقابل دهنش گرفت.

_کمی از این بخور

تهیونگ با دیدن شیرینی عسلی که ازش متنفر بود چینی به صورتش داد.

_نمیخوام، دوستش ندارم

جونگکوک نیمچه اخمی کردو با لحن جدی گفت

_نمیخوام نداریم تهیونگ، زود باش

لب هاش رو آویزون کردو به اجبار کمی ازش گاز زدو بی میل جویید. جونگکوک با گوش دادن امگا به حرفش لبخندی زدو روی موهای طلاییش رو نوازش کرد.

_پسر خوبِ من...

با لپ های پر شده اش نگاه شوکه ای به مرد انداخت و شیرینیش رو به سختی قورت دادو نگاهش رو ازش گرفت.

_د..دیگه نمیتونم بخورم

جونگکوک سرش رو تکون دادو با گذاشتن بقیه شیرینی توی بشقاب لباس های پسر رو از روی زمین برداشت بعد پوشوندشون به تنش کنارش روی تخت دراز کشید. دستش رو از زیر سرش رد کردو بر خلاف میل امگا که میخواست سمت مخالفش بچرخه سرش رو روی سینه خودش گذاشت.

_جات همینجاست باید تو بغل آلفات بخوابی

بینیش رو توی موهای پسر فرو برد با گرفتن دم عمیقی از عطرش با لبخند چشماش رو بست.. قطعا این بهترین خواب عمرش میشد.

 •┈┈┈🌙••✦ ♡ ✦••🐺┈┈┈•

های گایز بابت تاخیر متاسفم❤ هنوز مسافرتم و سرم خیلی شلوغه و این پارتم هول هولکی نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد.

لاو یو آل🐺🌙

Weiterlesen

Das wird dir gefallen

416K 107K 80
༺شاهدُخت༻ جونگکوک از مَرد بودن شرمی نداشت... اون از یک مردِ متفاوت بودن هم شرمی نداشت. اما نمیتونست بشینه و ببینه که تک تک اعضای خانواده ش جلوی چشم ه...
611K 86.9K 26
[ کامل شده] + اسمت چیه؟ _ لوسیفر + مثل شیطان؟ پسر کوچولو در حالی که با چشم های گرد براقش به مرد خیره بود زمزمه کرد... _ دقیقا مرد نیشخندی زد و مثل پ...
18.6K 2.7K 67
سلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو...
117K 20.8K 52
خلاصه : جونگ کوک یه پسر گوشه گیر و تنهاست که توی یه جزیره زندگی میکنه. یه روز اتفاقی با یه پری دریایی که یه سازمان دنبالش بود، ملاقات میکنه و بعد از...